• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • چهل و هفتمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    اقوال مختلفه‏اى در رابطه با اين كه استقرار وجوب حج به چى تحقق پيدا مى‏كند؟ اقوال را ملاحظه فرموديد و همينطور آن جهت اصلى كه معيار براى تشخيص استقرار بود كه باز هم مجدداً در رابطه با اين اقوال بحث مى‏كنيم ان شاء اللّه. حالا يكى يكى اين اقوال را بررسى كنيم. در مقام بررسى از اين طرف شروع مى‏كنيم. عرض كرديم كه صاحب مدارك و جمع ديگرى از فقها كه از جمله صاحب مستند مرحوم نراقى باشد اينها اين طور ذكر كرده‏اند. كه ملاك در استقرار حج ايناست كه شرايط باقى باشد الى حين خروج الرفقه. تا آن زمانى كه كاروان از شهر مى‏خواهد حركت بكند و به جانب مكه برود. اگر جامعيت شرايط تا همان هنگام خروج كاروان تحقق داشت اين كفايت مى‏كند در اين كه استقر عليه الحج. مثلاً فرض كنيد كه اگر كاروان روز اول ذيحجه حركت كرد اين هم همه شرايط را تا اول ذيحجه داشت لكن با كاروان حركت نكرد. اهمال كرد. مسامحه كرد، كاروان حركت كرد. بعد از گذشتن مختصرى از حركت كاروان تمامى شرايط يا بعضى از شرايط منتفى شد. فرض كنيد كاروان روز اول ذيحجه حركت كرد. لكن روز دوم ذيحجه كه اين با كاروان نرفت دزد آمد و استطاعت ماليه را از اين سلب كرد يا يك كسالتى بر اين عارض شد كه استطاعت بدنى را از او سلب كرد، با اين كه هنوز وقت حج نرسيده لكن اينها مى‏فرمايند كه استقر عليه الحج به همين مقدار حج بر او استقرار پيدا مى‏كند. چرا؟ براى اين كه ملاك در استقرار بقاء در شرايط است تا هنگام حركت كاروان. وفرض اين است كه در هنگام حركت كاروان شرايط وجود داشته، روز بعد از حركت كه روز دوم ذيحجه است بعضى از شرايط منتفى شد. پس اگر روز دوم ذيحجه استطاعت ماليه را از دست داد بنابراين قول «يستقر عليه الحج و يجب عليه الاتيان بالحج بعداً ولو متسكعاً و اذا مات يجب ان يقضى عنه». اينها دليلشان بر اين مطلب اين است همانطور كه در عبارت خودشان ذكر شده مى‏فرمايند كه لانّه كان مأموراً بالخروج مع الرفقه». اين وظيفه داشته كه با اين كاروان حركت بكند. بر او واجب بوده كه با اين كاروان حركت بكند و حركت نكرده، تخلف كرده، خلاف وظيفه را انجام داده. اين جا يك قدرى ما بايد اين مسئله را تحليل بكنيم و بررسى بكنيم.
    براى بررسى مسئله ما مى‏توانيم سه صورت به اين كيفيت مطرح بكنيم كه اين آدمى كه شرايط تا زمان خروج رفقه بر او تحقق داشته، اين يك از سه حالت را مى‏تواند داشته باشد. يك وقت اين عالم است به اين شرايط تا آخر باقى مى‏ماند و يقين دارد به اين كه همه شرايط هست تا برود مكه و از مكه برگردد. يك وقت اين است كه يقين به خلاف دارد. يقين دارد كه شرايط تا آخر باقى نمى‏ماند. يقين به انتفاء بعض از شرايط مثلاً در وسط اعمال دارد. يك وقت هم اين است كه اين شاك است كه اين تقريباً فرض معمولى اش و فرض غالبى عبارت از همين شك است. خب، آدمى كه حركت مى‏كند معمولاً علم غيب ندارد كه آيا اين شرايط باقى مى‏ماند يا شرايط باقى نمى‏ماند بلكه شاك در اين معناست. انسان نوعاً، اگر انسان يقين داشته باشد به اين كه اين شرايط تا آخر باقى مى‏ماند اين وظيفه‏اى كه دارد در رابطه با خروج كاروان اين چه وظيفه‏اى است.
    اين وظيفه‏اش يك وظيفه مقدمى است اما مقدمى واقعى. براى اين كه اين آدمى كه يقين دارد معناش اين است كه يقين دارد كه حج براى او واجب است. كسى كه يقين داشت حج بر او واجب است بايد مقدمه را انجام بدهد. مقدمه‏اش خروج مع الرفقه مثل همان تحصيل گذر نامه مى‏ماند. همانطورى كه تحصيل گذر نامه وجوب مقدمى دارد براى تحقق حج، خارج شدن با كاروان هم همينطور است. براى اين كه معمولاً بدون خروج با كاروان حج نمى‏تواند تحقق پيدا بكند. دولت ممانعت مى‏كند و جلوى حج را مى‏گيرد. اگر صورت علم شد، علم به بقاء شرايط. اين خروج مع الرفقه، وجوب پيدا مى‏كند به وجوب مقدمى اما وجوب واقعى مقدمى. چرا ما تعبير به وجوب واقعى مى‏كنيم؟ براى اين كه ذى المقدمه وجوب واقعى‏
    دارد. ذى المقدمه با علم به بقاء شرايط تا آخر يك وجوب واقعى دارد و وجوبى كه از ذى المقدمه ترشح به مقدمه مى‏كند در واقعيت تابع همان وجوب ذى المقدمه است. لذا اين جا وجوب خروج مع الرفقه يك وجوب مقدمى واقعى است. و اگر كسى در بحث مقدمه واجب عقيده‏اش اين شد كه اصلاً مقدمه واجب وجوب شرعى ندارد. انكار كرد ملازمه بين وجوب ذى المقدمه و وجوب مقدمه را اين جا بايد بگويد خروج مع الرفقه فى صورة العلم بالبقاء وجوب شرعى ندارد. لكن يك لابديت عقليه و يك لزوم عقلى در باب مقدمه واجب يك مسئله‏اى است كه ديگر لا محيث عنه. يعنى كسى نمى‏تواند بگويد كه مقدمه واجب نه وجوب شرعى دارد و نه لابديت عقليه دارد. آنهايى كه منكر وجوب مقدمه هستند لابديت عقليه‏اش را انكار نكرده‏اند.
    پس در اين فرض اگر ما قائل به وجوب مقدمه شديم، يك وجوب واقعى مقدمى مطرح است. و اگر منكر وجوب مقدمه شديم مسئله لابديت عقليه بيشتر مطرح نيست. اما اگر كسى علم داشته باشد. مثلاً عالم به اين معنا باشد كه اگر از اين جا حركت كرد و وارد مدينه شد، علت اين كه عرض مى‏شود كه جيب‏برهاى در مواقع حج آنها هم به مدينه و مكه مى‏روند براى اين كه از فرصت استفاده كنند، اين يقين دارد به اين كه اگر وارد مدينه بشود پولهايش را سارقين از بين مى‏برند و از دست اين مى‏ربايند. اگر كسى علم به اين معنا داشت. اين اصلاً لا يجب عليه الحج. براى اين آدم حج واجب نيست. براى اين كه يقين دارد به اين كه استطاعت ماليه قبل از شروع در ميقات از بين خواهد رفت. روى اين فرض داريم بحث مى‏كنيم. اگر يقين دارد به اين استطاعت مالى قبل از شروع در اعمال از بين خواهد رفت، لا يجب عليه الحج. وقتى كه لا يجب عليه الحج، لا يجب عليه خروج مع الرفقه ديگر معنا ندارد به اين آدم بگوييم حتماً تو بايد با كاروان حركت كنى و با رفقه خارج بشوى. نسبت با اين آدم وجوب خروج مع الرفقه به طور كلى منتفى است.
    اشكال و اساس در اين فرض سوم است كه غالباً اين فرض سوم تحقق پيدا مى‏كند، فرض سوم اين است كه انسان وقتى كه بخواهد كاروان حركت پيدا بكند، چه آنهايى كه با كاروان حركت مى‏كنند و چه اين آدم اهمال كار و مسامحه كارى كه با كاروان حركت نكرده اينها شك دارند در اين كه آيا اين شرايط تا آخر باقى مى‏ماند يا نه؟ خب، يكى از شرايط مثلاً حيات است. انسان از كجا يقين دارد كه حيات تا آخر باقى مى‏ماند. از كجا يقين دارد كه ساير شرايط تا آخر باقى مى‏ماند. مسئله معمولاً با شك بر خورد مى‏كند. خب، اگر مسئله شك پيش آمد پس چى اينجا انسان را الزام مى‏كند كه با كاروان حركت بكند. آن استسحاب بقاء شرايط است. شما شك داريد كه اين شرايط باقى مى‏ماند يا نه؟ استسحاب كنيد بقاء شرايط را. كه استسحاب بقاء شرايط خب استسحاب اصل عملى است. اصل عملى حكم واقعى را ثابت نمى‏كند. اصل عملى يك حكم ظاهرى را به دنبال دارد. نتيجه اين مى‏شود كه وجوب الحج براى همه اين افراد به نحو وجوب ظاهرى مطرح است. اگر وجوب حج وجوب ظاهرى شد، اين مقدمه حج كه عبارت از خروج الرفقه است اين هم وجوب مقدمى ظاهرى پيدا مى‏كند. مثل آن فرض اولى نيست كه علم به بقاء شرايط الى آخر داشته باشد. آن جا اگر وجوب مقدمى هم هست، وجوب واقعى مقدمى است. اما در اين صورت وجوبى كه مطرح است وجوب مقدمى ظاهرى است. پس در نتيجه براى اين آدم كه شك در بقاء شرايط است يك وظيفه ظاهريه مقدميه در رابطه با خروج مع الرفقه مطرح است.
    خب، حالا كه اين طور شد ما با اصحاب اين قول، با صاحب مدارك و صاحب مستند و صاحب مفاتيح كه اينها خب، از بزرگان فقهاى ما هستند و مخصوصاً صاحب مدارك و صاحب مستند اينها از فقهاى دقيق ما هم هستند. حالا ما با اينها بايد اين جا بحث بكنيم كه خب، شما كه مى‏گوييد، شما كه مى‏گوييد كه اگر شرايط تا هنگام خروج رفقه باقى باشد كافيه است و عنوان استقرار تحقق پيدا مى‏كند اين جا سؤال ما اين است كه آيا استقرار ظاهرى تحقق دارد يا استقرار واقعى تحقق دارد. اگر بفرماييد كه استقرار ظاهرى تحقق دارد كه از كلام خود شما هم همين معنا استفاده مى‏شود ما آن وقت بحث را در كبرا مى‏بريم و آن اين است كه استقرار ظاهرى به چه درد مى‏خورد. چه دليلى آمده كه روى استقرار ظاهرى تكيه كرده باشد؟ ما
    در مقابل كدام ادله واقع شده‏ايم؟ ما در مقابل ادله شرايط واقع شده‏ايم. دليلى كه مى‏گويد استطاعت ماليه معتبر است. دليلى كه مى‏گويد استطاعت بدنيه معتبر است و همينطور ادله ديگر شرايط. آيا دليلى كه ميگويد استطاعت ماليه معتبر است ظاهر اين دليل معتبر است. ظاهر اين دليل اين است كه استطاعت ماليه واقعيه معتبر است نه استطاعت ظاهريه‏اى كه فرضاً به استسحاب ثابت بشود. همانطورى كه در ساير عناوين و در ساير شرايط در رابطه با غير حج ظاهر ادله شان عبارت از اعتبار واقعيات آن شرايط است. ما كه مى‏گوييم استطاعت ماليه معتبر است يعنى استطاعت ماليه ولو لم تكن لها واقعيه. ما كه مى‏گوييم استطاعت بدنيه معتبر است ولو اين كه واقعيت نداشته باشد، ما كه مى‏گوييم استطاعت مثلاً زمانيه معتبر است ولو اين كه واقعيت نداشته باشد يا ظاهر ادله تكيه روى واقعيات اين امور است. استطاعت مالى واقعى. استطاعت بدنى واقعى. استطاعت مثلاً صربى به حسب واقع. پس اين كه شما مى‏فرماييد كه اين آدم الان كه مى‏خواهد رفقه خارج بشود، يك استسحاب بقاء شرايط دارد به لحاظ شاك بودن و روى استسحاب بقاء شرايط يك استقرار ظاهرى نسبت به شرايط تحقق دارد مى‏گوييم استقرار ظاهرى، چه دليلى داريد شما بر اين كه اين استقرار به درد مى‏خورد. علاوه كه ما دليل بر خلافش داريم. دليل بر خلاف ادله شرايط. ادله شرايط هم همانطورى كه قبلاً بحث كرديم تنها روى حدوث شرايط تكيه نمى‏كند. نمى‏گويد يك كسى يك آن استطاعت مالى داشته باشد ولو واقعى. نه حدوث شرايط و بقاء شرايط ادله داله بر شرايط اين دو خصوصيت بر آنها وجود دارد. يكى تكيه روى واقعيت اين شرايط، يكى هم تكيه روى اين كه هم حدوث اين شرايط نقش دارد و هم بقاء اين شرايط نقش دارد. آن وقت اگر اين طور شد، خب، شما مى‏فرماييد اين آدمى كه با كاروان خارج نشد در حالى كه شك در شرايط هم داشت. استسحاب بقاء شرايط داشت، حكم ظاهرى او هم وجوب خروج با كاروان بود. لكن نرفت با كاروان. روز دوم بعد از خروج كاروان، شب دزد آمد و استطاعت مالى اش را برد. شما مى‏گوييد اين جا استقرار ظاهرى است. روى استقرار ظاهرى مسئله وجوب قضا و وجوب الحج متسكعاً را بار مى‏كنيم در حالى كه ظاهر دليل اعتبار استطاعت ماليه حدوثاً و بقاءً مى‏گويد «هذا الشخص لم يكن بحسب الواقع واجباً عليه الحج ». اين به حسب واقع حج بر او واجب نبود. درست است كه يك حكم ظاهرى وجوبى را در رابطه با خروج رفقه مخالفت كرده، البته مخالفت مقدمه هم استحقاق عقوبت ندارد. خب، اين مخالفت درست است. اما فردا كه صفحه واقع جلوى او گذاشته شد، و شبش دزد آمد تمام ثروت اين را به سرقت برد. مى‏فهمد كه «انّه لم يكن الحج واجباً عليه». اين حج بر او واجب نبوده و كسى كه حج بر او واجب نبوده، شما مى‏گوييد يجب عليه كه در سال آينده حج انجام بدهد و يا اين كه اگر مرد يجب على ورثته القضاء عنه؟ مى‏شود ما يك همچين حرفى را تفوع به او بكنيم.
    پس اگر نظر شما روى استقرار ظاهرى است كما اين كه خودتان هم تعبير مى‏فرماييد ما كبراى مسئله را قبول نداريم. كدام دليلى روى استقرار ظاهرى تكيه كرده و كدام دليلى ملاك در وجوب قضا و وجوب الحج متسكعاً را مسئله استقرار ظاهرى قرار داده. آن ادله‏اى كه مى‏گويد كسى كه حجة الاسلامش را ترك كرد، واجب است متسكعاً انجام بدهد، مال آن كسى است كه واجب را ترك كرده باشد. اداى واجب را ترك كرده باشد. اما كسى كه كاشف به عمل آمد كه لم يكن الحج واجباً عليه ديگر معنا ندارد بگوييم كه يجب ان يحج متسكعاً او ان يقضى عنه. معنا براى اين مسئله نيست. و اگر مراد شما استقرار واقعى باشد خب با اين كه فرداى حركت كاروان استطاعت ماليه‏اش را از دست داد، مى‏فهيميم كه وجوبى نبوده براى حج، استقرار واقعى تحقق نداشته. استقرار واقعى همانطورى كه ديروز من عرض كردم معيارش اين است كه اگر اين آدم به جاى اهمال و مسامحه، اين نكته را خوب دقت بفرماييد، اگر به جاى اهمال و مسامحه با كاروان حركت مى‏كرد و تا آخر مى‏رفت معلوم مى‏شد كه حج بر او واجب بوده، معلوم مى‏شد كه اين تكليف كاملاً به او توجه داشته و اين آدمى بوده كه يجب عليه الحج واقعاً.
    پس در اين فرض و روى اين قولى كه اين بزرگان، چند نفر از فقهاى بزرگ نظر داده‏اند واقعش اين است كه ما نمى‏توانيم‏
    اين حرف با به هيچ وجه بپذيريم. روى ملاحظه ادله اين قول و اين فتوا به هيچ وجه نمى‏تواند قابل قبول باشد. از اين فتوا كه مى‏گذريم عرض كردم كه از آن طرف به ترتيب پيش مى‏آييم. مى‏رسيم به فتواى علامه كه به صورت احتمال نه فتواى جزمى در كتاب قواعد ذكر كرده. علامه در كتاب قواعد ذكر كرده كه ملاك در استقرار اين است كه يك زمانى بگذرد كه در اين زمان اين مى‏توانسته محرم بشود و داخل حرم بشود. فرض كنيد كه تا پنجم ذى حجه اين مى‏توانسته كه اين كار را انجام بدهد. كه محرم بشود مثلاً از مسجد شجره در مدينه و وارد حرم بشود. ما از ايشان مى‏پرسيم كه اين حرف از كجا در آمده، اين مضىّ زمانٍ يمكن ان يحرم و يدخل فى الحرم، اين را شما روى قواعد مى‏خواهيد ذكر بكنيد يا روى بعضى از رواياتى كه در اين باب و با اين تعبير وارد شده است. اگر شما روى قواعد مى‏خواهيد تكيه بكنيد، كارى كه اين روايات نداريد، قواعد همان بود كه ما عرض كرديم كه ظاهر ادله شرايط اين است كه شرايط هم واقعياتش شرطيت دارد و هم حدوث و بقائش شرطيت دارد. بقائش تا كى؟ تا آخر. اگر كسى روى همان مثال اولى كه زديم، الان عالم به اين معناست كه به مجردى كه وارد مكه مى‏شود در لباس احرام از مسجد شجره كه محرم شد، وارد مكه شد، عرض مى‏شود محرماً، يقين دارد كه به مجرد ورود به مكه جيبش را مى‏زنند و تمام استطاعتش را از بين مى‏برند. يا يقين دارد كه به مجرد ورود به مكه يك استطاعت بدنيه به طور كلى از او سلب مى‏شود. اگر يقين دارد الان واجب است حركت بكند براى مكه يا الان خودش را غير واجب الحج مى‏بيند. خودش را مى‏بيند كه ان الحج لا يكون واجباً عليه. براى اين كه شرايط در يك قسمت از اعمال همراه اين است. اما در قسمت مهم اعمال اين فاقد شرايط وجوب حج است. استطاعت ماليه يا بعضى از شرايط ديگر را از دست مى‏دهد. از اين جا كشف مى‏كنيم كه اين مطلبى را كه علامه ذكر كرده‏اند به صورت احتمال اگر بخواهد مستند به قواعد و ادله اوليه شرايط باشد اين بيان ايشان بلا اشكال غير صحيح است. لكن به نظر مى‏رسد كه ايشان در اين جهت به ادله اوليه كارى نداشته‏اند. آن رواياتى كه عرض ميشود قبلاً خوانده‏ايم و يكى از آن روايات كه صحيحه بريد اجلى بود و ذيلش مورد استشهاد بحث قبلى ما بود، در آن روايات اين طورى داشت كه اگر كسى بميرد بعد از آنى كه محرم شد و داخل حرم شد، فقد اجزء عنه حجة الاسلام يا فقد اجزء حجه ان حجة الاسلام.
    موت، خوب دقت بفرماييد، موت بعد الاحرام و دخول الحرم، اين كانّ به منزله يك حج شناخته مى‏شود و به منزله اتيان به حج شناخته مى‏شود. بعيد نيست كه نظر علامه به اين احتمال به اين چنين روايات باشد. اگر نظر ايشان به اين روايات است. شما نظرتان هست كه ما اين روايات را در سابق بحث كرديم. يعنى يك بحثى بود، دقت بفرماييد، يك بحثى بود كه من لم يستقر عليه الحج، يعنى آن كسى كه سال اول استطاعتش است. من لم يستقر عليه الحج سال اول استطاعتش است. اگر رفت به مدينه، محرم شد، داخل حرم شد، خب، فرض كنيم اين روايات مى‏گويد يجزى، اما اگر قبل دخول فى الحرم مرد چطور؟ اگر قبل الاحرام موت برايش پيش آمد چطور؟ آيا چنين آدمى يجب ان يقضى عنه به لحاظ موته فى المدينه مثلاً يا به لحاظ موته بعد الاحرام و قبل دخول الحرم؟ اين جا اقوال متعدده‏اى وجود داشت. مشهور قائل به عدم وجوب قضا بودند و ما هم همان نظر مشهور را اختيار كرديم و گفتيم كه اين رواياتى كه مى‏گويد من مات بعد الاحرام و بعد دخول الحرم، اين عرض مى‏شود كه فقد اجزء حجه ان حجة الاسلام، اين موردش من لم يستقر عليه الحج نيست. اين مربوط به آن حاجى نيست كه در سال اول استطاعت رفته مكه، مربوط به آن مكلفى نيست كه همان اولين سال استطاعت دارد مى‏خواهد حج انجام بدهد. و اگر نظرتان باشد ما دو تا تعبير در خود همين روايات اين طورى بدست آورديم و از آن دو تا تعبير استفاده كرديم كه اين روايات مربوط به من استقر عليه الحج است. يعنى كسى قبلاً مستطيع بوده، حج را انجام نداده، حالا سال دوم سرش به سنگ خورده خواسته است برود حج انجام بدهد لكن بعد الاحرام و دخول الحرم موت برايش عارض شده، اين جا مى‏گويد به درد آن حجة الاسلامش مى‏خورد. اين جا مى‏گويد لا يجب على ورثته ان يقضى عنه الحج و اما آن كسى كه سال اول استطاعتش است هيچ فرق نمى‏كند، موتش در مدينه باشد، موتش بعد الاحرام باشد، موتش بعد دخول‏
    الحرم باشد هيچ واجب نيست بر ورثه كه از ناحيه او قضايى انجام بدهند.
    پس در حقيقت به علامه بزرگوار عرض مى‏كنيم كه اين روايات، اين روايات من مات مال كسى است كه قبلاً استقرار پيدا كرده حج بر او و اين در من لم يستقر نيست كه شما با نفس اين موت شما بخواهيد اين استقرار را درست بكنيد. اين اولاً كه روايات مربوط به آن من استقر است و ثانياً يك نكته جالب ديگرى در اين جا است و آن اين است كه اين روايات تنها در موت وارد شده آيا شما علامه بزرگوار اين روايات را از آن تعدى مى‏كنيد و نسبت به ساير شرايط هم همين حرف را مى‏زنيد يعنى مى‏فرماييد همان طورى كه موت بعد الاحرام و بعد دخول الحرم به منزلة الحج است، خب، اگر زوال استطاعت ماليه در اين شرايط شد، يعنى كسى بعد الاحرام و بعد دخول الحرم استطاعت ماليه‏اش سلب شد، نه اين كه حياتش به موت تبديل شد، استطاعت ماليه‏اش تمام شد، از بين رفت. شما اين جا اين فرمايش را مى‏گوييد يا نه؟ اگر مى‏فرماييد بله، به چه دليل؟ روايت در باب موت وارد شده. آيا روايتى كه در باب موت وارد شده، شما مى‏توانيد اين را سرايت بدهيد به تمامى شرايط و فتوا بدهيد به اين. قطعاً شما دليل بر سرايت نداريد. و اگر دليل بر سرايت نداشتيد، مدعاى شما با دليل شما تطبيق نمى‏كند. براى اين كه مدعايتان يك مطلبى است در رابطه با همه شرايط. مى‏گوييد كه مضىّ زمانٍ يمكن فيه الحرام و دخول الحرم بالنسبت الى كل شرايط.
    اما دليلتان روايتى است كه تنها در رابطه با موت اين مسئله را ملاحظه كرده و نظر داده. اين را البته فرضى است. جواب اول اين بود كه اين روايات اصلاً به ما ارتباط ندارد. جواب دوم اين است كه فرضنا كه اين روايات اين حرف را مى‏زند، مورد اين روايات موت است و يك حكمى است بر خلاف قاعده، آيا از مورد رواياتى كه بر خلاف قاعده است كه موردش عبارت از موت است شما مى‏توانيد تعدى بكنيد الى جميع الشرايط اگر نتوانستيد تعدى بكنيد كه نمى‏توانيد اين دليل شما با مدعاى شما اصلاً قابل تطبيق نخواهد بود. لذا اين فرمايش علامه هم كه مضىّ زمانٍ يمكن فيه الحرام و دخول الحرم اين بيان ايشان هم نا تمام است تا اقوال ديگرى كه در اين مسئله است آن‏ها را ان شاء اللّه ملاحظه كنيم.

    «و الحمد للّه رب العالمين»