• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • چهل و ششمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    عرض كرديم كه در اين مسئله در حقيقت در دو جهت بحث مى‏كنيم. يكى، يكى در باره كبراى استقرار يعنى كسى كه استقر عليه الحج، تكليف او چيه؟ كه ما تكليفش را به اين صورت بحث كرديم كه تا آخر العمر بايد حج را انجام بدهد ولو اين كه استطاعت ندارد. متسكعاً بايد حج واقع بشود منتها در صورت حرج، حرج را ما استثنا كرديم و گفتيم اگر حج حرجى باشد لازم نيست كه انجام بدهد. حكم دومش اين بود كه اگر بميرد در حالى كه اگر حج را انجام نداده باشد. اين جا واجب است بر ورثه او اين كه از طرف او حجى انجام بدهند. «اِما مباسرتاً و اِما تصويباً». خب اين كبراى مسئله بود و اما بحث دوم راجع به صغراى مسئله است كه استقرار به چى تحقق پيدا مى‏كند. اجمالاً معناى استقرار را به اين صورت در اول مسئله بيان كرديم كه معناى استقرار اين است. اگر شرايط به تمام معنا وجود داشته باشد و با وجوب شرايط حج را انجام ندهد و اعمال و مسامحه بكند اين جا را مى‏گويند يستقر عليه الحج. و آن روز هم اشاره كرديم كه اين كلمه استقرار يك اصطلاح فقهى است و فقها اين تعبير را ذكر كرده‏اند اما در لسان روايات عنوان كلمه استقرار جايى ديده نشده و اين اصطلاح، اصطلاح فقهى است. لكن در همين اصطلاح فقهى كه خب معونش موضوع روايات است و از ادله استفاده مى‏شود. اين معناى اجمالى كه ما ذكر كرديم كه اسْتكملت الشرايط، آيا اين استكمال شرايط تا چه زمانى؟ تا چه موقعيتى؟ شما مى‏گوييد شرايط كامل باشد و اين اهمال كند و حج را انجام ندهد. خب، اين استكمال شرايط تا چه زمانى و تا چه موقعيتى؟ اين حالا محل بحث واقع شده و اگر بخواهيم يك اصطلاح فقهى اين جا به كار ببريم بايد اين جورى تعبير بكنيم كه اختلاف واقع شده بين فقها «فى ما يتحققُ به الاستقرار». در آن چيزى كه به سبب او حج استقرار پيدا مى‏كند، اين مورد اختلاف است و اتفاقاً نظرهاى گوناگون و نظرهاى مختلفى در اين رابطه واقع شده. كه ما اولاً اين نظرها را ملاحظه بكنيم و بعد ببينيم كه كداميك از اينها به نظر ما مطابق با روايات و ادله است.
    صاحب جواهر اين فتوايى را كه عرض مى‏كنيم نسبت به مشهور مى‏دهد و مى‏فرمايد المشهور نقلاً و تحصيلاً. يعنى نه اين كه صرفاً ادعاى شهرت شده باشد، جواهر مى‏فرمايد خود ما هم دنبال كرديم و به دست آورديم كه مشهور در اين مسئله فى ما به يتحقق الاستقرار نظرشان اين است. حالا نظر چيه؟ من براى اين كه حفظ همه خصوصيات اتباع شده باشد، عين عبارت را نقل مى‏كنم. مشهور گفته‏اند «يضىّ زمانٍ يمكن فيه الاتيان بجميع افعاله مستجمعاً لشرايط و هو الى يوم الثانى عشر من ذيحجه». مشهور گفته‏اند كه استقرار به اين تحقق پيدا مى‏كند كه يك زمانى بگذرد كه در اين زمان اين مى‏توانسته حج را بجميع افعاله و به جيمع مناسكه انجام بدهد با حفظ شرايط. با استجماع شرايط. با استكمال شرايط. يعنى اين آدمى كه مثلاً در ماه ذيقعده مستطيع شد، نرفت مكه، نرفت در ماه ذيحجه مكه، اما تا روز دوازدهم ذيحجه اگر اين رفته بود مكه مى‏توانست همه اعمال را انجام بدهد با اين كه شرايط از نظر استطاعت‏هاى مختلف و جهات ديگر همه وجود داشت. يعنى اولين شرطش حيات اين بود، اين زنده بود. براى اين كه اگر قبل از دوازدهم ذيحجه مثلاً روز هشتم ذيحج اين بميرد، ديگر اصلاً شرط تحقق ندارد. حيات باقى بود. عقل باقى بود. سلامتى باقى بود. استطاعتهاى مختلف باقى بود. هيچ مسئله‏اى براى اين پيش نيامد. اين اگر مى‏رفت مكه، تا روز دوازدهم ذيحجه همه اعمالش را انجام داده بود و كارها و مناسك حج را به جا آورده بود و هيچ شرطى هم از بين نرفته بود و منتفى نشده بود.
    پس در نتيجه اين آدمى كه نرفت مكه روز دوازدهم ذيحجه يستقر عليه الحج. روز دوازدهم روز استقرار حج است. براى اين كه اگر مى‏رفت همه كارها انجام شده بود و هيچ شرطى هم لنگى پيدا نكرده بود، نه دزدى مى‏آمد مالش را ببرد و نه برد
    و نه حياتش، نه سلامتش، نه جهاتش مختلفش همه به حال خودش محفوظ، فقط اشكال مسامحه اين بوده. اهمال اين بوده، بى اعتنايى اين بوده به مسئله حج و اين كه نرفت مكه. اما اگر مى‏رفت، مسئله تمام بود. پس روز دوازدهم آن هم نه غروب روز دوازدهم، همان ادارك روز دوازدهم اين كافى است براى اين كه اين آدم را بگوييم استقر عليه الحج. پس در حقيقت نظر مشهور در ما يتحقق به الاستقرار عبارت است عن استكمالٍ شرايط و امكان اتيان به تمام مسائل و اعمال حج تا روز دوازدهم ذيحجه. اگر اين فرصت از آن استفاده نشد، يتحقق الاستقرار و يستقر عليه الحج. مشهور نظرشان اين است. صاحب مهذب به صورت فتوا اين حرف دوم را اختيار كرده و شهيد اول (رحمت اللّه) به صورت احتمال اين حرف دوم را ذكر كرده. صاحب مهذب فتوا داده و شهيد اول به صورت احتمال اين معنا را ذكر كرده. اين معنا كدام است؟ حرف دوم. مضى زمانٍ يمكن فيه الاتيان فى الاركان جامع للشرايط ايكفى بقائها الى مضى جزء من يوم النهر يمكن فيه طوافٌ و سعى». اينها اين طور فرموده‏اند، گفته‏اند كه نه، ما ملاك را روز دوازدهم قرار نمى‏دهيم. ملاك را همان روز قربان قرار مى‏دهيم. خب، چه موقعيت است روز عيد قربان را؟ خب ميدانيد روز عيد قربان اول مسئله رمى و نهر مطرح است و بعد از آنى كه ذبح تمام شد، حاجى، اين نكته را خب آنهايى كه مكه رفته‏اند متوجه‏اند، بعد از آنى كه ذبح در منى تحقق پيدا كرد حاجى مى‏تواند بلكه بالاتر مستحب است، بلكه بالاتر از استحباب بعضى‏ها احتياط وجوبى دارند كه اگر برايش امكان دارد همان صبح روز عيد كه از مرحله ذبح پاك شد، بيايد در مكه و در مكه طواف و سعى را انجام بدهد.
    حالا اينها مى‏گويند كه ما اين جورى حساب مى‏كنيم. حساب مى‏كنيم كه مثلاً اين آدمى كه مى‏خواهد ذبح را انجام بدهد و بعد بيايد به مكه و طواف و سعى بلكه هر دو طواف در كلام اينها ذكر شده كه بعداً روى اين ما بحث مى‏كنيم. حساب مى‏كنيم وقتى اين مى‏خواهد بيايد به مكه، دو تا طواف انجام بدهد، يكى طواف الحج، يكى طواف النساء و سعى را انجام بدهد، فرض كنيد سه ساعت وقت لازم دارد. ما مى‏آييم اين جورى مى‏گوييم. مى‏گوييم معناى استقرار حج اين است كه يك زمانى بگذرد كه اين زمان بتواند در روز عيد قربان اعمال منى را انجام بدهد و در كنارش امكان داشته باشد برايش به مكه بيايد و طوافان و سعى اش را انجام بدهد، يعنى مثلاً چهار ساعت، پنج ساعت از روز عيد قربان ملاك است. آن وقت اگر روز عيد قربان بر اينها بيايد و اين پنج ساعت بگذرد كه اگر اين شخص مسامحه نكرده بود به مكه رفته بود موفق بود كه اعمال منى را در روز عيد انجام بدهد و علاوه به مكه برود و طوافان و سعى را انجام بدهد. پنج ساعت است از روز عيد قربان كه گذشت اين آدمى كه مكه نرفت يستقر عليه الحج. براى اين كه اگر مكه مى‏رفت مى‏توانست اين كار را انجام بدهد. يك فرقى اين فتواى دوم با فتواى مشهور دارد، غير از مسئله روز دوازدهم و روز دهم كه عبارت از يوم النهر و عيد قربان است يك فرق ديگرش اين است كه اينها ملاك را احياى به اعمال حج به طور كلى قرار ندادند. بلكه ملاك را اتيان به اعمال ركنى حج قرار داده‏اند. گفته‏اند آنى كه در استقرار نقش دارد «مضىّ زمانٍ يمكن فيه الاتيان بالاركان». در كلام مشهور مسئله اركان مطرح نيست. در مطلق اعمال حج است. چه آن اعمالى كه جنبه ركنيت دارد و چه آن اعمالى كه جنبه ركنيت ندارد در كلام مشهور يكسان است. اما در اين عرض مى‏شود حرف صاحب مهذب و شهيد اول روى اركان دست گذاشته شده. لذا ديگر از آن پنج ساعت گذشته از يوم النهر ديگر بيشتر ما چيزى را لازم نداريم براى اين كه آنها جنبه ركنيت ندارد. و چون جنبه ركنيت ندارد، دخالت در استقرار حج به نظر اينها ندارد.
    حالا ما اصل فتوا را داريم مى‏خوانيم. اما وجه فتوا را بعد بايد ملاحظه كنيم ان شاء اللّه. پس خصوصيت اين فتوا روى جنبه همان ركنيت در فتواى دوم و مطلق الاعمال در فتواى اول است و اين البته آن اثر ديگر بر آن بار مى‏شود كه مشهور الى يوم ثانى عشر از ذى الحجه ملاك را قرار داده‏اند. اينها الى گذشتن چند ساعت از يوم النهر ملاك و منتها را قرار دادند. اين هم يك فتوا.
    فتواى ديگر علامه، در كتاب قواعد آن هم نه به صورت فتوا بلكه به صورت احتمال اين مطلب را ذكر كرده و تضيف هم‏
    نفرموده اين احتمال را. ايشان فرمود «مضىّ زمانٍ يتمكن فيه من الاحرام و دخول الحرم». اين كه ديگر منتهاى مسئله را خيلى پايين آورده. مى‏فرمايد كه نه روز دوازدهم ملاك است. نه يوم النهر ملاك است بلكه يك زمانى بر اين بگذرد كه قدرت داشته باشد كه در ميقات محرم بشود و علاوه وارد حرم هم بشود. و اين كه چه بسا در اول ذيحجه تحقق پيدا مى‏كند و چه بسا قبل از ذيحجه اين معنا تحقق پيدا بكند. خب، اگر كاروانشان كاروانى است كه در ماه ذيقعده مى‏رود بعد از مدينه عرض مى‏شود كه اينها محرم مى‏شوند و محرم مى‏شوند، فرض كنيد همان اواسط يا اواخر ذيقعده ملاك است. پس ملاك نه روز دوازدهم است، نه روز دهم است بلكه ملاك گذشتن زمانى است كه امكان داشته باشد كه اين محرم بشود از ميقات و اين داخل حرم هم بشود. ولو اين كه اعمالى هنوز انجام نداده باشد. علامه اين جورى در كتاب قواعد احتمال داده. خب، مرحوم سيد در كتاب عروه اين را به صورت «و ربما يقال» مطرح كرده كه قائلى براى اين مشخص نيست. آن اين است «اعتبار بقائها الى عود الرفقه». اين‏ها ديگر بالاتر گفته‏اند. گفتند تقريباً نقطه مقابل حرف علامه به يك معنا واقع مى‏شوند. گفته‏اند نه، روز دوازدهم ملاك نيست. بايد اين شرايط محفوظ بماند تا زمانى كه كاروان به شهر خودش بر مى‏گردد. يعنى اگر كاروان بيستم ذيحجه به شهر خودش بر مى‏گردد بايد تمامى شرايط و استكمال شرايط تا بيستم ذيحجه باشد. اگر يك كاروانى آخر ذيحجه به شهر خودش بر مى‏گردد ما بايد مسئله استكمال شرايط را تا آخر ذيحجه به حساب بياوريم. آنى كه ملاك است عود الرفقه. به تعبير ما برگشتن كاروان. كاروان كى بر مى‏گردد. كاروان چه زمانى از مكه به محل اصلى خودش مراجعت مى‏كند، ملاك استكمال شرايط است الى عود الرفقه. باز امكان رفقه هم نمى‏گويند نفسُ عود الرفقه كه آن عود خارجى دخالت در مسئله دارد.
    پس اگر رفقه بيستم ذيحجه عود مى‏كند بايد شرايط تا بيستم باشد، اگر آخر ذيحجه عود مى‏كند، آخر ذيحجه، اگر هم فرض كرديم سيزدهم ذيحجه بر مى‏گردد همان سيزدهم ذيحجه ملاك است.
    خب، يك قولى مقابل صد در صد با اين قولى است كه الان ما نقل كرديم. اين ديگر صد در صد مقابل اين قول است. اين قول را عرض مى‏شود كه صاحب مدارك از آن به نحو ظهور استفاده مى‏شود. مرحوم فيض كاشانى در كتاب مفاتيحش كه كتاب فقهى و متن كتاب فقهى است به صراحت اين معنا را قائل شده و مرحوم نراقى هم در كتاب مستند كه عرض كردم بسيار كتاب خوبى است، مخصوصاً بحث حج مستند اينها اين حرف را ذكر كرده‏اند. اين‏ها اين جورى گفته‏اند. گفته‏اند «يكفى وجودها، يعنى وجود الشرايط، يكفى وجود الشرايط حين خروج الرفقه» گفته‏اند شرايط را از همين هنگامى كه كاروان از شهرش مى‏خواهد حركت بكند و از محلش مى‏خواهد حركت بكند، اگر شرايط تا همين هنگام وجود داشته باشد، تا همين هنگام حركت كاروان شرايط وجود داشته باشد ولو اين كه بعد الحركه بعضى از شرايط منتفى بشود. خودشان تصريح كرده‏اند، ولو احمل، اگر تا زمان خروج رفقه شرايط به طور كامل بود و مع ذالك اين اهمال كرد، استقر عليه و ان فقد بعد ذالك، ولو اين كه بعد الخروج شرايط كلاً يا بعضاً هم مفقود بشود، اما چون ملاك حين خروج الرفقه است ما اين را ملاك مى‏گيريم. بعد از شرايط مفقود بشود، منتفى بشود، كلش، بعضش منتفى بشود اينها ديگر نقشى در مسئله ندارد. چرا؟ حالا چرايش را هم گفته‏اند كه بعداً اشاره مى‏كنيم. «لانّه كان مأموراً بالخروج معهم». براى اين كه به مجردى كه كاروان حركت مى‏كند وجوب گريبان اين مستطيع را مى‏گيرد. در هنگامى كه وجوب گريبانش را گرفت يعنى وجوب حركت رفقه اگر واجد شرايط و نرفت يستقر. ولو اين كه دو ساعت بعد شرايط منتفى بشود، يك روز بعد شرايط منتفى بشود، او نقشى در اين معنا ندارد. اين را هم اين بزرگان نقل كرده‏اند.
    يك فتوايى كه هم مرحوم سيد در كتاب عروه خودشان اختيار كرده‏اند و امام بزرگوار هم در تحرير الوسيله همين نظر مرحوم سيد را پذيرفته‏اند كه من عبارت خود تحرير را مى‏خوانم. مى‏فرمايند، كه اين يك تفصيلى است در مسئله، مى‏فرمايد «و يتحقق الاستحقاق على الاقوى‏». چون مسئله خلافى است مى‏فرمايد نظر من اين است كه استقرار محقق‏
    مى‏شود به چى؟ به بقائها. به اين كه اين شرايط به طور كلى باقى بماند. تا كى؟ عمده تا كى است و عمده اين است كه آيا در شرايط فرق وجود دارد يا نه؟ به بقائها الى زمانٍ يمكن فيه العود الى وطنه». اين با آن قولى كه مى‏گفت كه عرض مى‏شود «اعتبار بقائها الى عود الرفقه» يك فرقى فعلاً از اين نظر دارد كه او ملاك را عبارت از عود خارجى و واقعى مى‏گرفت اما در كلام اين امام بزرگوار و مرحوم سيد «الى زمانٍ يمكن فى العود الى وطنه». ممكن است حاجى يك ماه هم در مكه بماند و به وطن هم بر نگردد ولى ملاك عود نيست. ملاك زمانى است كه براى اين امكان داشته كه به وطن خودش بر گردد. اين امكان العود ملاك است، نه نفس عود خارجى. اين يك جهت است كه در كلام اين دو بزرگوار خصوصيت دارد. جهت ديگرش تفصيل در مسئله شرايط است يعنى در احتمالاتى كه خوانديم هيچ يك از آن احتمالات و اقوال بين شرايط فرق قائل نبودند اما اين دو بزرگوار بين شرايط تفصيل قائلند.
    پس اين طورى شد «و يتحقق الاستحقاق على الاقوى‏ بقائها الى زمانٌ يمكن فيه العود الى وطنه بالنسبت الى الاستطاعه الماليه و البدنيه و صربيه. و اما بالنسبت الى مثل العقل» نسبت به يك شرايطى مانند عقل، مانند عقل چيه؟ غير از عقل چيه؟ يكى از آنها هم مسئله خود حيات است. خود حيات و عدم الموت هم يكى از شرايط است در مسئله. نسبت به حيات و نسبت به عقل اين دو تا خصوصيت دارد. خصوصيتشان چيه؟ «فيكفى بقائه الى آخر الاعمال». اين ديگر نه مسئله عود در آن مطرح است، نه مسئله امكان العود در آن مطرح است. فقط همين مقدار كه اعمال به صورت كلى در حال عقل واقع بشود و در حال حيات تحقق پيدا بكند. به طورى كه اگر يك لحظه بعد تماميت الاعمال موت براى او پيش بيايد يا يك لحظه بعد تماميت الاعمال جنون برايش پيش بيايد، اين ضربه‏اى به استقرار حج نمى‏زند. استقرار حج در جاى خودش محفوظ است. حالا علت توضيح بايد بدهيم همه اينها را ان شاء اللّه.
    پس فتوا دو خصوصيت در آن وجود داشت. فتواى امام بزرگوار و مرحوم سيد (قدس سرهما) دو خصوصيت. يكى مسئله تفصيل بين شرايط است و ديگر اين كه در آن شرايط عامه منتها اليه امكان العود الى وطنه است. امكان العود الى بلده است. اما در شرايطى مانند حيات و مانند عقل حتى امكان العود هم لازم نيست. همان لحظه تماميت عمل كه اگر يك لحظه بعد تماميت عمل اگر موت تحقق پيدا كرد يا جنون تحقق پيدا كرد، يستقر عليه الحج. اين فتاواى متعدد و مختلفى است كه در اين جا مطرح است. خب ما براى اين كه يك راهى پيدا بكنيم به اين كداميك از اين فتاوا را اختيار بايد كرد. ما يك معيار و ملاك بيشتر نداريم. آن معيار و ملاك اين است. توجه بكنيد كه اساس مسئله روى اين دور مى‏زند. يك معيار بيشتر نيست. آن معيار اين است كه اگر اين آدم مثلاً علم غيب مى‏داشت و مى‏دانست كه بعضى از اين شرايط در فلان موقعيت منتفى مى‏شود و از بين مى‏رود، اگر از اول علم به اين معنا مى‏داشت اگر با علم به اين معنا وجوب الحج كنار برود، اين لا يستقر عليه الحج و اگر با علم به اين معنا وجوب الحج كنار نرود، يستقر عليه الحج. اگر يك آدمى است كه آينده را مى‏بيند. مى‏بيند كه مثلاً الان كه از اين جا حركت كرد وارد مدينه شد، آن جا استطاعت مالى اش از بين مى‏رود. استطاعت بدنى اش از بين مى‏رود. يا استطاعت صربى اش از بين مى‏رود. اگر الان اين مسئله را مثلاً به صورت يك علم غيب و يا شنيدن از يك عالم به غيب مى‏دانست اين آدم الان يجب عليه الحج يا نه؟ يك خوابى ديده، اين آدم ساده لوحى است، تحت تأثير خواب واقع شد، از خواب يقين پيدا كرد به كه اين اگر با كاروان حركت كند، وارد مدينه بشود، خواب ديد شب اول آن جا دزدها ريختند و همه اموالش را بردند و اين يقين دارد كه اگر برود مدينه اين مسئله تحقق پيدا مى‏كند. آيا اين آدم يجب عليه الحج. آنى كه معيار در مسئله تشخيص استقرار و اين كه كداميكى از اين فتاوا را ما ملاحظه بكنيم عبارت از اين معناست. يك جهت ديگر را در كنار اين مسئله بايد ملاحظه كرد و آن اين است كه بايد اعمالى را كه در رابطه با حج است ما مشخص بكنيم كه كدامش جزء حج است و كدامش خارج از حج است ولو اين كه واجب در حج است. مثلاً تا، ما نمى‏توانيم الان اين معنا را درست بررسى كنيم. بايد در جاى خودش بحث بشود. مثلاً در باب طواف النساء يك عمل واجبى است. اثرى هم در آن‏
    مترتب مى‏شود و او عبارت از حليت النسا است. حالا اگر كسى طواف النسا را عمداً انجام نداد. اين ضربه‏اى به حج او مى‏خورد و حج او ناقص واقع مى‏شود، اين جاست كه، حالا ما نمى‏خواهيم درست يك طرفش فعلاً اختيار بكنيم چون بعداً بايد اين مسئله روشن بشود لكن اگر فرض كرديم كه طواف النسا ليس جزءً من اعمال الحج بل هو واجبٌ فى جنب الحج و يترتب عليه حليت النساء. خب اگر اين طور شد، ما ديگر مسئله طواف النسا را روى چه حسابى بياييم مسئله زمانى كه صرف در طواف النسا مى‏شود كه مثلاً اگر يك ساعت، دو ساعت صرف در طواف النساء مى‏شود ما اين زمان را هم بياوريم داخل ما به يتحقق الاستقرار بكنيم. بايد آن چه كه مربوط به حج است ملاك واقع بشود. يعنى آنى كه مثلاً از باب مثال اگر كسى، از باب مثال مى‏گوييم، اگر كسى يقين دارد كه اگر رفت به مكه همه اعمال را انجام مى‏دهد، اما قبل طواف النسا مى‏ميرد. قبل از آنى كه طواف النسا را انجام بدهد قطعاً مى‏ميرد. مى‏توانيم بگوييم اين آدم از اول لا يجب عليه الحج. اگر از او پرسيدند لا يجب عليه الحج علتش چيه؟ مى‏توانيم بگوييم چون اين نمى‏تواند همه اعمال حج را انجام بدهد، خب اين جاست كه مى‏گويند طواف النسا معلوم نيست كه از اعمال حج باشد. يك واجبى است در كنار حج. خب اگر اين نمرده باشد اين واجب را انجا