• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 451
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    عرض كرديم كه رواياتى هست كه در آن روايات ملاك در جواز تظليل را، مطلق اذيت قرار داده، كه روايات را ديروز ملاحظه فرموديد، اما در مقابل، رواياتى هست كه تقريباً به منزله مقيد اين مطلقات است، و از اين روايات استفاده مى‏شود، كه در باب تظليل مسأله خاصى وجود ندارد، همان حرج و مشقتى كه در ساير موارد، رفع مى‏كند، حكم وجوبى يا حكم تحريمى را، در باب تظليل هم همان حرج و مشقت مطرح است، اگر آن حرج و مشقت تحقق داشت، تظليل جايز مى‏شود، در عين اين كه كفارة هم بر او مترتب است، حالا چند تا از اين روايات را مخصوصاً يك روايتش، كه كاملاً اين معنا را دلالت مى‏كند، و اين روايات هم همه آنها در ابواب تروك احرام، باب شصت و چهار، و خيلى از اين روايات را هم، در ضمن بحثهاى، گذشته خوانديم، لكن براى اهداف ديگرى مى‏خوانديم، حالا براى اين جهت مورد بحث عرض مى‏كنيم، در باب شصت چهار يكى حديث ششم، از ابواب تروك احرام، روايت عبدالرحمن الحجاج، كه روايت صحيحة است، قال سألته، قال سألت اباالحسن عليه السلام، عن الرجل المحرم، كان اذا أصابته الشمس، شقّ عليه، يعنى او را واقعاً در مشقت قرار مى‏دهد، و صدع، حالت صداع، و درد سر براى او پيدا مى‏شود، لذا فيستتر منها، براى اين جهت، استتار از شمس مى‏كند، تظليل مى‏كند، قال فقال، ابوالحسن عليه السلام، بر طبق اين روايت چنين فرمودند، هو أعلم بنفسه، بعد تأكيد كردند، اذا علم أنه لايستطيع أن تصيبه الشمس، در صورتى كه اين معنا، براى او محرز بشود، كدام معنا؟ انه لايستطيع الشمس، يعنى نمى‏تواند، تحمل بكند، عادتاً خورشيد را، و حرارت و نور خورشيد را، اذا علم به اين معنا، آن وقت فليستظل منها، آن وقت حالا أمر هم حالا در موارد حرج، يك بحثى هست كه آيا به نحو رخصت است، يا به نحو عزيمت است، حالا بالاخرة قدر متيقنش جواز تظليل در اين صورت است، اين يك روايت، كه علم أنه لايستطيع أن تصيبه الشمس، نه صرف اذيت، و الا
    پيداست كه اكثر مردم آن هم در تابستان، اينها اذيت مى‏شوند، از حرارت شمس، و مواجه با شمس، روايت ديگر، روايت هفتم اين باب است، موثقه اسحاق بن عمار عن ابى الحسن عليه السلام، قال سألته عن المحرم، يظلل عليه آيا بر خودش مى‏تواند تظليل بكند، عرض كرديم اين كلمه «عليه» شايد اشاره به همان تظليل من فوق باشد، براى خاطر اين كه «على» براى دلالت بر فوقيت است، يظلل عليه و هو محرمٌ، آيا حق تظليل دارد يا نه؟ قال لا، الا مريضٌ او من به علةٌ، و الذى لايطيق حرّ الشمس، آن كسى كه طاقت حرارت شمس را ندارد، و به حسب عادت نمى‏تواند تحمل بكند، حرارت شمس را، باز روايت بعدى هم، اينها را خوانديم روايت محمد بن منصور كه اين مضمرة هم هست، و لو اين كه روى نقل كلينى عن ابى الحسن عليه السلام است، اما روى نقل شيخ مضمرة است، قال سألته عن الظلال للمحرم، فقال لايظلل، الا من علة أو مرضٍ، پس اين هم دائره استثناء و مستثنى را خيلى محدود كرده، روايت باز بعدى كه اين را هم خوانديم، اسماعيل عبدالخالد قال سألت اباعبدالله عليه السلام هل يستتر المحرم من الشمس، فقال لا، الا أن يكون، شيخاً كبيراً، كه در خود همان شيخوخيت، عنوان كبر سن، مطرح است، لكن در عين حال تأكيد كرده، اين معنا را، خوب پيداست كه يك پيرمرد هشتاد سالة، نمى‏تواند تحمل،
    گرما آن را هم در مثل تابستان داشته باشد، أو قال، آن وقت دو جور نقل كرده اين راوى، الا أن يكون شيخاً كبيراً، أو قال ذا علةٍ، يك كسى كه داراى، علت و كسالت باشد، مى‏تواند استتار از شمس بكند، اين هم يك روايت، عمدة اين روايت چهاردهم است، كه ما در مقام جمع بين اين روايت، و رواياتى كه ديروز، خوانديم، ناچاريم كه يك چنين معنايى را ملتزم بشويم، روايت چهاردهم همين باب است، روايتى است كه زرارة درست است به صورت مضمرة نقل مى‏كند، اما خوب زرارة پيداست كه از غير امام شأنش أجلّ است كه نقل بكند، قال سألته عن المحرم، أيتقطا، آيا مى‏تواند تقطى و قطاع روز سرش خودش قرار بدهد، آيا جايز است، اين معنا؟ اين به لحاظ جواب، شايدد قبل از ملاحظه جواب انسان در ذهنش بيايد كه مقصود از تقطّى ستر الرأس باشد، كه ما عرض كرديم كه براى رجال دو تا محرّم در اين رابطه وجود دارد، ستر الرأس، غير تظليل است، ستر الرأس يك عنوانى است، و تظليل عنوان آخر است، ستر الرأس اگر در منزل هم باشد، در شب هم باشد، اين بلااشكال حرام است، جاى ترديد نيست، سؤال را كه انسان فى نفسه ملاحظه مى‏كند، شايد در ذهنش مسأله همان ستر الرأس بيايد، اما به لحاظ جواب مسأله منطبق بر همين استظلال ما نحن فيه مى‏شود، قال امام فرمود، بر طبق اين روايت، اما من الحرّ و البرد، فلا، از حرارت و برودت، و به اين علت اگر بخواهد، تقطّى بكند، اين جايز نيست، اين كاشف از اين است كه مسأله در
    رابطه با استظلال است، آن وقت امام مى‏فرمايد كه اگر استظلال صرفاً به منظور تحفظ از حرارت و برودت باشد، اين جايز نيست، خوب روايات ديروز كه مى‏گفت، اذا كان من أذىً من مطرٍ أو شمسٍ، هيچ مانعى ندارد، اين كه نفى مى‏كند اين معنا را، جمع بين اين دو روايت يعنى اين روايت و روايات ديروز، اقتضاء مى‏كند كه بگوييم اين روايت مى‏گويد كه مجرد حرارت و برودت و مجرد اذيت شدن از حرارت و برودت اين مجوز براى تقطى و استظلال نيست، بايد به حدى برسد كه قابل تحمل از نظر عرف نباشد، و الذى مثل همان عبارت آن روايت، لايطيق حرّ الشمس، اصلاً طاقت اين معنا را ندارد، به حسب عادت، اين كه حرارت را تحمل بكند، پس اين روايت بالخصوص، چون جنبه نفى در او وجود دارد، و روايات ديروز همه مثبت بودند، در جمع بين اين روايت نافية و آن روايات مثبتة ما چاره‏اى نداريم، بگوييم اين مى‏خواهد بگويد صرف الحرارة و البرودة و صرف التأذى منهما، لايكفى، پس بايد آن روايات حمل بشود بر آن اذيت غير قابل تحمل، كه عرض كرديم در كلام شيخ طوسى، و شيخ مفيد و ابن ادريس تعبير شده به ضررٌ عظيم، تعبير به ضررٌ عظيم شده، البته از آن طرف هم نمى‏خواهند يك فوق العادگى براى اينجا قائل بشوند، و حرج اينجا را بالاتر از حرج در ساير موارد قرار بدهند، براى خاطر اين كه دليلى بر اين معنا اصلاً وجود ندارد، پس در نتيجه، ملاحظه اين روايات و جمع بين اين روايات اقتضاء مى‏كرد كه همين تعبيرى كه امام بزرگوار، و همينطور مرحوم محقق در شرايع و از جواهر استفاده مى‏شود كه اكثر فقهاء همين تعبير را كردند، و آن مسأله اضطرار است، اگر كسى مضطر شد، الى الاستظلال، اين رفع حرمت مى‏كند، لكن در مقابل به لحاظ رواياتى كه ملاحظه كرديد كفارة ثابت است، (سوال... و پاسخ استاد) بله، چى، جمع بين روايات اقتضاء مى‏كند، يعنى اين روايت را وقتى كنار روايات ديروز مى‏گذاريم، روايات ديروز مطلق الايذاء را ملاك قرار مى‏دهد، اين مى‏گويد كه نه از حرّ برد جايز نيست، در حالى كه استظلال كه نوعاً تحقق پيدا مى‏كند، فرد شاخصش همان استظلال از حرّ است، اين فرد شاخص استظلال است، و علاوة اين مفهوم كه ندارد، كه بخواهد اين حرّ و برد در مقابل مطر باشد، اين مفهومى كه هيچ يكى از قضاياى مفهومية مگر مفهوم لقب را شما بخواهيد حجت قرار بدهيد، اين مى‏خواهد همين حرف را بزند، مى‏خواهد بگويد به صرف اين كه اگر اين تظليل نكند، يك مقدار حرارتى گريبان او را مى‏گيرد، يك مقدار برودتى عائد او مى‏شود، اين مجوز نيست، جمع بين اين روايت و روايات ديروز كه آنها تصريح مى‏كرد، كه اگر اذيت مى‏شود، من حرّ الشمس، يجوز له الاستظلال، اين مى‏گويد من الحر فلا، خوب جمعش چيست؟ جمعش اين است كه بگوييم اين حرارتى كه اينجا مطرح است، حرارتى است‏
    كه فقط يك مقدار اذيت در او وجود دارد، اما قابل تحمل است، اما آن اذيتى كه در آن روايات مطرح شده، آن فرد كامل اذيت است، كه عبارت از اذيت غير قابل تحمل باشد، و روايات ديگرى هم كه امروز خوانديم، اينها همه تأييد مى‏كند اين جمع را، (سوال... و پاسخ استاد) جواب شما را كه دادم من، اگر مسأله جواب امام نبود، ما از نفس سؤال شايد همان معنا در ذهنمان مى‏رفت، اما با ملاحظه جواب امام مسأله به استظلال سوق داده مى‏شود، خود صاحب وسائل هم شاهدش اين است كه اين روايت را در روايات استظلال ذكر كرده، اين به ملاحظه جواب امام است، و الا لو لا الجواب، اگر ما بوديم، سؤال به تنهائى، من كه اشاره كردم، چه بسا ما در ذهنمان مى‏رفت كه اين سؤال از تقطية الرأس مى‏كند و تقطية الرأس يك عنوان ديگرى است، غير مسأله استظلالى كه مورد بحث ما است، آخرين مسأله‏اى كه در باب تظليل مطرح است، آخرين مسأله كه اينجا به عنوان مسأله چهل مطرح است، كفارة الاستظلال، شاةٌ و ان كان عن عذرٍ، على الاحوط، و الاقوى كفاية شاةٌ فى احرام العمرة و شاةٍ فى احرام الحج، و ان تكرر منه الاستظلال فيهما، در اين مسأله دو چيز بحث شده، يكى اين كه خوب كفاره استظلال عبارت از چيست؟ چه در استظلال اختيارى، كه عرض كرديم ظاهر فتاوا اين است، و لو اين كه ما از دليل لفظى نتوانستيم استفاده كنيم، و چه در تظليل اضطرارى جائز، كه روايات حكم به ثبوت كفارة مى‏كرد، آيا كفاره‏اش چيست؟ اينجا رواياتى كه تقريباً همه اين روايات را خوانديم، شما ملاحظه فرموديد، خيلى از روايات اصلاً عنوان كفارة را به نحو مطلق ذكر كرده بود، مى‏فرمود مثل همان روايت على بن جعفر وقتى كه از امام و برادر بزرگوارشان سؤال كردند، أظلل و أنا محرم؟ امام فرمودند نعم، يجب عليك الكفارة، به نحو اطلاق عنوان كفارة مطرح است، و حتى در بعضى از سؤالها، مثل همان روايت ابن مغيرة كه ديروز مى‏خوانديم، ابن مغيرة سؤال مى‏كرد، أ فأظلل و أكفر امام مى‏فرموند نه، بعد سؤال كرد اگر مريض شدم چطور؟ امام فرمودند اينجا مانعى ندارد، كفارة بدهد، بعضى از روايات فقط عنوان كفارة درش ذكر شده، اما كفارة چيست؟ هيچ متعرض اين معنا نشده، بعضى از روايات عنوان دم در او ذكر شده، مثل همان روايت يحريق دماً، كه گفتند در سيق مشكلة همين يحريق آنجا توضيح داده شده، يحريق دماً، يك خونى بايد ريخته بشود، عنوان دم به طور اطلاق ذكر شده، در بعضى از رواياتى كه باز همه اينها را خوانديم تصريح به عنوان شاة شده، بايد يك شاتى را بكشد، و يذبحها، بمنى، در دنبالش هم اين معنا ذكر شده بود، عنوان شاة مطرح است، اگر ما تا اينجا همين مقدار مسأله بود، خوب مى‏گفتيم اين روايتى كه عنوان شاة را دلالت داشت، اين همين مبين اطلاق يحريق دماً هست، و هم مبين اطلاق يجب عليك الكفارة، يعنى جمع بين اين سه دسته، از
    روايات هيچ مشكله‏اى به وجود نمى‏آورد، آنى كه مى‏گويد كفارة واجب است، آنى كه مى‏گويد يحريق دماً، آنى كه مى‏گويد بايد شاتى را ذبح بكند، به عنوان كفارة، اين سومى مبين آن دو تاى اول است، و در نتيجه انحصار به شاة پيدا مى‏كند، لكن يك مشكله‏اى اينجا به وجود آمده، آن مشكلة اين است كه در روايت على بن جعفر وقتى كه امام به او اجازه تظليل دادند، و فرمودند كه بايد كفارة بدهى، آن وقت خود راوى از على بن جعفر جريانى را نقل مى‏كرد، مى‏گفت من على بن جعفر را ديدم، كه وقتى كه وارد مكه مى‏شد، يك بدنه‏اى نحر مى‏كرد، براى كفاره تظليل، بدنه‏اى را نحر مى‏كرد، شترى را نحر مى‏كرد، خوب اينجا اين روايت اگر ما بخواهيم بگوييم كه اين شتر تعين دارد، براى كفاره استظلال، نه فعل آن هم فعل على بن جعفر، دلالت بر تعين نمى‏كند، باقى مى‏ماند دو تا احتمال ديگر، يك احتمال اين است كه بگوييم در عين اين كه كفاره استظلال شاة است، لكن مستحب است كه انسان به جاى گوسفند، يك شتر قربانى بكند، عرض مى‏شود او ديگر فضيلتش بيشتر است، و اكثراً هم روايت على بن جعفر را حمل بر اين معنا كردند، لكن بعض الاعلام قدس سره الشريف، ايشان مى‏فرمايد كه نه، على بن جعفر در حقيقت بيجا اين كار را كرده، و غير از شاة اصلاً بدنة مجزى نيست در كفاره تظليل، آنى كه در كفاره تظليل تعين دارد، او عبارت از شاة است، و بدنة به جاى شاة لايكون مجزياً اصلاً، اين عمل بر خلاف وظيفه است، و على بن جعفر هم كه امام معصوم نيست كه فعلش براى ما حجيتى داشته باشد، در حقيقت على بن جعفر اشتباه كرده، و الا وظيفه او عبارت از قربانى كردن و كفاره شاة بوده، اما خوب اين به نظر انسان خيلى بعيد مى‏آيد يك وقت يك مرد عامى مى‏آيد از امام اين چنين مسأله را سؤال مى‏كند، يك وقت كسى مثل على بن جعفر درست است كه او امام معصوم نيست، و قول و فعل و تقريرش براى ما حجيت ندارد، اما كسى كه برادر موسى بن جعفر عليهما السلام است، و اين همه روايات متعدد از موسى بن جعفر على بن جعفر نقل كرده، آيا مى‏توانيم ما ملتزم به اين بشويم، كه على بن جعفر اشتباه كرده در اين رابطه، كفاره استظلال عبارت از شاة بوده، لكن على بن جعفر در ذهنش رفته، كه بدنة هم كفايت مى‏كند، اگر راوى غير على بن جعفر است با خصوصياتى كه در على بن جعفر وجود دارد، بود، جا براى اين حرف وجود داشت، اما انصافاً در مورد على بن جعفر اين معنا خيلى بعيد است، كه على بن جعفر بعد از آنى كه امام به او دستور مى‏دهند و عليك الكفارة، بيايد و يك كفاره اشتباهى را در مقام عمل پياده بكند، و به جاى شاة بيايد بدنة را نحر بكند، انصافاً اين خيلى به نظر انسان بعيد است، لذا أقرب اين است كه همان نظريه مشهور كه بگوييم آنى كه واجب است، شاة است، لكن اگر كسى به جاى شاة بدنة هم نحر بكند، استحباب دارد، روى همين‏
    خصوصياتى كه در على بن جعفر وجود دارد، اين يك جهت، آخرين جهت كه ديگر با اين مسأله تظليل تمام مى‏شود ان شاء الله، مسأله اين است كه آيا اين كفاره‏اى كه در باب تظليل مطرح شد، اين با تكرر تظليل كفارة هم متكرر مى‏شود، خوب آنهائى كه بيچاره هائى كه در زمان سابق اينها از مسجد شجرة محرم مى‏شدند، و تا مكه مى‏رفتند، آن هم چند روز در راه بودند، خوب كسى كه چند روز در راه است، لامحالة سى چهل مرتبة از محمل پياده مى‏شود، دو مرتبه برمى‏گردد و سوار محمل مى‏شود، در حقيقت استظلالهاى متكرر و متعدد تحقق پيدا مى‏كند، آيا بگوييم اين آدم بر او واجب است، كه مثلاً در فاصله بين مدينه و مكه، كه سى بار استظلال تحقق پيدا كرده، يعنى سى مرتبه، پياده شده، دو مرتبه سوار شده، هر مرتبه‏اى هم كه سوار شده، ما يك بار حساب مى‏كنيم، و لو پنج ساعت استظلالش طول كشيده باشد، بگوييم اين يجب عليه كه در اين فاصلة سى تا گوسفند بايد به عنوان كفاره استظلال بدهد، هم لحن روايات و هم فتاوا آبى از اين معنا هست، كه ما در يك فاصله بين مسجد شجرة و مكه كه قاعدتا در آن زمانها شايد بيش از سى بار هم پياده و سوار مى‏شدند، بياييم بگوييم سى تا بايد گوسفند به عنوان كفاره تظليل بدهد، لذا اين هم با لحن روايات مخالف است، و هم با فتاوا مخالف است، ظاهر اين است كه يك كفاره بيشتر واجب نيست، لكن در عين حال آيا در مسأله حج و عمرة مخصوصاً اگر حج تمتع و عمره تمتع باشد، آيا در اين مجموع هم ما يك دانه كفارة بگوييم ثابت است، يعنى تظليل در عمرة با تظليل در حج روى هم ريخته مى‏شود، و مجموعاً يك دانه گوسفند بايد بدهد، يا اين كه نه، اينجا به دو مناسبت يكى به مناسبت اين كه اولاً در عمره تمتع از احرام خارج مى‏شود، و چند روز هم مثلاً در حالت احلال است، و براى حج يك احرام جديدى تحقق پيدا مى‏كند، لذا اگر روايت هم چه بسا در اين باب نبود، خود ما حكم مى‏كرديم، به اين عمرة و حج را ديگر نمى‏توانيم روى هم يكى حساب بكنيم، اين دو تا احرام است، دو تا احرام حداقل تظليل‏هايشان با هم متعدد و متغاير خواهند بود، به صورتى كه تظليل در احرام عمره تمتع و لو اين كه مكرر هم باشد، يك گوسفند، تظليل در احرام حج و لو اين كه آن هم مكرر باشد، يك گوسفند، به نظر من خود قاعدة اقتضاى اين معنا را مى‏كرد، لكن در اينجا يك روايتى هم هست، كه آن روايت كاملاً دلالت مى‏كند بر اين كه در احرام حج و احرام عمرة اگر در هر دو تظليل واقع شد، دو تا خون بايد ريخته بشود، و آن روايت عرض مى‏شود، كه در باب هفتم از ابواب بقية كفارات الاحرام، ابواب بقية كفارات الاحرام روايتى است كه شيخ نقل مى‏كند، باسناده عن محمد بن الحسن الصفار، عن محمد بن عيسى كه اين محمد بن عيسى بن عبيد يقطينى است، كه بزرگانى مثل نجاشى و ديگران توثيقش كردند، لكن مرحوم شيخ‏
    طوسى تضعيف كرده، اما همانطورى كه محققين رجال مى‏گويند، اين تضعيف مرحوم شيخ مبتنى بر يك مسأله‏اى است كه او اقتضاى تضعيف نمى‏كند، و نجاشى كه متخصص در علم رجال است، و مخصوصاً مثل همين گفت غلبت كل ذى فنونٍ، و غلبنى كل ذى فن، آنهائى كه در يك جهت تخصص دارند، آنها قولشان نزديكتر به قبول است، تا آنهائى كه در علوم مختلفة و مسائل مختلفة دخالت دارند، و ورود دارند، لذا قول نجاشى براى ما حجت است، مخصوصاً كه روايت همانطورى كه عرض كرديم، يك حكمى بر خلاف قاعدة نمى‏خواهد دلالت بكند، ايشان نقل كرده، عن ابى على بن راشد، قال قلت له، عليه السلام، جعلت فداك، أنه يشتدّ على كشف الظلال فى الاحرام، برداشتن آن ساترها، در احرام براى من خيلى سخت است، لانى محرورٌ، من يك آدم عرض مى‏شود هستم كه از گرما متأثر و متأذى مى‏شوم، يشتدّ على حرّ الشمس، حرارت شمس خيلى مرا به شدت به تعب مى‏اندازد، فقال امام در جواب فرمود، ظللّ و أرق دماً، مانعى ندارد تظليل بكن، و يك خونى بريز، فقلت له، دماً، أو دمين، يك خون يا دو خون، فقال امام فرمود للعمرة براى عمره به تنهائى مسأله دم يا دمين را سؤال مى‏كنى، قلت نه، أنا نحرم بالعمرة و ندخل مكة فنحلّ و نحرم بالحج، يعنى هم در عمرة و هم در حج، آن وقت قال امام فرمود، حالا كه مسأله حج و عمرة هر دو است، فأرق دمين، اينجا بايد دو تا خون يكى در رابطه با عمرة يكى هم در رابطه با حج، عرض كردم چون روايت موافق با قاعدة است، ديگر خيلى اشكالات ديگرى هم به آن وارد نيست، هذا تمام الكلام فى التظليل، بعد ما ان شاء الله برمى‏گرديم به همان اول محرمات احرام و به همان ترتيبى كه در تحرير مطرح شده، ان شاء الله همان ترتيب را رعايت مى‏كنيم. و الحمد لله رب العالمين