• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • نام استاد آية الله لنكرانى
    تاريخ درس 1371
    موضوع خارج فقه حج
    شماره درس 444
    اعوذ بالله من الشيطان الرجيم بسم الله الرحمن الرحيم
    بحث در اين بود كه آيا در حال احرام، در استظلال، از فوق نباشد، بلكه از جانب يمين و يسار، استظلال بكند، به طورى كه در مواجه با شعاع شمس، واقع نشود، لكن از فوق او هم، چيزى به عنوان سايبان وجود ندارد، آيا اين جايز است يا نه؟ اتفاقاً مسأله‏اى است كه خيلى هم مورد ابتلاء است اين مسأله، همانهايى هم كه در روز با ماشين‏هاى غير پوشيده و غير مسقف، مثلاً از مسجد شجرة، حركت مى‏كنند، خوب موقعى كه خورشيد، روى سر اينها قرار گرفته، خوب مسأله‏اى نيست، اما وقتى كه به طرف يمين و يسار، خورشيد متمايل مى‏شود، خوب نتيجه اين بحث اين است كه آيا مثلاً شيشه ماشين را مى‏توانند يك پرده‏اى جلوى او بزنند، با اين كه سقف او باز است و مسقف نيست، يا نه، اين تصادفاً يك مسأله بسيار مشكلى هست، از يك طرف همانطورى كه ملاحظه فرموديد، كسى مثل علامة، در كتاب منتها، ادعاى اجماع كرده، آن هم نه اجماع تنها فقهاء امامية را، بلكه مى‏فرمايد عند جميع اهل العلم، كه ظاهرش اين است كه همه علماء اعم از شيعى و سنى، متفق بر اين معنا هستند، از يك طرف يك چنين ادعاى اجماع قويى وجود دارد، و از طرف ديگر، ادله‏اى كه استدلال، بر جواز شده، مهمش آن روايتى بود كه آن روز خوانديم، و ملاحظه فرموديد، كه آن روايت هيچ گونه دلالتى بر جواز نمى‏كرد، حالا مشكلتر، روايات مقابل اين معنا هست، روايات مقابل، تقريباً مهمش اطلاقات بعضى از طوائف رواياتى كه در اصل تظليل و حرمت تظليل مى‏خوانديم، كه اطلاق آنها شامل اين نوع استتار هم مى‏شد، چون كلمه حتى تظليل در اين نوع روايات به كار نرفته، سؤال مى‏كند كه آيا محرم مى‏تواند، ان يستتر من الشمس بثوبٍ، خوب استتار از شمس به ثوب معنايش استتار من فوق فقط نيست، اين كسى كه طرف راست و چپ محمل را هم مى‏پوشاند و خورشيد هم در طرف راست يا چپ قرار گرفته، خوب يصدق عليه انه استتر من الشمس، بثوبٍ، مخصوصاً اين كه در مقابلش يك مطلبى را مى‏گويد و در آنجا جواز را بيان‏
    مى‏كند، كه او ديگر بيشتر اين اطلاق را تقويت مى‏كند، و آن اين است كه با بعضى از اعضاء بدن، مى‏شود بعض ديگر را پوشاند، يعنى انسان با دست، جلوى خورشيد را بگيرد، كه صورت او را مثلاً خورشيد اذيت نكند، و در بعضى از روايات گذشته در جريان محاجه ابويوسف، با موسى بن جعفر عليه السلام، اين بود كه رسول خدا با دست مباركشان، صورت خودشان را از خورشيد مى‏پوشاندند، آن وقت اين كه اين مسأله در مقابل او قرار گرفته، كه حالا بهتر اين است كه يكى از رواياتش را تصادفاً رواياتى كه عنوانش عنوان استتار بود، اينها اكثراً هم روايتهاى صحيح السند بودند، و از نظر سند هم نمى‏شد درش مناقشه بكنيم، حالا يكى‏اش را من عرض مى‏كنم، تا تعبيرش را شما ملاحظه بفرماييد، حالا آنى كه آن نكته‏اى كه من عرض كردم اين نكته مقابلة در روايت ديگر است، ولى در بابش اينها را خوانديم، شصت و چهار، حديث نه، روايت اسماعيل بن عبدالخالق عبارت اين بود، قال سألت اباعبدالله عليه السلام هل يستتر المحرم من الشمس، آيا محرم از خورشيد مى‏تواند استتار بكند، كجاى اين كلمه فوق را ذكر كرده، استتار از شمس اختصاص ندارد به آنجايى كه خورشيد روى سر انسان باشد، در هر طرفى باشد، انسان مى‏تواند استتار بكند، منتها ان كان شمس فوق رأس المحرم، استتارش اين است كه يك چيزى روى سر بين خودش و بين خورشيد قرار بدهد، من سقفٍ او غيره اما اگر خورشيد من احد الجانبين شد، ديگر معناى استتار اين نيست كه چيزى را فوق رأس قرار بدهد، سؤال اطلاق دارد، جواب امام هم هيچ استفصالى در آن نشده، امام به طور كلى فرموده‏اند لا، الا ان يكون شيخاً كبيرا، يا در يك نقل ديگر او قال ذا علةٍ، يعنى الا ان يكون ذا علة، در باب عرض مى‏شود كه آنى كه آن مقابلة درش هست، در باب شصت و هفتم، حديث دوم، روايت معلى بن خنيس بود، عن ابى عبدالله عليه السلام، قال لايستتر المحرم، من الشمس، بثوبٍ، و لابأس ان يستر بعضه ببعضٍ، ما گفتيم اين ثوبش خوب من باب المثال است، و همين قرينه مقابله هم دلالت بر اين معنا مى‏كند، لكن همين قرينه مقابلة اين تضييق را هم دلالت مى‏كند، براى اين كه معمولاً انسان عرض مى‏شود با دست خودش معمولاً صورت خودش را از خورشيد مى‏پوشاند، كما اين كه در آن جريان هم موسى بن جعفر صلوات الله عليه به رسول خدا اين مطلب را نسبت دادند و حكايت كردند، خوب لابأس ان يستر بعضه ببعضٍ، حالا فرض كنيد كه اين هم اطلاق دارد، كه حتى اگر انسان روى سر هم دست بگذارد و بين سر و خورشيد حائل ايجاد بكند، مانعى نداشته باشد، ولى بالاخرة طرف مقابل اين طرف مقابل هم اطلاق درش هست، لايستتر المحرم من الشمس بثوبٍ و به تعبير ما او نحوه، هر چه مثل ثوب باشد، هود هم باشد، ديوار هم باشد، جدار هم باشد، البته فى حال‏
    الحركة، در حالى كه دارد طى طريق مى‏كند، و در حركت به جانب مكه است، نه در حال نزول، و پياده شدن، بحث ما در همان حال سير است، اشتباه نشود، در حال نزولش هيچ بحثى نيست، مسقفش هم بحثى نيست، خوب اين روايت را و امثال اين روايت را اطلاق قويى دارد، و حتى استتار من احد الجانبين را هم دلالت مى‏كند، اين قبيل از روايات، و باز از رديف اينها آن روايات اضحاء بود، رواياتى كه مى‏فرمود، اضح يا اِضح كه دو جور قرائت كرده بودند، اضح لمن احرمت له، يا اِضح لمن احرمت له، آيا معناى اضح يا اضحاء عبارت از چى؟ معنايش اين است كه انسان خودش را در معرض همان شعاع شمس قرار بدهد، معنايش اين نيست كه اذا بلغت الشمس، خط استواء و فوق رأس را آن وقت انسان خودش را در معرض شمس و شعاع شمس قرار بدهد، دليلش اين كه در بعضى از روايات بود كه ما من حاجٍ يضحى ملبياً حتى تغرب الشمس، تا زمان غروب شمس، عنوان اضحاء وجود دارد، اينطور نيست كه عنوان اضحاء مربوط به وسط نهار و وسط روز باشد، كه معمولاً خورشيد فوق رأس قرار مى‏گيرد، خود اين روايت ما من حاجٍ يُضحى ملبياً حتى تغرب الشمس، معنايش اين است كه تا قبل الغروب عنوان اضحاء مى‏تواند تحقق پيدا بكند، خوب چطور مى‏تواند تا قبل الغروب عنوان اضحاء تحقق پيدا بكند، در حالى كه از چند ساعت مانده به غروب ديگر خورشيد فوق رأس انسان نيست، بلكه بر يك طرف انسان قرار مى‏گيرد، اما على طرف اليسار، و اما على طرف اليمين، پس اين رواياتى هم كه دلالت مى‏كرد بر امر به اضحاء لمن احرمت له، اين روايات هم ظاهرش اين است كه اگر محمل يا ماشين ديواره‏هايش را بخواهند بپوشانند، و انسان از سايه ديواره‏هاى ماشين و محمل استفاده بكند، اين يك امر غير جايزى هست، اين هم باز (سوال... و پاسخ استاد) بله، فرق نمى‏كند، بله يك مؤيدى هم صاحب جواهر ذكر مى‏كنند، كه البته اين مؤيد را بعد خودشان جواب مى‏دهند، مؤيد همين گروه و همين طريق، مؤيد اين است، آن رواياتى كه مى‏گويد كه شما كسى كه متأذى است و در حرج واقع مى‏شود، براى عرض مى‏شود شمس، روايات مى‏گويد تظليل بكند، لكن كفارة بدهد، صاحب جواهر مى‏فرمايد كه خوب اگر تظليل من احد الجانبين جايز بود، خوب روايات مى‏خواست يادش بدهد، بگويد نه تظليل من احد الجانبين مانعى ندارد، هيچ كفاره‏اى هم برش مترتب نيست، اذا كان جائزاً من اول الامر، لكن خود ايشان بعداً جواب مى‏دهد، كه اين رواياتى كه در مورد تكفير و ثبوت كفارة، وارد شده، موردش تظليل محرم است، منتها خارجاً ما بايد ببينيم تظليل محرم آيا دائره‏اش سعة دارد، يا دائره‏اش ضيق دارد، خود اين روايات ديگر در مقام بيان اين معنا نيست كه كجا تظليل محرم است، و كجا محرم نيست، آنجائى كه تظليل بر محرم محرَّم است، اذا كان المحرم فى حرجٍ، و به‏
    واسطه حرارت شمس در اذيت واقع مى‏شود، آنجا را مى‏گويد يجوز و لكنه يكفر مع كونه جائزاً للضرورة، اين را خود ايشان اينطور جواب مى‏دهد، پس تا به حال روند و سير بحث ما اين بوده، كه ما دليلى بر جواز نداشتيم، در مقابل اطلاقاتى در آن روايات داله بر استتار، يا روايات داله بر وجوب اضحاء اطلاقاتش اقتضاء مى‏كند كه انسان از طرف يمين و يسار هم نمى‏تواند از شعاع خورشيد را بركنار بكند، اما دو تا روايت اينجا وجود دارد، كه صاحب جواهر خواسته‏اند اين دو تا روايت را دليل قرار بدهند، بر اين كه اينجا يك كراهتى بيشتر وجود ندارد، و مخصوصاً آن اجماعى هم كه علامة ذكر كرد، حالا ايشان كه تعبير بالاتر مى‏كند، به واسطه آن اجماع ايشان مى‏فرمايد اطلاق اين روايات استتار و روايات اضحاء را ما مى‏توانيم تقييد بكنيم، اما خوب حالا بحثى داريم با ايشان در اين رابطه، اين دو روايتى هم كه ازش كراهت استفاده مى‏شود، اينها را هم ملاحظه بكنيم، تا ببينيم مجموعاً در اين مسأله چه بايد گفت، يكى روايت سعيد اعرج كه اين را هم خوانديم، در همين باب شصت و هفتم، روايت پنجم صدوق باسناده عن سعيد الاعرج، نقل مى‏كند، و روايت از نظر سند روايت معتبرة است، انه سأل اباعبدالله عليه السلام عن المحرم يستتر من الشمس بعودٍ و بيده، محرم آيا جايز است كه از خورشيد بواسطه چوب و يا به واسطه دست كه يكى از اعضاى بدن است استتار بكند، قال لا، الا من علة، فرمود كه نه اين معنا جايز نيست، مگر اين كه ضرورتى در كار باشد، ما كه اين روايت را خوانديم، گفتيم كه صاحب وسائل در رابطه با يد اين روايت را حمل بر كراهت مى‏كند، معنايش اين است كه در رابطه با عود آن حرمت به قوت خودش باقى است، اينجا آن وقت يك مشكله‏اى هست، اگر ما در رابطه با يد بخواهيم حمل بر كراهت بكنيم، اين آن وقت با عمل رسول خدا صلوات الله و سلامه عليه و آله جور در نمى‏آيد، براى اين كه ما نمى‏توانيم ملتزم شويم به اين كه رسول خدا يك عمل مكروهى را انجام مى‏دادند، مخصوصاً ظاهراً ظاهر تعبير امام موسى بن جعفر عليهما السلام اين نبود كه مثلاً يك بار انجام دادند، چون گاهى از اوقات رسول خدا و ائمه هدى عليهم السلام گاهى از اوقات بعضى از مكروهات را عملاً مرتكب مى‏شدند، براى اين كه جوازش را اثبات كنند، براى مردم، نه اين كه بخواهند مكروه را انجام بدهند، در حقيقت اين عملشان براى بيان حكم است و مى‏خواهند بفهمانند كه حرمت در كار نيست، براى از بين بردن شبهه حرمت و شائبه حرمت گاهى از اوقات بعضى از مكروهات را مرتكب مى‏شدند براى اين هدف، اما ظاهر اين است، كه آن روايتى كه اين معنا را ذكر مى‏كرد، و جريان رسول خدا را موسى بن جعفر عليهما السلام نقل مى‏كرد، البته آنجا هم كلمه و ربما دارد، ربما يستر وجهه بيده، اگر ما اين ربّ را براى تقليل بگيريم، گاهى از اوقات رسول خدا صورت‏
    خودشان را به دستشان مى‏پوشاندند، اين منافات با كراهت ندارد، اما اگر ربّما ازش استفاده كثرت بشود، اين منافات دارد با اين كه در باب يد هم ما مسأله كراهت را مطرح بكنيم، براى اين كه صدور مكروه متكرراً، اين لايناسب مقام الرسالة و مقام الامامة، پس اين تعبير در اينجا اينطور است، آن وقت مشكله ديگر در اين روايت اين است، آيا اگر ما در باب يد اين روايت را حمل بر كراهت كرديم، اين سبب مى‏شود كه در قسمت اول هم حمل بر كراهت بشود، يا قسمت اول ظهور در حرمتش محفوظ است، المحرم يستتر من الشمس بعودٍ، حالا كارى به يده نداريم، او را بواسطه قرينه خارجية فرضاً كراهت را ما استفاده كرديم، اما نسبت به عودش كه حرمت به قوت خودش باقى است، و وقتى كه حرمت باقى بود، اطلاق هم سر جاى خودش محفوظ است، استتار محرم من الشمس، بعودٍ هم شامل مى‏شود استتار من فوق را، و هم شامل مى‏شود استتار من احد الجانبين را، لذا اين روايت هم رديف همان روايات داله بر حرمت كه مقتضاى اطلاقش حرمت استتار از احد جانبين كالفوق، اين روايت هم جزء آن روايات قرار مى‏گيرد، و اينطور نيست كه صاحب جواهر اين روايت را دليل بر كراهت قرار مى‏دهند، نه، نسبت به يده مسأله كراهت مطرح است، اما نسبت به عود همان حرمت به قوت خودش باقى هست،... نكته‏اى دارد اين روايت، اين روايت راويش قاسم الصيقل يا قاسم بن الصيقل،
    كه به هيچ يك از اين دو عنوان توثيقى ندارد، نه توثيق خاص دارد، و حتى توثيق عام كه عبارت از وقوع در اسناد كتاب كامل الزيارات يا در اسناد تفسير على بن ابراهيم، آنجا هم به اين انّ نه به عنوان قاسم الصيقل، نه به عنوان قاسم بن الصيقل، هيچ كدام اينطورى كه من ملاحظه كردم، وجود نداشت، لذا اين روايت مشكله اوليش مشكل سندى اين روايت است، روايت اين بود، قال قاسم مى‏گويد، ما رأيت احداً كان أشد تشديداً فى الظل عن الى جعفر عليه السلام، هيچ كس را من در مسأله تظليل شديدتر از امام باقر صلوات الله عليه نيافتم، حالا شدتى كه ايشان به خرج مى‏دادند، به چه كيفيت بود؟ روايت مى‏گويد، كان يأمر بقلع القبة، و الحاجبين اذا أحرم، عمل ايشان اين بود كه هم سايه را از طريق فوق برمى‏داشتند، و هم سايه را از حاجبين كه مقصودشان اين حاجبينى است كه در دو طرف يمين و يسار محمل قرار گرفته، آن وقت اينجورى بگوييم، بگوييم كه در حقيقت راوى مى‏خواهد بگويد كه اين رفع الحاجبين، وجوب ندارد، اما امام باقر روى اين كه خوب خيلى مى‏خواستند ديگر آن حد أكمل مرتبه عبوديت را در باب احرام رعايت بكنند، حتى از طرف يمين و يسار هم نمى‏گذاشتند كه يك سايه‏اى ايشان را احاطه بكند، خورشيد وقتى كه متمايل به يمين و يسار هم مى‏شد، ايشان باز همان اضحاء و وقوع در شعاع خورشيد را داشتند، و هيچ فرقى نمى‏كرد كه خورشيد روى سر
    باشد، يا طرف يمين و طرف يسار باشد، آن وقت بگوييم اين در حقيقت رعايت مرتبه كامله عبوديت در حال احرام است، يعنى پيش سائل، مسلم بوده كه اين معنا ضرورت ندارد، رفع الحاجبين ديگر واجب نيست، اما خوب امام صادق اين معنا را رعايت مى‏كردند، براى كمال عبوديتشان، البته اين استفاده از روايت استفاده خوبى است، و نمى‏شود اين معنا را انكار كرد، كه از اين روايت يك چنين استفاده مى‏شود، اما خوب وقتى كه روايت از نظر سند صحيح و قابل اعتماد نباشد، ما چطور مى‏توانيم اين روايت را بياوريم ميدان، و به واسطه اين روايت آن همه اطلاقاتى را كه دلالت بر منع مى‏كرد، آن همه اطلاقات را به واسطه اين روايت و مفروغيت پيش راوى، ما آن همه اطلاقات را تقييد بكنيم، البته اگر روايت معتبرة بود، هيچ مشكله‏اى از اين جهت وجود نداشت، يك روايت صحيحه معتبره ظاهرة الدلالة مى‏تواند صدها اطلاق را تقييد بكند، براى اين كه بين مقيد و مطلق تعارض وجود ندارد، جمع دلالى و توفيق عرفى و عدم تعارض عقلائى بين مطلق و مقيد مطرح است، لذا به نظر نمى‏رسد كه كسى بگويد يك روايت، چطور مى‏تواند صدتا روايت مطلقه را تقييد كند، چون تقييد و اطلاق مسأله تعارض و ترجيح احدى الروايتين على الرواية الاخرى نيست، نه مطلق و مقيد اصلاً بينشان تنافى و تعارض نيست، و هيچ داخل در اخبار علاجية و قواعدى كه براى خبرين متعارضين در آن روايت مطرح است، در آنها اصلاً به هيچ وجه داخل نيست، اما بعد از آنى كه روايت از نظر سند ضعيف است، ما نمى‏توانيم از اين روايت چيزى استفاده كنيم، لذا اينجا واقعاً يك مسأله مشكله‏اى است، از يك طرف ادلة را كه انسان ملاحظه مى‏كند ازش استفاده حرمت مى‏شود، و اين دو روايتى را كه صاحب جواهر مى‏خواهند شاهد بر كراهت بگيرند، يكى‏شان دلالةً دلالت بر كراهت ندارد، ديگرى هم سنداً نمى‏تواند و كارى از او ساخته نيست، و از طرف ديگر علامة هم يك فقيه معمولى نيست، نظر هم نظر خود ايشان نيست كه حالا بگويد كه نظر من اين است، يك مطلبى را الى جميع اهل العلم ايشان نسبت دادند، درست است حالا ما در باب اصول اجماع منقول را هم برايش حجيتى قائل نيستيم، اما تا ببينيم مدعى اجماع چه كسى است، و كيفيت ادعاى اجماعش چه جورى است، مسأله را الى جميع اهل العلم نسبت دادند، كه اگر كسى عرض مى‏شود در حال سير بخواهد، از سايه غير فوق استفاده كند، تصريح هم مى‏كند، سواء كان هناك ضرورة أم لم يكن ضرورة، يجوز عند جميع اهل العلم، با اين ادعاى ايشان يك قدرى كار مشكل مى‏شود، و در عبارت امام بزرگوار هم كه شما مسأله را ديديد، اول ايشان به صورت احتياط مسأله را مطرح مى‏كنند، و الاحوط عدم الاستدلال بما لايكون فوق رأسه، تا آخر مى‏گويند و ان كان الجواز لايخلو عن قوة، كه اين سبب مى‏شود كه‏
    احتياط، از احتياط وجوبى بودن خارج مى‏شود، لكن باز براى نتيجه مسأله، با توجه به اين ادله‏اى كه ملاحظه فرموديد يك مقدار دقت بيشترى بشود، كه نتيجه را ان شاء الله فردا عرض بكنيم .
    و الحمد لله رب العالمين