چهل و چهارمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
عرض كرديم كه مشهور در رابطه با چيزى كه يتحقق بالاستقرار اين طور نظر دادهاند كه محقق استقرار عبارت از اين است كه يك زمانى بگذرد كه در اين زمان براى اين شخص امكان داشته باشد كه اعمال را متجمعاً لشرايط انجام بدهد. به عبارت روشنتر مشهور بقاء شرايط را تنها در رابطه با اعمال حج مطرح مىكنند و غايت را فراق از حج مىدانند كه نتيجتاً اگر اين آدمى كه اهمال كرد و حج انجام نداد، اگر مىرفت به حج بايد ملاحظه كند كه آيا شرايط تا پايان حج براى او باقى بود يا نه؟ اگر باقى بود يستقر عليه الحج و اگر تا پايان حج شرايط باقى نبود لا يستقر. اين جا شبههاى بود و آن شبهه اين بود كه آيا نفقه عود كه مربوط به بعد الفراق ان الحج است آيا اين قدر دخالت در وجوب حج ندارد؟ اگر دخالت دارد پس چرا شما پايان حج را ملاك قرار داديد. كانّ يك اشكالى است به حسب ظاهر به مشهور توجه پيدا مىكند كه آيا شما نفقه عود و نفقه عياب را مگر برايش حسابى باز نكرديد؟ مگر جزء شرايط به حساب نياورديد؟ خب اگر نفقه عود آن هم در رديف شرايط باشد آيا شما چه مىگوييد؟ مىگوييد نفقه عود تا پايان اعمال كافى است. به طورى كه بعد الفراق بعد العمل نفقه عود از بين رفت و دزد آمد در همان مكه بعد الفراق نفقه عود را از اين به سرقت برد. خب اين الان فاقد نفقه عود است ولى در حال حج داراى نفقه عود هم بود و تا پايان حج اين نفقه محفوظ بود. آيا شما اصولاً در اين مسئله چه نظر مىدهيد؟ كسى كه بعد الفراق ان الحج نفقه عودش به سرقت رفت يا بعد الفراق ان الحج يك مرضى مبتلا شد كه مسافرت و حركت بر او حرجى است. شما اين را كاشف مىگيريد از اين كه حج او حجة الاسلام نبوده و اين زحماتى كه تا به حال كشيده به عنوان حجة الاسلام به حساب نمىآيد. آيا اين جورى مىگوييد؟ يا اين كه مىگوييد حج اين صحيح است و به عنوان حجة الاسلام هم واقع شده، كداميك از اينها را قائل هستيد؟
اگر مىگوييد اين حجش حجة الاسلام نبوده و سرقت نفقه العود كشف از عدم وجوب حج مىكند. ابتلاء به مرضى كه مسافرت حرجى است بعد الفراق ان الحج، اين كشف مىكند از اين كه حج واجب نبوده. اگر اين حرف را مىزنيد. پس چرا مىگوييد شرايط تا پايان اعمال باقى باشد كافى است؟ بايد همين مثلاً فرمايش مرحوم سيد و امام بزرگوار را ذكر بكنيد كه اينها مىگويند علاوه بر فراق از حج بايد يك زمانى بگذرد كه از آن زمان برگشتن ازبراى اين امكان داشته باشد و شرايط در آن زمان هم محفوظ باشد. پس شماى مشهور اگر در اين مثال كه كسى نفقه عود را بعد الفراق از دست بدهد، يك وقت قائليد به اين كه لا يكون حجه حجة الاسلام و يكشف ذالك ان عدم كون حجه حجة الاسلام؟ اگر اين طور است پس پايان حج چه خصوصيتى دارد؟ بعد از پايان حج هم بايد شرايط محفوظ باشد. بعد الفراق من الحج هم بايد نفقه عود محفوظ باشد. پس چرا شما ملاك را تنها فراق از اعمال قرار مىدهيد؟
اما اگر بگوييد نه، ما گم شدن نفقه عود را بعد الفراق كاشف از اين نمىدانيم كه اين حجى كه واقع شده حجة الاسلام نبوده. نه، با اين كه نفقه گم شده، با اين كه كسالت شديدى كه يشق معه السفر بعد الفراق عارض شده مع ذالك ما اين را كاشف از اين نمىبينيم كه اين حجش حجة الاسلام عرض مىشود نبوده، بلكه حجش حجة الاسلام است. مىگوييم خب پس چطور شما شريطيت نفقه عود را تصوير مىكنيد؟ مگر نفقه عود به عنوان شرطيت مطرح نيست؟ مگر استطاعت بدنيه به عنوان شرطيت مطرح نيست؟ چطور شما با اين كه اينها شرط است و اين شرط منتفى شده بعد الفراق ان الحج مع ذالك مىگوييد حجه حجة الاسلام. جمع بين اين دو تا چه جورى مىشود كه از يك طرف ما نفقه عود را به عنوان شرط مطرح كنيم از طرف ديگر حكم بكنيم به اين كه بعد الفراق ان الحج اگر نفقه از بين رفت اين كاشف از اين نيست كه حجش حجة الاسلام نبوده. خب، نفقه عود را كه ما براى اعمال لازم نداريم. نفقه عود را ما براى عود لازم داريم. و در اين فرضى كه ذكر
كرديم نفقة العود وجود ندارد. به واسطه سرقت از بين رفت. استطاعت بدنيه به واسطه مرض كذايى از بين رفت. پس خلاصه اشكال مهمى كه به مشهور مىتواند كسى بكند اين اشكال است كه در اين فرضى كه تنتق النفقة بعد الفراق ان الاعمال. نفقه عود منتفى شد. مىگويند ما از مشهور سؤال مىكنيم كه آيا اين انتفاء كاشف از عدم وجود حج است. كاشف از اين است كه اين عملى كه انجام داده حجة الاسلام نبوده، خب اگر كاشف است پس چرا شما ملاك بقاء شرايط و پايان بقاء شرايط را اعمال مىگيريد. بايد از اعمال هم بگذرد، زمانى بگذرد، در آن زمان هم اين شرط وجود داشته باشد. امكان عود براى اين حاجى فراهم باشد. و اگر شما مىگوييد نه، ما اين را كاشف نمىگيريم از اين كه حج اين حجة الاسلام نبوده. با اين كه بعد الفراق دزد آمده و سرقت كرده مع ذالك حجه حجة الاسلام. اگر اين طور است پس مىگوييم معنا كنيد براى ما شرطيت نفقه عود. اين چه اثرى بر آن بار است؟ و چه فايدهاى بر آن متركب است؟ و لذاست كه همان وقتى كه ما مسئله اعتبار نفقه عود را در بحثهاى گذشته مطرح كرديم، من مراجعه كردم به نوشتهاى كه خودم در اين باب داشتم، ديدم آن وقت ما اين شبهه را در آن زمان القاء كرده بوديم و به ذهنم آمده بود كه چطور مىتواند انسان از يك طرف براى نفقة العود شرطيت قائل بشود و از طرف ديگر بگويد اذا انْطفت النفقه قبل العود بعد الاعمال يكون الحج حجة الاسلام. جمع بين اين دو تا چه جورى مىشود؟
صاحب جواهر از آن عبارتى كه ديروز به آن اشاره كرديم از آن عبارتشان استفاده مىشود كه ايشان مىخواهند بگويند كه نه، انتفاء نفقه عود بعد الحج دليل بر اين است كه اين عملى كه واقع شده، حجة الاسلام نبوده. براى اين كه مىفرمايد مسئله استطاعت در ذهاب و عياب به يك كيفيت معتبر است. همانطورى كه در ذهاب اگر استطاعت مالى نباشد اين حج حجة الاسلام نيست، راجع به عياب هم اگر استطاعت مالى نباشد هذا الحج لا يكون حجة الاسلام. البته ايشان به صورت خيلى موجز اين معنا را ذكر مىكنند. در يك سطر فقط و اشاره به دليل و خصوصيات هم در اين اربطه ندارند.
ما در جلسه گذشته عرض كرديم اين معنا به ذهن انسان خيلى بعيد مىآيد. انسان خب با آن ذوقى كه در رابطه مسائل فقهى و اسلامى دارد، خيلى برايش سخت است كه اين معنا را بپذيرد. كه يك كسى پا شود از اين جا در كمال سلامت برود حجش را با تمام خصوصيات انجام بدهد. ديگر در رابطه با حج هيچ مسئلهاى ندارد. لكن بعد الفراق ان الحج در مكه مريض بشود. آن هم يك مرضى كه يشقّ معه الحركت و السفر. بگوييم ابتلاء به اين مرض كشف مىكند كه اعمال گذشتهاش هم در حقيقت بى فايده بوده. يعنى حجة الاسلام نبوده. او براى حجة الاسلام فعاليت كرده. او به عمرش هم نمىخواسته يك حج مستحبى انجام بدهد. حالا بگوييم ابتلاء به اين كسالت سبب شد كه ما كشف بكنيم از اين كه اين حجى كه انجام داد لم يكن حجاً واجباً و لم يكن حجة الاسلام. كه نتيجهاش اين بشود كه اگر بعدها مستطيع بشود يجب عليه اين كه برود حجة الاسلام را انجام بدهد. و يا يك بيچارهاى كه در مكه مخارج عودش را به سرقت مىبرند به همان تعبيرى كه ذكر شد كه بگوييم اين دزد در حقيقت دو كار كرد. يكى اين كه مال اين بيچاره را به سرقت برد. ديگر اين كه حجة الاسلامش را هم ربود. براى اين كه اگر سرقت نمىكرد و اين نفقه عود را مىداشت كان حجه حجة الاسلام. اما حالا كه نفقه عود را از اين گرفت. اين بيچاره به دو گرفتارى مبتلا شده. يك گرفتارى اين كه پول ندارد بر گردد. يك گرفتارى هم اين كه اعمالش ديگر به عنوان حجة الاسلام واقع نشده. كشف از اين بكند كه اين عمل لم يكن حجة الاسلام. اين خيلى به ذهن انسان سنگين مىآيد كه انسان بخواهد اين را بپذيرد. ولو اين كه عرض كردم صاحب جواهر از آنها استفاده مىشود كه مىخواهند تقريباً ملتزم به اين معنا بشوند اما براى انسان سنگين است. حالا چه بايد كرد؟ آيا ما مىتوانيم يك راه حلى پيدا بكنيم؟ خوب دقت كنيد. يك راه حلى پيدا بكنيم كه هم مسئله نفقة العود به عنوان شرطيت مطرح باشد. در شرطيت در نفقة العود ترديدى نداشته باشيم. بگوييم نفقة العياد كنفقة الذهاب اين شرطٌ فى مسئلة وجوب الحج. هم حفظ بكنيم شرطيت را و هم در عين حال حكم بكنيم به اين كه اگر اين آدمى كه همه نفقات همراهش بود بعد الفراق ان العمل اگر نفقه عودش به
سرقت رفت، در عين حال حجى كه واقع شده حجة الاسلام است. خدشهاى در حجة الاسلامش نداشته باشيم. اشكال خب، اين بود كه خب اين شرطيتش چه اثرى دارد؟ از يك طرف شما مىگوييد نفقة العود شرطٌ. از يك طرف مىگوييد انتفائش كاشف از عدم وجوب حج قبلى نيست. و كاشف از اين نيست كه آن حج قبلى حجة الاسلام نباشد. مىگوييم ما اين جورى جمع مىكنيم. خوب دقت كنيد. لازمه شرطيت نفقة العود، اين خيلى دقيق است، لازمه شرطيت نفقة العود و اثر شرطيتش اين است كه اين حاجى قبل از اين كه حركت كند اگر نفقة العود را نداشته باشد. به او مىگوييم كه لازم نيست كه مكه برود. اثر شرطيت نفقة العود در همان قبل الحركت ظاهر مىشود. مىگوييم برادر هزار تومان براى نفقه عود زائد بر مخارج ديگر دخالت در وجوب حج دارد. شما ببينيد اين هزار تومان علاوه بر مخارج را داريد يا نداريد. اگر هزار تومان را دارد ما به او مىگوييم كه يجب عليك. اگر ندارد همين الان دور اين را قلم مىگيريم. همين الان مىگوييم لا يجب عليك الحج. مىگويد چرا؟ مىگوييم براى اين كه نفقة العود هم شرطيت دارد. نفقة العود هزار تومان است فرضاً شما نداريد اين نفقه را. الان را يجب عليك الحج. برو با خيال راحت استراحت بكن. تو واجب الحج نيستى، براى خاطر اين كه دستت از نفقه حج خالى است. اثرش شرطيت اين است. حالا چرا ما اين شرط را ذكر كرديم؟ البته آن جا روى دو تا دليل بود. ولى دليل مهمى كه فقها بزرگ روى آن تكيه كردهاند مثل علامه در كتابهاى مختلفشان مسئله لا حرج است. مىگويند اين آدمى كه نفقه عود را ندارد الان ما بخواهيم به او بگوييم كه بر تو واجب است كه با نداشتن نفقه عود در حالى كه زندگى تو در وطن تو است. نمىخواهى مجاورت به مكه را اختيار بكنى. فقط فرصتى دارى كه بروى حج را انجام بدهى و برگردى سراغ كسب و كار و زندگى. اين آدم اين جورى را اگر با نداشتن عود ما بخواهيم به او الزام بكنيم به اين كه نخير چارهاى نيست. با اين كه نفقه عود را ندارى، حتماً بايد در يكى از اين كاروانها شركت كنى و به مكه بروى. اين حرجى است. يك آدم اين جورى را با ايجاب حج ما در حرج قرار داديم و قاعده لا حرج در برابر تمام ادله اوليه ايستاده و به عنوان حاكم تقدم بر تمام ادله اوليه دارد. لذا اگر از اول پول برگشت را نداشته باشد حيث ان الزام به حج نسبت به او حرجى است همين الان ما نفى مىكنيم وجوب حج را بر او. هذا اثر الشرطيه.
اما مىآييم در فرض خودمان. اين آدم موقعى كه حركت مىكرد، هزار تومان پول برگشت را داشت. لذا براى اين كه حرجى در كار نيست ما او را الزامش كرديم، ادله او را الزام كرد به اين كه برو حج انجام بده. رفت بيچاره حجش را انجام داد، تا مىخواست بر گردد اين هزار تومان به سرقت رفت. حالا بحث اين است كه اين جا چى مىخواهد اقتضا بكند كه اين حج گذشته را از حجة الاسلام بودن بيرون ببرد. كى مىخواهد اين معنا را اقتضا بكند؟ آيا قاعده لا حرجى كه به كمك مكلفين آمده، قاعده لا حرجى كه به اصطلاح علمى در مقام امتنان بر مردم است. ما جعل عليكم فى الدين من حرج. اين يك تفضل الهى است. يك عنايت خاص الهى است نسبت به مكلفين. حالا كه اين بيچاره پولش از دستش رفته، قاعده لا حرج اين جا چه نقشى مىخواهد داشته باشد؟ قاعده لا حرج آيا پول براى اين درست مىكند. نفقه عود براى اين درست مىكند؟ قاعده لا حرج كه بانك ملى نيست كه پول به كسى بدهد، پس چه كار مىخواهد بكند اين جا. فقط مىخواهد قاعده لا حرج بيايد بگويد متأسفانه آن حجى هم كه انجام داديد به درد نمىخورد. آيا درست است كه قاعده لا حرج را به اين صورت در اين جا پياده بكنيم؟ و اگر بخواهيم يك رنگ علمى به او بدهيم، قاعده لا حرج الان اينى كه در مكه الان هزار تومانش را دزديدهاند، كارهاى حجش را هم انجام داده، فقط مىخواهد برگردد. اين جا قاعده لا حرج در مقابل كدام تكليف ايستاده. مگر تكليفى اين جا در كار است كه قاعده لا حرج به علت حرجى بودن آن تكليف مىخواهد اين تكليف را بر دارد. اين آدم اعمالش را انجام داده و يريد ان يعود الى وطنه، پولش را هم دزد برده. قاعده لا حرج اين جا چه نقشى دارد؟ كدام حكم را مىخواهد بردارد؟ كدام تكليف را مىخواهد قاعده لا حرج بدارد؟
لذا اين جا جاى قاعده لا حرج نيست. پس ما مىتوانيم بر خلاف آن چيزى كه از جواهر استفاده مىشود كه نتوانستهاند
تفكيك كنند بين اين دو مطلب. ما مىتوانيم تفكيك كنيم. هم مسئله شرطيت نفقة العود را مطرح كنيم و برايش حساب باز بكنيم. براى اين كه اگر كسى از اول واجد نفقه عود نباشد لا يجب عليه الحج. اين اثر شرطيت. دليل مهم هم؟ قاعده لا حرج. خب، لا حرج از ابتدا نسبت به اين مسئله نظر داشت. كسى كه هزار تومان پول عود را ندارد. آن موقع به او بگوييم آقا بلند شو برو به مكه، ولو اين كه پول عود را ندارى. قاعده لا حرج به عنوان يك سدى ممانعت از اين كار مىكرد. اما الانى كه پول همراهش بوده. تا آخر اعمال هم بوده، بعد الفراق ان العمل از بين رفته اين جا قاعده لا حرج كمترين نقشى را نمىتواند داشته باشد. قاعده لا حرج اين جا چى بگويد؟ تكليفى نيست كه قاعده لا حرج در مقابلش مقاومت كند فقط مسئله اين است كه اين مىخواهد بر گردد الى وطنه. و اگر قاعده لا حرج مىخواهد بيايد اين را در فشار بگذارد، بگوييد متأسفانه من آمدهام بگوييم كه اين حجى را هم كه انجام دادى به درد نمىخورد، اولا ً كه الان تكليفى نيست كه قاعده لا حرج در مقابلش بايستد و ثانياً اين خلاف امتنان و تفضل است كه عملى كه بيچاره به عنوان حجة الاسلام با جميع شرايط انجام داده و حتى هزار تومان نفقه عود هم فرضاً در هنگام اعمال وجود داشته، قاعده لا حرج بيايد بگويد نه، متأسفانه اين عملى را كه انجام دادى ليس به حجة الاسلام.
پس در نتيجه ما مىتوانيم جمع بكنيم بين اين كه نفقة العود شرطيت داشته باشد و بين اين كه لازم نباشد اين شرط بعد تماميت الاعمال محفوظ بماند. ولو اين كه بعد تماميت الاعمال از بين هم برود، مع ذالك حجه حجة الاسلام. همانطورى كه در اذهان ما اين معنا است كه با صرف ربودن نفقة العود بخواهيم روى حج گذشته اثر بگذاريم و نفى بكنيم عنوان حجة الاسلام را، اين خيلى بعيد است.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) من جواب شما را با يك جمله دادم با توجه به اين مسئله. گفتم فقهاى بزرگ در رابطه با مسئله عود به قاعده لا حرج تمسك كردهاند. آنها يك مطلب اضافهاى بود مال بعض الاعلام من المتأخرين. اما فقهاى بزرگ مثل علامه در اكثر كتابهايش و ديگران اينها ملاك را عبارت از همين قاعده لا حرج قرار دادهاند. ما هم روى همين مبنا داريم بحث مىكنيم. اين جا مىخواهيم، عرض مىشود تا اين جا ما حرف مشهور را تأييد كرديم. يك معيد ديگرى مىخواهيم براى مشهور ذكر بكنيم، در مقابل مرحوم سيد و امام بزرگوار (قدس سرهما) كه اين دو بزرگوار در شرايط اين طورى، غير مسئله حيات و عقل، در مسئله حيات و عقل پايان را همان پايان اعمال قرار دادهاند. فرمودهاند اگر كسى بعد الفراق بلافاصله بميرد يا بلافاصله مجنون بشود اين كشف نمىكند از اين كه اين عملى را كه انجام داده حجة الاسلام نبوده. نه اين حجة الاسلام بوده و در موت و امثال و ذالك چنين كشفى وجود ندارد.
اما در ساير شرايط، مىفرمايند فراق از اعمال كافى نيست. پس تا كى بايد شرايط باقى باشد؟ الى ان ينضىَ مقدارٌ يمكن معه العود الى وطنه. البته يك نكته جالبى در فرمايش اين دو بزرگوار است كه ملاك خود عود نيست. ممكن است يك حاجى در مكه بخواهد سه ماه توقف بكند. ممكن است يك حاجى بخواهد دو ماه در عربستان گردش بكند. آن اوقات اضافى را ما به حساب نمىآوريم. ملاك خود عود نيست. ممكن است دو ماه بعد الحج عود بكند. ملاك اين است كه يك دو، سه روزى، يك دو روزى از فراق حج بگذرد كه در اين دو روز مىتوانسته بر گردد به وطن خودش و سر كار و زندگى. دو روز امكان داشته باشد در اين دو روز بر گردد به وطن، مشغول كسب و كارش بشود، اين دو روز را اضافه كردند. اين نكتهاش انصافاً نكته خوبى است كه امكان العود را مطرح كردهاند نه نفس العود. نفس العود ممكن است سه ماه بعد الحج تحقق پيدا بكند. اين نكته جالب است. اما چيزى كه به نظر مىرسد بعد عرض مىشود به عنوان اشكال به اين دو بزرگوار اين است كه خب، شما با اين امكان العود نفقة العود را هم حساب كرديد. يعنى در آن مثالى كه ما عرض كرديم مىفرمايد شرايط بايد تا پايان اعمال و از پايان تا دو روز بعد الفراق كه امكان العود دارد بايد اين شرايط محفوظ بماند و من جملة الشرايط نفقة العود است. به طورى كه اگر نفقة العود به مجرد الفراق ربوده بشود استقرار حج تحقق پيدا نمىكند. مىگوييم خيلى خب، شما آيا
مسئله را تمام در رابطه با عود فرض كرديد و امكان العود. خب، در مسئله رجوع به كفايت شما چى مىگوييد؟ مگر رجوع به كفايت را شما دو بزرگوار قائل به اعتبارش نبوديد؟ چرا. جورى هم قائل به اعتبار بودند كه حالا اين جهتش نظرم هست كه امام بزرگوار (قدس سره) مىفرمودند كه اينهايى كه از سهم امام و زكات و امثال و ذالك ارتزاق مىكنند مثل طلاب ومحصلين اينها معمولاً واجب الحج نمىشوند. چرا؟ براى اين كه اينها رجوع به كفايت ندارند. اينها وقتى هم كه بر مىگردند نياز دارند و چون رجوع به كفايت در اينها نيست، اينها لا يجب عليه حجة الاسلام.
البته باز اگر نظرتان باشد در بحثهايى كه به اين تناسب صحبت شد، ما عرض كرديم كه نه، با اين كه رجوع به كفايت معتبر است اما اين طلاب و محصلين و امثال و ذالك را ما نمىتوانيم بگوييم كه رجوع به كفايت ندارند. رجوع به كفايت معتبر است اما اينها فاقد رجوع به كفايت نيستند. نه به اين معنا كه كسى سهم امام را بردارد، برود به مكه خودش را واجب الحج بداند. نه، گفتيم اگر طلبهاى از سهم امام ارتزاق مىكند، ضمن اين كار خدايى نكرده، پدرش مرد، پنجاه هزار تومان ارث به او رسيد. مال حلال و طيّب. اين مىتواند پنجاه هزار تومان ببرد مكه، حج را انجام بدهد بعد از آنى هم كه برگشت يك سر به دفاتر شهريه مراجعه كند براى ارتزاق خودش. ما مىگفتيم اين واجب الحج است و رجوع به كفايت در اين جا تحقق دارد اما امام بزرگوار (قدس سره شريف) ايشان به قدرى روى رجوع به كفايت اهميت قائل بودند كه اينها را از مصاديق رجوع به كفايت خارج كردهاند. گفتند چنين طلبهاى كه من فرض كردم پنجاه هزار تومان ارث پدر به او مىرسد، مال حلال به او مىرسد. مع ذالك لا يجب عليه الحج. چرا؟ براى اين كه وقتى كه بر مىگردد باز بايد از شهريه و سهم امام استفاده بكند. حالا اين اختلافى بود كه آنجا مطرح بود. اما اصل مسئله رجوع به كفايت را ايشان قائل بودند. خب، ما اين جا عرض مىكنيم شما مگر مسئله رجوع به كفايت را به عنوان شرطيت مطرح نكرديد؟ خب چه فرقى است بين مسئله رجوع به كفايت و بين مسئله نفقة العود؟ اين سؤالى است كه ما داريم اين جا. «ما الفرق بين اعتبار نفقة العود و بين الاعتبار الرجوع الى الكفايه»؟ اگر اعتبار نفقه عود اين مقدار اقتضا دارد كه شرايط را از آخر اعمال مىكشاند تا زمانى كه يمكن معه العود. خب، پس چرا نكشاند تا زمانى كه عاد الى محله و تازه بعد العود هم آن شب اولى كه وارد مىشود كه ديروز يعنى در جلسه گذشته مثال زديم گفتيم اگر كسى اولين شب است، برگشت از مكه، سى هزار تومان هم گذاشته بود بعد المراجعه كاسبى بكند همان شب اول مراجعت دزد آمد و اين سى هزار تومان را برد. خب، شما هم اگر براى رجوع به كفايت شرطيت قائل نيستيد؟ چرا بين رجوع به كفايت و نفقة العود شما تفكيك قائليد؟ مسئله نفقة العود را در رابطه با اسقرار مطرح ميكنيد اما مسئله رجوع به كفايت در رابطه با استقرار هيچ حسابى برايش باز نمىكنيد. چه شده؟ اين كه شما حد وسط را گرفتهايد؟
مشهور روى آن بيانى كه من عرض كردم، هر دو را كنار زدهاند. گفتهاند منافات ندارد كه هر دو شرطيت داشته باشد اما اين طور نباشد كه انتفائش بعد الفراق ان العمل مضر به حجة الاسلام باشد. خيلى حساب روشنى روى هر دو باز كردهاند. اما مرحوم سيد و امام بزرگوار كه آمدهاند اين حد برزخى را گرفتهاند، نه ملاك را تماميت اعمال گرفتهاند. نه ملاك را رجوع به كفايت گرفتهاند بلكه ملاك را يضى زمان يمكن معه الموت اين اشكال از نظر اينها چه جورى قابل جواب است؟
كه «ما الفرق بين نفقة العود و بين الرجوع الى الكفايه»؟ تصادفاً دليل مهم هم در باب مسئله رجوع به كفايت همان قاعده لا حرج است و همان قاعدهاى است كه در مسئله نفقة العود جريان دارد. در حقيقت دليلشان هم كانّ ولو اين كه بعضى از ادله ديگر هم است لكن آنها شايد قابل مناغشه باشد. اما دليل مهم فى كلف المسئلتين قاعدة نفى الحرج، حالا چه شده كه شما بين اين دو تا تفصيل قائليد؟ اگر شما مسئله رجوع به كفايت را هم عرض مىشود مثل مسئله نفقة العود معتبر مىدانيد كه مىدانيد بايد تماميت شرايط را بعد الرجوع مطرح بكنيد. بعد الرجوع مطرح بكنيد. نه مضى زمانٍ يمكن معه العود. و بالاخره اين تفصيل بين نفقة العود و بين الرجوع الى الكفايه كه كلام اين دو بزرگوار (قدس سرهما) استفاده مىشود لا اقل براى ما عرض مىشود كه غير روشن است. تا بحث بعدى «و الحمد للّه رب العالمين»