• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • چهل و سومين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    عرض كرديم در آن جايى كه دين مستوجب حرجه نباشد و يا در ما نحن فيه مخارج حج به اندازه تركه نباشد بلكه تركه بيش از مخارج حج باشد، بحث ما در اين بود كه آيا حرجه قبل از آنى كه دين را بپردازند و قبل از آنى كه مخارج حج را مثلاً در اختيار وصى بگذارند آيا مى‏توانند در تركه ولو به اندازه نصيب خودشان و سهم خودشان تصرف بكنند يا نه؟ اين جا محل خلاف و محل اشكال است. يك قول اين است كه مانعى ندارد. ورثه به اندازه سهمشان در تركه قبل از اداء دين و قبل از تعديه مقدار مصرف حج بخواهند تصرف بكنند مانعى نيست. آن چه مى‏تواند دليل بر اين قول واقع بشود، سه مطلب است. يك مطلبش را ديروز عرض كرديم. در بحث گذشته ذكر شد. و او اين بود كه مبنا اين است كه به مقدار دين و به مقدار مصرف حج درست است كه انتقال به ورثه پيدا نمى‏كند بلكه در همان ملك ميت باقى است و قرما و ديّال مال را مستقيماً كانّ از دست خود ميت و از ملك خود ميت، تلقى مى‏كنند. اين طور نيست كه با موت مسئله تغيير بكند. همانطور كه در زمان حيات اگر ديال مى‏خواستند دين خودشان را بگيرند و ترقى بكنند از ملك خود اين ميت در زمان حيات تلقى مى‏كردند. حالا هم كه مسئله موت پيش آمده، چيزى تغيير نكرده، فقط تغيير در اين جهت است كه ميت با دست خودش نمى‏تواند دينش را بپردازد. اما از ملك خودش دين پرداخته مى‏شود. در اين جهت با زمان حيات يكسان است. اما ابزار و آلت كانّ تغيير كرده.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله، ضمه بوده ولى وقتى كه ديّال به دينشان مى‏خواستند برسند دين را از ملك مديون مى‏گرفتند. يعنى اين هزار تومانى كه به داين مى‏پرداخت، هزار تومان ملك خودش را در اختيار داين مى‏گذاشت. اين جا هم مسئله همينطور است و اگر بخواهيم خيلى تشبيه‏مان كامل‏تر بشود بگوييم اگر ميت در زمان حيات يك وكيلى انتخاب مى‏كرد و هزار تومان دين را مى‏داد به دست اين وكيل، مى‏گفت شما اين را به زيد كه از من طلبكار است، بپرداز. هزار تومان ملك اين مديون بود لكن به دست وكيل به دست داين مى‏رسيد. اين جا هم در حقيقت شبيه اين معناست. اين وارث بعد الموت كانّه به منزلة الوكيل در پرداختن دين. اما كى مالك است؟ خود ميت. از چى دائن تلقى ملك مى‏كند. از خود ميت. اين حالا يك مبنايى است ما فعلاً در اين مسئله نمى‏توانيم درست اين مبنا را ترجيح بدهيم. اين بايد در جاى خودش با تمام روايات و احتمالاتى كه حتى در آيه جريان دارد اين‏ها را بايد در جاى خودش در كتاب الدين يا كتاب الوصيه بايد اينها مطرح بشود. اما حالا ما مبنا را مى‏گوييم.
    مبنا مى‏گويد درست است اين مطلب ما هم قبول داريم. اما خب، الانى كه موت پيش آمد. يك مقدار به اندازه دين ملك ميت است. بقيه‏اش هم ملك ورثه. مسئله هم مسئله اشاعه نيست. نصف و ثلث و ربع و خمس و امثال و ذالك نيست كه پاى شركت در كار باشد. بلكه از قبيل همان كلى فى المعيّن در مسئله ساء الصبره است به آن كيفيتى كه در بحث گذشته ذكر شد. كه بايع يك خروار از سى خروار موجود در انبار معين را مى‏فروشد. اين هم كلى است به لحاظ اين كه يك خروار خاص و مشخص نيست و هم در عين حال كلى فى المعين است. به لحاظ اين كه دائره اين كلى توسعه ندارد و به ضمه هم ارتباط ندارد. آن جايى كه يك خروار از سى خروار موجود در يك انبار را مى‏فروشد، اين جا گندم خارجى معامله مى‏شود نه يك خروار گندم كلى مثل آن جايى كه انسان به صورت سلف و صلم مى‏فروشد، آن جا مسئله روى كلى دور مى‏زند. اضافه‏اى به خارج به هيچ وجه ندارد. آن وقت مى‏گويند در كلى فى المعين وقتى كه بائن يك خروار از اين سى خروار را فروخت آيا ديگر حق ندارد دست بزند به گندم اين انبار؟ چرا، بائن آزاد است هر مقدارى از اين انبار مى‏خواهد استفاده كند مانعى‏
    ندارد ولى نه تمامش. به اندازه سهم مشترى كه عبارت از يك خروار است، يك خروارش را بايد حفظ بكند اما در بيست و نه خروار ديگر كه سهم خود بائن است هر گونه تصرفى بخواهد انجام بدهد مانعى ندارد. خب، بگوييم ما نحن فيه هم همينطور است. در حقيقت اين جا ميت به منزله مشترى در آن مثال است يعنى به اندازه دين و يا مخارج حج مربوط به ميت است، بقيه‏اش هم مال ورثه است. خب، چرا ورثه در بقيه حق تصرف نداشته باشد. چرا حق دست درازى به تركه به هيچ وجه نداشته باشد. نه، به اندازه سهم خودشان ورثه بخواهند تصرف بكنند، مانعى ملاحظه نمى‏شود. اين يك دليل است براى اينها.
    دليل دوم مسئله مراجعه به سيره است. اين سيره مستمره عند المتشرعه آيا اين پدرى كه مى‏ميرد و اموالى دارد و نوعاً هم اين طور نيست كه كسى دين نداشته باشد. گفته شده، لااقل مهر زوجه را، معمولاً اين طور نيست كه كسى در حال حيات مهر زوجه‏اش را بپردازد. هر كسى هر مقدار ثروت هم داشته باشد در موقع مردن به عنوان مهريه زوجه دينى دارد. خب، حالا زوجه‏اى صد هزار تومان مهرش است. اين ميت هم دو سه ميليون تركه‏اش است. آيا به مجرد موت متشرعه مى‏گويند ديگر كسى حق دست درازى به يك استكان و نعلبكى هم ندارد. ديگر دست به يك سماور و بشقاب و قاشق هم ديگر كسى حق ندارد بگذارد. به لحاظ اين كه مديون به شوهر است، اين جا يك نكته‏اى را بايد به آن توجه كرد. بله، يك وقت اين است كه وراث متعدد هستند. مسئله شركت در كار است. آن جايى كه وراث متعدد هستند. چه داراى سهام مفروضه باشند و چه داراى سهام مفروضه نباشد. مثل كسى مرده، عرض مى‏شود كه داراى پسر و دختر است. خب در كتاب الاسام ملاحظه كرديد كه «اذا اجتمع الذكور و اناس» اين جا فرض وجود ندارد بلكه همان «لذّكر مثل حظ الانثيين» است كه هر پسرى دو برابر دختر ارث مى‏برد. اين جايى كه وراث متعدد هستند مسئله شركت در كار است. شركت كه در كار بود احد الورثه حق ندارد كه با عدم رضايت ديگران در تركه تصرف بكند. براى اين كه پاى شركت در كار است. احكام شركت در كار است. اما فرض ما مى‏دانيد كجاست؟ فرض ما آن جايى است كه فرض كنيد همه ورثه بلاتفاق مى‏خواهند در تركه تصرف بكنند، صد هزار تومان هم پدرشان مديون بوده، آيا سيره مستمره بين متشرعه اقتضا مى‏كند كه تا اين دين را نپردازند حق نداشته باشند در سهم خودشان تصرف بكنند. يا سيره عمليه بين متشرعه اقتضاى جواز تصرف را دارد. مى‏گويند خب، وقتى كه مال باقى است، شما هم كه بنا داريد كه دين را بپردازيد، اين طور نيست كه بناء بر عدم تعديه باشد و اصولاً اين بحثى كه ما مى‏كنيم در رابطه با جواز و عدم جواز تصرف مال آن جايى است كه بنا بر اداى دين وجود داشته باشد، نه اين كه بخواهند دين را بخورند و هيچ به آن مدّائن بيچاره بهائى و پولى ندهند. آيا سيره مستمره بين متشرعه در اين موارد اين است كه تا دين را ادا نكنند، دست درازى به تركه نمى‏كنند؟ خب، اگر اين طور است پس ميتى كه دين دارد وقتى كه جنازه‏اش را از خانه بيرون آوردند ديگر هيچ كس حق ندارد پا توى آن خانه بگذارد. احدى حق ندارد پا در آن خانه بگذارد تا اداء دين نشده باشد. در حالى كه خارجاً مثل اين كه مسئله اين طور نيست. بنا اين است كه از اين مسئله دين داده بشود در كنار اين بنا به اندازه سهم خودشان هم در تركه تصرف مى‏كنند.
    پس دليل دومى كه در اين باب مطرح شده، مسئله سيره متشرعه است. كه آن سيره متشرعه بر يك همچين معنايى استمرار پيدا كرده. دليل سوم اين قول مسئله دو تا روايتى است كه در اين باب وارد شده. مى‏خواهند از اين دو تا روايت اين جورى استفاده كنند كه اگر دين مستقرق تركه نباشد اين مانع از جواز تصرف حتى تصرف متلف، تصرفى كه منجر به تلف بعض تركه بشود تا چه برسد به تصرفات ناقله مثل بيع و صلح و اجاره و امثال و ذالك كه آنها ضمن اين كه مبيح منتقل مى‏شود اما جاى مبيح سمن جاى مبيح را پر مى‏كند تا در تصرفات متلفه معناش اين است كه مى‏خورند. از تركه بر مى‏دارند به عنوان مخارج روزمره خودشان مصرف مى‏كنند. خب، مخارج روزمره همه‏اش تصرفات متلفه است. تصرفاتى است كه موجب از بين رفتن مال مى‏شود.
    حالا اين دو روايت در كتاب الوصايا باب 29، اول يك روايتى نقل مى‏كند از بضنتى. سند روايت تا بضنتى، سند صحيح است و آنهايى هم كه اسم اين روايت را صحيحه گذاشته‏اند، گفته‏اند صحيحة البضنتى. يعنى تا بضنتى روايت صحيح است. آن وقت بضنتى به اسنادٍ له با يك سندى كه براى او بوده، معلوم نيست كه حالا سند بضنتى كى بوده و بين بضنتى و ابو الحسن (عليه السلام) كى فاصله بوده، كى واسطه بوده، اين ديگر مشخص نشده، در اين سند. پس آنهايى كه مى‏گويند مثل صاحب مستمسك كه مى‏فرمايد صحيحة البضنتى، نبايد به ايشان اشكال كنيد كه چرا شما اسم اين روايت را صحيحه گذاشتيد. براى اين كه خود ايشان دنبالش مى‏فرمايد كه البضنتى به اسنادٍ له، يعنى از بضنتى به بعدش ديگر ما حرفى نداريم. ما نمى‏دانيم كه كى واسطه بوده بين بضنتى و بين ابو الحسن (عليه السلام). آيا يك نفر واسطه بوده، دو نفر بوده، آن يك نفر كه بوده، موثق بوده يا نبوده. اينها براى ما روشن نيست. لذا در اين حديث اول كه بضنتى به اسناد له مطرح مى‏كند روايت از نظر سند از بضنتى تا امامش مورد اشكال است.
    اما در حديث دوم ديگر اين اشكال هم وجود ندارد. عبد الرحمان حجاج روايت موثقه‏اى نقل مى‏كند عن ابى الحسن عليه السلام و اين دو تا روايت متنش و جوابش تقريباً يكى است. و لذاست كه روى آن حرفهايى كه ما درباره روايات مى‏زديم ما احتمال مى‏دهيم كه آن واسطه بين بضنتى و ابوالحسن رضا عليه السلام همان عبد الرحمان ابن الحجاج باشد. براى اين كه در يك سند ديگر عبد الرحمان ابن الحجاج تصريح به او شده. اما در سند بضنتى مورد تصريح قرار نگرفته. در حقيقت ما مى‏گوييم اين جا يك روايت وجود دارد. نه دو تا روايت. منتها يك روايت رواى از امامش مشخص است و او عبد الرحمان ابن الحجاج است. اما روايت ديگر رواى از امامش غير مشخص است. در عبارت سؤال و جواب هم مطلب يكى است الا با يك مختصر فرقى كه بين اين دو تا وجود دارد. و الا مورد روايت جواب امام در هر دو تا يكسان است. اجمالاً اين جا يك روايت معتبره وجود دارد. حالا دو تا روايت نيست، كه اگر بضنتى هم واسطه را ذكر كرده بود و آن واسطه به احتمال قوى عبد الرحمان ابن الحجاج بود، تازه ما نمى‏گفتيم كه دو تا روايت در اين جا وجود دارد. بلكه تنها يك روايت است و اولين رواى اش هم عبد الرحمان ابن الحجاج است. عبد الرحمان ابن الحجاج عن ابى الحسن (عليه السلام) ان رجل يموت و يترك عيالاً» كسى مى‏ميرد. و عيالى، زن و بچه‏اى، عيال مقصود خصوص زن نيست. يعنى آنهايى را كه بايد مخارجشان را بپردازد «و يترك عيالاً و عليه دينٌ». دينى هم به عهده اين ميت بوده. حالا مورد سؤال راوى اين است. «ان ينفق عليهم من ماله» آيا مى‏شود كه از مال اين ميت انفاق بر اين عيال كرد؟ «ان ينفق عليهم من ماله»؟ كه اين به قرينه جواب و همينطور به قرينه مورد سؤال قبل اداء دين را مى‏خواهد بيان بكند. هنوز اداء دين نشده، براى اين كه اگر اداء دين بشود كه ديگر جاى سؤال نيست كه، خب اگر دين داشت و دينش را پرداخت كرد. و بعد هم يك اضافه‏اى وجود داشت، ديگر ترديدى نيست بر اين كه انفاق بر عيال از ما ترك اين ميت اشكالى ندارد. آنى كه به عنوان شبه در ذهن سائل مطرح است، يعنى اين است كه اين ميت با اين كه دين دارد و با اين كه دين او اداء نشده آيا مى‏شود از ما ترك او از عيال او انفاق بشود؟ يا نميشود از ما ترك او بر عيال او انفاق بشود؟
    «ان ينفق عليهم من ماله»؟ «قال»، امام (عليه السلام) بر طبق اين روايت اين طور فرمود: «ان كان يستيق ان الذى ترك يحيط بجميع دينه». اگر مى‏داند كه اين ما ترك ميت احاطه مى‏كند به تمام دين، اين جاست كه دو تا روايت در تعبير بينشان فرق است و تعبير روايت بضنتى بهتر است. براى اين كه اين روايت مى‏گويد «ان الذى ترك يحيط بجميع بينه». خب، اين مى‏سازد به اين كه ما ترك بيش از دين هم باشد. اگر گفتيم تركه احاطه مى‏كند به جميع دين اين منافاتى ندارد به حسب جمود در ظاهر عبارت با اين كه تركه بيش از دين باشد. اما در روايت بضتنى تعبير بهترى است. مى‏فرمايد «انّ الذى عليه يحيط بجميع المال». يعنى دين احاطه مى‏كند همه مال را. مثل تعبيرى كه فقهاى ما مى‏كنند كه دين مستقرفٌ بالتركه» تعبير روايت بضنتى هم اين جورى است. ان الذى عليه يحيط بجميع المال. اما در موثقه عبد الرحمان دارد «اّن الذى ترك يحيط
    بجيمع دينه» لكن مراد معلوم است. مقصود اين است كه اگر مشخص است كه دين اين تمام تركه را استقراق مى‏كند و احاطه مى‏كند اين جا «فلا ينفق» نبايد انفاق بر عيال بشود. اگر دين مستقرق تركه است كسى حق ندارد تصرف آنهم متلف در رابطه با اين تركه انجام بدهد. اما «و ان لم يكن يستيق فل ينفق عليهم». اما اگر مسئله اين طور نيست مى‏شود انفاق بر اينها كرد. من وسط المال يعنى من اصل المال. اين جا يك نكته‏اى را ما بايد به آن يك توجه پيدا بكنيم و آن اين است كه اين «ان كان يستيقٍ» با «و ان لم يكن يستيق» نمى‏خواهد روى استيقان و عدم استيقان تكيه بكند، به طورى كه در اين فرض دوم اگر اين يقين ندارد لكن احتمال مى‏دهد كه دين به اندازه تمام مال باشد، باز هم مى‏تواند انفاق بكند. اين حالات ورثه از نظر استيقان و عدم استيقان نقشى در اين مسئله ندارد. آنى كه نقش دارد واقعيت مسئله است. آيا دين مستقرق لتركه؟ لا يجول و اذا لم يكن الدين متسقرقاً لتركه. نه، لم يكن يستيقٍ كانّ الدين محيط بجيمع التركه كه ما بگوييم اگر ورثه احتمال مى‏دهد كه اين دين مستقرق است. لازم نيست برود سؤال بكند و تحقيق بكند. چون شك در اين معنا دارد مى‏تواند انفاق بكند. نه، حكم به عنوان صورت شك و عدم استيقان نمى‏خواهد در روايت مطرح بكند. ملاك همان واقعيت است. «ان كانت دين محيطاً بجيمع التركه لا يجوز و ان لم يكن الدين محيطاً بجيمع التركه يجوز» اين كه انفاق بشود كه انفاق يك تصرف است آن هم تصرف متلف كه موجب اين است كه يك طرف تركه از بين برود.
    پس اين قول ادله ثلاثه شان را ملاحظه كرديد. حالا مى‏آييم سراغ قول امام بزرگوار و مرحوم سيد (قدس سرهما)، (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه ديگر بر نمى‏گرديم. ولى بعد باز به چيزش بر مى‏گرديم كه با اين دو روايت چه كنيم. براى خواندنش ديگر بر نمى‏گرديم. (سؤال از استاد:... و جواب آن) حالا صبر كنيد. حالا ما داريم اقوال را مى‏گوييم. هنوز به نتيجه نرسيده‏ايم. (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه استيقال هيچ دخالت ندارد. استيقال دخالت ندارد. واقعش دخالت دارد. لم يكن يستيق يعنى مثل كلّ شى‏ء طاهر دارد حكم ظاهرى جمع مى‏كند؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) بايد اين جورى بگوييد ديگر. حكم ظاهرى نيست اين جا. ان لم يكن يستيق يعنى و ان لم الدين محيطاً بجميع التركه. پاى حكم ظاهرى نيست در كار.
    عرض مى‏شود اينها ادله اين قول بود كه ملاحظه كرديد. قول امام بزرگوار و مرحوم سيد كه در يك جهت مشترك بودند و او اين بود كه در اين فرض هم كه دين مستقرق تركه باشد، از آنها استفاده مى‏شد كه به صورت احتياط وجوبى اينها قائل به عدم جواز تصرف هستند. منتها مرحوم سيد يك صورت را استثنا مى‏كرد كه امام بزرگوار آن صورت را هم استثنا نفرمودند. و او آن جايى بود كه و تركه واسع باشد جداً. خيلى زياد تركه داشته باشد. آن جا مرحوم سيد قائل به جواز تصرف شده‏اند اما امام بزرگوار فرقى بين واسع و غير واسع در اين جهت قائل نشدند. و در هر دو صورت روى احتياط مطلق ايشان تكيه كرده‏اند. يعنى احتياط وجوبى.
    حالا مبناى اين چيه؟ مبناى اين در رابطه با دليل اولى كه در رابطه با قول قبلى ذكر كرديم ممكن است بفرمايند كه ما اين مبنا را قبول نداريم. اين كه در مورد وجود دين يا مصرف حج دين يا مصرف حج به اندازه او انتقال به ورثه پيدا نمى‏كند نه، اين جا مخصوصاً چون دين هم بين غير مستقرق است مصارف حج كمتر از تركه است ما مى‏گوييم به مجرد موت تمام تركه انتقال به ورثه پيدا مى‏كند. مالك عبارت از ورثه مى‏شود. نه به اندازه غير دين، نه، تمام تركه من الصدر الى الذيل يسير ملك للورثه. منتها اين دين به منزله يك حقى است كه متعلق به اين مال است. حق للدائن متعلق بلتركه. خب ، اين دينى كه متعلق به تركه است آيا به يك جزء خاصى از تركه متعلق است؟ به يك بعض معينى از تركه تعلق دارد؟ به يك گوشه خاصى از تركه متعلق است؟ يا اگر بنا شد دين به عنوان حق متعلق به تركه مطرح باشد، به تمام تركه اين حق الدين متعلق است. و اگر حق الدين به تمام تركه متعلق بود، اينها اصلاً حق ندارند دست درازى به تركه كنند. عرض كردم مثل مسئله غير مرهونه، كه متعلق حق مرتعنه، حالا فرض كنيد كه انسان هزار تومان قرض كرده اما چيزى را كه به عنوان وثيقه گذاشته است ارزشش‏
    صد هزار تومان است. خب اينها اين مرهونه كه متعلق حق مرتعنه است. آيا به اندازه هزار تومان متعلق مرتعنه است يا تمام اين عين مرهونه متعلق حق مرتعنه است؟ عرض كردم دينش هزار تومان است. دين مرهونه صد هزار تومان مى‏ارزد. آيا شما اجازه مى‏دهيد به اين راهن كه نصف عين مرهونه را كه پنجاه هزار تومان است بفروشد؟ اگر هم به او اعتراض كرديد جواب بدهد بابا اين عين مرهونه صد هزار تومان مى‏ارزد، ما نصفش را داريم مى‏فروشيم. پنجاه هزار تومانش به عنوان وثيقه باقى مى‏ماند. اصل دين هم كه بيش از هزار تومان نيست. جوابش اين است كه اين حرف درست نيست. براى اين كه حق مرتعن به تمام عين مرهونه متعلق است و چون به تمام عين مرهونه متعلق است، راهن نه مى‏تواند تصرف متلف انجام بدهد و نه مى‏تواند تصرف راهن انجام بدهد. نمى‏تواند عين مرهونه را ولو به بعض ابعاذٍ بيايد تلف كند و از بين ببرد و نمى‏تواند عين مرهونه را مورد معامله بيع و صلح و امثال و ذالك قرار بدهد. خب، بگوييم در ما نحن فيه هم مطلب اين طور است. اين حق دائن ولو اين كه دينش در برابر تركه ناچيز است اما در عين حال حقش متعلق به جميع تركه است و چون حق متعلق به جميع تركه است، تا مادامى كه اين حق تعبيه نشود و تا مادامى كه رضايت صاحب حق تأمين نشود، ورثه برايشان جايز نيست كه اصلاً دست دراز بكنند به اين تركه ولو به يك استكان و قاشق و نعلبكى اين تركه باشد. لذا در مقابل وجه اول ممكن است اينها اين جورى بفرمايند كه ما چون مبنايمان مسئله انتقال جميع تركه است به وارث و به اندازه دين حق تعلق مى‏گيرد و تعلق حق هم در رابطه با مجموع تركه است لذا لا يجوز للورثه اين كه ولو در يك مقدار كمى در اين تركه بخواهند تصرف متلف يا تصرف ناقل انجام بدهند. وجه اول را به اين صورت اينها مى‏توانند درست بكنند.
    (سؤال از استاد:... و جواب آن) آن بحث مبنايى را اينجا نياوريد. بحث مبناييش را عرض كردم ما فقط اشاره به مبنا كرديم، آن تفصيلش را بايد در جاى خودش بحث بكنيم.
    ممكن است اينها روى اين جهت پيش بيايند. خب، اين جواب وجه اول داده مى‏شود. اما جواب وجه اول و جواب وجه سوم كه عبارت از روايت بود آنهم روايت معتبره ولو اين كه روايت واحد هم باشد، جواب از اينها چيه؟ مرحوم سيد خب، يك در رابطه با سيره تقريباً نزديك به قول اول شده. آمده ايشان اين جورى گفته. گفته اگر تركه خيلى زياد باشد خب، ما هم معتقديم جايز است تصرف كردن. و كانّ مرحوم سيد مى‏خواهد بفرمايد كه سيره چون يك دليل لپى است نه دليل لفظى كه انسان براى او اطلاقى قائل باشد كه بتواند به اطلاق تمسك بكند مرحوم سيد كانّ فرمود ما قدر متيقن از سيره را اخذ مى‏كنيم. قدر متيقن از سيره در رابطه با جواز تصرف آن جايى است كه تركه خيلى زياد باشد و واسع باشد جداً. اما اگر يك آدمى صد هزار تومان دين دارد اما صد و پنج هزار تومان تركه دارد. كه مى‏بينيد پنج هزار تومان تركه اضافه بر دين است. آيا در اين جا هم سيره وجود دارد. اين جا هم سيره متشرعه بر جواز تصرف بر تركه است. مرحوم سيد بفرمايد كه يا مسلماً نيست و يا ما شك داريم كه آيا در اين مواردى كه زيادى تركه خيلى وسعت ندارد معلوم نيست كه سيره متشرعه‏اى وجود داشته باشد. اما خب، امام بزرگوار بين اين دو صورت هيچ فرقى قائل نشده‏اند. آيا اين به اين معناست كه اين به طور كلى مسئله سيره را انكار كرده‏اند و يا اين كه يك چيزى در ذهن مى‏آيد و آن اين است كه اين سيره نمى‏تواند خيلى نمايان گر شرع باشد براى اين كه در كثيرى از موارد ما ملاحظه مى‏كنيم، عرض كردم كه آن جايى كه ورثه متعدد باشند اگر يكيشان كنار باشد ديگران هيچ حق دست درازى ندارند. براى اين كه بين خودشان مسئله روى شركت دور مى‏زند و تا مادامى كه همه شركاء متفق بر تصرف نباشند يكى از شركاء حق ندارد در مال مشترك تصرف بكند. در حالى كه اين مسئله شرعى به اين وضوح و به اين روشنى مطرح است ما در بين متشرعه مى‏بينيم كه، البته نه همه شان، خيلى‏ها را مى‏بينيم مسئله اين طور نيست. با اين كه احراز رضايت همه وراث را نكرده‏اند، مع ذالك در مال مشترك تصرف مى‏كنند. در خانه و اثاثيه ميت تصرف مى‏كنند. بدون اين كه اجازه همه ورثه را كسب بكنند ما مى‏بينيم كه در همين مال با اين كه مشترك است و حكم شركت هم به اين وضوح مطرح است مع ذالك مى‏بينيم تصرف در كار است. آيا امام بزرگوار روى مسئله سيره و در
    برخورد با مسئله سيره چه ديدى داشتند. به نظر مى‏آيد كه ايشان براى اين سيره خيلى حسابى باز نكردند و شايد علتش هم همين نكته‏اى باشد كه من به آن اشاره كردم. و اما روايت كه اين ديگر بحث بعدى تا ببينيم روى هم رفته چه بايد گفت در اين. يك مقدار هم دقت بفرماييد براى نتيجه‏گيرى ان شاء اللّه.

    «و الحمد للّه رب العالمين»