• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • چهل و دومين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1369
    «اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
    «بسم اللّه الرحمن الرحيم»
    بحث در اين بود كه اگر كسى استقر عليه الحج، كه عرض كرديم كه در رابطه با صغراى استقرار و اين كه استقرار كجا تحقق پيدا مى‏كند اين بحث بعدى ماست. اما آن جايى كه استقرار تحقق پيدا كرد كه اجمالش اين است كه همه شرايط وجود داشت. لكن به علت اهمال و مسامحه حج را انجام نداد و بعد همه اين شرايط يا بعضى از اين شرايط منتفى شد. آيا در سال آينده و سالهاى بعد به هر كيفيتى كه ممكن باشد ولو مع الحرج بايد انجام بدهد يا اين كه نه، صورت حرج را مثل ساير موارد استثنا مى‏كنيم و بايد بگوييم با نبود حرج به هر كيفيتى كه ممكن باشد بايد انجام بدهد؟
    در كلام صاحب جواهر تصريحى به اين معنا ديده نشد كه حتى به صورت حرج هم بايد انجام بدهد. اما يك تعبيرى ايشان دارد و آن تعبير اين است كه من استقر عليه الحج بايد حج را انجام بدهد به شرط اين كه قدرت منتفى نباشد. ديگر تصريح نمى‏كند به اين كه ولو كان حرجياً. تصريح به ولو كان حرجياً در كلام ايشان ديده نشد. همين مى‏فرمايد اگر قدرت دارد حتماً بايد حج را انجام بدهد. در كلام امام بزرگوار هم همانطورى كه ملاحظه فرموديد تعبير ايشان اين است كه «وجب الاتيان به باىّ وجهٍ تمكن». البته اطلاق اين صورت حرج را ميگيرد. اما تصريح به اين معنا كه حتى لو كان حج حرجياً هم برايش واجب است. در اين عبارت و امثال اين عبارت دلالتى بر اين مطلب ملاحظه نمى‏شود. و علاوه ما مى‏توانيم يك توجيهى هم بكنيم اين عبارات را. بگوييم اين «باىّ وجه تمكن» در مقابل آن استطاعت است. يعنى حج قبلى «باىّ وجه تمكن» در آن دخالت نداشت. آن حج اولى استطاعت در آن دخالت داشت. در وجوب آن حج در سال اول استطاعت نقش داشت. استطاعت هم كه ابعاد مختلفى داشت و به حسب شؤن افراد هم استطاعت فرق مى‏كرد. در مسئله زاد و راحله كه قاعدتاً بحثش در ذهن شما آقايان است، نظرتان هست كه روى شأن افراد ما فرق قائل شديم. گفتيم يكى شأنش اين است كه با هواپيما برود. يكى نه، اگر با ماشين هم برود، هيچ خلاف شأنى براى او نيست. چه بسا اگر كسى با مثلاً دابه هم حركت بكند خلاف شأنش نباشد. در سال اول روى اين مسائل تكيه مى‏شد. اما در سال دوم بگوييم نه، «باىّ وجه تمكن». نمى‏خواهد بگويد ولو كان حرجياً. نه مى‏خواهد بگويد آن استطاعتى كه در وجوب حج در سال اول دخالت داشت، در سال دوم اينها دخالت ندارد. به هر نحوى كه ممكن است انجام بدهد كه اين در مقابل همان استطاعت در سال اول است. نه ناظر به اين كه ولو كان حرجياً. به عبارت روشن‏تر عبارت ايشان و عبارت صاحب جواهر آيا ناظر به اين است كه «باىّ وجه تمكن اى ولو كان حرجياً»؟ يا اين كه نه، اين اصلاً به حرج كارى ندارد. اين ناظر به اين است كه آن استطاعتى كه در سال اول نقش داشت،
    براى كسى كه در سال اول نقش داشت، براى كسى استقر عليه الحج آن استطاعت نقش ندارد. اما اين كه حتى فى صورة الحرج بايد اتيان بكند، اين ديگر از عبارتها استفاده نمى‏شود.
    اما خب، گفتيم كه در عين حال ادله‏اى اقامه بر اين معنا شده كه حتى فى صورة الحرج هم من استقر عليه بايد حج انجام بدهد. سه تا دليل را ديروز ملاحظه فرموديد و دلالت آنها مورد مناغشه و اشكال بود. حالا دو تا دليل ديگر هم مجموعاً باقى مانده. يكى، يك روايتى است كه ما اين روايت را در مسئله راحله سابقاً مطرح كرديم ولى چون اين جا به آن استدلال شده،
    اين جا هم بايد اين روايت را تبعاً مطرح بكنيم.
    روايت در ابواب وجوب الحج باب يازدهم، حديث دوم. روايتى است از ابى بصير، كه راوى از ابى بصير هم على ابن ابى حمزه بطائنى است و اين روايت براى خاطر همين على ابن ابى حمزه ضعيف است اين. لذا از نظر سند هم اگر دلالت اين روايت تام باشد، مناغشه سندى اش در جاى خودش محفوظ است كه على ابن ابى حمزه بطائنى كاملاً تضيعف شده. ايشان‏
    نقل كرده «عن ابى بصير قال قلتُ لابى عبد اللّه عليه السلام قولاً لا عز و جلّ و للّه على الناس حج البيت من استطاعه اليه سبيلاً». يعنى ابو بصير از تفسير اين آيه سؤال كرده. نظرتان هست كه عرض مى‏كرديم كه سؤالاتى كه در باره اين آيه مى‏شود مشكله سؤال كنندگان در رابطه با استطاعت است كه من استطاعه اليه سبيلاً يعنى چه و الاّ للّه على الناس حج البيت يك معناى روشنى دارد و نياز به سؤال ندارد. لذا در كثيرى از روايات از اين آيه كثيره سؤال شده و مقصود سائلين هم استفهام از استطاعتى است كه در اين آيه ذكر شده. سؤال در اين روايت هم همينطور است. قال، امام صادق (صلوات اللّه و سلامه عليه) فرمودند كه «يخرج و يمشى» اين شخص از شهر خودش خارج مى‏شود و پياده راه مى‏رود. «ان لم يكن عنده». اين به لحاظ كلمه مشى و اين كه مشى را معلق كرده به «ان لم يكن عنده» يعنى «ان لم يكون عنده مركوبٌ» يعنى اگر يك دابه‏اى ندارد كه ركود بر اين دابه پيدا بكند، خب، پياده راه بيفتد. تبعاً پياده كسى راه مى‏افتد كه دابه نداشته باشد. غير از ائمه معصومين (عليهم السلام) كه خب، آنها با اين كه دابه هم داشتند پياده مى‏رفتند. و المحامل، در باره امام مجتبى (سلام اللّه عليه) ظاهراً 25 سفر ايشان حج كرده‏اند پياده، و المحامل تساق بين يديه. در حالى كه محمل‏ها، دابه‏ها بين يديه ايشان رانده مى‏شدند و حضور داشتند.
    خب، اين كه مى‏فرمايند «يخرج و يمشى ان لم يكن عنده» ظاهرش اين است يعنى اگر مركبى نداشته باشد. حالا اگر هم شما بگوييد به چه مناسبت ذكر نشده، اين هم يك اضطرابى است در روايت. «ان لم يكن عنده» چى چى «لم يكن عنده»؟ مگر اين كه اين مسبوق به سابقه باشد، در حالى كه ظاهرش اين است كه مسبوق به سابقه نيست. اما مراد معلوم است. «يخرج و يمشى ان لم يكن عنده» يعنى مركبٌ. قلت ابو بصير مى‏گويد كه «لا يقدر على المشى» اين مكلف بيچاره قدرت ندارد كه همه اين راه را پياده برود. «قال يمشى و يركب». يك مقدارش را پياده برود، يك مقدارش را سوار بشود. «قلت لا يقدر على ذالك اعن المشى». نه اصلاً در شرايطى است كه حتى يك مقدار راه را هم نمى‏تواند پياده برود. بايد سوار بشود، مركب هم ندارد. بايد سوار بشود و خودش را به مكه برساند و مركب هم ندارد. چه كند اين آدم؟ قال اين روايت اين طور مى‏گويد. مى‏گويد «يخدم القوم و يخرج معهم» برود عنوان خدمتگزارى قافله را انتخاب كند و به عنوان خدمت با آنها خارج بشود و از مركب آنها استفاده كند در مقابل خدمت.
    خب، اين روايت چه جورى در ما نحن فيه پياده مى‏شود؟ آنهايى كه اين روايت را در ما نحن فيه مى‏خواهند پياده بكنند گفته‏اند كه ما مجبوريم كه اينروايت را حمل بر صورت استقرار كنيم. اين كسى است كه قبلاً وجوب حج گريبانش را گرفته و خيلى هم خوب و راحت و آسان مى‏توانسته به مكه برود و نرفته، حالا گرفتار اين مصيبتهاست. كه امام مى‏فرمايد كه در درجه اول پياده، نمى‏تواند پياده و سواره، نمى‏تواند قدرت بر مشى ندارد بايد يخدم، يعنى يجب، واجب است بر او كه عنوان خدمتگزارى قوم را انتخاب بكند و با آنها خارج بشود. پس يك مبناى استدلال به اين روايت مسئله اين است كه ما روايت را حمل بر استقرار كنيم. بگوييم من استقر عليه الحج اين وظيفه را دارد. مبناى دوم اين است كه بگوييم اين يخدم القوم طبعاً يك امر حرجى است. كسى كه قبلاً مستطيع بوده، معلوم مى‏شود آدم متشخصى است، حالا به او بگويند تو برو. بايد عنوان خدمتگزارى قوم را انتخاب بكنى تا بتوانى حج را انجام بدهى و اين يك امر حرجى خواهد بود. اما اين امر حرجى را امام واجب كرده، يخدم القوم. يعنى يجب عليه خدمت القوم و الخروج معهم. پس اين روايت قابل استدلال است از نظر دلالت با فرض اين دو تا مبنا. در حالى كه هر دو مبنا غلط است. اولاً ما نمى‏توانيم ما اين دو تا روايت را حمل بر استقرار كنيم. چرا؟ براى اين كه اين روايت در تفسير آيه وارد شده. آيه «و للّه على الناس حج البيت من اسْتطاع» هيچ ربطى من استقر عليه الحج ندارد. و حتى ما در ذيل همين بحث ان شاء اللّه همين بحث را عرض مى‏كنيم كه اگر ما بوديم و خود اين آيه شريفه و رواياتى در من استقر عليه الحج وجود نداشت ما از آيه نمى‏توانستيم استفاده بكنيم كه كسى كه مستطيع نبوده حج انجام نداده، بعد در حال عدم استطاعت بايد حج انجام بدهد؟ از كجاى آيه ما استفاده كنيم؟ آيه مى‏گويد مستطيع يجب عليه الحج. خب، اين مستطيع بود، نرفت. معصيت كرد. اما بعد العدم الاستطاعه هم يجب عليه از كجاى اين آيه ما اين مطلب را استفاده بكنيم. ممكن است شما بفرماييد كه بله، اين در صورتى است كه استطاعت حدوثاً و بقاً شرطيت داشته باشد. اما اگر استطاعت حدوثاً شرطيت داشت لا بقاءً، خب استطاعت كه حادث شده و همين حدوث وجوب را آورده. بعد از آنى كه استطاعت زائل شد، وجوب به قوت خودش باقى است. مثل اين كه مثلاً در مسئله الماء المتغير بالنجس نجسٌ مى‏گويند تغير علت محبثه براى نجاست ماء است. اما اگر تغير براى اين آب حوض حادث شد، بعد از آنى كه تغير زائل هم شد، باز حرمت و نجاست به قوت خودش باقى است. ما بگوييم در باب استطاعت هم مسئله اين طورى است.
    مى‏گوييم درست است. اما اين دليل مى‏خواهد. اما يك عنوانى را كه در موضوع عرض كردم نظرتان است كه مرحوم آقاى آخوند صاحب كفايه در تقسيم عناوين سه جور عنوان را قائل بود. يك عنوان، عنوان مشير كه هيچ گونه دخالتى در ترتب حكم نداشت. مى‏گفت من سؤالات مذهبى ام از كى بكنم؟ اشاره كرد، گفت آنى كه آن جا نشسته است. خب، اين نشستن ديگر دخالت در ترتب حكم ندارد. اين به عنوان مشير در اين جا مطرح است. دوم عنوانى است كه حدوثش دخالت در ترتب حكم دارد. اما بقائش ندارد. مثل همين ماء متغيرى كه مثال زديم. سوم اين كه عنوان حدوثاً و بقاءً دخالت در حكم داشته باشد. يعنى تا هست، حكم هست. وقتى عنوان رفت، حكم هم به دنبال او مى‏رود. خب، اين جا يك بحثى پيش مى‏آيد كه آيا ظاهر اين كه يك عنوانى را در موضوع عرض كردم، ظاهر اين است كه فقط حدوثش دخالت در حكم دارد يا ظاهر اين است كه حدوث و بقا هر دو دخالت در حكم دارد و اگر ما بخواهيم عنوانى را حمل بكنيم بر اين كه فقط حدوثش دخالت دارد اين نياز به قرينه خارجيه دارد. نياز به دليل دارد. اما اگر ما باشيم و ظاهر دليل، دليل مى‏گويد كه «المسافر يجب عليه ان يقصر». خب، ما استفاده مى‏كنيم كه «المسافر ما دام كونه مسافراً يجب عليه ان يقصر. الحاضر يجب عليه ان يتم. يعنى الحاضر ما دام كونه حاضراً» اما حاضر بعد از آنى كه زوال حضورش هم شد، يجب عليه ان يتم. اين ديگر از دليل استفاده نمى‏شود. پس هر كجا كه يك عنوانى اخذ شد، ظاهر اين است كه «الحكم يدور مداره» تا مادامى كه اين حكم است،
    است. وقتى كه نيست حكم هم كنار مى‏رود. در آيه شريفه «للّه على الناس حج البيت من استطاعه اليه سبيلاً» مى‏گويد المستطيع يجب عليه الحج. خب، اين مرد پارسال مستطيع بوده، يجب عليه الحج بوده، عامداً، مهملاً، مسامحتاً اين تكليف الهى را ترك كرده، اما اين كه امسال بايد حج انجام بدهد مع عدم استطاعه. اين را ما ديگر از كجاى آيه استدلال بكنيم؟ اين نياز به ادله خارجيه دارد. و الا از نفس آيه اين معنا استفاده نمى‏شود.
    پس در نتيجه آيه نمى‏گويد «من استقر عليه الحج يجب عليه الحج». اين سؤال ابى بصير هم در رابطه با آيه است. آيه مربوط به حج در سال اول است. حج در عام استطاعت است. حج براى آن كسى است كه در همان سال مستطيع شده، آن وقت سؤال ابى بصير در رابطه با تفسير آيه با توجه به اين كه آيه مربوط به همان سال اول است، چه وضعى دارد كه ما اين روايت را بياييم حمل بكنيم بر مسئله استقرار. اگر سؤال از آيه نمى‏بود ما مى‏توانستيم حمل بر صورت استقرار بكنيم. اما چون به عنوان جواب از سؤال از استطاعت در آيه است، چه در رابطه با عام استطاعت است، ما نمى‏توانيم عرض مى‏شود اين روايت را حمل بر من استقر عليه الحج بكنيم. اين روايت مربوط به همان سال اول است. حالا كه مربوط به سال اول شد، يك بحثى سابقاً در رابطه با راحله ما ذكر كرديم و آن اين بود كه جماعتى قائل بودند به اين كه اگر كسى دور از مكه باشد، در عين اين كه دور است، لا يحتاج الى الراحله. بايد پياده برود ولو هزار فرسخ باشد. جماعت اين طورى قائل بودند. و اين روايت مى‏توانست ادله آنها قرار بگيرد. براى اين كه اين روايت مى‏گويد يمشى ان لم يكن عنده مثلاً ما يركب. اگر مركب ندارد، معطل نشود. پاى پياده راه بيفتد. و اگر هم قدرت ندارد. يك مقدار پياده، يك مقدار هم سواره، تا اين جايش مورد فتواى آن جماعت است. اما متأسفانه ذيلش را هيچ كس در رابطه با سال اول به آن فتوا نداده كه اگر يك حاجى نمى‏تواند پياده برود، نمى‏تواند مركب هم ندارد در همان سال اول، بگوييم يجب عليه خدمت القوم و الخروج معهم. اين را احدى بر صدقش فتوا نداده. حتى آنهايى كه مى‏گويند نياز به راحله ندارد آنها هم بر صدق اين فتوا نداده‏اند. و لذا موقعى كه ما همين روايت را در آن رابطه بحث مى‏كرديم به همين جهت علاوه بر ضعف سندش براى خاطر اين ذيلش كه محضرٌ عنه على كل است ما اين روايت را كنار گذاشتيم. پس در حقيقت ما نمى‏توانيم اين روايت را بياوريمش براى من استقر عليه الحج. اين مربوط به سال اول استطاعت و در رابطه با خود استطاعت است. هر مقدارش كه قابل قبول باشد يقبل، هر مقدارى هم كه قابل قبول نيست، محرض عنه است كه كسى نمى‏تواند اخذ به او بكند. پس اين مبناى اول باطل.
    و اما اگر از مبناى اول گذشتيم. گفتيم كه حالا اين روايت را حمل مى‏كنيم ولو اين كه نمى‏شود. لكن حملش مى‏كنيم على من استقر عليه الحج. با اين كه در تفسير آيه وارد شده، مع ذالك حملش مى‏كنيم على من استقر عليه الحج. اگر حالا، فرضاً پذيرفتيم اين معنا را، خب، مى‏گوييم ذيل اين روايت مى‏گويد كه عبارت از چيه؟ يخدم القوم. يعنى اين روايت چى مى‏گويد؟ مى‏گويد يجب عليه خدمت القوم. اگر خدمت القوم هميشه ملازم با حرج باشد. ما مى‏توانيم به اين روايت تمسك بكنيم. اما واقعيت مسئله اين نيست كه خدمت القوم هميشه براى همه حرجى است. شما مى‏توانيد اين حرف را متلزم بشويد كه مسئله خدمت القوم حرجىٌ لكل من استقر عليه الحج. يا اين كه نه، من استقر عليه الحج مختلف است. بعضيها خدمت القوم برايشان حرجى است، بعضى‏ها خدمت القوم برايشان حرجى نيست. خب، اين روايت اطلاق دارد. ادله لا حرج همان طورى كه در مقابل ادله ديگر احكام ايستاده و به عنوان حكومت تقدم بر آنها دارد. خب، ما جعل عليكم فى الدين من حرج، اين جا هم پياده مى‏شود. اين يخدم القوم اطلاق دارد يعنى سواءٌ كان حرجياً ام غير حرجى. ما جعل عليكم فى الدين من حرج، در مقابلش مى‏ايستد و مى‏گويد آن طورى كه خدمت القوم حرجى باشد لا يجب خدمت القوم.
    عرض مى‏شود كه پس نتيجتاً اين طور شد كه اين يخدم القوم كه روايت دلالت بر وجوبش مى‏كند، اين به صورت اطلاق مطرح است. وقتى به صورت اطلاق مطرح شد، دليل لا حرج به عنوان دليل حاكم بر آن تقدم دارد. فبالنتيجه از اين روايت هم اگر سندش هم صحيح باشد ما نمى‏توانيم وجوب حج حرجى را در مورد من استقر عليه الحج صادر بكنيم.
    آخرين دليل روايات زيادى است كه ما اين روايات را خوانده‏ايم و روى آن جهت من كتاب وسائل را همراه نياورده‏ام. رواياتى است كه مى‏گويد اگر كسى مستطيع شد و اهمال كرد و بى جهت تأخير انداخت حج را، آن وقت به دنبالش روايات در ترتب احكام و عناوين لسانهاى مختلفى داشت. يكى مى‏گفت فقد ترك شريعة من شرايع الاسلام. يكى مى‏گفت يموت يهودياً او نصرانياً. يكى هم يك تعبير ديگر كه اين تعبير روايات متعددى وارد شده و موردش همين است، من استقر عليه الحج. و بدانيد آن نكته‏اى را كه در آيه ذكر كرديم كه اگر ما دليل خارجى نمى‏داشتيم، از آيه استفاده نمى‏كرديم كه اگر كسى استطاعتش زائل شد و استقر عليه الحج باز هم بايد حج انجام بدهد. دليل خارجى ما همين روايات است. رواياتى است كه مى‏گويد كسى كه مستطيع شد و حج انجام نداد و بقى على ذالك الى آخر العمر فقد ترك شريعة من شرايع الاسلام. اين روايت و امثال اين روايت است كه من استقر عليه الحج را الزام مى‏كند كه بعد زوال الاستطاعه بايد حج را انجام بدهد. و الا به قول صاحب مدارك اين هم نكته خوبى است كه در بحث بعدى كه ما داريم، مگر ما در رواياتمان يك كلمه استقر عليه الحج نديديم ما. كلمه استقر اين در لسان فقها مطرح است. و الا در روايت روى اين عنوان تكيه كرده باشند، در هيچ روايتى كلمه استقر عليه الحج نيست. اما خب، معناش است مثل همين روايت. كسى كه مستطيع شد و حج را انجام نداد و تأخير انداخت، فقد ترك شريعة من شرايع الاسلام. از اين ما استفاده مى‏كنيم كه آن استطاعتى كه در آيه شريفه اخذ شده اين عبارت از استطاعت حدوثى است. نه حدوثاً و بقاءً. و الا اگر ما بوديم و ظاهر خود آيه شريفه، عنوان استطاعت هم به عنوان حدوث دخالت داشت و هم به عنوان بقاء دخالت داشت. اما اين روايات كه در كنار آيه شريفه قرار مى‏گيرد از اين روايت استفاده مى‏كنيم كه مسئله استطاعت به عنوان حدوث مؤثر است. همين كه استطاعت حادث شد، اين كافى است كه گريبان مكلف را بگيرد ولو بعد زوال الاستطاعه. ولو بعد النكفاء عنوان المستطيع باز هم يجب عليه الحج. و بايد حج را انجام بدهد. پس عمده دليلى كه ما را راهنمايى مى‏كند بر خلاف آن چيزى كه ما از ظاهر آيه فى نفسه استفاده مى‏كنيم، اين قبيل روايات است. «من ترك الحج الى آخر العمر. يقال له كه موت يهودياً او نصرانياً و امثال و ذالك». خب اين روايات، دلالت بر چى مى‏كند. دلالت بر اين ميكند كه من استقر عليه الحج ولو زالت الاستطاعه يجب عليه الحج. بيشتر از اين كه نيست. من استقر عليه الحج ولو زالت الاستطاعه يجب عليه الحج. خب، اين يجب مگر حكم الهى نيست. مگر دستور الهى نيست. اگر قاعده
    لا حرج در مقابل اين نبود ما از اين يجب عليه الحج اطلاق استفاده مى‏كرديم. يعنى مى‏گفتيم يجب عليه الحج ولو كان حرجياً. اما قاعده لا حرج در مقابل همين ادله هم ايستاده. براى اين كه همين رواياتى كه دلالت بر وجوب مى‏كند، و اطلاق هم دارد ما جعل عليكم فى الدين من حرج در مقابل اينها ايستاده. حكم مى‏كند به اين كه همين من استقر عليه الحجى كه شما مى‏گوييد يجب عليه الحج ولو زالت الاستطاعه در صورتى است كه حج بر او حرجى نباشد. اما اگر يك جايى حج بر او حرجى شد، ديگر اين روايت هم نقشى نمى‏تواند داشته باشد.
    و اگر در ذهن شما بيايد اين مطلبى را كه زمينه‏اش را من خودم عرض كردم كه اين روايات قرينه بر تصرف در آيه بشود. يعنى سر و كار ما را چيز بكند. ما باشيم و آيه. از اين روايات هم كشف بكنيم كه استطاعت فقط حدوثش نقش دارد، نه حدوثاً و بقاءً. خب، تازه وقتى آيه مطرح شد، مگر دليل لا حرج در مقابل آيه نمى‏تواند حكم بكند به اين اذا كان حج حرجياً لا يجب على المكلف. كثيرى از مواردى كه ما نفى وجوب حج مى‏كرديم در اين جا به استناد قاعده لا حرج بود. خب، يكى از مواردى هم كه قاعده لا حرج جلوى وجوب حج را مى‏گيرد، همين حج حرجى است على من استقر عليه الحج. آن وقت يك مؤيدى هم در ذهن من است و آن اين است كه اصلاً يك بحث ديگرى هم اين جا هست و آن اين است كه اگر ما حكم كرديم به اين كه يجب عليه الحج ولو كان حرجياً. فرضاً يك همچين حكمى كرديم، آيا نمى‏بايست قاعده لا حرج يك تخصيص و تقييدى در مفادش قائل بشويم. اگر يك جايى گفتيم يجب عليه الحج ولو كان حرجياً معناش اين است كه قاعده لا حرج آن جايى تخصيص خورده. در حالى كه سياق قاعده لا حرج ابا از تخصيص دارد. ما جعل عليكم فى الدين من حرج يك لسانى نيست كه بگوييم الا فى فلان مورد و الا در فلان محل نه، اين يك مسئله كلى است و طرز عبارتش و طرز لسانش طورى است كه صلاحيت براى تقيد و تخصيص در آن وجود ندارد.
    فالنتيجه اين من استقر عليه الحج اگر حج بر او حرجى باشد ولو اين كه عرض كرديم در كلمات فقها، تصحيحى هم به اين معنا ديده نشده مع ذالك از ادله ما نمى‏توانيم استفاده بكنيم. تا موضوع استقرار كه بحث فردايمان است ان شاء اللّه.

    «و الحمد اللّه رب العالمين»