بيستمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1368
«اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
در مسئله پنجاه در اول مسئله اين طور مىفرمايند. يجب الحج على الكافر و لا يصح منه و لو اسلم و قد ضالت استطاعته قبله لم يجب عليه. ولو مات حال كفره لا يقوىعنه».
اول مىفرمايند كه مسئله وجوب حج در مورد استطاعت همان طورى كه شامل مسلم مىشود كافر هم همينطور است. كه اين خود مبتنى بر يك بحثى است كه اين بحث را به عنوان يك قاعده فقهيه در كتبى كه به عنوان قواعد فقهيه بحث كردهاند يكى از قواعدى كه آن جا مورد بحث واقع شده همين است كه آيا كفار با مؤمنين همانطورى كه در تكليف به اصول عقايد مشترك هستند آيا در تكليف به فروع هم اشتراك دارند. همانطورى كه بر يك مسلمانى خواندن نماز واجب است و ايتاى زكات واجب است و صيام واجب است، آيا بر كفار هم اين تكاليف فقهيه و تكاليف فرديه ثابت هست يا نه؟ اين مسئله در آنجا محل اختلاف است. مشهور بين فقها كه يك شهرت خيلى بالا و عظيمى است اين است كه اينها مسئله اشتراك را قائلند. مىگويند اختصاصى ندارد تكاليف فرعيه با مؤمنين و مسلمين. كفار هم در اين تكاليف مشترك هستند. البته ادله زيادى هم بر اين معنا اقامه كردهاند. لكن در مقابل مشهور جماعتى كه تقريباً از اخباريين هستند مثل صاحب حدائق، مثل محدث امين استر آبادى و مثل مرحوم فيض كاشانى، اينها معتقدند مسئله اين طور نيست. كفار با مؤمنين در تكاليف فرعيه نماز و روزه و حج و صوم و امثال و ذالك اشتراك ندارند. بعض الاعلام را هم همين قول غير مشهور را اختيار كردهاند. و اينها هم دليلشان بعضى از روايات است كه اين روايات در مقابل ادله مشهور چندان نمىتواند قيامى داشته باشد بلكه ادله مشهور در اين رابطه من يك وقت مطالعه مىكردم و نوشتهام هم حتى اين قاعده را در ضمن يك كتابى در قواعد فقهيه آن جا مفصل اين ادله را من بررسى كردهام. و ديدم كه حق با مشهور است كه كفار با مؤمنين در احكام فقهيه و عمليه بينشان اشتراك است. مخصوصاً حالا در باب حج كه اين خصوصيتى دارد اما در باب نماز و روزه و اينها در تعبيرات قرآن خيلى جاها خطاب به عنوان «يا ايها الذين امنوا» مطرح است. مثلاً در باب صوم مىفرمايد «يا ايها الذين امنوا كتب عليكم الصيام كما كتب على الذين من قبلكم» يا در باب آيه وضو مىفرمايد «يا ايها الذين امنوا اذا قمتم الى الصلاة فغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافع» اما در باب حج تعبير به ناس شده، «للّه على الناس حج البيت من اسْتطاعه اليه سبيلاً». كه تعبير وارد در حج روى عنوان ناس و الناس است. بالاخره حالا اين يك مسئله است تحققش را ما اينجا نمىتوانيم بگوييم. عرض كردم اين به عنوان يك قاعده فقهيهاى كه ده، بيست صفحه بايد روى آن چيز نوشت و ادله فراوانى دارد. آن طرف هم دليل دارد. بايد يك به يك اينها را ملاحظه كرد.
اما مشهور آن هم يك شهرت قويّه كه مخالفينش عرض كردم يك تعداد انگشت شمارى بيش نيست اينها قائلند به اين كه احكام فرعيه يشمول الكافر كما يشمول المومنين. پس همانطورى كه مسلمان مستطيع يجب عليه الحج كافر مستطيع هم يجب عليه الحج. او هم تكليف به حج دارد. آن وقت، خوب دقت بفرماييد، اين كافر اگر در حال كفرش بخواهد عبادت انجام بدهد با اين كه در حال كفر مكلف است لكن در حال كفر اگر بخواهد عبادتى را انجام بدهد لا يتحقق صحيحاً من الكافر. كافر عبادت صحيح نمىتواند از او تحقق پيدا بكند. حالا چرا؟ اين چرايش هم يك مقدارى محل بحث است. آيا اجماع بر اين معنا قائل شده كه اگر يك كافرى فرضاً يك قصد قربتى هم از او تمشى پيدا كرد اين آدم ايستاد و نماز خواند. اجماع قائل بر اين كه عبادت من الكافر لا يقع صحيحاً. اگر كافر مستطيع حج انجام بدهد مثل يك كافرى كه فرضاً آدم روشنى است، ديده كه اين مسئله حج يك مسئله خيلى جالب توجهى است فرض كنيد معتقد به وجوبش هم شده و قصد
قربت هم كردهاند از او متمشى شده لكن اين مسلم است كه كافر اگر عبادتى انجام بدهد كه عبادت در آن قصد قربت و خلوص اعتبار دارد گفتهاند لا يقع صحيحاً منه. اما يا دليلش اجماع است يا اين كه نه معمولاً كافر نمىتواند قصد قربت از او تمشى پيدا بكند. براى خاطر اين كه مقربيات اين عبادات اين در رابطه با اسلام است. اسلام است كه مىگويد الصلاة معراج المؤمن. اسلام است كه مىگويد الصلاة خير موضوعه. آن وقت اگر كسى معتقد به اسلام نباشد و اصل اساس اسلام را منكر باشد اين چه طور مىتواند معتقد باشد به «انّ الصلاة مقربت، و ان الحج مقربٌ، ان ايتاء الزكاة مقربٌ» كه وجه اين كه عبادت كافر محكوم به بطلان است عدم تمشى قصد قربت از كافر براى خاطر اين كه قصد قربت فرع اعتقاد به مقربيت اين عمل است و مقربيت اين عمل هم مربوط به اسلام است. اسلام اين عبادت را مقرب قرار داده و كسى كه معتقد به اسلام نيست چه طور مىتواند با ديد مقربيت به اسلام نگاه بكند. و عمل را بما انّه مقربٌ و عبادتٌ انجام بدهد. لذا اين معنا را هم هيچ كسى در آن مناغشه نكرده كه اگر كافر در عين اين كه مسلط به فروع فقهيه است اگر عبادتى را انجام داد لا يتحقق منه صحيحاً. صحيحاً نمىشود اين عبارت واقع بشود.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) قصد قربت نه، نه، در رابطه با چيزهايى كه مربوط به اسلام است معمولاً تمشى پيدا نمىكند كسى كه به اصل اسلام معتقد نيست چطور مىتواند معتقد بشود به اين كه نماز مقرب است. و اگر معتقد نبود به اين نماز مقرب است اين قصد قربت از او تمشى پيدا نمىكند. (سؤال از استاد:... و جواب آن) واجب است به چه عنوان؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب نيست كه، به عنوان مذهب آنها كه واجب نيست كه. اگر خب نيست كه، حج به عنوان يك واجب اسلامى واجب است و مقربيتش هم به ما اين كه اسلام اين را مقرب قرار داده مطرح است. آن وقت كافر چطور مىتواند مع عدم اعتقاده بالاسلام و باحكام الاسلام چيزى را كه اسلام مقرب و عبادت قرار بدهد، او بيايد به آن قصد تقرب بكند. روى اين جهت باشد كه ما حكم بكنيم به عدم صحت عبادت كافر. (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، نه، آنهم مرتد است، آن مرتد است و بعد صحبت مىكنيم. در مرتد بحث خاص داريم. حالا ما كافر غير مرتد محل بحث ماست. در همين مسئله يكى از مباحثش مربوط به مرتد است.
عرض مىشود كه خب، پس اين در حال كفر اگر بخواهد حج انجام بدهد لا يقع صحيحاً. حالا اگر اين كافر آمد و مسلمان شد، اين جا يك وقت اين است كه آن استطاعتى را كه در زمان كفر برايش پيدا شده بود آن استطاعت باقى است تا حالا. يعنى الان هم كه مسلمان شده، مسلمان مستطيع است. خب اگر مسلمان مستطيع است، خب بايد بلند شود برود حج را انجام بدهد. حج هم صحيحاً واقع مىشود. براى اين كه مانع از صحت كفر بود، كفر هم كه برطرف شد. استطاعت هم كه هست اين مسلمان مستطيع است بايد برود حج انجام بدهد، حجش هم صحيح است. اين جاى بحث نيست. كما اين كه اين صورتى كه الان مىخواهيم بگوييم اين هم جاى بحث نيست. اگر اين در حال كفر مستطيع بود و بعد استطاعتش از بين رفت و بعد مسلمان شد و در حالت اسلام مجدداً برايش استطاعت پيدا شد، استطاعت ثانيه. استطاعت جديده. يك سال بعد از اين كه مسلمان شد، دو سال بعد از اين كه مسلمان شد، صار مستطيعاً ثانيه. خب، اين هم يجب عليه الحج. لانه مسلمان مستطيع قادر بر انجام حج است و حجش هم صحيح واقع مىشود. اينهم جاى ترديد نيست.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) بله؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) آن حالا من استقر به معناى اين كه متسكعاً برايش واقع بشود يك بحثى داريم توى همين فرض سوم است. عرض مىشود كه فرض سوم اساس بحث مال اين فرض است. اگر در حال كفر مستطيع بود، يكى دو سال هم استطاعت همينطور داشت. بعد استطاعتش زائل شد، بعد مسلمان شد، بعد از آنى كه مسلمان شد ديگر استطاعت پيدا نكرد. در حال اسلام يك لحظهاى با استطاعت نبود. نه استطاعت قبلى دوام پيدا كرد و نه استطاعت مجددى براى او پيدا شد، نه هيچ كدام. اين دو سال در زمان كفرش، دو سال در زمان كفرش مستطيع بود بعد مسلمان شد در حالى كه استطاعت را در حال كفر از دست داد. و بعد از اين هم كه مسلمان شد استطاعت جديدى براى او
پيش نيامد. آيا اين آدم يجب عليه الحج ولو مثلاً مسكعاً او لا يجب عليه الحج. اين جا باز يك قاعدهاى است به عنوان يكى از قواعد فقهيه، كه خيلى قاعده شيرين و جالب توجه و مسائل مختلفى در فقه در آن تردد دارد. عبارت از قاعده جب الاسلام يجب ما قبله. اسلام آن چيزهاى پيش از اسلام را قطع ميكند. جب به معناى قطع رجل است مجبوب كه شنيدهاى كه مثلاً مقطوب. الاسلام يجب ما قبله. اسلام مسائل پيش از اسلام را همه را قطع ميكند و از بين مىبرد. و مثل اين كه چيزى تحقق پيدا نكرده. اين قاعده جب هم يكى از قواعد معروف فقهى است و دليل اصلى اش هم دو مطلب است. يكى يك روايت معروفهاى است از نبى اكرم (صلوات اللّه عليه) كه مىفرمايند الاسلام يجب ما قبله. اين را البته اكثراً روات عامه نقل كردهاند و در مسند احمد بن حمبل آن جا نقل كردهاند اين مطلب را روات عامه از نبى اكرم لكن منحصر در روات عامه نيست. اين كه در بعضى از كتابها مىگويد لم تروه من طرقنا. نه در تفسير على ابن ابراهيم اين روايت به همين صورت الاسلام يجب ما قبله نقل شده. لكن هر دو نقلش من حيث السند ضعيف كه نقلى چه روات عامه در اين باب دارند و چه نقلى كه روات شيعه كه خيلى كم هستند در اين باب دارند نقل كاملاً ضعيف است اما خب، در حقيقت منجبر به فتواى مشهور بلكه نه تنها فتواى مشهور يك دليل دوم مسلمى در اين باب هست و آن اين است كه انسان وقتى كه تاريخ را ملاحظه مىكند در موارد مختلف هيچ كجا در تاريخ اين معنا منعكس نيست كه اينهايى كه در زمان رسول خدا بعد از مثلاً سال دوم و سوم و چهارم و پنجم تا آخر مىآمدند مسلمان مىشدند هيچ ندارد كه رسول خدا به اينها فرموده باشند كه نمازهاى اين ايام را بايد قضا كنيد. روزه هايى كه در ماه رمضان از شما فوت شده همه اينها بايد قضا بشود. نه اين مسلم است كه هيچ دستورى در رابطه با قضا نماز، قضا روزه، و امثال و ذالك نسبت به كفارى كه مسلمان مىشدند و سالها ترك نماز و روزه كرده بودند، دستورى نسبت به اينها صادر نشده.
پس در نتيجه اين عمل رسول خدا و همينطور اين روايت معروفه الاسلام يجب ما قبله اينها حكم مىكند به اين كه اگر كسى در سن هشتاد سالگى هم مسلمان شد، هيچ لازم نيست كه نمازهاى ترك شده را قضا كند. روزه هايى را كه انجام نداده اينها را قضا بكند. الاسلام يجب ما قبله اين معنا را اقتضا دارد.
حالا، (سؤال از استاد:... و جواب آن) اجازه بدهيد، نخير، نمىشود استفاده كرد. (سؤال از استاد:... و جواب آن) نخير، نخير، اگر مكلف نبودند الاسلام يجب ما قبله نمىخواست. خب اينها مكلف نبودند. اينها مكلف نبودند ديگر. الاسلام يجب ما قبله يعنى ما قبل يك چيزهايى وجود دارد ولى اسلام مىخواهد بگويد بر گذشتهها صلوات. ديگر لازم نيست كه، عرض مىشود كه اسلام مىخواهد آنها ناديده بگيرد و اثرى از آنها مترتب نكند. خب، اين در باب نماز و روزه يك مطلب روشنى است. و علت روشن بودنش هم اين است. كه نماز و روزه وقت معين دارد. وقت مشخص دارد. خب ماه رمضان وقت روزه است. وقتى ماه رمضان تمام شد ديگر عنوان روزه ماه رمضان به صورت ادا اين منتفى مىشود. در نمازها هم هر كدام وقت معينى دارد. بين الزوال الى الغروب. بين الغروب الى نصف الليل. بين الطلوعين اينها اوقات مشخصه معينه است و در حقيقت در باب نماز و روزه عنوان ادا و قضا مطرح است. آن وقت بگوييم اين كافرى كه دستش از ادا كوتاه شده و اداى اين تكاليف را انجام نداده و قاعدتاً قضاى اينها به عهده كافر آمده، الاسلام يجب ما قبله مىآيد قضا را هم از بين مىبرد. وجوب قضا را هم كنار مىگذارد. مىگويد نه، لازم نيست بر تو اين كه قضا انجام بدهى. در باب حج يك مشكلى است. و آن اين است كه حج عنوان ادا و قضا نسبت به خود شخص ندارد. درست است كه اگر موت برايش پيش آمد بر حسب روايات ديروز و پريروز ما كلمه قضا را ذكر مىكرديم اما تا مادامى كه خودش شخص حيات دارد. تا مادامى كه خود شخص حيات دارد اين حج درست است كه واجب فورى است اما به اين نحو نيست كه اگر كسى در آن استطاعت اين حج را انجام نداد، سال ديگر كه مىرود حج را انجام بدهد به نيت قضا انجام مىدهد. آيا اين طور است در باب حج؟ كه اگر كسى سال اول استطاعت عالماً، عامداً حج را ترك كرد و بعد در سال دوم رفت مكه كه حج را انجام بدهد آيا مسئله نيت قضا
مطرح است يعنى مىگويد كه من قضا حج را انجام مىدهم؟ نه، در باب حج ولو اين كه ده سال هم تأخير بياندازد. ولو اين كه سى سال هم تأخير بياندازد عنوان قضا نيست در باب حج. خب، حالا كه عنوان قضا نيست اين بحث پيش مىآيد كه اين كافر در زمان كفرش مستطيع بوده. شما هم كه مىگوييد بين كافر و مسلمان در وجوب حج فرق نمىكند پس اين در زمان كفر يجب عليه الحج. نرفت مكه، استطاعتش از دست رفت و ثم اسلم. مسلمان شد در حالى كه هيچ استطاعتى براى او نيست. نه استطاعت قبلى و نه استطاعت بعدى. آيا اين جا الاسلام يجب ما قبله مىخواهد اقتضا بكند چى را؟ بگويد قضا اين حج براى او واجب نيست. حج كه قضا ندارد كه تا اين كه بگوييم اين محكوم به وجوب قضا بوده. اگر مثل نماز و روزه بود مىگفتيم الاسلام يجب ما قبله وجوب قضا نماز را بر مىدارد. وجوب قضا صوم را بر مىدارد. اما اين جا كه مسئله قضا مطرح نيست. و اگر بخواهيم مسئله را روشنتر و اشكال را واضحتر مطرح بكنيم اين است كه بگوييم كه اين كافر با مسلمان در حال استطاعت كه فرقى ندارند. مسلمان اگر مستطيع مىشد برايش واجب بود كه حج را انجام بدهد با استطاعت. اگر تأخير مىانداخت، مسامحه مىكرد و استطاعتش از دست مىرفت برايش لازم بود متسكعاً حج را انجام بدهد. خب همين معنا در مورد كافر هم سابقاً نعل و بالنعل جريان دارد. كافر وقتى كه مستطيع شد در درجه اول يجب عليه ان يحج مستطيعاً و اگر با استطاعت نرفت حج را انجام بدهد و استطاعتش زائل شد يجب عليه الحج متسكعاً. همان طورى كه بر مسلمان يجب الحج متسكعاً بر كافر هم يجب الحج متسكعاً و اين مربوط به زمان كفر بما انّه زمان كفر است اختصاص به آن زمان ندارد. همان طورى كه براى يك مسلمان يك معناى عامى است براى كافر هم يك معناى عامى است. و به عبارت ديگر آيا ما از كجا استفاده بكنيم كه اين كافرى كه استطاعتش را از دست داده و الان مسلمان شده و مستكع هم هست لا يجب عليه الحج متسكعاً. چطور اگر استطاعتش باقى بود مگر شما نمىگفتيد يجب عليه الحج در همين حالا كه براى اين كه استطاعتش باقى است خب، حالا كه استطاعتش را از دست داده يجب عليه الحج متسكعاً. آيا چى جلوى وجوب حج متسكع را براى كافر مىگيرد بعد از آنى كه مسئله ادا و قضا هيچ گونه اين جا مطرح نيست؟ چى جلوى اين مطلب را مىگيرد؟ (پاسخ به استاد:...) خب باشد، خيلى خوب. به استقرار ما بر نمىدارد كه. (پاسخ به استاد:...) نه، (پاسخ به استاد:...) خيلى خوب، خيلى خوب. پس هر چه كه بر عهده كافر است بعد از مسلمان از بين مىرود. اگر كافرى صد هزار تومان به شما مقروض بود، خب، اين هم دين است، (پاسخ به استاد:...) خب، اين هم دين است، شما داريد مىگوييد. اگر كافرى شما صد هزار تومان به شما مقروض بود و ثم اسلم الاسلام يجب ما قبله مىگويد تمام شد ديگر، ديگر دينى به كار نيست. خب در مورد استقرار حج هم مسئله همينطور است. آيا اين جا، اين اشكال است كه ما داريم تقرير مىكنيم. نه اين كه حالا واقع مسئله هم اين باشد. من واقع مسئله را مىخواهم خيلى روشن بكنيم تا به جوابش برسيم. اين اشكال.
جوابش اين است كه، خوب دقت كنيد، ما در همان مسلمان كه مىگفتيم تا زمانى كه مستطيع است بايد با استطاعت حج را انجام بدهد و اگر استطاعت رفت واجب است متسكعاً انجام بدهد، اين حكم دوم را ما از كجا آورديم؟ از اصل دليل وجوب حج «باللّه على الناس حج البيت من اسْتطاعه اليه سبيلاً». ما نمىتوانيم استفاده كنيم اگر كسى استطاعتش هم زائل شد، يجب عليه الحج. آيا لزوم حج متسكع را از خود دليل اولى وجوب الحج ما استفاده مىكنيم يا دليل اولى وجوب حج مىگويد «من اسْتطاعه اليه سبيلاً» حج برايش واجب است. خب اين هم دو سال حج برايش واجب بود چون مستطيع بود. الان سال سوم لا يكون مستطيعاً از كجاى «للّه على الناس حج البيت من اسْتطاعه اليه سبيلاً» حكمش را استفاده كنيم. لذا بر همان مسلمانى كه حج را تأخير مىاندازد ما وجوب حج متسكعاً را از يك روايات خاصهاى استفاده كرديم. رواياتى كه ولو على حمار اجدءٍ ابتر در آن ذكر شده بود. اين روايت مىگفت اگر كسى مستطيع باشد و مكه نرود بعد به هر جان كندنى مانده بايد مكه برود ولو على حمار اجدءٍ ابتر. در حقيقت وجوب حج مع تسكع را از ادله خاصه ما استفاده كرديم. حالا كه از ادله خاصه استفاده كرديم مىآييم سراغ اين ادله.
ببينيم اين ادلهاى كه حج متسكعاً را واجب مىكند در چه موردى واجب مىكند؟ قدر متيقن از آن موردش آن مسلمانى است كه در انجام حج مسامحه كرده در حالى كه معتقد به وجوب حج بوده. يعنى بر خلاف اعتقادش كار كرده. اعتقادش اين بوده كه حج واجب است لكن تنبلى كرده، جاهطلبى كرد، پول پرستى كرد، نرفت حجش را انجام بدهد اما اعتقادش چى بود؟ اعتقادش اين بود كه بايد برود حج را انجام بدهد. اين جا روايات مىگويد يجب الحج ولو متسكعاً. اما كافرى كه نرفته حج انجام بدهد نه به خاطر مسامحه، نه به خاطر تساحل بلكه براى خاطر اين كه معتقد به وجوب حج نبوده. چون كافر بوده لم يكن معتقد بوجوب الحج. خب، حالا كه معتقد به وجوب حج نبوده و به علت عدم اعتقاد حج را ترك كرده آيا روايت حج متسكع اين را هم شامل مىشود؟ ظاهر اين است كه آن روايات اين را شامل نمىشود. آن روايت نمىتواند اين را بگيرد. وقتى كه آن روايت نتوانست اين را بگيرد آن وقت مسئله اين مىشود كه اين كافر فى ضَمن كفره يجب عليه حجة الاسلام مع الاستطاعه. اين برايش واجب بوده در زمان كفرش. الاسلام يجب ما قبله اين را از بين مىبرد. مىگويد ديگر چيزى نيست. مىشود نظير همان واجبات موقته. مىشود نظير صلات و صيام كه همان طورى كه صلات و صيام قضاءش در زمان كفر ترك شد و اسلام و الاسلام يجب ما قبله وجوب قضا صلات و صيام را از او بر كنار مىكند اين جا هم وجوب حج مع الاستطاعت كه كان عليه فى زمن الحج به الاسلام يجب ما قبله كنار مىرود و حج متسكعاً هم اين را از اول شامل نشده و ادله وجوب حج متسكع اصلاً گريبان كافر را نگرفته . آن مال مسلمانى است كه معتقد به وجوب حج بوده و مع ذالك مسامحتاً و مسالحتاً حج را انجام داده.
خب، اين طورى كه ما برخورد كرديم با مسئله زمينه يك اشكال مهمى را هم در باب حج و هم در باب قضا نماز و روزه پيش آورد كه من اشكالش را مطرح مىكنم. مرحوم سيد در متن عروه دو تا جوابش از اين اشكال ذكر كرده كه آن دو تا جواب مورد مناغشه است كه شما برگرديد و فكر كنيد و مطالعه كنيد ببنيد چه جوابى از اين اشكال مطرح است.
اشكال را صاحب مدارج ايشان در حقيقت مبتكر اين اشكال بوده. صاحب مدارج به الاسلام يجب ما قبله هم از نظر سند مناغشه كرده و هم اين اشكال را در رابطه با متن الاسلام يجب ما قبله ما قبله مطرح مىكند يعنى اشكال دلالتى به الاسلام يجب ما قبله دارد. اشكال ايشان اين است. مىگويد ما بالاخره نفهميديم شما چى مىخواهيد بگوييد. شما مىگوييد اين كافر تا زمانى كه كافر است تكليف گريبانش را گرفته، مىخواهد برود تكليفش را انجام بدهد در همان حال كفر، مىگوييد نه، نه، به درد نمىخورد. اگر بروى حج انجام بدهى يك قران نمىازرد. اگر نماز و روزه ادايى و قضايى انجام بدهى يك قران فايده ندارد، شرط صحت عبادت اسلام است. پس در حال كفر مىخواهد بلند شود برود عمل را انجام بدهد، شما يك سدى در مقابلش مىگذاريد مىگوييد چون مسلمان نيستى عملت باطل.
خب، اين بيچاره مىنشيند فكرهايش را مىكند، مىگويد مسلمان بشويم ديگر. تا مىآيد مسلمان بشود مىگوييد تكليف پريد و رفت. اين چه جور تكليفى شد؟ چه جورى شما اين تكليف را تصور مىكنيد؟ اين وجوب حج يعنى چه؟ وجوب الحج على الكافر در زمان كفر مىخواهد حج انجام بدهد مىگوييد نه، حج به درد نمىخورد. مسلمان هم كه شد مىگوييد وجوب حج رفت ديگر تكليف پريد و ساقط شد. چه جورى چنين تكليفى را شما تعقل مىكنيد و تصور مىكنيد؟ در باب قضا نماز و روزه هم همينطور است. خب اين كافرى كه چند سال نماز و روزه بر عهدهاش هست. اگر در حال كفر بخواهد قضا نماز و روزه را انجام بدهد مىگوييد نه، به درد نمىخورد. نماز قضا هم عبادت است، عبادت هم شرطش اسلام است. روزه هم هكذا. تا آمد مسلمان شد ميگوييد وجوب قضا رفت. اين چه جور تكليفى است و چه جورى مىشود اين تكليف را تعقل كرد؟ لذا صاحب مدارج اين اشكال را در رابطه با متن الاسلام يجب ما قبله دارد. علاوه بر اين كه تضعيف سندى مىكند روى اين اشكال هم تضعيف متنى دارد به الاسلام يجب ما قبله. حالا دو تا جواب مرحوم سيد و بعضى ديگر كه جواب دادند تا ببينيم حق در جواب از چى است ان شاء اللّه. «والحمد للّه رب العالمين».