هجدهمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1368
«اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
در ذيل مسئله 49 مىفرمايند «والظاهر عدم جريان الحكم فى حج النذر و العمرة المفرده لو مات فى الثنا و فى الافساديه تفصيل و لا يجرى فى من لم يستقر عليه الحج فلا يجب و لا يستحب عنه القضاء لو مات قبلهما».
رواياتى را كه ملاحظه فرموديد در آن روايات در مسئله اجزا كه بر خلاف قاعده بود و روايات اين معنا را دلالت مىكرد كه اگر كسى بعد الاحرام و بعد دخول الحرم موت بر او پيش بيايد كه اين به جاى يك حج كامل شناخته مىشود و ديگر لازم نيست كه ورثه قضا بكنند اين حج را از طرف ميت. اين روايات ظاهراً همشون مسئله حجة الاسلام در آن مطرح بود. لو حرج حاجاً حجة الاسلام. بعد هم در حكم به اجزا مىگفت اجزءت عنه حجة الاسلام. حتى در روايت زراره هم كه مسئله مكه به جاى حرم ذكر شده بود در همان جا هم مسئله حجة الاسلام را مطرح كرده. لذا با توجه به اين روايات كه يك حكمى را بر خلاف قاعده و بر خلاف اصل اولى بيان مىكند مورد اين حكم حجة الاسلام است. آن وقت نتيجه اين مىشود كه اگر كسى يك حج نذرى را مىخواهد انجام بدهد يك حجى كه به سبب نذر وجوب پيدا كرده، نذر كرده كه اگر خداوند فلان مطلبش را انجام بدهد يك حجى انجام بدهد. بعد مطلب انجام گرفت و حالا مىخواهد حج انجام بدهد. فرض كنيم حالا زمانى هم فاصله شد كه ديگر در مسئله نذر ما اشكالى نداشته باشيم. حالا آمد اين حج نذرى را انجام بدهد. محرم شد، وارد حرم شد و ثم مات. آيا اين جا هم ما حكم به اجزا بكنيم؟ حكم به اجزا نياز به دليل دارد. حكم بر خلاف قاعده است. دليل در مورد حجة الاسلام وارد شده. روايات اجزا حكمش و موضوعش عبارت از حجة الاسلام است. حج نذرى ديگر چه دليل بر اجزا از راه اين روايات ما مىتوانيم بر آن داشته باشيم. لذا روى قاعده اگر بعد الاحرام و بعد دخول الحرم هم بميرد يجب على ورثة اين كه اين حج نذرى را از ناحيه اين ميت انجام بدهند. منتها اين حج نذرى از اصل مال است مثل حجة الاسلام يا فرضاً و احتمالاً از ثلث مال است، آن يك بحث ديگرى است كه مربوط به اصل مال است يا مربوط به ثلث مال است اما مسئله اين است كه در حج نذرى ما دليل بر اجزا نداريم.
و همين طور اگر كسى مىخواهد فقط عمره مفرده انجام بدهد. چون عمره مفرده را دو جور انجام مىدهند. يك وقت به عنوان حج قران و افراد عمره مفرده واقع مىشود. يك وقت نه، فقط ماه رجب است، مىخواهد يك عمره مفردهاى انجام بدهد. و ما فرض كنيم اين عمره مفرده برايش وجوب پيدا كرده. چون بعضيها قائل هستند كه اگر كسى استطاعت پيدا كرد به اندازه عمره مفرده، اين عمره مفرده وجوب پيدا مىكند. حالا به قصد انجام عمره مفرده خارج شد و محرم شد و وارد حرم شد و ثم مات. آيا در اين عمره مفرده ما دليل بر اجزا مثل حجة الاسلام داريم يا نه؟ ظاهر اين است كه نداريم. براى اين كه روايات، روى عنوان حجة الاسلام مسئله اجزا را ذكر مىكرد. و حتى اگر نظرتان باشد ديروز عرض مىكرديم در آن قسم اول عمره مفرده كه به دنبال حج قران و افراد واقع مىشود، معلوم نيست كه اگر در وسط حج قرآن و افراد موتى پيش بيايد ما بتوانيم آن را مجزى از عمره مفرده هم بدانيم. براى اين كه عمره مفرده يك عمل مستقلى است و روشن نيست كه عنوان حجة الاسلام هر دو را شامل بشود. در حج تمتع چون عمره و حج عملٌ واحد لذا حجة الاسلام در باب تمتع بلااشكال عمره تمتع را شامل مىشود. اما در حج قران و افراد نفس عنوان حجة الاسلام معلوم نيست شامل عمره مفرده بشود ولو اين كه عمره مفرده در حج قران و افراد لزوم دارد اما به عنوان يك عمل مستقل و به عنوان يك عمل ديگر محكوم به وجوب است نه به عنوان حجة الاسلام. روشن نيست كه عنوان حجة الاسلام حتى عمره مفرده در حج قران و افراد را شامل بشود تا چه برسد به آن جايى كه عمره مفرده فقط تنها باشد. مثل كسى كه در ماه رجب عمره مفرده انجام مىدهد، اين بلا اشكال
روايات اجزا در اين عمره مفرده هيچ گونه نقش و دلالتى نمىتواند داشته باشد.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) براى حجش كافى است. همان محل بحث است، ديروز هم اشاره كرديم. (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله، (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه، كلمه عمره مفرده در عبارت امام اطلاق دارد. آن وقت اگر در اثناى عمره مفرده، در همان قران و افراد كافى نباشد، در آن جا، آن جا اگر كافى نباشد ديگر به طريق اولى در اين عمرههاى مفرده مستقل كافى نيست. به عبارت روشنتر آن جا مسئله اين است كه اگر در وسط حج قران و افراد موت پيش بيايد ما مىگوييم «لا يجزى بالنسبت الى العمره». عبارت ايشان ولو اين كه آن جا را متعرض نشده اما ظاهر اين است كه آن جا ايشان هم حكم به عدم اجزا مىكنند فقط خصوصيت مال عمره تمتع است كه اگر در وسط او موت پيش بيايد حج و عمره هر دو صحيح است. اما ديگر از حج تمتع و عمره تمتع اين تجاوز نمىكند. در اثناى حج قران موت پيش بيايد حجش صحيح است اما عمرهاش ديگر دليل بر صحت نداريم. و اگر در اثناى عمرهاش موت تحقق پيدا كرد آن هم دليل بر اجزا ندارد «و يجب ان يقضى عنه».
اين به دليل همانى است كه عمره مفرده را مطلقا يك عمل مستقل مىدانند. چه در حج قران و افراد كه وجوب دارد عمره مفرده، و چه در ساير مواردى كه مقرون به حج نيست، خودش به عنوان يك عمل مستقل مطرح است و اگر به عنوان عمل مستقل مطرح شد، روايات اجزا نمىتواند شامل آن بشود. لذا در عمره مفرده اگر موت بعد الاحرام و دخول الحرم تحقق پيدا بكند لا يكون مجزياً.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) به عدم اجزا يا به اجزا، (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، خب بله، وقتى كه، شما مگر حرف من را گوش نكرديد. كلمه عمره مفرده هست در كلام امام يا نه، (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، اگر در وسط عمره مفرده موت مجزى نباشد، خب، قبل از آنى كه آن را شروع كرده باشد به طريق اولى لا يكون مجزيا. قبل از آنى كه عمره را شروع كند. يعنى حج، در وسط حج قران موت پيدا بشود. اگر در وسط خود عمره موت پيش بيايد لا يكون مجزيا. آن وقت چطور مىشود كه، آخر اطلاق دارد كلام امام (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه اين قيد كه نيست در آن. اين قيد نيست در كلام امام. كلى است. من كه به شما عرض كردم عمره مفرده در كلام ايشان اطلاق دارد. نه عمره مفردهاى كه لا تكون مسبوقتاً بالحج. و الا بايد قيدى در اين جا ذكر شده باشد. نه اصلاً عمره مفرده را ايشان مىگويند از روايات كنار كنيم.
حالا مىخواهد عمره مفرده واجبه در ماه رجب روى هر حسابى باشد. يا عمره مفردهاى كه مسبوق است به حج قران و افراد است. اين لا يكون مجزيا. و آن طرفش هم همينطور. اگر در وسط حج قران و افراد هم موت پيش بيايد فقط براى حجش مجزى است. چرا؟ لانّه لحجة الاسلام. لانّه لحجة الاسلام. (سؤال از استاد:... و جواب آن) شما چرا گوش نمىدهيد. آنش كه روشن است. حجة الاسلام ديروز عرض كردم، ايبارة الاخرى از حج تمتع نيست كه. حجة الاسلام آنى كه وظيفهاش حج تمتع است حجة الاسلامش حج تمتع است. آنى كه وظيهاش قران و افراد است حجة الاسلامش حج قران و افراد است. و روايات نيامده كه حج تمتع را بگويد. روايات مىگويد خرج حّاجاً حجة الاسلام. حالا اگر در وسط حج قران مرد، لم يخرج حّاجاً حجة الاسلام؟ خب، چرا ديگر، روايت همه را مىگيرد. حجة الاسلام يك معناى عامى دارد. (سؤال از استاد:... و جواب آن) عمرهاش را بايد به جا بياورند. (سؤال از استاد:... و جواب آن) براى اين كه دليل بر اجزا نداريم. (سؤال از استاد:... و جواب آن) عدم اجزا كه دليل نمىخواهد. عدم اجزا يك مطلبى است على وفق القاعده. روايات اجزا بر خلاف قاعده يك مطلبى را دلالت دارد. هر مقدار كه دلالت داشت، تمام. هر مقدار كه دلالت نداشت كه ديگر ما دليل بر عدم اجزا نمىخواهيم. دليل بر عدم اجزا همين است كه استقر عليه الحج و لم يأت به فصار ديناً عليه فيجب عن يقضى عنه. اين يك مطلبى است كه او ديگر نياز به دليل ندارد. آنى كه زحمت دارد اين است كه ما دليل بر اجزا پيدا بكنيم على خلاف القاعده. هر مقدارى كه دليل بر اجزا قصور داشت و نتوانست دلالت بكند همان جا روى قاعده ما عدم اجزا را قائل
مىشويم. (سؤال از استاد:... و جواب آن) اوليت چى؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) اولويت چى از چى؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) چى از چى اولويت دارد؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله، خب، ذاتى است. حج قران و افراد هم ذاتى است. آن هم حجة الاسلام است. چى، بفرماييد چى از چى اولويت دارد؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، (سؤال از استاد:... و جواب آن) كى؟ صحبت حج ندوى ما نداشتيم. ما صحبت حج ندوى نداريم كه. نذرى؟ به چه مناسبت؟ به چه مناسبت ما اگر در حجة الاسلام مجزى است در نذرى هم مجزى است؟ شما علم به ملاكات داريد؟ شما علم به ملاك داريد كه اين حرف را مىزنيد يا اين حكمى است بر خلاف قاعده پس اينها ائمه (عليهم السلام) بى توجه بودند مثل اين كه حرفهايى كه ما مىزنيم در مقام بيان مسائل كه چند تا چيز مىآوريم كه هيچ كدامشان دخالت ندارد. ائمه كه اين طور نيستند اين كه هى تقييد مىكند لو خرج حاجاً حجة الاسلام، خب، براى چى اين حجة الاسلام را ذكر كرد؟ بعد هم مىگويد اجزءت عنه حجة الاسلام براى چى اين حجة الاسلام را ذكر كرده؟ براى چى ذكر كرده؟ خب، پيداست نظر به اين معنا داشته كه حجة الاسلام اين خصوصيت را دارد. به فرماييد ما يقين نداريم. ترديد كه داريم، ترديد داريم نمىتوانيم از روايت از موردش تعدى بكنيم. براى اين كه حكم بر خلاف قاعده است. حكم اگر بر خلاف قاعده بود بايد اختصار بر قدر متيقن بشود. قدر متيقن حجة الاسلام است. تمامى رواياتى هم كه در اين باب وارد شده كلمه حجة الاسلام در آن است. (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، مىگويم آخر حج قران هم يك فرد حجة الاسلام است براد، به عنوان وظيفه مطرح نيست. خب، پس نماز هم وظيفه است. به عنوان وظيفه مطرح نيست. وظيفه خاص مطرح است. و هو وظيفة حجة الاسلام. حجة الاسلام هم يك معناى عامى است. حج تمتع نسبت به يك عدهاى، حج قران و افراد هم نسبت به عده ديگر. آن وقت، بله، دليل دارد وجوب عمره بر كسى كه حجش قران و افراد است. دليل دارد وجوب عمره اما دليل بر اين كه اگر موت در وسط حج پيش آمد از عمره هم مجزى است، اين دليل مىخواهد. اين دليلش چيه؟ معلوم نيست، (سؤال از استاد:... و جواب آن) مىگويم دو عمل است. چرا حرفها را من با اين كه تكرار هم مىكنم باز به آن توجه نمىكنيد. مىگويم معلوم نيست به عنوان حجة الاسلام شامل عمره مفرده واجبه اقيم حج القران بشود. دليل وجوب مىگويد اين عمل دوم بعد از اين عمل اول واجب است. بيشتر از اين ديگر دليل وجوب. مىگويد كسى كه حج قران مىكند يجب عليه يك عمره مفرده انجام بدهد. اما اين عمره مفردهاش هم جزء حجش است اين كه ديگر دليل وجوبى را اقتضا ندارد. تنها در باب عمره تمتع است كه دليل مىگويد عمره تمتع جز حجة الاسلام است و اين مجموع عمل واحد است. لذا اگر كسى عمره تمتع خالى را انجام داد و پشت سرش حج را انجام نداد يك قرون اين عملش ارزش ندارد. اما به خلاف كسى كه عمره مفرده را تنها انجام ميدهد و حتى به خلاف آن كسى كه حج قران را تنها انجام مىدهد، حجش صحيح است منتها يك وظيفه ديگر هم به دوشش است و هو العمرة المفرده. اما نه اين كه ترك عمره مفرده لطمهاى به حج قران و افراد بزند و نتيجه اين باشد كه انه لم يأت بشىءٍ. چرا؟ عطا بما هو الواجب عليه من الحج و بقى عليه العمرة المفرده.
اين راجع به اين عناوين. يك عنوان ديگرى باقى مانده كه امام بزرگوار (قدس سره) مىفرمايند فيه تفصيلٌ و آن اين است اگر كسى حج خودش را عمداً فاسد كرد. مواردى هست كه با ارتكاب بعضى از محرمات، بعضى از محرمات احرام عمداً حج فاسد مىشود. اينجا اولاً تكليف چيه؟ تكليف اين است كه اين حج فاسد را بايد به آخر برساند و سال ديگر هم حج را اعاده بكند. در موارد افساد حج وظيفه اين است. بايد اين حج را تمام بكند. به آخر برساند. حق رها كردن ندارد. سال ديگر هم بايد يك حجى انجام بدهد.
خب، حالا اين آدم آمد حج را افساد كرد و اتمام كرد سال ديگر كه بخواهد برود حج سال بعد را انجام بدهد، محرم شد، داخل حرم شد، ثم مات. آيا اين جا روايات حكم به اجزا را دلالت دارد يا ندارد؟ اين جا اين كه امام بزرگوار مىفرمايند كه در مسئله تفصيل است يعنى اين مسئله مبنايى است. در حج افسادى كه سال بعد انجام مىدهد كه حالا هم فرض كرديم در
سال بعد، بعد الاحرام و دخول الحرم مرده، اين جا محل بحث واقع شده، كه اين دو تا حجى كه واقع شد، اولى فاسد و ثم ماتمام. و دومى در سال بعد اين كدامش حجة الاسلام است. دو تا احتمال در اين جا داده شده، يك احتمال اين كه حجة الاسلام همان حج فاسد است اتمام شده در سال اول باشد و حج سال دوم به عنوان يك عقوبت و به عنوان يك كيفر و به عنوان حج عقوبى مطرح باشد. اين يك احتمال.
احتمال دوم عكس اين مطلب است و آن اين است كه بگوييم اين سال اول را كه افساد كرد، عقوبتاً به او مىگويند كه اين سال را تمام بكن اما سال بعد عنوان حجة الاسلام را پيدا مىكند. اگر ما در حج افسادى قائل شديم به اين كه سال بعد عنوانش عنوان حجة الاسلام نيست بلكه عنوان حج عقوبى و عقوبتى است اگر در سال بعد بعد الاحرام و دخول الحرم مرد لا يكون مجزياً. چرا؟ براى اين كه روايات اجزا در باب حجة الاسلام حكم به اجزا مىكند. و اگر شما حج سال دوم را حجة الاسلام ندانيد و به عنوان حج عقوبى و كيفرى مطرح باشد ديگر دليل بر اجزا ما نمىتوانيم داشته باشيم. لذا اگر در سال دوم بعد دخول الحرم و الاحرام مرد اين جا بر ورثهاش واجب است كه به جاى حج سال دوم حج را انجام بدهند. اما اگر آمديم و عكس كرديم اين مسئله را. گفتيم آن اتمام حج فاسد در سال اول به عنوان عقوبت مطرح است، سال دوم رسماً حجش حجة الاسلام است. اگر سال دوم حج را حجة الاسلام ديديم خب، رواياتى كه در باب اجزاء در حجة الاسلام وارد شده اين جا را هم شامل مىشود. لذا اگر در سال دوم بعد الاحرام و بعد دخول الحرم موت پيش آمد بر حسب روايات اجزا در حجة الاسلام اين جا هم بايد ما قائل به اجزا بشويم. پس در حقيقت اين كه امام مىفرمايند و فى الافساديه تفصيلٌ. اين تفصيل را انسان در ابتداً فكر مىكند يعنى دو صورت دارد. در حالى كه دو صورت ندارد. اين مبنايى است. اگر مبنا اين بود كه اگر حج سال دوم حجة الاسلام است، روايات اجزا شاملش است. اما اگر مبنا اين بود كه حج سال دوم صرفاً به عنوان عقوبت و مجازات مطرح است ديگر روايات اجزا نمىتواند دلالت بر اجزاء در سال دوم داشته باشد.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) براى اين كه دين است. استقر عليه. (سؤال از استاد:... و جواب آن) كجا؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، عقوبت دين است ديگر. دين است بايد انجام بشود. مثل اصل حج مىماند. (سؤال از استاد:... و جواب آن) نه ديگر بايد دين را انجام بدهند. يعنى به عنوان عقوبت. حجة الاسلامش واقع شده، مثل حج نذرى مىماند. اگر حج نذرى را انجام نداد ورثهاش بايد انجام بدهند. اينها على القاعده است همه.
آخرين مسئلهاى كه مشكل است و در اين جا مطرح شده اين حرفهايى را كه ما در مسئله 49 مىخوانديم، موضوعش من استقر عليه الحج بود. كه عرض كرديم مقصود از من استقر عليه الحج آن كسى است كه مستطيع شده، همه خصوصيات در او وجود داشته، مىتوانسته مكه برود لكن مسامحتاً نرود. يك سال كه مسامحه كرد يستقر عليه الحج. يعنى بعداً بايد به هر طورى كه مانده بايد حج را انجام بدهد. و اما آنهايى كه لم يستقر عليهم الحج. كسى است كه همين امسال مستطيع شده، همين امسال. سال استطاعتش همين امسال است. گذرنامه گرفت، رفت مدينه و محرم شد و ثم وارد حرم شد، ثم مات. اين فرضش چون در من استقر هم ما قائل به اجزا هستيم خيلى نتيجهاى ندارد اما اين فرضش از ميقات محرم شد قبل از آنى كه وارد حرم بشود مات. خب، شما در من استقر عليه الحج چى مىگفتيد؟ مشهور مىگفتند اين هذا لا يكون مجزيا. بل يجب ان يقضى عنه. تا چه رسد به اين كه در خود مدينه بميرد قبل از آنى كه وارد ميقات بشود آن كه ديگر به طريق اولى يجب ان يقضى عنه. آيا در اين غير من استقر عليه الحج مسئله چه جورى است؟ اگر اين آدم وارد مدينه شد و مات. يا رفت در مسجد شجره محرم شد قبل از آنى كه وارد حرم بشود عرض له الموت. آيا در اين جا تكليف چيه؟ اين جا آن طورى كه از فتاوا استفاده مىشود چند تا فتوا در اين جا وجود دارد. يك فتوا، فتواى مشهور است كه مشهور مىگويند كه اين آدم چون سال اول استطاعتش بوده و لم يكن يستقر عليه الحج اگر در فاصله بين مدينه و مكه مرد. هيچى بر او نيست و هيچى بر ورثهاش نيست. نه لازم است قضا كنند ورثه و نه حتى مستحب است قضا كنند. استحباب قضا هم وجهى ندارد. اين آدم لا
يجب بل و لا يستحب ان يقضى عنه و امام بزرگوار (قدس سره) اين نظريه مشهور را اختيار كردهاند. در مقابل مشهور يك قتوايى اين طورى است كه صاحب مستند مرحوم نراقى (قدس سره) اين فتوا را اختيار كرده. و آن اين است كه اين آدم هم مثل همان من استقر عليه الحج يجب على ورثته ان يقضى عنه هذا الحج. با اين كه سال اول استطاعتش بوده، مع ذالك واجب است كه ورثه او قضا بكنند اين حج را از طرف او. و جماعتى اين معنا را قائل شدهاند بعض الاعلام هم در شرح عروه همين نظريه صاحب مستند را قبول كردهاند و قائل به وجوب شدهاند. اما يك فتوايى هم مرحوم سيد در كتاب عروه بعد از اين كه مسئله را يك قدرى زير و رو مىكنند در آخر اين جورى استظهار مىكنند كه ما حكم بكنيم به اين كه بر ورثه قضا وجوب ندارد لكن استحباب دارد. وجوب قضا بر ورثه را كنار بگذاريم اما استحباب قضاء بر ورثه را نسبت به اين آدمى كه لم يستقر عليه الحج ما نسبت به اين قائل بشويم. خب، حالا ريشه اين اختلاف چيه؟ و منشأ اين اختلاف چيه؟ منشأ اين اختلاف خود همين رواياتى است كه شما ملاحظه فرموديد كه حالا من آن روايتى كه من عمده روايات در باب بحث ما بود، آن روايت را مىخوانم آن وقت ببينيد با آن روايت چه جورى بايد معامله كرد.
او صحيحه زريس بود اولين روايت باب 26. ان ابى جعفر (عليه السلام) قال فى رجل خرج حاجاً حجة الاسلام فمات فى الطريق. نفس اين عنوان را كه ما ملاحظه مىكنيم ما در من استقر عليه الحج گفتيم حالا ما فعلاً كارى نداريم كه اين روايت اطلاق دارد يا ندارد لكن من استقر عليه الحج را قطعاً شامل مىشود. لذا آن جا روى اين جهتش لازم نبود كه ما خيلى تكيه كنيم. اما محل بحثش حالاست. رجل خرج حاجاً حجة الاسلام اگر ما روى نفس اين عنوان بخواهيم تكيه كنيم اين عنوان اطلاق دارد. خرج حاجاً حجة الاسلام كجايش نوشته كه و استقر عليه الحج. آيا آن كسى كه سال اول استطاعتش است گذرنامه تهيه مىكند و بعد مىرود مدينه و از ميقات محرم مىشود اين لا يصدق عليه كه خرج حاجاً حجة الاسلام. روى اين عنوان كه استقر عليه الحج است.
پس اين عنوان اطلاق دارد و در اطلاقش نمىشود ترديد كرد. بلكه چه بسا ممكن است يك كسى بيايد اين طرف قصه در ذهنش بيايد. بگويد حتى قدر متيقن از اين عبارت همين صورت عدم استقرار است لكن نيست اين طور مسئله. ظاهرش اين است كه اين اطلاق دارد. رجل خرج حاجاً حجة الاسلام هم من استقر عليه الحج را مىگيرد و هم من لم يستقر عليه الحج را شامل مىشود. خب، اين حالا عنوان و موضوعى كه مورد حكم واقع شده. فقال ان مات فى الحرم فقد اجزءت عنه حجة الاسلام. عرض كردم در اين موردش ديگر ثمرهاى ظاهر نمىشود. صورت اجزاء كه جاى بحث نيست. عمده اين فرض دوم است و ان مات دون الحرم اگر فرضاً در فاصله بين مدينه و مكه مرد، فليقض عنه وليه. فليقض خب، اين ظهور در وجوب دارد. امر هيأت عرض مىشود افعل به صورت غايب است اين دلالت بر وجوب مىكند. فليقض عنه وليه حجة الاسلام. اين موردش اطلاق دارد. حكمش هم ظهور در وجوب دارد. فليقض عنه وليه حجة الاسلام. لذا مثل صاحب مستند و مثل بعض الاعلام روى همين ظاهر آمدهاند تكيه كردهاند. گفتهاند مورد روايت خرج حاجاً حجة الاسلام است حكم روايت هم ظاهر در وجوب است. فليقض عنه وليه حجة الاسلام. فقط يك مطلب باقى مىماند و آن اين است كه در مسئله من استقر عليه الحج اين وجوب القضا يك مطلبى است على وفق القاعده. اجزاءش بر خلاف قاعده بود. اما در مورد وجوب قضا در من استقر عليه الحج علاوه وفق القاعده است براى اين كه استقر عليه الحج و بعد هم لم يأت بالحج. كسى كه استقر عليه الحج و لم يات بالحج بايد از ناحيه او قضا بشود. بايد ورثه او اين دين الهى را از عهده او بيرون بياورند. پس در من استقر مسئله وجوب قضا در موت دون الحرم اين على وفق القاعده است اما در غير من استقر عليه الحج اين وجوب قضا بر خلاف قاعده است. چرا بر خلاف قاعده است؟ براى خاطر اين كه اين آدمى كه سال اول استطاعتش است. سابقه استطاعت نداشته، الان اگر در فاصله بين مدينه و مكه بميرد اين موتش كشف مىكند از اين كه اين استطاعت زمانيه نداشته. اين داراى استطاعت زمانيه نبوده. براى اين كه درست است امسال استطاعت ماليه پيدا كرده اما چون حج زمان دارد و به
حسب لوح محفوظ اين در فاصله بين مدينه و مكه موتش مقدر بوده پس به حسب واقع اين استطاعت زمانيه نداشته. آدمى كه استطاعت زمانيه نداشته باشد لا يجب عليه الحج. وقتى كه لا يجب عليه الحج پس چرا ورثه بيايند اين حج را قضا بكنند. چرا ورثه بيايند از طرف اين حج را انجام بدهند. كسى كه بر خودش حج واجب نبوده لمن يجب على ورثته اين كه از ناحيه او حج را انجام بدهد. لذا اگر ما اين روايت را اطلاقش را بگيريم و حكمش كه عبارت از فليقض عنه وليه ظاهرش را عبارت از وجوب حفظ كنيم نتيجه اين مىشود كه در من استقر و غير من استقر هر دو قضا واجب است منتها در غير من استقر يعنى در من استقر على وفق القاعده وجوب دارد اما در غير من استقر بايد اين جا را بگوييم على خلاف قاعده است. يعنى آن جا اجزاءش بر خلاف قاعده مىشد اين جا قضاءش بر خلاف قاعده است. براى خاطر اين كه حجى بر ميت واجب نبوده حتى ان يجب يقضى عنه. پس اگر روايت مىگويد يجب القضا در وجوب قضا بر خلاف قاعده دارد حكم ميكند. اما آن بعض الاعلام مىفرمايند بكند. چه كار داريم ما به اين كارها. وقتى روايت يك مطلبى را دلالت دارد ديگر ما نبايد ما بنشينيم حساب بكنيم كه اين مطلب بر وفق قاعده است يا بر خلاف قاعده. همان طورى كه در من استقر اجزاءش بر خلاف قاعده بود و شما حكم مىكرديد در غير من استقر قضاءش بر خلاف قاعده است چارهام نداريم. اگر اين روايت نبود نمىگفتيم يجب القضا عنه. اگر اين روايت نبود نسبت به آن كسى كه سال اول استطاعتش بود و در فاصله بين مدينه مكه مىماند ما نمىگفتيم يجب القضا على ورثة براى اين كه قاعده اقتضاى عدم وجوب قضا را مىكند اما خب، وقتى كه روايت صحيحه با ظهورش كه ظهور حجيت دارد و با اطلاقش كه اطلاق حجيت دارد حكم مىكند به اين كه غير من استقر هم يجب القضاء عنه نحن مجبوريم كه اين را عرض بكنيم ولو بر خلاف قاعده باشد هيچ مشكلى بوجود نمىآورد. لذا اينهايى كه قائل شدند به وجوب قضا در غير من استقر دليلشان ظهور همين روايت كه اساس روايت محل بحث ماست به ضميمه اطلاق در رجلٍ خرج حاجاً حجة الاسلام كه هم مستقر را مىگيرد و هم غير من استقر را مىگيرد. لذا دليل قائلين به وجوب عبارت از نحوى بود كه عرض كرديم.
حالا ببينيم كه مرحوم سيد و مشهور كه آنها دو فتوايى غير از آن فتوا دارند آنها با اين روايت چه معاملهاى مىكنند.
«والحمد للّه رب العالمين»