پانزدهمين درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى. 1368
«اعوذ باللّه من الشيطان الرجيم»
«بسم اللّه الرحمن الرحيم»
در مسئله گذشته دو فرع ديگر باقى مانده. يك فرع اين است كه آيا در اين مواردى كه استنابه وجوب دارد و لزوم دارد مثل همان موردى كه استقر عليه الحج و خودش تمكن از مباشرت ندارد گفتيم يجب ان يستينب. حالا اگر به جاى استنابه يك متبرئى پيدا شد و گفت من مىروم حج اين منوب عنه را انجام مىدهم. تبرأً و من دون اجارة، آيا اين حج متبرء مثل حج نائب است؟ يعنى مجزى از حج منوب عنه است يا اين كه ليس بمجزء. آيا مسئله نيابت با تبرء فرق مىكند در اين جا؟ خب، ما در بعضى از موارد داريم اگر تبرء هم در كار باشد مانعى ندارد. مثل اين كه در باب دين اگر كسى آمد تبرأً دين مديون را ادا كرد. مديون صد هزار تومان مقروض بود يك متبرئى آمد و رفت به دائم پرداخت. اين جا بلا اشكال اداى دين تحقق پيدا مىكند. و دين از بين مىرود. عنوان مديونيت كنار مىرود. و يا ظاهراً اگر كسى بميرد. مثلاً صلات و صومى به عهده او باشد كه بر عهده ولى است كه اين صلات و صوم را انجام بدهد. ظاهراً اين طورى كه بر ضمه است اگر يك متبرئى پيدا شد، گفت من نماز و روزههاى اين ميت را انجام مىدهم. اين جا ديگر ولى تكليفى ندارد. ملاك اين بوده كه عهده او ساقط بشود. آيا در ما نحن فيه مسئله چطورى است؟ در حال حيات خود منوب عنه است. منوب عنه تمكن از مباشرت ندارد. بايد استنابه كند. حالا اگر يك متبرئى پيدا شد گفت من حج تو را انجام مىدهم بدون اين كه استنابهاى در كار باشد آيا كافى است يا نه؟ مىفرمايند نه، كفايت نمىكند. چرا؟ اين چرايش براى اين جهت است، خوب دقت بفرماييد. ما اگر ادله استنابه نبود روى همان دليل اولى حج تكيه مىكرديم. روى آن دليل نمىبايست از مباشرت پامون را پايينتر بگذاريم. نماز، حج هم مثل نماز بود. چطور براى نماز استنابه در حال حيات معنا ندارد. ما هم اگر ادله استنابه را در باب حج نمىداشتيم مىگفتيم تكليف حج را خود انسان بايد انجام بدهد. اگر قدرت دارد انجام بدهد، ندارد هيچ. اما با ملاحظه ادله استنابه ما آمديم يك توسعهاى داديم. گفتيم اين من استقر عليه الحج اگر تمكن از مباشرت دارد خودش ليس الا بايد حج را انجام بدهد اما اگر گرفتار كسالت و پيرى و امثال و ذالك هست اين جا مىتواند و يا لازم است استنابه كند. استنابه معناش اين است كه در حقيقت فاعل عمل خود منوب عنه است. فاعل حج خود اين منوب عنه است. منتها انسان يك وقت بالمباشره يك عملى را انجام مىدهد، يك وقت با تثبيب انجام مىدهد. اما آن جايى كه تثبيب در كار است كى سبب را فراهم كرده. كى سبب را ايجاد كرده. همان مكلف ايجاد كرده. مكلف موجب سبب است. مكلف با تثبيب حج را در خارج انجام داده. لذا حج نائب به تثبيب ارتباط به منوب عنه پيدا مىكند منتها عرض كردم اگر ادله استنابه نبود ما به همين مقدارش هم راضى نمىشديم. در درجه اول مباشرت، اگر مباشرت نشد تثبيت.
اگر تثبيب هم اضافه به منوب عنه دارد. لذا در روايات تعبير اين جورى بود. فاليجهز رجلاً. اين منوب عنه بايد تجهيز بكند. منوب عنه بايد اعزام بكند. ثم اليبعثه مكانه. پس مقدارى كه ما از ادله استنابه استفاده مىكنيم اين است كه مباشرت كنار مىرود و به جاى او تثبيب كه در حقيقت اضافه به منوب عنه دارد جاى او را پر مىكند. اما مسئله تبرء يك عنوان سومى است. تبرء به منوب عنه چه ارتباطى دارد؟ عملى كه صادر از متبرء مىشود ما چه جورى مىتوانيم اين را اضافه به منوب عنه بدهيم؟ بگوييم منوب عنه حج كرده. كى او حج كرده؟ حج يا بالمباشره يا بالتثبيت. نه مباشرتى تحقق داشته، و نه تثبيتى تحقق داشته اين جا نمىتوانيم عمل متبرء را كافى از حج آن منوب عنه بدانيم. بالاخره بايد اضافه به او پيدا بكند. يا اضافه بالمباشرتى يا اضافه تثبيبى.
(سؤال از استاد:... و جواب آن) اضافه نيست. يعنى عمل به منوب عنه ارتباط ندارد. گوش بدهيد. يعنى منوب عنه در اين
عمل نقشى نداشته. عمل بايد اضافه به منوب عنه داشته باشد. يعنى منوب عنه عامل تحقق اين عمل باشد. اِمّا مباشرتاً و اِمّا تثبيباً. اما در مسئله تبرء عامل تحقق اين عمل نيست منوب عنه. مثل همان دينى مىماند يك كسى، پولدارى دلش به رحم آمده، رفته قرض اين را داده. اما عامل تحقق اداى دين عبارت از خود مديون نيست. در تكليف حج آن مقدارى كه ما از ادله استنابه استفاده كرديم اين است كه خود منوب عنه اگر عامل تحقق حج شد ولو بالاستنابه، اين كفايت مىكند. اين حجش حج منوب عنه است. اما آن جايى كه مسئله تبرء در كار است و چه بسا اصلاً منوب عنه هم اطلاعى ندارد از اين كه اين متبرء پاشده رفته چطور مىتوانيم اين منوب عنه را عامل تحقق حج بدانيم. چطور مىتوانيم اضافه صدورى و لو تثبيبى به منوب عنه ما بدهيم. در حالى كه در عمل اضافه به عالم شرط است. عرض كرديم اگر ادله استنابه نبود ما اين مقدارش را هم راضى نمىشديم. مىگفتيم اضافه صدورى حتماً بايد به نحو مباشرت باشد. كما اين كه در نماز همين طور است. كسى كه زنده است نمىتواند كسى را براى نماز نايب خودش قرار دهد. يعنى عامل به تثبيب هم فايده ندارد. عامل بالمباشره.
حالا ما با لحاظ ادله استنابه دائره عامل بودن را توسعه داديم. گفتيم يا عامل بالمباشره يا عامل بالتثبيب كه فى چلت الصورتين صدور حج اضافه به اين منوب عنه دارد. يعنى زمينه تحققش را فراهم كرده. اين زمينه وجوبش را فراهم كرده. براى اين كه نائب گرفته. پول به او داده، نائب را فرستاده مكه حج انجام بدهد.
اما آن جايى كه هيچ گونه اضافه صدورى به منوب عنه ندارد لا مباشرتاً و لا تثبيباً. ما از كجاى ادله استنابه استفاده بكنيم كه اين هم كفايت مىكند از منوب عنه
(سؤال از استاد:... و جواب آن) چى؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) براى كى فايده دارد؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) بحث در ميت نيست. (سؤال از استاد:... و جواب آن) بحث در ميت نيست اين جا. بحث در خودش شخص است در حال حيات. خودش شخص در حال حيات تمكن از مباشرت ندارد لكن فرضاً تمكن از استنابه دارد اما به جاى اين كه استنابه بكند يك متبرءاى گفت ما مىرويم حج اين را انجام مىدهيم. آيا اين حج متبرء مثل حج نائب كفايت از منوب عنه مىكند يا نه؟ ما دليل نداريم براى اين كه كفايت بكند. از ادله استنابه ما اين معنا را استفاده نمىكنيم. (سؤال از استاد:... و جواب آن) بله؟ (سؤال از استاد:... و جواب آن) خب، (سؤال از استاد:... و جواب آن) عليه، عليه، شما چرا گوش نمىدهيد. يعنى اين وظيفه دارد. عليه، اين كلمه عليه را رويش دقت نكرديد. يعنى اين آدم بايد تكليف را خودش انجام بدهد. يا مباشرتاً يا تثبيباً. در مسئله تبرء اين كارى نكرده كه. كلمه عليه يعنى يك چيزى گريبان اين را گرفته. گريبان اين را گرفته كه در اين حج نقش داشته باشد يا خودش يا نائب. آن جايى كه مسئله تبرء در كار است چه نقشى اين دارد در رابطه با حج. فقط يك آدمى گفتم چه بسا اين بيچاره اصلاً اطلاعى هم ندارد. يك آدمى پيش خودش رفته مكه، يك حجى را از طرف اين انجام داده. بدون اين كه اين اصلاً اطلاع داشته باشد. آيا مىتوانيم يك حج اين جورى را ارتباط صدوريش را به يك شخص منوب عنه بدهيم؟ گوش بدهيد. اين يك فرع.
فرع ديگر اين است كه، فرع ديگر اين است كه، آخرين فرعى كه در اين مسئله است، آيا در اين استنابهاى كه ذكر شد كه بايد اين كسى كه تمكن از مباشرت ندارد نائب بگيرد آيا اين نائب را از همان شهر خودش بايد استنابه بكند يا اين كه نه اگر از ميقات هم استنابه كرد كفايت مىكند. آيا بايد نائب را در تمام مراحل به جاى خودش فرض بكند، خوب خودش از شهر خودش حركت مىكرد. از بلد خودش حركت مىكرد. آيا استنابه هم بايد از بلد خودش باشد و در حقيقت حج بلدى را نائب انجام بدهد يا اين كه نه، بگوييم اين آدم ولو اين كه در قم است، حالا كه تمكن از مباشرت ندارد بفرستد يكى از دوستانش كه به مكه مىرود، در همان مدينه يك نائبى را براى اين استنابه بكند و از همان ميقات و مدينه حج را انجام بدهد. كداميك از اينها؟ آنى كه از روايات استفاده مىشود، تعبيرات روايات اين است. مىگويد اين يك رجلى را تجويز كند كه يحج عنه. يعنى آنى كه محور است اين است كه حج از ناحيه اين تحقق پيدا بكند. حج به عنوان نيابت اين تحقق پيدا بكند.
اما اين كه حتماً هم بايد من البلد باشد اين من البلد بودن ديگر در تعبيرات روايات چيزى از آن استفاده نمىشود. حتى آن روايتى كه همان روايت محمد ابن مسلم بود. كه ما آن را هم جزء ادله بحث مىدانستيم خلافاً لبعض الاعلام در آن روايت هم دارد «وليبعثه مكانه» اين نائب را جاى خودش بفرستد. آيا معناى اين كه جاى خودش بفرستد يعنى حتماً بايد از قم باشد يا جاى خودش بفرستد در رابطه با عمل حج. يعنى حالا كه خودش تمكن از مباشرت ندارد و نمىتواند حج را انجام بدهد يك كسى را جايگزين خودش قرار بدهد در اين عمل حج را انجام بدهد و الا، حج ميقاتى، و الاّ اين كه حتماً بايد از قم نيابت پيدا بكند و حج، حج بلدى باشد كه تبعاً اين معنا روى مسئله مال الاجاره خيلى اثر مىگذارد، حج ميقاتى مال الاجارهاش بسيار كم است و حج بلدى مال الاجارهاش بسيار زياد است. ما چه دليلى داريم بر اين كه بايد حتماً از محل خودش اين معنا تحقق پيدا بكند. كما اين كه ما در مورد خود انسان هم گفتيم اگر كسى كه از اين جايى دارد حركت مىكند، از اين جايى كه دارد به مدينه مىرود قصداً به قصد مكه نمىرود. دلش مىخواهد برود مدينه يك زيارت قبر رسول خدا (صلى اللّه عليه و آله) را انجام بدهد. اما وقتى كه رسيد توى مدينه آن جا فرضاً مقدمات استطاعت فراهم شد، ما مىگوييم يجب عليه الحج. ولو اين كه اين راه را به قصد حج نيامده و صرفاً به عنوان زيارت و مدينه تنها آمده، لكن بعد از آنى كه به آن جا رسيد اگر شرايط و مقدمات تمام بود يجب عليه الحج. پس اين مقدمه هيچ نقشى نه در مسئله خودش دارد و نه در مسئله استنابه، لذا همان طورى كه استحضار فرمودند ظاهر اين است كه حج از ميقات كفايت مىكند و لازم نيست كه استنابه من المحل و البلد تحقق پيدا بكند.
اين مسئله 48 تمام. مسئله 49 يك فرعش را بخوانيم تا فروع بعديش. «لو مات من استقر عليه الحج فى الطريق فان مات بعد الاحرام و دخول الحرم اجزءه ان حجة الاسلام و ان مات قبل ذالك وجب القضاء عنه و ان كان موته بعد الاحرام على الاقوى».
در اين مسئله باز دو تا فرض را ايشان ذكر مىفرمايند. يك فرض مربوط به من استقر عليه الحج است كه اشتباه نشود ما فعلاً روى اين فرض بحث مىكنيم. و اما «من لم يستقر عليه الحج» آن فرضى است كه در ذيل مسئله مورد تعرض قرار مىگيرد. فعلاً من استقر عليه الحج. حالا فرض اين است كه اين تمكن از مباشرت هم دارد. مسئله استنابه نيست. مسئلهاى است كه خودش مىخواهد برود مباشرتاً حج را انجام بدهد. اين اگر از شهر حركت كرد، وارد مدينه شد فرضاً، در ميقات و مسجد شجره محرم شد، به حالت احرام حركت كرد تا وارد حرم شد، كه اين دو خصوصيت در او تحقق پيدا كرد. يكى اين كه «احرم من الميقات». دوم اين كه «ورد فى الحرم». حرم همانى است كه مشخصاتش را عرض مىشود تعيين كردهاند كه از بعضى از جوانب الان حرم توى خود مكه واقع شده، و از بعضى از جوانب بيرون مكه. آن مسجدى كه مىروند براى اين كه عمره مفرده از آن شروع بكنند كه معدْنا الحله» اين الان در خود مكه واقع شده، يعنى بعد از اين مسجد هم خانهها و ساختمانها و خيابانهايى وجود دارد كه مربوط به شهر مكه است.
بالاخره اين آدم در مسجد شجره محرم شد، وارد حرم شد، ثم مات. مىفرمايند همين يجزيه، كفايت مىكند او را. يعنى چه كفايت مىكند اين كه مرده الان؟ يعنى ديگر بر ورثه او لازم نيست كه يك حجى از طرف او انجام بدهند. اين به منزله اين است كه كانّ خودش تمامى حج را مباشرتاً انجام داده. اگر تمامى حج را مباشرتاً انجام مىداد و ثم يموت، چطور ديگر ورثه در رابطه با حج اين تكليفى نداشتهاند؟ اين جا هم بر حسب روايات و فتاوا مسئله به اين صورت است كه «اذا مات بعد الاحرام و بعد دخول الحرم ان يكفى و لا يجب قضاء عنه». ديگر على ورثة به هيچ حسابى. اصل اين مسئله يعنى اين مقدار همان طورى كه صاحب مدارك ادعاى لا خلاف كرده، علامه در كتاب منتها ادعاى اجماع فرمودند اصل اين مسئله هيچ ترديدى در آن نيست. فقط ترديد در يك جهت در رابطه با اصل مسئله و آن اين است كه در بعضى از روايات به جاى كلمه حرم، كلمه مكه ذكر شده. يعنى «اذا كان موته بعدالاحرام و بعد دخول مكه» كه عنوان دخول مكه با حرم همان طورى كه
عرض كردم در بعضى از جوانبش حرم در خود مكه قرار گرفته و در بعضى از جوانبش اعلام حرم مشخص حرم است اينها در بيرون مكه واقع شده. آن وقت در بعضى از روايات تعبير مكه شده به جاى حرم كه حالا ببينيم اين روايت چيه؟ و چه جورى بايد اين روايت را توجيه كرد؟ قبل از آنى كه ما روايت مكه را بخوانيم يك روايت در رابطه با اصل مسئله مان كه هيچ گونه اختلافى هم در آن وجود ندارد يك روايت مىخوانيم بعد ان شاء اللّه روايت مكه را عرض مىكنيم.
روايت در باب 26 از ابواب وجوب حج، روايت اول صحيحهاى است مال زرير ان ابى جعفر عليه السلام «قال فى رجل خرج حاجّ حجة الاسلام» يك رجلى از شهر خودش بيرون آمده و مىخواهد حج انجام بدهد و حجش هم حجة الاسلام است حالا شما كارى نداشته باشيد به اين كه اين روايت به حسب عبارت اطلاق دارد و غير مستقر عليه الحج را هم شامل مىشود آن غير من استقر عليه الحج در بحث بعدى بايد رويش صحبت بكنيم. و قدر متيّقن از اين تعبير همان من استقر عليه الحج است. «رجل خرج حاجّ حجة الاسلام فمات فى الطريق». در راه موت برايش پيش آمد. آيا وضع اين چگونه است. «فقال» امام باقر (سلام اللّه عليه) بر طبق اين روايت فرمودند «ان مات فى الحرم فقد اعجزءت انه حجة الاسلام» اگر موت اين در حرم واقع شد اين حجة الاسلام از او مجزى است و مثل اين مىماند كه بالمباشره تمامى حج را انجام داده. اين مات فى الحرم خب، در ذهن شما نيايد اين معنا كه اين فرض احرام نشده در اين جواب امام. «ان مات فى الحرم» خب، مىسازد به اين كه در ميقات محرم شده و محرماً وارد حرم شده و مىسازد به آن جايى كه فراموش كرده باشد احرام را. كه بعداً هم ما اين فرض را تعرض مىكنيم كه اگر كسى احرام در ميقات را فراموش كرد و بدون احرام وارد حرم شد و ثم مات آيا اين حجش مجزى از حجة الاسلام است يا نه؟ بالاخره اين هم قدر متيّقنش فعلاً، چون آن فرض را بعد مىخوانيم ان شاء اللّه. قدر متيّقنش و جريان ظاهرى كار هم اين جورى است براى اين كه نسيان احرام يك معنايى است كه قل ما يتفق. خيلى كم اتفاق مىافتد كه كسى از ميقات عبور بكند و فراموش بكند احرام در ميقات را آن هم مخصوصاً در ايام حج كه اين ميقاتها مملو از جمعيت براى احرام حج است اين ديگر خيلى كم تحقق پيدا مىكند كه يك كسى از مدينه و از مسجد شجره حركت بكند و مع ذالك فراموش بكند احرام در ميقات را.
پس اين هم باز بالاخره قدر متيّقنش اين است كه ولو اين كه اين ندارد فقط تعبير اين است كه ان مات فى الحرم ديگر ندارد ان مات بعد الحرام و بعد دخول الحرم. اما جريان طبيعى كار و اين كه نسيان يك مطلبى است قل ما يتفق در اين جا اقتضا مىكند كه اين روايت و عبارت بالاخره ناظر به اين معنا است كه اين در ميقات محرم شد و از ميقات حركت كرد محرماً و با حالت احرام وارد حرم شد، حالا چه طواف انجام داده باشد، نداده باشد، اينهايش ديگر فرقى نمىكند. «فقد اجزءت عنه حجة الاسلام». «ان مات فى الحرم فقد اجزءت عنه حجة الاسلام». يعنى ديگر بر ورثه لازم نيست كه اين حج را از طرف او انجام بدهند. اما «و ان مات دون الحرم» اما اگر پيش از ورود در حرم موت برايش پيش آمد ولو اين كه محرم هم شده باشد، «فل يقض عنه وليه ان حجة الاسلام» يعنى اين حجة الاسلامش ديگر مجزى نيست و بايد ورثه و ولى حجة الاسلام را از ناحيه او انجام بدهد.
آنى كه اين روايت را ما برايش خوانديم ضمن اين كه دليل بر اصل مسئله است اين جهت بود بيشتر كه اين روايت محور را حرم قرار داده. ان مات فى الحرم، ان مات دون الحرم. ملاك عبارت از حرم است. لكن يك روايتى داريم كه اين روايت عرض كردم به جاى حرم مكه را ذكر كرده. آن روايت سوم اين باب است، آن هم از نظر سند هيچ مناغشهاى در آن نيست. صحيحه زراره ان ابى جعفر عليه السلام. «قال اذا احصر الرجل بعث بهديه». اين صدر عبارت مربوط به محصور است. يكى از عنوانى كه در باب حج مطرح است مسئله محصور مسدود است كه آنها احكام خاصهاى دارند. الى ان قال تا به اين جا مىرسد روايت كه قلت، رزاره مىگويد كه از امام باقر سؤال كردم «فان مات و هو محرمٌ قبل ان ينتهى الى مكه». اگر اين در حالت احرام مرد قبل از آنى كه به مكه منتهى بشود قال، امام فرمود. يحج عنه ان كان حجة الاسلام و يعثمر». بايد حج عمره
از ناحيه اين بعد الموت واقع بشود. براى اين كه قبل از رسيدن به مكه موت بر اين واقع شده. «انّما هو شىء عليه» اين حج بر عهده او هست. چون موتش قبل الانتهاى الى مكه بوده كانّ اين دين حج از عهده او ساقط نشده بلكه بر عهده او هست و بايد ورثه اين كار را انجام بدهند.
خب، حالا اين جا قبل ان ينتهى الى مكه ذكر شده، آيا ملاك چيه؟ اين جا چه كار بكنيم؟ فتاوا و همينطور روايات ديگر همه روى حرم تكيه كرده. اين جا كه تعبير مكه را پيش كشيده بايد اين طورى بگوييم، بگوييم خب مكه در مقابل حرم نيست. مكه در حقيقت توابع و اطراف خودش را هم شامل مىشود و آن قسمتهايى كه حرم بيرون مكه قرار گرفته، اينها هم به عنوان جزء مكه و به عنوان مثل حومه مكه اينها جزء مكه قرار گرفتهاند. علاوه اين كلمه قبل ان ينتهى الى مكه در كلام امام واقع نشده. اين در كلام زراره سائل واقع شده. ولو اين كه امام تقرير كردهاند و تقرير امام هم حجت است اما بالاخره ظهورى كه اين تعبير دارد با ظهورى كه روايات قبلى در محور بودن حرم دارد اين دو تا ظهور نمىتواند با هم قابل مقايسه باشد. در روايت قبلى دو مرتبه مسئله حرم را مطرح كرد. مات فى الحرم و مات دون الحرم. دو مرتبه تأكيد كرد و ذكر فرمود مسئله حرم را لذا اين روايت حتى به عنوان معارض هم مطرح نيست كه اگر هم به عنوان معارض مطرح باشد باز ترجيح با آن روايات قبلى است كه محور را حرم قرار مىدهند. اما ظاهر اين است كه مسئله معارضه و اين كه ما احكام باب تعارض را در اين جا پياده كنيم ظاهر اين است كه اينجا مسئلهاى نيست. عرف وقتى اين دو تا روايت را كنار هم مىگذارد، استفاده مىكند كه مقصود از مكه هم همان حرمى است كه در آن روايت قبلى دو نوبت مورد تصريح قرار گرفته.
پس در درجه اول ظهور آن روايات قوىتر است و همين هم كفايت مىكند در مقام جمع اما اگر فرضاً مسئله به تعارض كشيده شد، باز هم ترجيح با روايت قبلى است براى اين كه تمام فتاوا متطابق و متفق است بر همان حرم هستند نه بر عنوان مكه. تا اين جا آن مقدارى را كه ما مىخواستيم اثبات بكنيم، چون خود اين مسئله يك چيز بر خلاف قاعدهاى است كه اگر كسى محرم شد، وارد حرم شد، هنوز نه طوافى انجام داده، نه سعيى انجام داده، نه وقوفينى از او تحقق پيدا كرده مع ذالك بگوييم يجزى ان حجة الاسلام. يك مطلبى است كه بر خلاف قاعده است. اما خب، روايات و فتاوا متطابق بر اين معنا هستند و قدر مسلمش هم همين موت بعد الحرام و بعد دخول الحرم است. حالا آن وقت به دنبال اين فروعى پيش مىآيد. حالا اگر موتش بعد الاحرام بود، اما قبل دخول الحرم، مثل اين كه در وسط راه مدينه و مكه فى حالت الاحرام عرض له الموت. كه اين جا بعد الحرام بوده اما قبل دخول الحرم آيا اين هم كفايت مىكند از حجة الاسلام يا نه؟ اين يك چيزى است كه مورد اختلاف قرار گرفته تا بعد ان شاء اللّه.
«و الحمد للّه رب العالمين»