• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
دروس متداول> پایه ششم> حکومت اسلامي > حکومت اسلامی ( کتاب مرکز مدیریت )

يكى از نويسندگان عرب به نام محمّد عابد الجابرى در مقام نفى حكومت دينى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) از اين ايده دفاع مىكند كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)نظام سياسى و دولت دينى بنا ننهاد، بلكه حاصل تلاش وى، تأسيس «امّت اسلامى» بود.
پيامبر، حكومت تشكيل نداد، بلكه سلوك معنوى و اجتماعى خاصّى را در ميان مردم خويش ترويج كرد و از آنان امّتى به وجود آورد كه در راه حفظ دين و آيين الاهى و معنوى خويش تلاش مىكردند.
با اسلام و بعثت نبوى، مردم سلوك معنوى و اجتماعى منظّمى را تجربه كردند و پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در عين تلاش براى گسترش اين سلوك معنوى و اجتماعى و بر پايى امّت اسلامى، از ناميدن خويش به اسم ملك و رئيس دولت و سلطان اجتناب مىكرد.
بنا بر اين، در خلال دعوت محمّدى(صلى الله عليه وآله وسلم) ابتدا «امّت اسلامى» پديد آمد و سپس در طول زمان، اين دعوت به تشكيل نظم سياسى خاصّى به نام دولت اسلامى منتهى شد.
تشكيل دولت و نظم سياسى، در زمان حكومت خلفاى عباسى پديد آمد.
مسلمانان صدر اسلام به اسلام و دعوت محمّدى(صلى الله عليه وآله وسلم)به عنوان «دين خاتم» مىنگريستند، نه به عنوان يك دولت.
از اين رو، تمام تلاش آنان متوجّه حفظ اين دين و بقاى كيان امّت اسلامى بود، نه آن كه براى حفظ نظام سياسى و دولت تازه تأسيس، كوشش نمايند.
آنچه در جامعه اسلامى صدر اسلام اتّفاق افتاد آن بود كه ابتدا امّت اسلامى ايجاد شد و سپس در سير تطوّر و تكامل اين دعوت دينى و الاهى، حكومت دينى به وجود آمد.
جابرى در تأييد ادّعاى خويش به شواهد زير متوسّل مىشود: الف) عرب در زمان بعثت، فاقد ملك و دولت بود.
نظام سياسى ـ اجتماعى مكه و مدينه ـ يثرب ـ نظام قبيلهاى بود كه به حدّ دولت نمىرسيد; زيرا قوام دولت به تحقّق چند امر است: سرزمينى كه داراى حدود معين است و جمعيتى كه در آن سرزمين سكونت دارند و سلطهاى مركزى كه در شؤون مختلف اجتماعى از آن مردم نيابت، و برطبق قوانين و عرف، اِعمال قدرت كند; ولى چنين سلطهاى معهودِ عرب نبود.
ب) پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در ترويج آداب دينى و سلوك اجتماعى خاص و نوى كه دعوت دينى او به ارمغان آورده بود، مىكوشيد و از ناميدن خويش به اسم ملك و رئيس دولت اجتناب مىورزيد.
ج) قرآن از چيزى به نام دولت اسلام ياد نكرده است، بلكه به امت اسلام اشاره دارد: (كُنتم خيرَ أُمّة أُخرجت للنّاس)د) دولت به عنوان يك اصطلاح سياسى در زمان عباسيان رواج پيدا كرد و آنچه پيش از آن وجود داشت، امت اسلام بود.
پس از انتقال قدرت از امويان به عباسيان، بر زبان آنان و ياورانشان تعبير «هذه دولتنا» و مانند آن كه حاكى از ارتباط دين و دولت و محور قرار گرفتن «دولت» به جاى «امت» است، جارى شد.

پاسخ به نظريه جابرى

آن بخش از مطالب درس گذشته كه به پاسخ استدلال دوم عبدالرازق مربوط مىشد، شاهدى بر ردّ نظر جابرى در باب عدم تشكيل حكومت است.
در اين جا چند نكته تكميلى را ناظر به سخنان جابرى ذكر مىكنيم.
1. تشكيل امت اسلامى و پديد آمدن و گسترش سلوك معنوى و اجتماعى خاص، به بركت اسلام و ايمان، در ميان اعراب متفرق و متشتّت، مانع از آن نيست كه اين امت از يك حكومت متمركز نيز برخوردار باشد.
كسى منكر آن نيست كه پيامبر، امت واحدى را از قبايل متعدّد و متشتّت پديد آورد، بحث در آن است كه اين امت، فاقد قدرت سياسى نبود.
عنصر حكومت در اين امت وجود داشت و رهبرى اين حكومت و قدرت سياسى به دست پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)بود.
شواهدى كه در بخش پايانى درس گذشته آورديم، اين مدعا را اثبات مىكند.
2. عبدالرازق و جابرى هر دو از نكتهاى اساسى غفلت ورزيدهاند: حقيقت آن است كه ساختار حكومت و دولت در هر جامعه، متناسب با شرايط خاصّ اجتماعى ـ تاريخى آن جامعه شكل مىگيرد.
در يك جامعه ساده و فاقد پيچيدگى، به طور طبيعى، حكومت آن نيز فاقد دستگاههاى عريض و طويل خواهد بود.
يك جامعه پيچيده با انحاى مناسبات و روابط متنوّع اجتماعى، نيازمند دولتى با ساختار و انتظامات گسترده و پيچيده است تا بتواند امور مختلف آن جامعه را سامان دهد.
مغالطهاى كه اين دو به آن مبتلا هستند، ناديده گرفتن وضع اجتماعى خاص زمان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)است.
آنها تصور خاصّى از دولت در نظر دارند و به علت فقدان آن قالب خاص در زمان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)به عدم وجود دولت در زمان حضرت فتوا مىدهند و شكلگيرى دولت اسلامى را در زمانهاى بعدى چون دوره عباسيان مىدانند.
دكتر سنهورى در نقد اين ديدگاه، كه منشأ آن كلمات عبدالرازق است، گويد: استدلال اساسى عبدالرازق آن است كه نظم دولتى زمان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)فاقد استحكام لازم براى يك دولت و حكومت است.
اين مطلب نمىتواند سندى براى صحت ادّعاى او ]عدم وجود دولت و حكومت[ باشد; زيرا آن حالت سادهاى كه بر جامعه جزيرة العرب آن روز حاكم بود، اجازه برقرارى نظمى دقيق و پيچيده را نمىداد.
پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)براى حكومت خود، شايستهترين نظم ممكن زمان خويش را برقرار ساخت و هيچ جاى عيبتراشى نيست اگر حكومت او فاقد نظم پيچيده امروزِ دولتهاى معاصر بوده است; زيرا اين گونه نظم با جامعهاى كه پيامبر در آن مىزيست تناسبىندارد.
با وجود اين، ايشان براى دولت اسلامى خويش، نظمى در ماليات، قانون گذارى و امور ادارى و لشكرى به وجود آورد.
3. مدعاى ما آن است كه پيامبر، اقتدار سياسى و ماهيت يك حكومت متمركز پديد آورد.
سخن ما در تداول استعمال واژه دولت يا ناميده شدن پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به اسامى حكومتى خاص نظير مَلِك يا سلطان يا امير نيست تا جابرى تشكيل حكومت و دولت را به زمانهاى بعد منحصر سازد، صرفاً به اين سبب كه پيامبر خود را ملك نناميد يا در زمان عباسيان واژه «هذِهِ دولتنا» رواج پيدا كرد.
واقعيت تاريخى غير قابل انكار آن است كه در زمان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)يك رهبرى و اقتدار سياسى متمركز در مدينه پديد آمد و صد البته اين حكومتِ منبعث از اسلام و تعاليم آن، به لحاظ شكل و قالب و رابطه با مردم، بسيار متفاوت با قالبهاى حكومتى شناخته شده در آن زمان بود.

الاهى بودن حكومت پيامبر

(صلى الله عليه وآله وسلم) پس از فراغ از اين نكته كه پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) در مدينه تشكيل حكومت داد و رسالت و نبوت او توأم با ولايت سياسى نيز بود، نوبت به بررسى اين بحث مهم مىرسد كه آيا اين حكومت و ولايت سياسى از ناحيه خداوند به او تفويض شده بود يا آن كه منشأ ولايت سياسى او، خواست و بيعت مردم بود؟ به تعبير ديگر، ولايت سياسى او منشأ دينى داشت يا منشأ مردمى و مدنى؟ پاسخ به اين پرسش، نقشى اساسى در تعيين رابطه اسلام با سياست خواهد داشت.
اگر حكومت و ولايت سياسى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)ريشه دينى داشته باشد و اين منصب از ناحيه خداوند به او اعطا و تفويض شده باشد، نسبت و پيوند ميان اسلام و سياست، «پيوند ذاتى» خواهد بود; به اين معنا كه اسلام در محتوا و تعاليم خويش به حكومت توجه داشته است و اقامه دولت دينى را از مسلمانان خواسته است، و پيامبر از باب اجابت يك دعوت دينى به تأسيس حكومت و مداخله در امور اجتماعى و سياسى مسلمين اقدام كرده است.
امّا اگر حكومت و ولايت سياسى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)تنها ريشه در خواست و تحميل مردم داشته باشد، در اين صورت، پيوند ميان اسلام و حكومت، «پيوندى تاريخى» خواهد بود.
مراد از پيوند و رابطه تاريخى آن است كه اسلام در تعاليم خود، دعوتى به تشكيل حكومت دينى ندارد و منصب و مسؤوليت خاصّى به نام ولايت سياسى را براى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)قرار نداده است و تشكيل دولت دينى به دست رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)يك واقعه تاريخى است كه به طور اتّفاقى پديد آمد.
اگر مردم مدينه او را به رهبرى سياسى خود انتخاب و با وى بيعت نمىكردند، چنين پيوندى ميان اسلام و حكومت برقرار نمىشد; زيرا برطبق اين نظر، پيوندى جوهرى و ذاتى ميان اسلام و حكومت برقرار نيست و در اين دين، اظهار نظرى در زمينه ولايت سياسى نشده است.
يكى از مدافعان اين نظريه چنين مىنويسد: مقام رهبرى اجتماعى و سياسى و اخلاقى كه پيامبر اسلام به خاطر تحكيم نخستين پايگاه پيام آسمانى خود پذيرفتند، نخست از طريق انتخاب و بيعت مردم به وقوع پيوسته و سپس اين بيعت مردمى از سوى خداوند توشيح و مورد رضايت قرار گرفته است، همان گونه كه از آيه (لَقد رَضِىَ اللّه عَنِ المُؤمنين إذ يُبايعونَك تَحتَ الشّجرة) (43) استفاده مىشود.
چنان نيست كه اين رهبرى سياسى پيامبر، بخشى از مأموريت الاهى و رسالت پيامبر اكرم(صلى الله عليه وآله وسلم)شمرده شود.
مقام زمامدارى و رهبرى سياسى پيامبر تا آن جا كه مربوط به اجراييات و دستورات عملى و انتظامى روزمرّه مردم بوده، از طريق انتخاب و مبايعت مردم به وجود آمده و در زمره وحى الاهى به حساب نيامده است.
نظريه پيوند تاريخى دين و سياست و مدنى بودن ولايت سياسى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)مقرون به صحّت نيست.
حكومت پيامبر، واقعهاى ناشى از شرايط خاصّ آن روزگار و دعوت و خواست تصادفى و اتفاقى مردم نبوده، بلكه ريشه در تعاليم اسلام داشته است و همانطور كه توضيح خواهيم داد، پذيرش و بيعت و خواست مردم، زمينه ساز تحقّق عينى اين دعوت دينى بوده است.
به دلايل متعددى، مىتوان اثبات كرد كه ولايت سياسى پيامبر نشأت گرفته از اسلام و وحى الاهى بوده است.
برخى از اين دلايل به قرار زير است: الف) اسلام مشتمل برقوانين و تكاليفى است كه بدون برپايى دولتى دينى، نمىتوان آنها را برشؤون مختلف جامعه اسلامى تطبيق كرد.
تنفيذ احكام جزايى اسلام و تولّى واجبات مالى مسلمين نظير اخذ و تقسيم و مصرف زكات و خمس اموال و غنايم، جز با وجود دولت اسلامى محقّق نمىشود.
بنابراين، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)در مقام اجابت به اقتضاى اين بخش از تعاليم دينى، ناگزير از تصّدى ولايت سياسى بود، و البته اگر مسلمين با او همراهى نمىكردند و با بيعت و حمايت خويش از وى پشتيبانى نمىنمودند، هرگز پايههاى ولايت سياسى او مستحكم نمىگشت و اين بخش از تعاليم دينى معطّل مىماند.
اما اين به معناى آن نيست كه ولايت سياسى او منبعث از مردم است و پيوندى با صميم و ذات اسلام ندارد.
ب) آيات قرآنى، ولايت سياسى رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) را تثبيت كرده و از مؤمنان مىخواهد كه اوامر و فرمانهاى او را اطاعت كنند:
(النبىّ أوْلى بِالمُؤمنين من أنفُسِهِم) (إنّما وَليُّكم اللّه ورسوُله والّذين آمنوا الّذين يُقِيمُونَ الصّلوةَ وَيُؤتُونَ الزكوةَ وَهُم راكِعون) (إنّا أنزَلْنا إليك الكِتابَ بِالحَقّ لِتَحكُمَ بَينَ النّاسِ بِما أريك اللّه)براساس اين دسته از آيات كه به برخى از آنها اشاره شد، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بر مؤمنان ولايت و اولويت و تقدّم دارد.
سخن در اين است كه اين اولويت و تقدّم در چه امورى است؟ ظاهر اين آيات آن است كه اين ولايت و تقدّم در امورى است كه معمولا افراد و اقوام به رئيس خود مراجعه مىكنند; يعنى امور اجتماعى كه حفظ و صيانت و اداره اجتماع و نظام منوط به آن است.
امورى نظير برقرارى نظم، احقاق حقوق افراد، جمع آورى ماليات و اختصاص آن به مستحقّان و ساير مصارف لازم، مجازات افراد خاطى، و جنگ و صلح با بيگانگان.
ج) عمدهترين مستند كسانى كه ولايت سياسى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) را مدنى و غير الاهى مىدانند، وجود مواردى از بيعت مسلمانان با پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)بوده است.
بيعت نمايندگان اهل يثرب در سال سيزدهم بعثت و بيعت شجره ـ بيعت رضوان ـ كه در نقل قول مذكور در همين درس به آن اشاره شده، مستمسك اصلى آنان بر ريشه غير دينى داشتن حكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)است.
مراجعه به مفاد بيعت عقبه كه در سال سيزدهم بعثت و پس از اعمال حج و پيش از هجرت رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) با نمايندگان اهل يثرب صورت پذيرفت، به خوبى نشان مىدهد كه مفاد اين بيعت، حمايت از رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم) در مقابل تهديدهاى مشركان مكه بوده است و در اين بيعت هيچ دلالتى بر انتخاب پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) به زعامت و رهبرى سياسى وجود ندارد.
در اين بيعت، پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم) فرمود: أمّا مالي عليكم فتتصرونَني مثلَ نِسائكُم وأبنائِكُم وأن تصبروا على عضّ السّيف وإن يُقتل خياركم.
براء بن معرور دست پيامبر را در دست خود گرفت و گفت: نَعَم، وَالذي بَعَثَكَ بِالحَقّ لنمنعنّك مِمّا نَمنعُ منه أزرَنا(47).
بيعت رضوان نيز كه آيه 18 سوره فتح به آن اشاره دارد، در سال ششم هجرى در محلّى به نام «حديبيه» انجام گرفت.
تمسك به اين بيعت براى اثبات ريشه مدنى داشتن حكومت پيامبر، بسيار عجيب است; زيرا اين بيعت سالها پس از استقرار ولايت سياسى پيامبر در مدينه صورت پذيرفته است.
افزون بر اين كه مضمون اين بيعت، اعلام آمادگى براى جنگ با مشركان بود و هيچ ربطى به مسأله انتخاب رهبر سياسى نداشت.
1. برخى نويسندگان معاصر برآنند كه پيامبر تشكيل حكومت نداد، بلكه «امت اسلامى» تأسيس كرد.
و پس از تشكيل امت، در عصر عباسيان دولت دينى تأسيس شد.
2. شاهد بر اين ادّعا آن است كه تعريف دولت به مناسبات قبيلهاى زمان رسول اللّه(صلى الله عليه وآله وسلم)صدق نمىكند و ديگر آن كه پيامبر خود را امير و حاكم نناميد و قرآن نيز در باره مسلمانان تعبير امت را به كار مىبرد.
3. مدافعان اين نظريه، از اين نكته غفلت كردهاند كه حكومت در هر جامعه، متناسب با شرايط اجتماعى آن جامعه است.
بنابراين، عدم تطبيق دولت به معناى امروزى آن برحكومت پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، شاهد نفى وجود حكومت در مدينه آن زمان نيست.
4. غفلت ديگر آن است كه نزاع در لفظ دولت و امارت و حكومت نيست.
ادّعاى ما آن است كه واقعيت حكومت و ولايت سياسى در زمان رسول اللّه محقّق شده است.
5. وجود حكومت در ميان مسلمانان منافاتى با اطلاق واژه امت بر آنان ندارد.
6. ادّعاى اصلى آن است كه ولايت سياسى پيامبر(صلى الله عليه وآله وسلم)، محصول «پيوند ذاتى» اسلام و سياست است، نه يك حادثه و اتفاق تاريخى، پس پيوند اسلام و سياست «پيوند تاريخى» نيست.
7. شواهد متعددى بر الاهى و غير مدنى بودن حكومت پيامبر دلالت دارد.

1. مراد كسانى كه مىگويند پيامبر به جاى حكومت، امّت اسلامى ايجاد كرد، چيست؟
2. شواهد آنان بر اين ادّعا چيست؟
3. پاسخ به اين دسته از منكران تأسيس حكومت به دست پيامبر، چيست؟
4. مراد از «پيوند ذاتى» و «پيوند تاريخى» اسلام و سياست چيست؟
5. دلايل الاهى بودن و منشأ دينى و غير مدنى داشتن حكومت پيامبر را بيان كنيد.