خاطره آیت الله رسولی از شهید سعیدی
ادامه گفتوگوی آیتالله رسولی محلاتی به عنوان قدیمیترین و نزدیکترین یار و امین امام، با مجله پاسدار اسلام را تقدیمتان میکنیم:
ـ قبل از این که به ادامه خاطرات شما با حضرت امام بپردازیم، بد نیست که از مراحل تحصیلی خود حضرتعالی هم اطلاعاتی داشته باشیم. غیر از درس حضرت امام از کدامیک از اساتید استفاده کردید؟
من حاشیه ملا عبدالله را نزد پدرم خواندم. چند نفر دیگر از جمله آقا شهاب اشراقی ـ داماد امام ـ هم بودند. بعد از حاشیه ملاعبدالله چیزی که یادم هست شرح لمعه است که پیش سه استاد خواندم. بیشترش را پیش مرحوم آشیخ اسدالله نوراللهی نجفآبادی خواندیم.
بیشتر فضلای قم از شاگردان شرح لمعه آشیخ اسدالله بودند که در مدرسه خان درس میگفت. آقای محمدی گیلانی، آقای خزعلی و بسیاری دیگر از علمای سرشناس فعلی، از شاگردان شرح لمعه مرحوم آشیخ اسدالله بودند.
قسمتی از جلد دوم شرح لمعه را پیش مرحوم شهید آیتالله صدوقی خواندیم که خیلی هم شیرین درس میگفت. گاهی هم در میانه درس از همان مطالب شیرین و طنزهای خاص خودش بیان میکرد. یک مقدار از شرح لمعه را هم پیش مرحوم آقای منتظری خواندیم.
قسمتی از معانی و بیان و بدیع مطول را نزد مرحوم شهید مطهری و قسمتی از کفایة الاصول را نزد مرحوم آقای مجاهدی تلمذ کردیم.
مقدار زیادی از درس قوانین را پیش مرحوم آقای آشیخ عبدالجواد اصفهانی خواندیم. ایشان بین دارالشفا و مدرسه فیضیه بالای دالان حجرهای داشت و ما آنجا میرفتیم و درس میگرفتیم.
خیلی هم شیرین و با تأنی و ملیح درس میگفت. مقدار زیادی از مکاسب را پیش مرحوم آیتالله گلپایگانی در مسجد امام خواندیم. ایشان در آنجا یک درس عمومی داشت و خیلیها هم میآمدند و شلوغ میشد. ایشان سرش را میانداخت پایین و میخواند و معنا میکرد تا یکی بگوید: «آقا! وقت تمام شد».
یک مقداری از شرح لمعه و رسائل شیخ را پیش مرحوم آقای آشیخ علی پناه خواندیم. بعد به درس خارج رفتیم. درس خارج آقای بروجردی را هم سه چهار سالی رفتیم که در مسجد بالاسر درس میگفت.
آن وقتها مسجد اعظم هنوز ساخته نشده بود و جای خراب و کثیفی بود. بعد ایشان آنجا را از آستان حضرت معصومه «س»گرفت و بعضی از خانههای اطراف آن را هم خرید و مسجد اعظم را ساخت و بعد دروس در آنجا تدریس میشد.
ـ ظاهرا جنابعالی با مرحوم آیت الله شهید سعیدی هم دوست و همدرس بودید؟
آیتالله رسولی: بله. مرحوم شهید سعیدی خیلی شوخ و شیرین و مزّاح بود. در درس امام هم گاهی اشکال میکرد. یادم هست یک روز اشکال کرد و امام جوابش را دادند و باز یک چیزی گفت و امام فرمودند: «آقا را ببین! ما سپر را روی سر گرفتهایم و آقا شمشیر را به پا میزند».
یعنی حرفش بی ارتباط است! ایشان هم معطل نشد و گفت: «قاعدهاش همین است! وقتی شما سپر را به سر میگیرید، من باید شمشیر را به پا بزنم دیگر». غرض این که از این شوخیها هم میکرد.
مرحوم سعیدی از شاگردان خوب امام بود. وقتی پدر ایشان فوت شد، شاگردها به امام عرض کردند که پدر آقای سعیدی فوت کرده است و اگر اجازه بفرمایید برای تسلیت در خدمت شما برویم منزل ایشان. امام گفتند: «بسیار خوب». با امام رفتیم و آقای سعیدی -خدا رحمتش کند- چای آورد.
امام معمولاً چای نمیخوردند. ظرف پرتقال وسط اتاق بود و مرحوم سعیدی آورد و تعارف کرد و امام گفتند: «میل ندارم». ایشان هم یک پرتقال برداشت و با یک مداد آورد پیش امام و گفت: «چای که نخوردید، پرتقال هم که نمیخورید، پس لااقل امضا بفرمایید که رؤیت شد!» با این که خودش صاحب عزا بود، از این شوخیها هم میکرد. بسیار شوخ بود.
یک روز بعد از درس مرحوم آیتالله بروجردی، مرحوم آقای سعیدی به من گفت: «بیا برویم از آقای بروجردی سئوالی دارم، بپرسم».
گفتم: «برویم».
پشت مسجد بالاسر کوچه تنگی بود که به سمت خیابان میرفت. آقای بروجردی از اینجا میرفت و در خیابان درشکه سوار میشد و به منزل میرفت. ایشان گوشش سنگین بود و معمولاً دستش را پشت گوشش میگذاشت.
قبل از این که وارد کوچه شود، مرحوم آقای سعیدی رفت جلو و گفت: «بعضی از دوستان به ما میگویند فلسفه بخوانید. به نظر شما بخوانیم یا نخوانیم؟ نظرتان چیست؟»
ایشان فکری کرد و گفت: «نخوانید».
گفتیم: «چشم».
ما هم به خاطر فرمایش ایشان فلسفه نخواندیم.
آن روزها فلسفه در حوزه بدنام بود و حتی کسانی که درس فلسفه میخواندند، خیلیها پشت سرشان حرف میزدند، از جمله پشت سر امام «رحمه الله علیه». خود مرحوم علامه طباطبایی منزوی بود و چند نفر مخصوص میرفتند و درس میگرفتند.خیلیها میگفتند چون فلسفه درس میدهد، به سراغش نروید. چنین وضعیتی بود. حتی خود مرحوم مطهری در آن اوایل از این جهت یک قدری منزوی بود.
آقای بروجردی که فوت شدند، درس امام در مسجد اعظم تشکیل میشد و شاید شلوغترین درس بود. تا زمانی که در قم بودیم، درس خارج ما درس امام بود و درس خارج دیگری نرفتیم. البته یک ماهی هم درس مرحوم آقای گلپایگانی میرفتیم که صبحها درس فقه میگفت.
ـ اولین تألیف شما چه بود؟
آیتالله رسولی: کتاب «کیفر گناه» است که بیشترین چاپ هم شده است.
ـ چند چاپ؟
آیتالله رسولی: اخیراً چاپ بیست و پنجم منتشر شده، به چند زبان هم ترجمه شده است، به زبان عربی با نام «عقابالاعمال» ترجمه و چند بار هم چاپ شد.
دو-سه سال پیش طلبه ای آمد گفت: «اهل روسیه هستم و در قم درس میخوانم و کتاب «کیفر گناه» شما را به روسی ترجمه و چاپ کردهام» و نسخهای از آن را برای من آورده بود که در کتابخانهام هست. افراد دیگری هم آن را به زبان ترکی و اردو ترجمه کرده اند.
این اولین تألیف ما بود و جالب اینجاست که وقتی آن را نوشتم، برای چاپ آن را به چند کتابفروش دادم، ولی چون معروف نبودم، گفتند چاپ نمیکنیم. بعد بردم به حسینیه ارشاد که گروهی در آنجا بودند و کتاب چاپ میکردند.
ـ میناچی ...
آیتالله رسولی: بله، بردم دادم به خود آقای میناچی. کتاب را گرفت و چند وقتی هم دستش بود. بعد که رفتم گفت: «نه» و چاپ نکرد.
من چون خیلی روی این کتاب زحمت کشیده بودم و دلم نمیآمد همین طور باقی بماند، پولی قرض کردم و کاغذ کاهی خریدم و پیش مرحوم حیدری که رئیس چاپخانه حیدری رفتم و با او قرارداد بستم و شروع کردیم به چاپ. بعد که چاپ شد، گفت: «جلد میخواهد و باید برای روی جلدش طرحی بزنید، بدهید به یک نقاش».
من نشستم و خودم برای روی جلدش طرحی درست کردم. بعد که کتاب چاپ شد، یکی یکی کتابفروشها آمدند به سراغش که اجازه بدهید ما چاپ کنیم و اولین کتابفروشی که آن را چاپ کرد، مرحوم آقای صدر اهل دزفول بود که در خیابان ناصرخسرو کتابفروشی داشت و چندین بار آن را چاپ کرد.
بعد دفتر نشر [فرهنگ اسلامی] آن را گرفت و چندین بار چاپ کرد. بعد این نشر به بحران برخورد و راکد شد و بعد از صحبتهایی قرار شد نصف کتابهای ما را دفتر تبلیغات قم و نصف دیگر را دفتر نشر چاپ کنند.
حدود 40 کتاب بود که ما آنها را نصف کردیم و قرعه زدیم و به این ترتیب کتابها تقسیم شدند و «کیفر گناه» سهم بوستان کتاب شد. اخیراً دیدم که چاپ بیست و پنجم را درآوردهاند.
منبع: ابنا
تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان