تبیان، دستیار زندگی
ایشون در کنار درسشون ایام تبلیغی را مقید بودند به تبلیغ برند و بیشتر در مناطق محروم به تبلیغ می رفتند مثل یاسوج، بویر احمد، منطقه فلارد و اونجاها ایشون رو می شناسند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مصاحبه با برادر شهید ردانی پور-2

شهید مصطفی ردانی پور

ایشون در کنار درسشون ایام تبلیغی را مقید بودند به تبلیغ برند و بیشتر در مناطق محروم به تبلیغ می رفتند مثل یاسوج، بویر احمد، منطقه فلارد و اونجاها ایشون رو می شناسند.

شهید مصطفی ردانی پور از موسسین لشكر 14 امام حسین و فرمانده قرار گاه فتح؛ روحانی عارف و فرمانده شجاع و  گمنامی بود كه در عملیات والفجر 2 به شهادت رسید. و جسم پاكش در15 مرداد 1362 عملیات والفجر 2 منطقه حاج عمران مظلومانه بر زمین ماند و روح با عظمتش به معراج پركشید.

در ادامه مصاحبه برادر شهید ردانی پور در مورد این شهید بزرگوار تقدیم شما میشود:

سوال : در مورد شخصیت ایشون و فداکاری ها و فعالیت های ایشون تا قبل از جنگ تحمیلی یعنی عرصه انقلاب صحبت بفرمایید؟

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین انه خیر الناصر و معین.

امام یه جمله ای را فرمودند راجع به مولای متقیان علی (ع)، فرمودند که: اساسا سربازان اسلام گمنامند و در راس اونها و گمنامترین اونها وجود مقدس حضرت امیر (ع).

و این معنی برای همه شهدا هست، حتی اون شهدایی که آوازشون تو سراسر ایران پیچیده یا حتی دنیا. همون ها هم حقیقتا گمنامند و حقیقت وجودی اونها را به جز ذات اقدس الهی و بعد به اذن خدا ائمه اطهار(ع) و اولیاء خدا، بعیده که کسی بدونه.

 خوب به هر جهت شاید این هم تقدیری از جانب خدای متعال باشد و آقا مصطفی یکی از خواسته هاش این بود، به اعتراف همه دوستانی که با ایشون رابطه تنگاتنگ داشتند و اون اینکه گمنام بموند.

حکمتش چی بود نمی دونم ولی به هر جهت از همون اولی که ایشون وارد عرصه مجاهدت، چه مجاهدت در حوضه تهذیب نفس و تعلیم و تعلم و چه در بعد تبلیغ دین و بعد از اون در ابعاد وسیع جنگ، ایشون گمنام بود.

وقتی که وارد حوزه علمیه قم شد یه طلبه بسیار ساده و بی آلایش، بی سر و صدا و بی ادعا در اون منزلی که در قم بود و تعدادی از طلبه ها در اونجا سکونت داشتند، ایشون برا خودش گوشه ای، هجره ای کوچک و محقر انتخاب کرده بود و تنها بود.

در مقام تعلیم و تعلم بسیار جدی بود. حالا قبل از حوزه ی علمیه هم در هنرستان یا دبیرستان که بودند _همین دبیرستان سعدی و هنرستان کشاورزی کبوتر آباد_ همین طور بودند.

و بعد هم تصمیم گرفتند که از هنرستان به حوزه برند که اون هم مقدماتی داشت گویا حواله ای شده بود که ایشون طلبه بشند و وقتی هم وارد حوزه علمیه قم شد سر و کارش با اولیاء خدا بود.

خوب این هم از عنایات خدا بود. مثل مرحوم آیت الله بهاء الدینی، مثل مرجع عالی قدر حضرت آیت الله العظمی بهجت ولی تو همون قم هم ایشون سعی می کردند تنها باشند و آوازشون نپیچه.

شخصیت علمیه ایشون تا اونجایی که من با ایشون در ارتباط بودم، خوب، طلبه ای با استعداد، پر تلاش و پر کار بود و ایشون تقریبا سطح را در حوزه تموم کرده بودند که مواجه شدند با قائله کردستان که مدتی در کردستان بودند بعد هم جنگ تحمیلی و وارد شدن ایشون در عرصه جنگ.

سوال: درباره علاقه وافرشون به شهید مظلوم شهید بهشتی بفرمایید.

ایشون وقتی که قم بودند در اوایل در مدرسه حقانی بودند خوب اون زمان ایشون نزد بزرگانی مثل شهید آیت الله بهشتی و بزرگانی دیگر که بعضی شون هنوز در قید حیاتند بودند ولی بعدا به خاطر بعضی مسائل با چند نفر دیگر یک خونه اختیار کردند.

درباره علاقه شون به شهید بهشتی من یادم نمی ره همون روزی که صبح اخبار اعلام کرد که دفتر حزب جمهوری رو منفجر کردند ولی هنوز اعلام نکرده بود که ایشون شهید شدند، مرحوم اخوی ما تو اون اتاق همین که خبر را شنید دو دستی محکم کوبید تو سرش.

اون قدر محکم زد مثل اینکه مادری، پدری خبر مرگ فرزندش را شنیده، خیلی عکس العمل شدیدی که خود من تعجب کردم. حالا چه ارتباطی داشتند رو من خبر ندارم بالاخره شناختی نسبت به این بزرگوار داشتند.

از امتیازات بزرگ اخوی ما این بود که همون طور که عرض کردم از ابتدای ورودش به قم با بزرگان مراوده داشت.

سوال:درباره نحوه ورودشون به جنگ یا قائله ی کردستان بفرمایید. اصلا ایشون نقششون تو سپاه چی بود؟ و چه زمانی وارد سپاه شدند؟

ایشون در کنار درسشون ایام تبلیغی را مقید بودند به تبلیغ برند و بیشتر در مناطق محروم به تبلیغ می رفتند مثل یاسوج، بویر احمد، منطقه فلارد و اونجاها ایشون رو می شناسند.

ایام محرم یا ماه مبارک رمضان به یاسوج می رفتند و با توجه به انقلاب و شکل گرفتن سپاه. ایشون در شکل گفتن سپاه یاسوج نقش به سزایی داشتند و همون اوایل انقلاب بود که قائله کردستان پیش اومد و با توجه با اینکه اصلا ایشون روحیه ی جنب و جوشش زیاد داشتند و آدم ساکت و آرامی نبودند.

ایشون رفتدند کردستان و اون زمان قضیه ی سنندج هم بود که من یادمه یه بار من رو هم بردند. اونجا که حتی تو خیابون هاش هم امنیت نبود چه برسه به جاده ها و اطراف و اکناف شهر و ایشون اونجا که بودند.

 یه بار به من گفتند که با یکی از آقایون خدمت امام رفته بودند امام فرموده بودند که بمونید.

خوب ایشون اونجا فعالیت می کردند و بنا بر نقلی که برا ما شد دشمن، همون کمله ها و منافقین از اسم ایشون هم واهمه داشتند.

آدم جسوری بود، آدم نترسی بود، حتی قبل از قضیه ی کردستان در همون منطقه یاسوج، یه منطقه ای هست - خوب اون وقت ها هم هنوز خوانین و دار و دسته ها زیاد بودند- یه شب ساعت یک بعد از نیمه شب افرادی جلوی ایشون رو می گیرند. آقا مصطفی هم با یه نفر دیگه بودند و هر دوشون هم مسلح بودند ولی اون افراد تعدادشون بیشتر بوده و اومده بودند تا آقا مصطفی را خلع سلاح کنند.

آقا مصطفی هم میاند پایین . امامه شون رو برمی دارند و به طرف اونها حرکت می کنند و می گند امامه من کفن منه. یعنی اینکه این رو از ذهنتون بیرون کنید که بتونید ما رو اسیر یا خلع سلاح کنید.

اونها هم که دیده بودند یه طلبه جوون با بیست و یکی دو سال سن اینقدر جسوره راه را باز کرده بودند و عقب نشینی کرده بودند.

خوب این روحیه رو ایشون داشت و در کردستان هم بود بعد از اینکه قضیه ی جنگ پیش اومد ایشون اعضام شدند به جنوب و همراه شهید خرازی و حاج آقا رحیم صفوی و دیگرانی که اون و قت بودند وارد منطقه خط شیر و دارخویین شدند . از اون بچه ها شاید تعداد انگشت شماری الان هستند بقیه شون همه شهید شدند.

سوال:ایشون ارتباط خیلی عمیقی با اهل بیت بخصوص با حضرت مهدی داشتند و اونهایی که با ایشون بودند خیلی از علاقعه ی ایشون به حضرت مهدی صحبت می کنند و در این باب متاسفانه یه تعدادی از افراد فریب خورده ایشون رو متهم می کردند که اهل انجمن حجتیه هستند. حالا شما در این مورد صحبت بفرمایید.

ایشون اصلا هیچ ارتباطی با این انجمن نداشتند و فقط دورادور می دونستند که مثلا فلان روحانی در راس این تشکیلاتند و آقا مصطفای ما با اینها حتی در ارتباط هم نبودند چه برسد به این که عضو این تشکیلات باشه و فقط همین طور دورادور یه شناختی ازشون داشت.

خوب این همیشه هست وقتی می بینند که یک شخصی موثره و شخصیتش نافذ و نافعه شروع می کنند به ترور شخصیتی.


منبع: وبلاگ فرهنگ پایداری

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان