تبیان، دستیار زندگی
حاج آقا مصطفی یک طلبه ای بودند که به همون اندازه که به درس و بحث و تعلیم و تعلم اهمیت می دادند بلکه بیشتر، ایشون به امور معنوی پایبند بودند و خیلی معتقد و محکم و مثل اینکه معنویت با گوشت و پوست و روح و روان ایشون عجین شده بود.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مصاحبه با برادر شهید ردانی پور-1

شهید ردانی پور

حاج آقا مصطفی یک طلبه ای بودند که به همون اندازه که به درس و بحث و تعلیم و تعلم اهمیت می دادند بلکه بیشتر، ایشون به امور معنوی پایبند بودند و خیلی معتقد و محکم و مثل اینکه معنویت با گوشت و پوست و روح و روان ایشون عجین شده بود.

شهید مصطفی ردانی پور از موسسین لشكر 14 امام حسین و فرمانده قرار گاه فتح؛ روحانی عارف و فرمانده شجاع و  گمنامی بود كه در عملیات والفجر 2 به شهادت رسید.

و جسم پاكش در15 مرداد 1362 عملیات والفجر 2 منطقه حاج عمران مظلومانه بر زمین ماند و روح با عظمتش به معراج پركشید.

در ادامه مصاحبه برادر شهید ردانی پور در مورد این شهید بزرگوار تقدیم شما میشود:

سوال: گویا آقا مصطفی تو یکی از بیمارستان های تهران که بستری بودند از بیمارستان فرار می کنند. یه توضیحی بفرمایید.

در  عملیات بستان- طریق القدس- که عملیات بسیار سنگین و موفقیت آمیزی بود که صدام اون وقتها گفته بود که اگر ایرانی ها بستان را بگیرند من کلید بصره را می دهم.

خوب در اون عملیات ایشون مجروح شدند. ما هم خبر نداشتیم چون من در عملیات ثامن الائمه مجروح شده بودم و عملیات بستان نبودم.

فرداش ما مطلع شدیم که ایشون مجروح شده و منتقلشون کردند بیمارستان. و من از یک واسطه مطمئن شنیدم که در همون مدت کوتاه که در بیمارستان بودند امام زمان(عج) از ایشون عیادت کردند.

بله، آخرش هم نتونستند زیاد تو بیمارستان بمونند و از اونجا فرار کردند.

سوال: از شخصیت نظامی و ابتکارات و فعالیت های ایشون در جنگ تحمیلی بفرمایید.

خوب عواملی مثل حضور ایشون در شکل گرفتن سپاه یاسوج و بعد هم در قضیه ی کردستان با کسوت روحانی و همچنین شم نظامی قویی که داشت و ویژگی شجاعت ایشون باعث شد که ایشون در بعد نظامی هم موفق بشه.

من یادمه که یه روز شهید صیاد شیرازی خاطراتی از آقا مصطفی می گفت – در عملیات هایی که سپاه و ارتش با هم حضور داشتند- ایشون می گفتند برادران ارتشی تعجب می کردند از اینکه یه طلبه با لباس روحانیت و با این سن و سال کم فرمانده سپاه 3 صاحب الزمانه و 3 تا لشکر را اداره می کنه.

و این چیزه کمی نیست. و مثلا در روز قبل از عملیات در ستاد که همه بزرگان ارتش و سپاه نشسته اند یک روحانی بیاد و منطقه و اهداف عملیات را تشریح بکنه، خوب این خیلی جای تعجب داشته و داره و این از عنایات خداوند تبارک و تعالی بوده. با اینکه دوران نظامی ایشون کوتاه بود- خوب ایشون سال 62 در سال سوم، چهارم جنگ شهید شدند- ایشون از صفر شروع کرد، فرمانده گردان، فرمانده تیپ، فرمانده لشکر و فرمانده سپاه. و الحمد لله به اقرار همه دوستانش تو بعد نظامی هم آدم موفقی بود.

 و هرگز از ایشون احساس خستگی و یاس و نا امیدی و اینها دیده نشد و تا اون آخر هم می گفت که: " احدی الحسنیین"، یا شهادت و یا پیروزی تمام و کمال. یعنی ما آدمی نیستیم که برگردیم یا باید برسیم به آن اهداف بزرگ حضرت امام یا باید شهید بشیم. همین هم شد.

مثلا در عملیات چزابه ایشون 4 مرتبه مورد اصابت تیر قرار گرفت، یه تیر  خورده بود تو دست راستش ولی ادامه داده بود، تیر خورده بود تو کتف راستش، افتاده بود ولی دوباره بلند شده بود، تیر خورده بود تو کاسه زانوش، به زمین خورده بود ولی دوباره بلند شده بود آخر هم یه تیر کالیبر تانک خورده بود به دست چپش که وقتی عمل کردند این دست 60 تا بخیه خورد. و بعد که ایشون رو برده بودند بیمارستان صحرایی من با  شهید خرازی رفتیم دیدنش.

من به شهید خرازی گفتم: خوب کی ایشون رو منتقل می کنید عقب؟ قبل از اینکه شهید خرازی چیزی بگه. آقا مصطفی با اون حالشون که از 4  ناحیه تیر خورده بودند، گفتند: کجا ما هنوز اینجا کار داریم.

همون وقت هم اخوی کوچیکه شهید شده بود و من وقتی وارد اتاق عمل شدم آقا مصطفی تا چشمش به من افتاد یه لبخند زد و گفت: به، رسول هم شهید شد. که من جا خوردم. ولی اون موقع اینها مراتبی را طی کرده بودند و یه چیز هایی را می دیدند و می دونستند که ما ازش بی خبریم.

سوال: از هم کلاسی ها و هم حجره ای های ایشون بفرمایید.

ایشون مدتی که در مدرسه حقانی بودند زیر نظر شهید آیت الله قدوسی بودند و اساتیدشون آیت الله مصباح یزدی و آیت الله حائری شیرازی بودند.

دوستشون که هم حجره ای بودند شهید احمد میثمی بود و یکی از دوستان دیگه ی ایشون که هنوز هم هستند حاج آقا مرتضی تهرانی هستند و دوستان دیگه.

سوال: در مورد شخصیت حوزوی شهید توضیح بفرمایید.

حاج آقا مصطفی وقتی وارد حوزه ی علمیه ی قم شدند با شخصیت های بزرگی مثل مرحوم آیت الله شهید قدوسی، حضرت آیت الله العظمی بهجت، مرحوم آیت الله بهاء الدینی و بزرگانی دیگر که بعضا در قید حیات هستند، مراوده داشتند، نشست و برخاست داشتنند و مانوس بودند. خوب طبیعتا نفس اینها در افرادی که با آنها مراوده دارند اثر می گذارد.

حاج آقا مصطفی یک طلبه ای بودند که به همون اندازه که به درس و بحث و تعلیم و تعلم اهمیت می دادند بلکه بیشتر، ایشون به امور معنوی پایبند بودند و خیلی معتقد و محکم و مثل اینکه معنویت با گوشت و پوست و روح و روان ایشون عجین شده بود.

ایشون اهل جمکران بودند و تا وقتی قم بودند شب های چهار شنبه پای پیاده جمکران می رفتند ولو تنها. خوب خیلی کم افرادی مثل ایشون هستند که اینقدر منظم و با پشت کار باشند.

و یکی از کارهای خوب ایشون همین بود که به جمکران رفتن رو اهمیت می دادند حتی بعد هم که رفتند جنگ هر وقت قم می آمدند حتی اگر یک روز هم بود یک ساعت، دو ساعت مسجد جمکران می رفتند.

ایشون معتقد بود به نماز شب، معتقد بود به تشرف به حرم حضرت معصومه(س) هر روز نماز صبح رو تو حرم می خوند و زیارت عاشورا و دعای عهد.

خوب اینها خیلی موثر بود. همین حالات، همین روحیات، همین معنویات ایمان ایشون رو، تقوای ایشون رو روز به روز قوی تر می کرد و ایشون این روحیات رو وارد جنگ کرد و بچه های جنگ رو معنوی کرد، بچه های جنگ رو اهل دعا و توسل و زبارت عاشورا و دعای کمیل و دعای ندبه و یابن الحسن یابن الحسن گفتن کرد.

اونایی که با ایشون بودند یادشون نمی ره که بعد از دعای ندبه یا دعای کمیل با پای برهنه تو بیابون های دارخویین راه می افتادند و یابن الحسن یابن الحسن می گفتند.

خوب اینها در پیروزی بچه ها خیلی موثر بود.

در کل ایشون منحصر به فرد بودند به عنوان یک طلبه هم اهل درس و بحث بودند و هم به عمل به علم اهمیت می دادند. درس هم که می خوندند زمان های تبلیغ حتما تبلیغ می رفتند.

و همچنین سخنرانی هاشون چه تو منطقه چه پشت منطقه، تو شهر ها، خیلی نافع و گیرا بود و همه کسانی که سخنرانی های ایشون رو می شنیدند به نوعی به این مسئله اذعان می کردند. انگار که صحبت های آقا مصطفی به عمق جان بچه ها رسوخ می کرد.


منبع: وبلاگ فرهنگ پایداری

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان