تبیان، دستیار زندگی
خانم خانه رفته بود با ارث پدری خودش فرش خریده بود. رو كرده بود به خانم كه شما آزادید، این حق شما است ولی زندگی من طلبگی است. خانم طاقت ناراحتی او را نداشت، حتی یك لحظه. خودش رفت فرش را فروخت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

زندگی من طلبگی است

شهید بهشتی

خانم خانه رفته بود با ارث پدری خودش فرش خریده بود. رو كرده بود به خانم كه شما آزادید، این حق شما است ولی زندگی من طلبگی است. خانم طاقت ناراحتی او را نداشت، حتی یك لحظه. خودش رفت فرش را فروخت.

خاطراتی خواندنی از زندگی فردی و اجتماعی شهید بهشتی

ماجرای روزنامه فروش منافق و شهید بهشتی(ره)

"خیانت های بهشتی! خیانت های بهشتی! " كار هر روزش بود؛ روزنامه مجاهد می گرفت روی دستش و سر چهار راه داد می زد. بهشتی می گفت "چه نوجوان با همتی. چقدر در مسیر خودش جدی است. " از جدیت نوجوان خوشش آمده بود. چهارراه، مسیر هر روزش شده بود.

اول من را بشناسید بعد دعوتم كنید

دعوتش كردند برایشان سخنرانی كند. گفت: اول من را بشناسید بعد دعوتم كنید. گفتند می شناسیم. گفت: من روحانی ای هستم كه نعلین نمی پوشم، تنها هم با افراد مذهبی در تماس نیستم، با افراد غیرمذهبی هم سرو كار دارم.

اگر فردا دیدید عده ای بدون ریش و با كراوات به خانه و محل كارم می آیند تعجب نكنید. حالا اگر خواستید می آیم.

ماجرای طلبه ای كه به حرف بهشتی گوش نكرد و منافق شد

آدرس یك فروشگاه را داد و گفت "كت و شلوارهای خوبی دارند، برو یك دست برای خودت بخر. " طلبه جوان ناراحت شد كه "من آمده ام تبلیغ كنم، شما می گویی برو كت و شلوار بخر؟ " بهشتی گفت "هر وقت زمانش رسید می گویم.

ولی فعلا لباس نپوش. " به حرف بهشتی توجهی نكرد. كم كم هم رفت توی منافقین.

خدا خودش حل می كند

"اگر احساس وظیفه كنم به هر كس هر چه داده ام پس می گیرم " منظور امام از این جمله بنی صدر بود كه كرده بودش فرمانده كل قوا. اما تبلیغ می كردند كه امام بهشتی را گفته. گفته بودند: "به امام بگو، منظور خودش را واضح بگوید تا اتهام از شما رفع شود. " بهشتی گفته بود "خدا خودش حل می كند. "

وقتی شهید بهشتی "اشهد انّ علیا ولی الله " نگفت

با جدیت می گفت "بهشتی سنیه. اشهد انّ علیا ولی الله نمی گه. " یكی بهش گفته بود "شب بیا پشت سرش نماز بخون تا بفهمی اشتباه می‏كنی." به بهشتی هم سپرده بود "امشب كه فلانی می آد این جمله رو بلند بگو.

" اذان و اقامه گفت ولی اشهد انّ علیا ولی الله نگفت. به بهشتی اعتراض كردند "تو كه هر شب می گفتی، حالا امشب چرا؟ " گفت "اگر امشب می گفتم به خاطر اون آقا بود. من كه همه وجودم محبت علی است چرا باید برای یك نفر دیگر بگویم؟ "

او مخالف شما است

اسم جوان را داده بود كه برود عضو شورای صدا و سیما شود. گفته بودند این كه مخالف شما است، كلی علیه شما دنبال سند می گردد. گفته بود او جویا است و كنج كاو. چه اشكالی دارد كه سندی پیدا كند و مردم را آگاه كند.

منزل یا هتل

رفته بود خوزستان؛ جلسه تا ساعت یك نیمه شب طول كشیده بود. گفته بودند برویم منزل یا هتل؟ همان جا در فرمانداری، عمامه را گذاشته بود زیر سرش و عبا را انداخته بود رویش و خوابیده بود.

زندگی من طلبگی است

خانم خانه رفته بود با ارث پدری خودش فرش خریده بود. رو كرده بود به خانم كه شما آزادید، این حق شما است ولی زندگی من طلبگی است. خانم طاقت ناراحتی او را نداشت، حتی یك لحظه. خودش رفت فرش را فروخت.

لامپ تعاونی را پس داد

لامپ خانه سوخت. رفتند از تعاونی دادگستری لامپ خریدند. بهشتی ناراحت شد. گفت من اینجا كار شخصی می كنم، باید لامپ را از مغازه معمولی با قیمت خودش بخرید. پس داد. لامپ خریدند از یك مغازه معمولی، با یك قیمت معمولی.

برای كمك به فلسطین از مخارجشان می زدند

همه رو قانع كرده بود كه مسأله فلسطین، مسأله اسلام است. همه از مخارجشان می زدند به فلسطین كمك می كردند. انجمن اسلامی اروپا و آمریكا شده بود پایگاه كمك به فلسطین.

نظر شهید بهشتی راجع به رجوی

رو كرد به جمع و گفت: قدرت اجرایی و مدیریتی رجوی به درد نخست‌وزیری می‌خوره. حیف كه التقاط و نفاق داره، اگر نداشت مناسب بود.تو بدترین حالت هم، انگشت می‌گذاشت روی نكات مثبت.

با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع كنید؟!

الآن بهترین موقعیته، برای كمك به پیروزی انقلاب هم هست! نیت بدی هم كه نداریم. آمار شهدای 15خرداد رو بالا می‌گیم، خیلی بالا، این ننگ به رژیم هم می‌چسبه! بهشتی بدون تعلل گفت: با دروغ می‌خواهید از اسلام دفاع كنید؟ اسلام با صداقت رشد می‌كنه نه دروغ!

جمعه متعلق به خانواده است

همه جمع شده بودند برای جلسه. باهنر رو فرستاده بودند كه بهشتی رو بیاره. اومده بود كه آماده شید بریم؛ همه منتظر شمایند. بهشتی عذر خواسته بود.

گفته بود جمعه متعلق به خانواده است، قرار است برویم گردش. اخم باهنر رو كه دید گفت: بچه‌ها منتظرند، سلام برسونید، بگید فردا در خدمتم.

این نشانه تكبر است

به قاضی دادگاه نامه زده بود كه: «شنیدم وقتی به مأموریت می‌روی ساك خود را به همراهت می‌دهی. این نشانه تكبر است كه حاضری دیگران را خفیف كنی.» قاضی رو توبیخ كرده بود. حساس بود، مخصوصاً به رفتار قضات...

از پلكان حرام نمی‌شود به بام سعادت رسید

گفتند حالا كه «مرگ بر شاه» همه‌گیر شده؛ شعار جدید بدیم. «شاه زنازاده است، خمینی آزاده است». آشفته شده‌بود. گفت: رضاخان ازدواج كرده، این شعار حرام است. از پلكان حرام كه نمی‌شود به بام سعادت حلال رسید.

بگذارید چند «مرگ بر بهشتی»در حضور من بگویند

رفته بودند سخنرانی، منافقین هم آدم آورده‌بودند. جا نبود. بیرون شعار می‌دادند. آخر سر گفتند، حاج آقا از در پشتی بفرمایید كه به خلقیها نخورید.

 گفت: این همه راه آمده‌اند علیه من شعار بدهند. بگذارید چند «مرگ بر بهشتی» هم در حضور من بگویند. از همان در اصلی رفت...

حق نداری راجع به یك مسلمان اینطور حرف بزنی

با بی‌ادبی بلند شد به توهین كردن به شریعتی. بهشتی سرخ شد و گفت: حق نداری راجع به یك مسلمان اینطور حرف بزنی. هول شدند و چند نفر حرف تو حرف آوردند كه یعنی بگذریم. گفت: شریعتی كه جای خود! غیر مسلمان را هم نباید با بی‌ادبی مورد انتقاد قرار بدیم.

قرار است به فرزندم دیكته بگویم

اومده بودند در خانه بهشتی كه یك مقام سیاسی خارجی می‌خواهد شما را ببیند. گفت: قراره به فرزندم دیكته بگویم. جمعه‌ام متعلق به خانواده است.

نرفته بود. «بابا آب داد». بنویس پسر بابا!

آخرش یا پیروزی است یا شهادت

غمگین رفته بود پیش بهشتی كه اوضاع چنین و چنان است. بهشتی خندیده بود و گفته بود: برادر! انقلاب با چهره ها و دل های افسرده تضمین نمی شود.

دل های پرشور و نشاط و چهره-های شاداب می خواهد. این چیزی است كه از شما می خواهم؛ چون آخرش یا پیروزی است یا شهادت.


منابع:

كتاب صد دقیقه تا بهشت - مجید تولایی

خبرگزاری فارس

تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان