گریههای شبانه امام برای مصطفی
ادامه گفتگوی دکتر زهرا مصطفوی خواهر شهید حاج آقا مصطفی خمینی و مادر گرامی ایشان تقدیم شما میشود:
در این گفت و شنود خواهر و مادر شهید حاج آقا مصطفى گوشههایی از حیات و مبارزات آن شهید بزرگوار را بیان میکنند.
-درباره فعالیتهاى داداش در دوران انقلاب و دستگیرى و تبعید او و آنچه خودشان براى شما تعریف کرده اند بفرمایید.
*بعد از تبعید آقا به ترکیه، مصطفى جوابگوى مردم و اجتماعات بود و به فعالیت ادامه داد. به همین جهت او را هم گرفتند و به زندان بردند.
دو ماه در زندان بود و بعد از دو ماه او را آزاد کردند، چون عقیده ساواک این بود که دیگر مردم متفرق شدهاند و حوادث را از یاد بردهاند.
مصطفى هم تا آزاد شد به قم آمد و به صحن رفت و آنجا جمعیت جمع شد و با سلام و صلوات او را به خانه آوردند. دو یا سه روز هم در منزل بود ولى وقتى دیدند که مردم قم هنوز آرام نشدهاند ریختند و او را هم گرفتند و به ترکیه تبعید کردند.
- فعالیتهاى آنها در ترکیه چه بوده است ؟
*در این یک سال که آنها در ترکیه بودهاند، همه فعالیتهاى آنها کار علمى بوده است. بعداً شنیدم که مصطفى در ترکیه دو کتاب نوشته است و آن طورى که خودشان مىگفتند.
داداش از آقا مراقبت مىکرده و حتى غذا درست مىکرده است . در ترکیه گاهى هم مصطفى با على بیک (نگهبان آنها) به تماشاى اطراف مىرفته است.
- ورود آقا و داداش به عراق به چه صورتى بوده است؟ آیا شما از آن وقایع اطلاع دارید یا خیر؟
*دولت ایران با ترکیه توافق کرده بود که آقا یک سال در ترکیه بماند، ولى دولتهاى خارجى به دولت ترکیه اعتراض کرده بودند که مگر ترکیه زندان ایران است که زندانیان سیاسى را به آنجا تبعید میکنند؟ به همین جهت دولت ترکیه بعد از یک سال از نگه داشتن آقا امتناع کرد و با آقا مشورت مىکنند که دوست دارند به ایران برگردند یا اینکه به عراق بروند.
آقا در جواب گفته بودند: من باید فکر کنم. روز بعد مىروند خدمت آقا و قبل از اینکه آقا نظر خود را بگوید اعلام مىکنند که تصمیم بر این شده است که آقا به عراق بروند.
دولت ایران مىخواست آقا به عراق برود تا با وجود علما و مراجع تقلید آنجا مثل آقاى حکیم و آقاى شاهرودى و آقاى خویى، آقا فراموش شود.
داداش مىگفت: ما را آوردند به فرودگاه ترکیه و سوار هواپیماى عراق شدیم و من دقت کردم و دیدم که هیچکس از ماموران ترکیه به هواپیما نیامدند. در فرودگاه بغداد مقدارى پول ایرانى را تبدیل کردم و با آقا بیرون آمدیم و رفتیم کاظمین.
آنها دو روز در کاظمین مىمانند و بعد به سامراء مى روند و یک شب هم در آنجا مىمانند (آقا دیگر در تمام مدتى که در عراق بودیم به سامراء نرفت).
از آنجا به سمت کربلا حرکت مىکنند. در کربلا مورد استقبال قرار مىگیرند و آقاى شیرازى منزل خودشان را به امام مىدهند و آقا تا آخر همان منزل را در کربلا داشتند.
آقاى خلخالى در نجف منزلى را اجاره مىکند و به طلبه ها پول مىدهد که زندگى تهیه کنند و به سرعت براى آقا در نجف یک منزل با اثاثیه تهیه مىشود و وقتى آقا به نجف مىآیند، آقایان نجف همه به احترام آقا در منزل آقا جمع مىشوند و استقبال مىکنند...
- رابطه داداش با شما و آقا چطور بود؟
*داداش خیلى هم مرا دوست داشت و هم آقا را و خیلى مطیع بود و خیلى احترام مىکرد و دوست داشت محبتش را اظهار کند.
مثلاً خودش به بازار مىرفت و یک لباس براى من تهیه مىکرد و مىآورد و آقا هم خیلى به مصطفى احترام مىگذاشت مثلا به ما مىگفت: ناهار نخورید تا مصطفى بیاید. حتى پایش را جلوى مصطفى دراز نمى کرد(البته هیچ وقت آقا پایش را دراز نمىکرد) ولى به مصطفى احترام خاصى مىگذاشت. وقتى در 30 سالگى فهمید که مصطفى مجتهد است به او اجازه اجتهاد داد.
مصطفى مورد احترام دیگران هم بود. در مسجد شیخ انصارى درس داشت و مىگفتند درس او شلوغتر از درس آقا مىشد. در ضمن خودش هم کتاب مىنوشت و به همین دلیل که موقعیت علمى و اجتماعى داشت مورد توجه بود و همیشه از ایران نیز عدهاى مهمان داشت.
به طور کلى این پدر و پسر با هم رفیق بودند و به هم خیلى علاقه داشتند. مرگ داداش هم آقا را خیلى ناراحت کرد. من زن بودم و داد مىزدم و گریه مىکردم، ولى او مرد بود و مردم اطرافش بودند و نمىتوانست گریه کند.
در بین مردم مىگفت من مصطفى را براى آینده اسلام مىخواستم ولى در شب مىدیدم که گریه مىکرد. مگر مى شود پدر گریه نکند! آقا روز، خودش را نگه مى داشت ولى من شبها بیدار بودم و مىدیدم که واقعاً گریه مىکرد. براى مصطفى به طور خاصى گریه مىکرد.
منبع:
پرتال فرهنگی اطلاع رسانی نور
مركز اسناد انقلاب اسلامی
تهیه و تنظیم: عبداله فربود، گروه حوزه علمیه تبیان