تبیان، دستیار زندگی
27 دی ماه 1334در پادگان لشگر 2ذرهی خون پاک ابرمردی توسط دژخیمان حکومت مستبدد ستم شاهی به ناحق ریخته شد و روح ملکوتی حجت الاسلام نواب صفوی به ملکوت اعلا پیوست و او برای همیشه جاویدان گشت.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

ملاقات نواب صفوی با شاه!

شهید نواب صفوی

27 دی ماه 1334در پادگان لشگر 2ذرهی خون پاک ابرمردی توسط دژخیمان حکومت مستبدد ستم شاهی به ناحق ریخته شد و روح ملکوتی حجت الاسلام نواب صفوی به ملکوت اعلا پیوست و او برای همیشه جاویدان گشت.

شهید نوای صفوی در راه برقراری حکومت اسلامی بسیار کوشید .او هرگز حاضر به پذیرش حکومت ستم شاهی نشد.

ملی شدن صنعت نفت بیش از آن که مدیون دکتر مصدق و ملی گراها باشد وام دار رشادت ها و شجاعت شهید نواب صفوی و یاران شهیدش و حوزه علمیه می باشد.

نواب بزرگ مردی است که آن چنان که شایسته است به مردم به ویژه طلاب شناخته نشده است.

نواب صفوی در دلش ذره ای ترس از رژیم خون خوار پهلوی نداشت و هرگز حاضر به تسلیم در برابر شاه نشد .

  شاه با پیشنهاد تولیت آستان قدس رضوی به نواب سعی در خاموش کردن فریاد حق طلبی وی را داشت .

 امام جمعه تهران «دکتر سید حسن امامی» پس از بازگشت نواب از مصر به ملاقات رهبر فداییان رفت و گفت: «اعلیحضرت برای تجلیل از مقام فضل و کمال آقای نواب صفوی، نیابت تولیت آستان قدس رضوی را به ایشان تفویض می‌کنند و اختیار می‌دهند که آقای نواب صفوی درآمد آنجا را با نظر خود به مصارف شرعیه برسانند و از حمایت کامل اعلیحضرت برخوردار باشند، مشروط بر اینکه در کار سیاست مملکت هیچ مداخله‌ای نداشته باشند.» چهره نواب از خشم سرخ شد. با ناراحتی و عصبانیت به امام جمعه گفت:

«پسرعمو...این که به شما می‌گویم‌، مکلف هستید که عیناً به این سگ پهلوی برسانید. به او بگویید که تو می‌خواهی مرا با دادن پست و مقام و پول فریب بدهی و خودت آزادانه هر کاری که می‌خواهی با دین خدا و مملکت اسلام، دهی این محال است .

من یا تو را می‌کشم و به جهنم می‌فرستمت و خود به بهشت می‌روم و یا تو مرا می‌کشی و با این جنایتت باز هم به جهنم رفته و من در بهشت در آغوش اجدادم جای می‌گیرم. ولی در هر حال تا من زنده هستم امکان ندارد ساکت باشم و بگذارم تو هر کار که می‌خواهی انجام دهی.»

دکتر سید حسن امامی پس از مذاکره با نواب ، ناامید به نزد شاه بازگشت.

شهید نواب صفوی  در ملاقاتی که با محمد رضا پهلوی داشت آن چنان با او با شجاعت رفتار کرد که شاه را بهت زده نمود!

داستان ملاقات شهید حجت الاسلام سید مجتبی نواب صفوی با محمد رضا پهلوی این چنین است :

پس از ترور کسروی، نواب به آذربایجان رفت. سالها قبل شخصی به نام «سید مهدی هاشمی» در جلسات نواب شرکت می کرد. زمانی که نواب حال او را جویا شد به او اطلاع دادند که هاشمی در زندان منتظر صدور حکم اعدام است.

نواب برای اینکه بتواند او را از زندان آزاد کند به دفتر استاندار رفت. استاندار بی‌توجه به او مشغول کارش بود و چون او را نمی‌شناخت ، در حالی که سرش پایین بود پرسید: «چه کار داری؟»

نواب با صدای بلند گفت: «برخیز! وقتی یک روحانی پیش شما می‌آید باید به عمامه‌اش و به سیادتش احترام بگذاری. چرا برنخاستی؟»

استاندار که تا آن زمان چنین برخوردی از طرف یک روحانی ندیده بود، سراسیمه از جا برخاست و با احترام از نواب دعوت نمود که بر روی صندلی بنشیند. نواب پس از یک گفتگوی طولانی تقاضایش را گفت و استاندار قول مساعدت داد اما نواب آرام ننشست و طی تلگرافی از شاه درخواست ملاقات کرد و چون موفق به این ملاقات نشد اعلامیه‌ای به این مضمون در روزنامه‌ها چاپ کرد:

« شاه ایران را در میان حصاری سنگی در دربار زندانی کرده‌اند»

سرانجام امام جمعه تهران که می‌دانست نواب آرام نمی‌نشیند از « محمود جم » وزیر دربار ، خواست تا وقت ملاقاتی به نواب بدهند وسرانجام این فرصت فراهم آمد.

روز ملاقات نواب با شاه فرا رسید. محمود جم به نواب گفت: «ملاقات اعلیحضرت تشریفاتی دارد، زمانی که به نزد ایشان رفتید، تعظیم کنید و با سربازهایی که به شما سلام نظامی می‌دهند به گونه‌ای برخورد کنید که افسرهای ما دلسرد نشوند... ساعت ملاقات شما هم یک ربع است.»

نواب به او پاسخ داد: «لازم نیست شما بگویید خودم می‌دانم.» رهبر فداییان بی‌توجه به سخنان وزیر دربار ، در پاسخ سلام افسران ، در حالی که دستش را بالا گرفته بود گفت: «سرباز اسلام باشید, در راه اسلام حرکت کنید.»

شهید نواب صفوی

شاه در کناری ایستاده بود و نواب جلو رفت. محمود جم گفت: «تعظیم کن.» نواب خیلی آرام گفت: «خفه شو» پس از سلام نواب، شاه با او دست داد و گفت:

«آقای نواب صفوی! ما از فعالیتهای شما در عراق باخبر هستیم.»

نواب فوراً پاسخ داد: «برای مسلمان، همه کشورهای اسلامی یکی است؛ «نجف، ایران، ‌مصر و مراکش. همه جای دنیای اسلام خاک مسلمانان است. وظیفه مسلمان این است که کارش را انجام دهد.»

دوباره شاه پرسید: «آقای نواب صفوی چه می‌خوانید؟ من شنیده‌ام شما طلبه هستید و درس می‌خوانید. ما آمادگی داریم که هزینه تحصیل شما را تأمین کنیم.»

نواب دستش را محکم بر روی میز کوبید و گفت: «من درس هستی و سیاه مشق زندگی می‌خوانم و مردم مسلمانان ایران این قدر غیرت دارند که این سرباز کوچک امام زمان (عج) را خودشان اداره کنند. اما من به شما نصیحت می‌کنم:

این دغل دوستان که می‌بینی                    مگسانند گرد شیرینی

شما باید از فلسطین حمایت کنید. شما با مردم مظلوم و فقیر باشید.»

در همان دیدار با تقاضای نواب، شاه با یک درجه تخفیف حکم حبس «سید مهدی هاشمی» را صادر نمود.   پس از پایان وقت ملاقات ، شاه به وزیر دربار گفت: «این سید مثل یک افسر که با سرباز صحبت می‌کند با من صحبت کرد و اصلاً انگار نه انگار شاهی وجود دارد. این چه کسی بود که فرستاده بودی این جا؟»


منابع:

خبر گزاری مهر