تبیان، دستیار زندگی
حضرت آیت الله بهاء الدینی در رابطه با دوران کودکی و طفولیت خویش می¬فرمایند: «هنوز یک ساله نشده بودم که بسیاری از چیزها را می¬فهمیدم، سخنان افراد را می¬شنیدم و حفظ می¬کردم.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دوران زراندوزی

آیت الله بهاءالدینی
حضرت آیت الله بهاء الدینی در رابطه با دوران کودکی و طفولیت خویش می‌فرمایند: «هنوز یک ساله نشده بودم که بسیاری از چیزها را می‌فهمیدم، سخنان افراد را می‌شنیدم و حفظ می‌کردم.

پس از به دنیا آمدن مبارک سید رضا، اذان در گوش راست و اقامه در گوش دیگرش قرائت شد تا اولین صفحات زندگی مرحوم آیت الله بهاء الدینی با واژه‌های زیبا و قشنگ توحید، نبوت و امامت گشوده شود.

از سوی دیگر برای سلامتی و طول عمر با عزت و با برکت سید رضا از طرف پدرش سید صفی الدین گوسفندی عقیقه شد.

سید رضا در سایه پربرکت مهر و محبت پدری و مادری به زندگی کودکانه خویش ادامه می‌داد. ایشان دارای حافظه و استعداد فوق العاده‌ قوی و توانمندی بود و این هوش سرشار وی را از دیگر کودکان ممتاز و جدا می‌ساخت.

حضرت آیت الله بهاء الدینی در رابطه با دوران کودکی و طفولیت خویش می‌فرمایند: «هنوز یک ساله نشده بودم که بسیاری از چیزها را می‌فهمیدم، سخنان افراد را می‌شنیدم و حفظ می‌کردم.

در آن دوران کودکی به سختی به خواب می‌رفتم، مادرم ناراحت بود و برای من دارویی تهیه کرد تا بتوانم آرامش یافته و استراحت کنم. اولین قطره را که نوشیدم از آن بیزار شدم و به خاطر تلخی و بدمزه بودن آن که به مذاق کودکانه‌ام نمی‌ساخت نمی‌خوردم.

.... یک ساله بودم که افراد پاک طینت و نیکوسرشت را دوست داشتم و علاقه قلبی به آنان پیدا می‌کردم. خیر و شر را می‌فهمیدم و اهل آن را می‌شناختم .... مادربزرگم را که جلسات روضه امام حسین علیه السلام را اداره می‌کرد و در آنها روضه می‌خواند دوست می‌داشتم. پاکی، خوبی و نورانیت او را حس می‌کردم و از او خوشم می‌آمد.

روزی مرا همراه خود به جلسه‌ای بود و این در حالی بود که به دوسالگی نرسیده بود. آن جلسه جشن میلاد رسول اکرم (ص) بود. در آن روز شعر: «تولد شد محمد، به دنیا آمد احمد» خوانده شد و بقیه همراه مادربزرگم جواب می‌دادند و در همان حال جملات را می‌فهمیدم و لذت می‌بردم. از آن روز این شعر را از حفظ دارم.»

سخنان این عارف فهیم از دوران مکتب خانه و تحصیل در حوزه شنیدنی است:

دو ساله بودم که برای آموختن حمد و سوره به مکتب خانه رفتم. پس از فراگیری حمد و سوره، اذان و اقامه را آموختم. آنگاه قرائت قرآن را یاد گرفته، سپس خواندن و نوشتن را آغاز کردم.

معلم مکتب‌خانه‌های آن روز، خانم متدین، خوش اخلاق و با فهم و شعوری بودند که خداوند نصیب ما کرده بود. شش ساله بودم که دوره مکتب تمام شد و من برای ادامه آموختن به مکتب دیگری رفتم و نصاب الصبیان که معانی لغات را به شعر بیان می‌کند شروع کردم.

... استاد از قدرت حافظه و شدت علاقه من شگفت زده شده بود، برخی از دوستان را از وضع من آگاه کرده بود، تا این که خبر به گوش آیت الله حاج شیخ ابوالقاسم قمی رسید.

ایشان که از پارسایی و معنویت بسیار بهره داشت و در تواضع و اخلاص و طلبه پروری کم‌نظیر بود، خود برای ملاقات بنده وارد جلسه درس شد. در کنارم نشست و چندین و پرسش مطرح کرد که هنوز سؤال‌های ایشان را به خاطر دارم.

پرسش ایشان که تمام شد، سریع جواب می‌دادم، باز هم می‌پرسید و من پاسخ می‌دادم. سرعت جواب و کامل بودن آن موجب شگفتی او شد به طوری که بعد از آن روز مرتب تشریف می‌آورد و مرا تشویق می‌کرد و گاهی سفارش مرا به استادم می‌کرد که مواظبت بیشتری کند و سرمایه‌گذاری زیادتر نماید.


منابع:

کتاب آیت بصیرت

تهیه و فرآوری: فریادرس گروه حوزه علمیه ، تبیان