تبیان، دستیار زندگی
مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری خاطرات بسیاری از حاج مستور شیرازی رحمه‌الله در طول اقامت خود در نجف اشرف به خاطر داشت و از او به عنوان مردی « فوق‌العاده» یاد می‌کردند و برای او کراماتی قایل بودند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

هیچ کاری برای اهلش نشد ندارد

آیت الله کشمیری

مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری خاطرات بسیاری از حاج مستور شیرازی رحمه‌الله در طول اقامت خود در نجف اشرف به خاطر داشت و از او به عنوان مردی « فوق‌العاده» یاد می‌کردند و برای او کراماتی قایل بودند.

حتما شما هم بارها و بارها شنیده اید که می گویند: کار نشد ندارد! . این مساله برای اهل فن حرف درستی است. واقعا کسانی که اهل فن خودشان هستند کارشان نشد ندارند و به هر حال یک راه چاره ای پیدا می کنند. این مساله در عرفان و اخلاق نیز وجود دارد.

کسانی که به قول ما دستی بر آتش دارند و نفسشان را برای خدا تربیت کردند هم کارهایی انجام می دهند که برای ما نشد دارد ولی برای آنها نشد ندارد!!

قدرت عجیب روحی و سالها بندگی خدای متعال از آنان یک انسان قدرتمند می سازد که اگر بخواهیم روح او را ترسیم کنیم باید انسانی قوی هیکل با بازوانی ستبر و برجسته تصویر کنیم. بلی روح آنها که صیقل یافته مانند شمشیر تیز شده و صیقل خورده هر کاری را می تواند به اذن خدا انجام دهد.

مرحوم آیت الله سید عبدالکریم کشمیری خاطرات بسیاری از حاج مستور شیرازی رحمه‌الله در طول اقامت خود در نجف اشرف به خاطر داشت و از او به عنوان مردی « فوق‌العاده» یاد می‌کردند و برای او کراماتی قایل بودند.

روزی برای من تعریف کردند:

مرحوم حاج مستور تا هنگامی که در کوفه اقامت داشت، هر سال به مناسبت عید غدیر جشن بسیار مفصلی ترتیب می‌داد و از محبان حضرت امیر علیه‌السلام به نحو شایسته‌ای از لحاظ معنوی پذیرایی می‌کرد.

یکی از سا‌ل‌ها، چند روز به عید غدیر مانده، به منزل مسکونی من در نجف، آمد و مصراً از من خواست تا در جشن آن سال شرکت کنم، و گفت پس از نماز مغرب و عشاء کسی را برای بردن من به کوفه خواهد فرستاد.

در آن روزگار وضعیت حوزه نجف به گونه‌آی بود که مراوده عالمان دینی با عارفان، پیامدهای ناخوشایندی برای آنان به همراه داشت، لذا مرحوم حاج مستور علی رغم علاقه وافر خود نسبت به من، از شرکت در نماز جماعت که به امامت من در صحن مطهر برگزار می‌شد، پرهیز می‌کرد و می‌فرمود:

دلم نمی‌خواهد که ارادت من، اسباب زحمت شما را فراهم کند! و لذا غالباً شب‌ها در منزل از من دیدن می‌کرد تا کسی متوجه مراوده او با من نگردد!

در روز موعود و بر طبق قرار، با شخصی که حاج مستور فرستاده بود به کوفه رفتیم و در جلسه اختصاصی که حاجی ترتیب داده بود، حضور یافتیم.

اغلب کسانی که در آن جلسه روحانی حضور داشتند، افراد سالخورده و سرد و گرم روزگار چشیده بودند و از حالات آنان پیدا بود که در سلوک الی الله، مراحلی را پشت سر نهاده‌اند و از محبت و ولایت علوم نصیب وافری دارند.

آن محفل روحانی تا نزدیک سحرگاه ادامه داشت و از رایحه معنویت به اندازه‌ای سرشار بود که آدمی خود را در بهشت می‌انگاشت و سینه‌اش را از شمیم دل‌انگیز محبت و معرفت علوم می‌انباشت.

 با این که ده‌ها سال از این ماجرا می‌گذرد، من هنوز مزه آن شب روحانی را در زیر زبانم مزه‌مزه می‌کنم و بر روح آن عارف وارسته درود می‌فرستم، و برای او فتوح و رضوان الهی را آرزو می‌کنم.

در ساعت پایانی آن شب، هر چه به اذان سحر نزدیک می‌شدیم، اضطراب درونی من افزونی می‌یافت، زیرا از سویی توفیق خواندن نماز صبح در حرم مطهر علوی را از دست رفته می‌دیدم، و از سوی دیگر خوش نداشتم که در روشنی روز از آن محفل بیرون آمده و نگاه کنجکاو مردم را به طرف خود دوخته ببینم! من در این افکار غوطه‌ور بودم که حاج مستور در حالیکه نگاه نافذ خود را به من دوخته بود، با طمأنینه خاصی آهسته در گوشم گفت:

نگران نباشید! نماز را به موقع در نجف خواهید خواند!

گفتم: مشکل فاصله کوفه تا نجف را چگونه حل می‌کنید؟!

نیم ساعت بیشتر به اذان صبح باقی نمانده است!

گفت: هیچ‌کاری برای اهلش نشد ندارد!

سپس جوانی را که جلوی در ورودی ایستاده بود، صدا کرد و آهسته در گوش او چیزی گفت و بعد از او خواست تا مرا همراهی کند!

و ما پس از خداحافظی به اتفاق آن جوان - که بعداً معلوم شد از شاگردان زبده و کار کرده حاج مستور است - از خانه بیرون آمدیم.

در اثنای راه دریافتم که جوان به ذکر قلبی سرگرم است و با این که مدام با من صحبت می‌کند ولی قلب او به ذکر خاصی مترنم است! و مشاهده این حالت در آن جوان به من فهماند که سر و کارم با آدم راه رفته‌ای افتاده و حاج مستور بی‌جهت او را همراه من نفرستاده است!

هنوز چند دقیقه ای از همراهی او با من نمی‌گذشت، که صدای پیش خوانی اذان صبح را از مناره صحن مطهر علوی به گوش خود شنیدم!

با خود فکر کردم که اشتباه می‌کنم و از تلقینات نفس است! ولی سخن آن جوان مرا به خود آورد که گفت:

چه لحن دلنشینی دارد! روح انسان را تا ملکوت پرواز می‌دهد! این طور نیست آقا؟! و بعد در حالی که خانه ما را نشان می‌داد، گفت:

خدا را شکر که به موقع رسیدیم! قربان مولا علی بروم که دوستان خود را شرمنده نمیکند! التماس دعا دارم! و مرا - که در عالمی از بهت و حیرت فرو رفته بودم - تنها گذاشت و رفت.

لذتی که آن روز من از خواندن نماز صبح در حرم مطهر علوم بردم، هنوز فراموشم نشده است! نمازی سرشار از روح و ریحان.


منابع:

به نقل از پایگاه یا مجیر

تهیه و فرآوری: محمد حسین امین گروه حوزه علمیه تبیان