تبیان، دستیار زندگی
اگر رفیقى متصف به صفات حمیده پیدا كردى باید قدر او را بدانى ، و او را به آسانى از دست ندهى ، مراعات حقوق او را بنمایى . بر تو چند قسم حق پیدا خواهد كرد.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

دستورالعمل دوست یابی
رفاقت

چون بنا بود اشاره به كیفیت رفاقت در سفر و غیره بشود، پس بدان - ایدك الله تعالى للعمل - اینكه باید با هر كه اراده رفاقت دارى ، باید اغراض ‍ دنیویه از رفاقت او نداشته باشى ، زیرا كه مایوس خواهى بود بلكه مواخات (یعنى برادرى ) تو با او باید لله فى الله (یعنى براى خدا و در راه خدا) باشد، و اخبار اهل بیت در مدح این نحو مواخات متواتر معنوى است .

پس بعد از تحقق این غرض آن وقت باید امورى چند هم در آن طرف مقابل ملحوظ باشد، چه اینكه هر كسى صلاحیت اخوه فى الله (یعنى برادرى در راه خدا) را ندارد، باید جامع صفات چندى اقلا باشد، و لذا رسول خدا (ص ) فرمودند: المره على دین خلیله فلینظر احد كم من یتخالل . (128)

شرایط كسى كه شایسته دوستى و رفاقت است  

اول : اینكه باید عاقل باشد، یعنى اندازه هر كارى را على ما هو علیه بداند، ولو به یاد گرفتن از غیر باشد، زیرا كه خیرى در صحبت احمق نیست از بدیهیات اولیه است كه احمق مى خواهد خیرى به تو برساند، ضرر مى رساند، چه دینى و چه دنیوى ، از روى بى شعورى و خیر خواهى به اعتقاد خودش

الثانى : اینكه حسن خلق داشته باشد، مطلق عاقل بودن كافى نیست ، زیرا كه بس عاقل و زیرك هست كه یكى از دو قوه شهویه و غضبیه بر او غالب آمده از این جهت برخلاف مدركات عقل خود مى افتد، من غیر شعور مفاسد عظیمه بر او بار خواهد شد.

الثالث : اینكه از اهل تقوى و صلاح باشد، زیرا كه فاسق بعد از آنكه از مخالفت پروردگار خود - جل و علا - پروا نداشته باشد، از مخالفت تو پروا ندارد و او دایر مدار هواى خودش است .

به حسب اختلاف اغراض ، هر ساعتى متلون به لونى است . شاهد بر اصل مدعا آیه شریفه : ((فاعرض عن من تولى عن ذكرنا و لم یرد الا الحیوه (129) الدنیا)) است مفاسد دیگر هم دارد، من جمله این است كه معاشرت اهل فسق معاصى را در نظر شخص نستجیر بالله موهون مى گرداند و الله العالم

الرابع : اهل بدعت نباشد، چه اینكه علاوه بر خوف سرایت (130) از او یا شمول عذاب و لعنت بر این شخص ، در روایت است : ((مصاحبت و مجالست با اهل بدعت نكنید تا پیش خداى عزوجل شما هم یكى از آنها باشید))

و هذا خطر عظیم (یعنى و این خطر بس بزرگى است .)

الخامس : اینكه باید حریص بر دنیا نباشد، فان مجالسته سم قاتل قهرا (چرا كه همنشینى با چنین كسى در حكم خوردن سم كشنده است ) بر تو هم سرایت خواهد كرد به سبب دزدى طبیعت . و لعل الى جمیع ذلك یشیر قولا مولانا الصادق علیه السلام (یعنى و شاید به تمام آنچه بیان شد این كلام امام صادق علیه السلام اشاره دارد كه :)

((و احذر ان تواخى من ارادك بطمع او خوف او فشل او اكل او شراب و اطلب مواخاه الاتقیا و لو فى ظلمات الارض ، و ان افنیت عمرك فى طلبهم ، فان الله لم یخلق بعد النبیین على وجه الارض افضل منهم ، و ما انعم الله على العبد بمثل ما انعم الله به من التوفیق بصحبتهم . قال الله ((الا خلا یومئذ بعضهم لبعض عدوا الا المتقین )) (131)

بالجمله مطلب بیش از این نقل است ، غرض اختصار است از مامون الرشید نقل است كه رفیق به سه نحو است :

یكى حكم غذا دارد كه انسان محتاج به اوست ، یكى حكم دوا دارد كه گاهى به او محتاج مى شود، یكى حكم مرض دارد كه هیچ وقت به او محتاج نیست ، لیكن گاهى به او مبتلا مى شود.

حقوق دوست شایسته  

بارى ، اگر رفیقى متصف به صفات حمیده پیدا كردى باید قدر او را بدانى ، و او را به آسانى از دست ندهى ، مراعات حقوق او را بنمایى . بر تو چند قسم حق پیدا خواهد كرد.

اول حق مالى : باید بذل مال در حق او بكنى ، لیكن مراتب دارد. پست ترین مراتب آن است كه او را به منزله خادم و عبد خود قرار بدهى . اگر حاجتى به مال تو به هم بست آن را روا كنى پیش از آنكه او خواهش كند. و اگر گذاردى كار به سوال رسید تقصیر كرده اى .

مرتبه دویم آن است كه او را به منزله نفس خود فرض كنى كه شریك در مال تو باشد بالسویه (یعنى به طور مساوى )

مرتبه سیم اینكه ایثار كنى مال را اگر چه خودت هم محتاج باشى . مرتبه بالاتر از این ایثار در نفس است ، كما ان علیا (یعنى همان گونه كه على ) علیه السلام در لیله مبیت ایثار نمود (البته ) دوست هر كس به مرتبه چهارم نرسد لیكن از بذل مال نباید كوتاهى نماید كه در شرع مطهر به غایت مطلوب است .

روى عن مولانا امیر المومنین (یعنى از امام على (ع ) روایت شده است كه :)

العشرون درهما اعطیتها اخى فى الله احب الى من ماه درهم اتصدق بها على المساكین . (132)

الثانى : اینكه حقى پیدا مى كند در بدنت ، یعنى سعى در حوائج او بكنى مثل حوائج خودت ، بل بالاتر، بدون اینكه او خواهش نماید، با كمال بشاشت و امتنان و او را مقدم بدارى در رفع حوائج و در كرامات و زیارات و غیرها بر اقارب و اولاد او.

الثالث : حقى است او را بخصوص نسبت به زبانت ، و این هم چند قسم است : اول اینكه ساكت باشى از معایب او، چه در حضور او، چه در غیاب او، بل باید تجاهل بكنى . اگر خواسته باشى آن شخص داراى آن وصف نباشد به طریق رافت و مهربانى نرم نرم به خورد او بدهى ، بلكه قهرا از سرش بیرون برود و همچنین از كشف اسرار او، حتى براى اخص اصدقاى خود، باید سر او را در قلب خود نگاهدارى ، زیرا كه اظهار آن از لوم طبیعت و خبث باطن شخص است ، بل از جهل و حماقت است . قال على علیه السلام (یعنى على علیه السلام فرمود:) قلب الاحمق فى فیه و قلب العاقل فى قلبه . (133) پس حفظ اسرار، چه مال غیر باشد، چه مال خودش ، از الزام لوازمات است . این بابى است در اخلاق (كه ) بیان وافى هم نشده است ، حكم و مصالح زیاد و اولاد دارد كه این گنجایش آنها را ندارد و همچنین ساكت باید باشد از قدح در اهل و اولاد او و اصدقاى او، بلكه از خودش نگوید، سهل است ، از دیگران هم نباید نقل نماید، چه اینكه تاذى اولاداز این حاصل گردد، بعد از منقول عنه ، به خلاف مدح منقول از غیر. حاصل ، باید ساكت باشد از هر مكروهى از طبع او، مگر از شرع مطهر امر به اظهار داشته باشد در این هنگام بدش هم بیاید ضرر ندارد، چه در واقع احسان به اوست . بالجمله شخص باید عیبجو و عیبگو نباشد كه این صفت فى حد نفسه از صفات مهلكه است ، و چیزى كه انسان را آرام مى كند از عیبجویى دیگرى آن است كه معایب خود را ملتفت باشد و ببیند چقدر سخت است از خودش دور كردن عیبى از عیوب ، آ ن وقت بداند كه دیگرى هم مثل این مبتلاست . چه باید كرد؟ نفس قاهر است بر انسان ، و باید این را هم بداند كه مبرا من كل عیب (یعنى پاك و پالوده از هر عیب ) بر فرض هم پیدا شود، آن جوهرى است كه در خزانه سلطان محفوظ و مضبوط است ، به دست ماها نمى افتد. منتهاى خوبى رفیق براى ماها آن است كه محاسن او بر مساوى او غالب باشد و نظر شخص هم باید، چه بر رفیق چه بر دیگرى ، این باشد كه ببیند محسناتى دارد از او یاد گیرد از روى شوق بر آن ، اگر خودش آن صفت را فاقد باشد، نه اینكه در جستجوى قبایح او باشد، كماهو من عاده المنافقین (یعنى همان گونه كه داب و عادت دورویان است ) و همچنین در زبان و قلب ، هر دو باید ساكت باشد و سوءظن بر او نبرد، اگر محملى نتواند در عمد براى او قرار بدهد، حمل به سهو و نسیان كند، و حمل افعان غیر بر فساد و كشف اسرار و معایب او نزد مردم هو الحركه الناشئه من الحقد و الحسد الباطنین لا متلاء باطنه منهما، فاذا اغتنما فرصه رشح الباطل من باطنه الى ظاهره (یعنى حركتى است كه از كینه و حسادت باطنى وى بر مى خیزد، چرا كه درون او از آنها پر شده است ، پس ‍ آنگاه كه این كینه وحسادت فرصتى یابد از درون او به ظاهرش سرایت مى كند و آشكار مى گردد) زیرا كه :

ز كوزه همان برون تراود كه در اوست

دوم اینكه باید از مجادله او ساكت باشد، زیرا كه مجادله در تكلمات برانگیزاننده آتش فتنه است ، علاوه بر این مفاسد دیگر هم دارد، تفصیل آن در آداب المتعلقین شهید رحمه الله و غیره مضبوط است .

سیم از حق متعلق باللسان ایضا چند قسم است:

اولا مهما امكن (یعنى تا آنجا كه امكان دارد) اظهار محبت خود را نسبت به او بنماید، چه اینكه این (از) اسباب ثبوت اخوت است .

و ثانیا افشاى محامد او را بكند، چه در حضور، چه در غیاب ، اگر چه در اخبار مدح حضورى منع است ، لكن در بعضى موارد براى الفت شاید مضر نباشد و روایت قرائن دارد كه باطلاقها منع نكرده ، و الله العالم . و متشكر بر نعم او باشد به زبان اگر حقى بر این پیدا كرده باشد.

و ثالثا اگر حاجت به تعلیم دارد از تعلیم او مضایقه نكند، به نحوى كه آداب معلم باید ملاحظه شود كه از جمله آن این است كه اگر صاحب یك علم مخصوصى است علوم دیگر را تخطئه نكند، اگر فقیه است نگوید حكمت چه كار آید، محشون بر شبهات باطله است . یا حكیم است ، نگوید فقه چه كار آید، مطالب خون حیض و نفاس كجا معرفت الهى كجا؟ و هكذا تمام این مذمتها منشا ندارد جز جهل بر آن علم ، زیرا كه هر یك از علوم را فایده اى است در محل خود، مگر اینكه شرعا بخصوص نهى داشته باشد یاد گرفتن آن .

غرض بیان این ادب مخصوص بود و الا آداب بسیار است در محل خود زیرا كه حاجت به علم اشد از مال است .

و نصحیت كند او را و ارشاد كند به امورات دینیه ، اگر حال طلبى در او دیده باشد و تحسین كند پیش او محسنات را و تقبیح كند قبایح را، لكن مهما امكن (یعنى تا آنجا كه امكان دارد) در خفیه او را تعلیم نماید، تا مردم به جهل او ملتفت نشوند، تا خجل نشود یا مفتضح گردد، زیرا كه از علامات فارقه میان نصیحت و افتصاح كردن ، اعلان و اسرار است . باید به رفق و مدارا او را بر عیوب او مطلع بگرداند، زیرا كه عیب نشان دادن از قبیل مار مهلك نشان دادن است ، اگر دیدى كسى را مارى یا عقربى مى خواهد بزند، اگر او را به رفق و لطایف حیل نشان بدهى بسیار از تو ممنون خواهد بود، و اگر متحاشیا به او گفتى صدمه از تو مى خورد، امتنان چندان ندارد. و اگر عیبى را در او مطلع شدى ، دیدى از تو مخفى مى دارد، دیگر از را اظهار مكن ، و اگر دیدى در حق تو تقصیر مى كند، تحمل كن ، عفو فرما، تجاهل نما. اگر دیدى به درجه اى رسیده كه باعث قطع میان شماست در خفا عتاب كنى اولاست از علانیه كنایه بگویى بهتر است از تصریح ، و لذا رسول خدا (ص ) اگر خلافى از كسى مى دید مى فرمودند: ما بال اقوام (یعنى چگونه است حال اقوامى كه ) چنین و چنان مى كنند، و مهما امكن (یعنى تا آنجا كه امكان دارد) متحمل شدن اولى از همه است ، چه اینكه به نظرم مى آید در حدیث قدسى فرموده باشند: ((ما رضاى خود را در جفاى مخلوق پنهان كرده ایم . هركس طالب است رضاى ما را باید متحمل شود جفاى خلق را))

و اگر دیدى عیب او از قبیل اصرار بر معاصى است - نعوذ بالله - قیل وجب انقطاعه (یعنى برخى گفته اند باید با او قطع رابطه كند)، زیرا كه بنا بوده حب و بغض بینهمالله (یعنى میان آن دو براى خدا) باشد. بعضى از بزرگان فرموده اند ن باز قطع مكن ، چه اینكه طبع انسان گاهى معوج مى شود، و گاهى به استقامت مى آید، وانگهى الحال بیشتر احتیاج به تو دارد كه دلسوزى كنى ، و دست او را بگیزى ، و به لطف او را از گودال معصیت بیرون آرى .

اجر ((من احى مفسا)) (134) را ببرى ، زیرا كه شرم حضور حاصل از مصاحبت مطلبى است بزرگ ، علاوه بر این آیه شریفه ((قوا انفسكم و اهلیكم نارا..)) (135) به اینجاها هم جارى است ، زیرا كه قرابت با تو پیدا كرده و لحمه او مثل لحمه نسب گردیده ، بدلاله قول الصادق علیه السلام فى بعض الاخبار حیث یقول (یعنى به گواهى گفتار امام صادق (ع ) در برخى روایات ، آنجا كه مى فرماید:)

((موده یوم میله و موده شهر قرابه ، و موده سنه رحم ماسه ، من قطعها قطعه الله )) (136)

از مجموع آنچه عرض شد معلوم مى شود كه مواخات (یعنى دوستى و برادرى با) فاسق ابتدا خوب نیست ، لیكن استدامت خوب است ، از قبیل ترك نكاح و طلاق است .

الخامس اینكه با وفا باشد كه از جمله علامات وفا آن است كه بعد از موت صدیق باید قائم به حوائج اهل و عیال و اولاد و صدیق او باشد و دوستان او را اكرام نماید. و لذا كان رسول الله یكرم عجوزا كانت تاتیه ایام خدیجه (یعنى و از این رو رسول خدا پیره زنى را كه در زمان حیات خدیجه نزد او مى آمد، اكرام مى كرد.)

و همچنین از آثار وفا آنكه اگر شانش مرتفع شده و جاهش عظیم گردیده ، حالت تواضع را نسبت به او تغییر ندهد، بل به طریق سلوك اولیه باقى باشد، و من كمال الوفا ایضا الجزع من فراقه (یعنى و همچنین از كمال وفا است كه از دورى او به فغان آید.) و این بود كه مجتبى سلام الله علیه گریه مى كردند در حال شهادت ، از وجه آن سوال شد. فرمودند حاصلش :

((من فرقه الاحبه و هول المطلع )) (137)

السادس اینكه امر را بر او سهل بگیرد و او را به كلفت نیندازد مهما امكن (یعنى تا آنجا كه امكان دارد)، كه اگر توقعات فوق العاده از وى نمود هم او به خلاف مى افتد، هم این . بل یكون القصد من محبته هو آله بالتبرك بدعائه و الاستیناس من لقائه و الاستعانه على دینه ، و التقرب الیه تعالى بتحمل اعبائه و قضا حوائجه و امثال ذلك من الامور المستحسنه شرعا (یعنى بلكه هدف از دوستى با او تبرك جستن به دعاى او، و انس با دیدار او، و استمداد از او بر دینش باشد و اینكه بواسطه تحمل كردن سختى هاى او و بر آوردن نیازهایش به خداى متعال نزدیك گردد، و امورى دیگر از این قبیل كه در شرع نیكو به شمار آمده است ) و از اینجاست كه گفته شده : ((اذا وقعت الالفه (138) بطلت الكلفه (یعنى آنگاه كه دوستى و الفت برقرار شود رنج وسختى رخت بر مى بندد)

پس محصل مجموع این كلمات آنكه باید همیشه طرف خود را اصلاح كنى و عیب را به طرف خود ببرى ، نا بالاى دیگرى بگذارى ، و از او توقع خوبى كنى ، و خود را فراموش نمایى مرد آن است كه حیاى او غالب بر شهوتش ‍ باشد، و مهربانى او بالنسبه به مردم غالب بر حسدش باشد، و عفو او غالب بر كینه اش باشد.

بارى ترسم آزرده شوى ورنه سخن بسیار است اگر موفق شدم مى نویسم كیفیت سلوك با اهل و عیال و اولاد و خدام و عبید را انشاء الله و لو على سبیل الاختصار (اگر چه به صورت مختصر)