تبیان، دستیار زندگی
اصطلاح‌ «جمهوری» در فلسفه‌ سیاسی‌ مفهومی‌ متعین، ثابت‌ و غیرقابل‌ تغییر ندارد. گاه‌ این‌ اصطلاح‌ در مقابل‌ رژیم‌ سلطنتی، گاه‌ در برابر رژیم‌ دیکتاتوری‌ و خودکامه‌ به‌ کار می‌رود. نظام‌ حکومتی‌ در امریکا، فرانسه‌ و خیلی‌ از کشورها جمهوری‌ است.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مفهوم جمهوریت

مفهوم جمهوریت

(قسمت دوم)

قسمت اول: (مشروعیت حکومت)

(حکومت و مشروعیت)

(‌‌حکومت‌ دینی‌ و الهی)

مفهوم‌ جمهوریت‌

اصطلاح‌ «جمهوری» در فلسفه‌ سیاسی‌ مفهومی‌ متعین، ثابت‌ و غیرقابل‌ تغییر ندارد. گاه‌ این‌ اصطلاح‌ در مقابل‌ رژیم‌ سلطنتی، گاه‌ در برابر رژیم‌ دیکتاتوری‌ و خودکامه‌ به‌ کار می‌رود. نظام‌ حکومتی‌ در امریکا، فرانسه‌ و خیلی‌ از کشورها جمهوری‌ است. حتی‌ شوروی‌ سابق‌ که‌ رژیم‌ سوسیالیستی‌ داشت، خود را جمهوری‌ می‌خواند و مناطق‌ تابع‌ آن‌ به‌ عنوان‌ جمهوریهای‌ شوروی‌ خوانده‌ می‌شدند و اکنون‌ که‌ آزاد شده‌ و خودمختارند، باز جمهوری‌های‌ جدید به‌ شمار می‌آیند با اینکه‌ هر یک‌ از این‌ کشورها با دیگری‌ (از جهات‌ گوناگون‌ ) تفاوت‌ دارد.

اگر دقت‌ کنیم‌ می‌بینیم‌ خیلی‌ از کشورها که‌ از لحاظ‌ نوع‌ اداره‌ و تدبیر حکومتی، مردمی‌ هستند، هنوز رژیم‌ سلطنتی‌ دارند؛ مثل‌ انگلستان، بلژیک، تایلند، دانمارک، سوئد و هلند.

نباید گمان‌ کرد «جمهوری» دقیقاً‌ شکل‌ خاصی‌ از حکومت‌ است، تا نظام‌ فعلی‌ ما -- که‌ جمهوری‌ است‌ -- همان‌ شکل‌ را تقلید کند. هنگامی‌ که‌ مردم‌ مسلمان‌ ایران‌ به‌ رهبری‌ امام‌ خمینی‌ مبارزه‌ با رژیم‌ سلطنتی‌ را شروع‌ کردند و سرانجام‌ آن‌ را برانداختند و نظام‌ جمهوری‌ را به‌ جای‌ رژیم‌ سلطنتی‌ جایگزین‌ نمودند، بواقع‌ حکومتی‌ را نفی‌ کردند که‌ معیار مشروعیت‌ خویش‌ را موروثی‌ بودن‌ حاکمیت‌ می‌دانست. مردم‌ نظامی‌ را جایگزین‌ رژیم‌ سابق‌ کرده‌اند که‌ شکل‌ و خصوصیات‌ آن‌ همخوان‌ با موازین‌ اسلامی‌ و دیدگاههای‌ دینی‌ درباره‌ حکومت‌ است‌ و بر اساس‌ مصالحی‌ که‌ باید در اوضاع‌ متغیر زمان‌ مورد توجه‌ قرارگیرد، تعیین‌ می‌شود. از این‌ رو باید ارزشها و احکام‌ اسلامی‌ مبنای‌ عمل‌ مسؤ‌ولان‌ نظام‌ باشد، نه‌ اینکه‌ «جمهوری» بودن‌ نظام‌ به‌ معنای‌ «غیردینی» بودن‌ آن‌ قلمداد شود.

اینک‌ نوعی‌ از جمهوریت، شکل‌ حکومتی‌ با هدف‌ تأمین‌ محتوی‌ و مضمون‌ و احکام‌ اسلام‌ را نسبتاً‌ تأمین‌ کرده‌است.

دموکراسی‌ و نظام‌ شرعی‌

دموکراسی‌ به‌ معنای‌ حکومت‌ مردم‌ بر مردم‌ یا «مردم‌ سالاری» است. دموکراسی‌ جدید در غرب، هنگامی‌ شروع‌ شد که‌ متدینین‌ غربی‌ متوجه‌ شدند آئینی‌ که‌ به‌ نام‌ مسیحیت‌ در دست‌ آنهاست، کارآیی‌ و قابلیت‌ آن‌ را ندارد که‌ در تمام‌ جنبه‌های‌ زندگی‌ انسان‌ بویژه‌ در زندگی‌ اجتماعی‌ نقش‌ داشته‌ باشد و قانونگذاری‌ نماید. از این‌ رو مشکل‌ را بدین‌گونه‌ حل‌ کردند که‌ حوزه‌ کاربرد دین‌ و حکمرانی‌ خدا محدود به‌ زندگی‌ فردی‌ انسان‌ و چگونگی‌ رابطه‌ او با خدا باشد.

آنها حاکمیت‌ دین‌ را در مسائل‌ اجتماعی‌ و سیاسی‌ نپذیرفتند قلمروی‌ رسالت‌ دین، منحصر در این‌ شد که‌ بگوید: نماز بخوان؛ دعابکن؛ توبه‌ و مناجات‌ بنما؛ و اما اینکه‌ حکومت‌ چگونه‌ باید باشد، سیاست‌ چیست، قضاوت‌ کدام‌ است‌ و یا نظامهای‌ ارزشی‌ جامعه‌ بر چه‌ مبنایی‌ است، ربطی‌ به‌ دین‌ ندارد و به‌ صلاح‌ خداست‌ که‌ در این‌ مسائل‌ مهم‌ بشر دخالت‌ نکند!

بدین‌ ترتیب‌ دنیای‌ غرب، تکلیف‌ خود را با دین‌ مسیحیت‌ تحریف‌ شده، روشن‌ کرد و در مسائل‌ سیاسی‌ و اجتماعی‌ و اقتصادی، خیال‌ خود را از خدا راحت‌ کرد. آن‌ گاه‌ این‌ مسأله‌ برای‌ غربیها مطرح‌ شد که‌ پس‌ از گرفتن‌ حکومت‌ از دست‌ خدا، آن‌ را به‌ چه‌ کسی‌ بسپاریم؟ متفکران‌ غربی‌ به‌ دو راه‌حل‌ رسیدند:

نخست‌ آنکه‌ حکومت‌ به‌ دست‌ یک‌ نفر سپرده‌ شود و او مطابق‌ میل‌ خود با مردم‌ رفتار کند. این‌ شیوه‌ را «دیکتاتوری» نامیدند.

راه‌ حل‌ دوم: آنکه‌ حکومت‌ را به‌ دست‌ مردم‌ بسپارند؛ مردمی‌ که‌ بالغ‌ هستند و می‌توانند مصلحت‌ و مفسده‌ خود را تشخیص‌ دهند و مطابق‌ با رأی‌ خود، قانون‌ وضع‌ کنند و یا هر چه‌ را دوست‌ دارند تصویب‌ کنند یا تغییر دهند.

براساس‌ این‌ نظریه، ملاک‌ خوب‌ و بد فقط‌ خواست‌ مردم‌ است. خوب‌ و بد، مفاهیمی‌ اعتباری‌اند که‌ تابع‌ سلیقه‌ مردم‌اند و ما در عالم‌ واقع‌ و در حقیقت، خوب‌ و بدی‌ نداریم. اگر مردم‌ یک‌ روز گفتند فلان‌ عمل‌ خوب‌ است، آن‌ عمل‌ خوب‌ می‌شود، ولی‌ نه‌ برای‌ همیشه، بلکه‌ تا وقتی‌ مردم‌ بخواهند؛ اگر روز بعد گفتند: همان‌ عمل‌ بد است، آن‌ کار بد می‌شود باز هم‌ نه‌ برای‌ همیشه. بنابر این، ما خوب‌ و بد حقیقی‌ و عینی‌ نداریم، اینها مفاهیمی‌ اعتباری‌ و ساخته‌ و پرداخته‌ خود مردم‌اند، غربی‌ها این‌ شیوه‌ را که‌ متکی‌ بر رأی‌ مردم‌ بود، دموکراسی‌ نامیدند.

آنگاه‌ که‌ حل‌ مشکل‌ حکومت‌ را منحصر در این‌ دو راه‌ یافتند، به‌ این‌ نتیجه‌ رسیدند که‌ حکومت‌ دموکراسی‌ و آزاد بر حکومت‌ فاشیستی‌ و دیکتاتوری‌ رجحان‌ دارد. فریاد زدند: درود بر دموکراسی‌ و آزادی‌ و بدین‌ ترتیب‌ دموکراسی‌ در دنیای‌ غرب‌ رواج‌ یافت. دموکراسی‌ غربی، زاییده‌ تفکر جدایی‌ دین‌ از سیاست‌ است‌ و هیچ‌گاه‌ نمی‌تواند با اسلام‌ همسو گردد. زیرا همان‌گونه‌ که‌ بیان‌ شد؛ در غرب‌ ابتدا فرض‌ کردند دین‌ نباید در عرصه‌ مسائل‌ حکومتی‌ و سیاسی‌ دخالت‌ کند، آن‌گاه‌ ناچار شدند حکومت‌ را به‌ دست‌ مردم‌ بسپارند، تا گرفتار دیکتاتوری‌ نشوند. البته‌ شاید این‌ حادثه‌ را بتوان‌ در غرب‌ و در بستر مسیحیت‌ تحریف‌ شده، توجیه‌ نیز کرد اما حساب‌ اسلام‌ به‌ کلی‌ جداست.

آیا اسلام‌ مانند مسیحیت‌ تحریف‌ شده‌ است‌ که‌ نتواند درباره‌ مسائل‌ اجتماعی‌ و حکومتی‌ و بین‌المللی‌ نظر دهد و حکم‌ کند؟ اگر اسلام‌ مانند مسیحیت‌ بود، ما دموکراسی‌ را روی‌ چشممان‌ می‌گذاشتیم‌ و با غرب‌ و شرق، همنوا می‌شدیم، اما هرگز اسلام‌ همچون‌ مسیحیت‌ نیست‌ و به‌ تمام‌ جنبه‌های‌ زندگی‌ بشر عنایت‌ دارد و متن‌ قرآن‌ و سنت‌ پیامبر(ص) و سیرة‌ ائمه‌ اطهار(ع) سرشار از دستورات‌ اجتماعی‌ و حکومتی‌ است. آیا چنین‌ اسلامی‌ به‌ ما اجازه‌ می‌دهد فقط‌ در مسائل‌ فردی، بنده‌ خدا باشیم‌ و در مسائل‌ اجتماعی، بنده‌ مردم؟! آیا اسلام‌ به‌ ما اجازه‌ می‌دهد فقط‌ در مسائل‌ نماز، روزه، زکات‌ و مانند اینها به‌ سراغ‌ خدا برویم، اما در مسأله‌ حکومت‌ و سیاست، معیار مشروعیتِ‌ قانون‌ را رأی‌ این‌ و آن‌ بدانیم؟!

بهتر است‌ غربگرایان‌ جامعه‌ ما، ابتدا اسلام‌ را به‌ درستی‌ بشناسند و اندکی‌ تأمل‌ کنند آیا اسلام‌ با دموکراسی‌ غربی‌ قابل‌ جمع‌ است، آن‌گاه‌ شعار دهند ما مسلمانیم‌ و در عین‌ حال‌ دموکراسی‌ غربی‌ را می‌خواهیم!! و به‌ تناقض‌های‌ این‌ جمع‌ غیرمنطقی‌ نیز به‌ دنبال‌ پاسخ‌ منطقی‌ باشند.

واژة‌ دموکراسی‌ (که‌ از آن‌ به‌ «مردم‌ سالاری» نیز تعبیر می‌شود) همچون‌ واژة‌ آزادی، توسعه، جامعه‌ مدنی‌ و ... تعریف‌ روشنی‌ ندارد و مفهومی‌ شناور و لغزنده‌ را تداعی‌ می‌کند. باید مقصود خود را از دموکراسی‌ مشخص‌ کنیم‌ و به‌ تعریف‌ مشترکی‌ از آن‌ دست‌ یابیم، سپس‌ آن‌ را با دین‌ بسنجیم، تا به‌ نتیجة‌ درستی‌ برسیم.

اگر مراد از دموکراسی‌ آن‌ باشد که‌ هر قانونی‌ را مردم‌ وضع‌ کردند، معتبر و لازم‌الاجراست‌ و باید محترم‌ شناخته‌ شود، چنین‌ مفهومی‌ قطعاً‌ با دین‌ سازگار نیست. زیرا از نظر دین‌ حق‌ حاکمیت‌ و تشریع‌ مختص‌ به‌ خداست؛ «ان‌الحکم‌ الا لله».() فقط‌ خداست‌ که‌ همة‌ مصالح‌ و مفاسد انسان‌ و جامعه‌ را می‌شناسد و حق‌ قانونگذاری‌ و تصمیم‌گیری‌ برای‌ انسان‌ را دارد و انسانها باید در مقابل‌ امر و نهی‌ الهی‌ و قوانین‌ دینی، فقط‌ پیرو و فرمانبردار بی‌چون‌ و چرا باشند. زیرا عبودیت‌ خداوند، عالیترین‌ درجة‌ کمال‌ است‌ و اطاعت‌ از فرامین‌ الهی‌ سعادت‌ آدمی‌ را تأمین‌ می‌نماید. بنابراین‌ دموکراسی‌ و مردم‌سالاری‌ اگر به‌ معنای‌ ارزش‌ رأی‌ مردم‌ در مقابل‌ حکم‌ خداوند باشد، هیچ‌ اعتباری‌ ندارد، زیرا آنچه‌ باید در مقابل‌ آن‌ خاضع‌ و مطیع‌ باشیم، فرمان‌ خداست.

بنابراین‌ اگر مردم‌ کشوری‌ در وضعیتی‌ خاص‌ بر امر نامشروعی‌ توافق‌ نمایند و رأی‌ دهند در چنین‌ موقعیتی‌ قطعاً‌ فرمان‌ خدا مقدم‌ است، زیرا حکم‌ خدا بر تشخیص‌ مردم‌ رجحان‌ دارد. اگر رأی‌ این‌ و آن، اکثریت‌ یا اقلیت‌ را بر حکم‌ خدا ترجیح‌ دهیم، عملاً‌ خدا را نپرستیده‌ایم‌ و تابع‌ فرمان‌ او نبوده‌ایم‌ و ربوبیت‌ تشریعی‌ خداوند را زیرپا گذاشته‌ایم، که‌ این‌ عمل‌ با توحید منافات‌ دارد.

(ادامه دارد)


محمد تقی مصباح یزدی

تنظیم:امید واضحی آشتیانی.حوزه علمیه تبیان