ميلاد - نورین نیرین نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

نورین نیرین - نسخه متنی

سید محمدرضا آقامیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

چندي نيست که از بزرگداشت علامه ذوفنون،استاد الکل في الکل ، المحقق علي الاطلاق، تلميذ البشر و عقلحادي عشر، آقا حسين بن محمد خوانساري مي گذرد .

گرچهبزرگداشت دانشمندي چون اوبسيار پسنديده و بجاست ، اماسالها و سالها بلکه قرنها بايد بگذرد شايد که بلنداي مقام والايش نزد اندکي از مردم پديدارشود. هماناني که مقتدايشان علي عليه السلام شوقديدارشان را داشت و مي فرمود: « آه آه شوقا" الي رؤيتهم » و چه بزرگان فرهيخته و نستوهي که در کوي وبرزنهاي تاريخ، چهره زيبايشان در هاله اي از خفا وخمول پنهان گشته و ما حتي نامي از آنها نمي دانيم. و چهبسا حقي عظيم برگردن حوزه هاي علمي شيعيدارند. از جمله آن ستارگان آسمان علم، مرحوم آيت الله العظمي آقاسيد حسين بن جعفر خوانساري ـ افاض الله علينا من برکاتتربته ـ است که چهره او در پشت ابرها نهان گشته است و در لا به لايورقهاي تاريک تاريخ نورافشاني مي کند. بهراستي که «هَجَمَ بِهِم العلم علي حقيقة البصيرة و باشروروح اليقين.»

ما در اين مقال قصد آن داريم تا زندگاني اين دو مرد بزرگ ( آقا حسين بن محمد خوانساري و آقاسيد حسين بن جعفر خوانساري ) را به رشته تحريردرآوريم باشد که با ياد آنان دل را بياراييم و خصال آنان را برشمريم تاشايد قدري با مقام بلند آنان آشنا شويم .

جان پرور است قصه ارباب معرفت رمزي بيا بپرس وحديثي بيا بگو

همانسان که در مطلع نوشتار گفتيم، محققخوانساري يگانه اي است که در اموري چند متفرد بود که ذيلا" به تفصيل بهزندگي پر بار ايشان مي پردازيم.

ميلاد

در خوانسار ديده به دارفاني گشود وبنابر نقل صاحب روضات اصلا" از همانديار بوده و نياکانش همه در همان سامان مي زيسته اند.وي تا زمان مراهقت در خوانسار(1) اقامت داشت و پس از آن به اصفهانعزيمت کرد تا در آن ديار به کسب علم و فضل و ادب همت گمارد. اصفهان درآن عهد يکي از مراکز بزرگ علم و دين و دارالسلطنه خاندانصفوي بود.

در مدرسه خواجه ملک سکنا گزيد. همان مدرسهاي که در ميدان بزرگ شهر و در کنار مسجد شيخ لطف الله واقع است.

گويادر آن زمان مدرسه مذکور محل برگزاري بيشترين و مهمترين دروسحوزه اصفهان بوده است.

بناي مدرسه هم ، يا در اوايل عهدصفوي صورت گرفته يا قبل از آن و شاه عباس صفوي فرمانتجديد بنا و تعمير آن را صادر نموده است و هم چنين گنبدرفيعي که در کنار مدرسه قرار گرفته توسط همان سلطان بنا شده است.پادشاه فقيد پس از بناي مدرسه، امامت جماعت و کرسي تدريسرا به شيخ لطف الله ميسي عاملي واگذار نموده، همو که تاامروز نام شريفش آشناي همگان است. فرزند شيخ عبدالکريم بنابراهيم که پس از هجرت از ميس و توطن نزد قبه مطهره رضويه واحراز کرسي تدريس در ارض مقدس رضوي (سلام الله عليه) به دارالعلمقزوين شتافت و پس از آن به اصفهان هجرت نمود.

صاحب امل الآمل ميگويد: (2)

شيحبهايي همواره او را مي ستود و مردمان را به استفاضه از محضرشترغيب مي نمود.

آري از زمان بنياد مدرسه مذکور دردارالسلطنه اصفهان، پيوسته مردان بزرگ ، بدان سو شد رحال مي کردند، آنجاپايگاه علم و خانه فضل و ادب بود و در همان جا بود که مرحوم محقق خوانساري(رض) تربيت يافت و به افاده و افاضه مشغول گرديد وديري نپاييد که بر اقران فايق آمد و استاد الکلفي الکل شد و بر دانشهاي آشکار و پنهان چيره گرديد.

صاحب فوائد الرضويهمي گويد:

در اوايل امر هنگامي که در مدرسه بوديک زمستان به او گذشت که قادر بر تحصيل آتش نبود. لحاف کهنه ايداشت که آن را به خود مي پيچيد و دور حجره مي گرديدتا به سبب حرکت، گرم شود. بعد از رسيدن به مرتبه کمال و علم بهجايي رسيد که شاه سليمان صفوي جبه عاليهسلسله دوز به جواهر غاليه خود را که چشم روزگار مانند آن را نديده ،براي او فرستاد و از او معذرت خواست که اين لايق شأن شمانيست، اميد عفو دارم و آرزومند قبولي هديه از جانب شما،بلکه نقل شده است که سلطان مذکور در بعضي سفرهاي خود از محققخوانساري(ره) درخواست کرد که در مجلس سلطاني به نيابت اوبنشيند و به امر رعيت و مملکت برسد و او هم قبول فرمود. والله العالم.

شيخ حر عامليدر امل الامل مي نويسد:

فاضل عالم حکيم متکلم محقق مدقق ثقة ثقه،جليل القدر، عظيم الشأن، علامة العلماء، فريد العصر، له مؤلفات،منها: مشارق الشموس في شرح الدروس حسن لم يتم و عده کتب فيالکلام و الحکمة و ترجمة القرآن الکريم و ترجمة الصحيفة (السجاديه) وغير ذلک ، من المعاصرين ـ اطال لله بقاه ـ نروي عنه اجارة".

سيد علي بنميرزا احمد در کتاب سلافة العصر هم ضمن ياد او، به مقام بلندش اشاره کرده استو به غايت او را ستوده است.

صاحب روضات الجنات در وصف مشارق الشموس ميگويد:

مانند چنين کتابي در گستردگي پژوهشو زيبايي استدلال و بيان مطالب و در برداشتنبيشترين قواعد اصوليه و ضوابط اجتهاديه، نديده ام وعلي رغم کساني که گمان مي کردند شيخ از پس چنينکتابي بر نمي آيد، کتاب در غايت استحکام است، البتهبايد در نظر داشت که وي متذکر بحث نجاست فقاع و دماء ثلاثه نشده است وگويا مطالب وي در اوايل امر و اواخر آن، تفاوت عمده ايدارد، چرا که وي مشارق الشموس را در چند مرحله نگاشته است و مدتمديدي بين تأليف اوايل کتاب و اواخر آن فاصلهايجاد شده است و به قول شاگرد وي، مدقق شرواني، آن چه را کهاستاد در اوايل امر به رشته تحرير در آورده به مراتب بهتر است از اواخر و گويا کهشيخ در اواخر امر به علت کثرت مراجعات و اشتغالات نمي توانسته مانند اوايلامر بنويسد.

صاحب رياض العلماء بعد از آن که به ذکر گوشه اياز محاسن وي مي پردازد مي نويسد:

عده زيادي در مدرسه شيخ بهتحصيل علوم نقلي و عقلي و کسب فضايل ، اشتغال داشتند و فروع و اصول را از ويآموختند و گويا چشم زمان کسي که در مراتب علم و فضل به او نزديکباشد، نديده است. او پشتوانه مهمي براي همه اهل علم و ديوار مستحکميبراي دفاع از اهل فضل و سلم بود گويا به سبب کثرت مشايخش، شاگردتمام بشر بود. همان گونه که خود مي فرمود( انا تلميذ البشر) :

تعبير از محقق خوانساري به استاد محققدر کلمات گذشتگان، امري متداول است.

شاگردان

اما شاگردان وي، از آن جمله فرزندان محقق و فاضل او، آقا جمال الدين محمد صاحب "حاشيهلمعه" که خود از بزرگان و ارکان علمو فضل و کمال است و عهده دار رياست تدريس در زمان خود بوده است .

و ديگري آقا رضي الدين که او هم از عالمانبه نام عهد صفوي است و هر دو بزرگوار، خواهر زاده و تلميذ علامهسبزواري صاحب ذخيره بوده اند.

آمير محمد صالح خاتون آبادي کهگويا داماد علامه مجلسي است و سر سلسله خاندان خاتون آبادي و جدعالم بزرگوار مرحوم آيت الله شهيدبهشتي مي باشد، از شاگردان بنام محقق خوانساري است که حدودبيست سال در محضرش زانوي شاگردي به زمين زده بود.

مدقق شرواني صاحب حاشيه معالم الاصول ،
و شيخ جعفر قاضي،
و سيدنعمت الله جزايري،
ومولي محمد بن عبدالفتاح تنکابني، از شاگردان وي محسوب ميشوند.

شاعر فاضل، مولي علي رضاشيرازي ، که به تجلي مشهور است از جمله تلامذه اوست همو که " صاحبرياض العلماء" در ترجمه اومي گويد : او شعر فارسيزيبا مي سرود ، دراوايل امر شاگرد شيخ بود، پس آنگاه آهنگ ديار هند کرد و پس از اقامتي چند درهندوستان ، به ايران بازگشت و در اصفهان متوطن شد، کارش چنان رونق گرفت که از محترمين دربارگرديد، تا جايي که مدرس مدرسه مادر سلطان شده بود ، ليکن فجئتا" به گوشه عزلت نشست و از امور مذکور استعفا داد وراهي حج شد (3)، پس از بازگشت ، درشيراز رحل اقامت افکند و بعد از مدت کوتاهي در سال 1086 (ق)دارفاني را بدرود گفت ، گر چه در خبر است که "دربار صفويه" هر که را که ميخواست از امور در بار و حکومت معاف کند واز شخصيت هاي صاحب نفوذ هم مي بود ، به حج مي فرستاد و بدين وسيله عذر او خواسته و پساز آن ديگر جايگاهي در دربار نداشت .

سيد ميرزا فخر الدين مشهديصاحب حاشيه بر شرح لمعه و شيخ اجازه مرحوم حر عاملي، از شاگرداناوست.

اساتيد

مرحوم علامه ، محقق خوانساري (رحمه الله) منقول را از ملامحمد تقي مجلسي "مجلسياول" فرا گرفت و از او اجازه داشت(4) و در اجازه اي که وي براي او نگاشته ، به غايت او را ستوده است و گويا چنين اجازه ايبراي کسي جز علامه سبزواري صادر نکرده ، و از نوشته ها و کتب ، چنين مستفاد است که عين اجازهمذکوره نزد صاحب روضات بوده و آيا ايناجازه اکنون در کتابخانه خانوادگي آل صاحب روضات است يا در گنجينه هاي ديگر نميدانيم ؟ الغرض ، آن بزرگوار علوم عقلي را هم در محضر فيلسوفبزرگ " آميرابوالقاسم ميرفندرسکي" فرا گرفت (فندر سک از قصبات استرآباد "گرگان"بوده) و مزار مرحوم مير فندرسکي در تخت فولاد واقع شده و کرامات شگفتانگيزي هم از مزار او نقل شده است و گويا التجاء به مزار آن صاحبکرامت، بي جواب نخواهد ماند .

ديگر از اساتيد او مرحوم آخوند مولي حيدر بن محمد خوانساري صاحب "زبدة التصانيف" است که به صورت پراکنده علومي را (معقول ومنقول) نزد وي آموخته است ، مزارمولي حيدر در دروازه ورودي شهرستان خوانسار"چشمه آخوند" واقع است و آنبزرگوار جد مادري بنيانگذار انقلاباسلامي امام خميني (ره) است .

تأليفات

اما غير از کتاب "مشارق الشموس في شرح الدروس" که ذکر آن گذشت،

مرحوم خوانساري حواشي ذيقيمتي هم بر شرح اشارات دارد،

گويارديه اي هم بر بعضي از مطالب اخ الزوجه خود مرحوم علامه سبزواري (قد) نوشته است،

دوحاشيه بر کتاب شفا از او به جاي مانده که يکي از آنها دررد بعضي از مطالب آن است.

دوحاشيه هم بر کتاب حاشيه جلاليه نگاشته است،

ديگراز تصنيفات وي رساله اي در عدم وجوب مقدمه واجب است کهگويا رديه اي است بر بعضي از آراء و انظار علامه سبزواري ، فاضل نائيني و فاضل قزويني .

رسالهاي از او بجا مانده است که نقد و ابرام آراء شاگرد خود، مدقق شروانياست.

و رسائلي که پاسخ بعضي از شبهات اعتقادي است مانند شبهة الايمان و الکفر، شبهةالاستلزام و شبهة الطفرة.

نقل است که او مي فرمود: «هر آن کس که مراارشاد کند به سوي قضيه اي علمي که نتوانم ايراد قطعي بر او وارد سازم، تمام ما يملک خود را به اوپيش کش مي نمايم ».

لطافت طبع

داراي طبعي لطيف و روحيهاي ظريف بوده است و چونان فرزندش شوخ طبع و متبسم ، نقل است که يکياز بزرگان در محفلي به او گفت : آقادر ديار شما "خوانسار" به دُب (خرس) مي گويند صاحب ؟بي درنگ فرمود : بله يا صاحب.

و در خبراست که ، روزي از روزها محقق خوانساري ، در کوي و بزرنهاي اصفهان همراه با مرحوم علامه سبزواري (ره) عبور مي کردند،مردي را ديدند که پوست خرسي را بر روي حمارش حمل ميکرد، مرحوم سبزواري با ايماء و اشاره بر قضيه دبيه (4) اهل خوانسار اشارت کرد. مرحوم آقاحسين في الفور فرمود: « الحمد لله الذي لم يزل حملامواتنا علي اعناق احيائکم - يعني ستايش مر خدايي را سزد که همواره مردگانما را بر دوش زندگان شما نهاد » .

از جمله کتبي که به او يا فرزندش مرحوم آقا جمال "صاحب حاشيه لمعه" نسبت داده اند که حکايت از ظرافت طبع او يا فرزندش آقاجمال دارد ، کتاب کلثوم ننه است که مشتمل بر هزليات ولطايف فارسي است و انتسابش به هر دو بزرگوار بعيد نيست،مخصوصا فرزندش آقا جمال با آن طبع لطيفي که از وي نقل کرده اند.

محقق خوانساري داراي ذوق و قريحه شعري هم بوده است از جمله اشعاري کهبه وي نسبت داده اند اين رباعي است :




  • اي باد صبا طرب فزا مي آيي
    از کوي که برخاسته اي راست بگو
    اي گرد به چشم آشنا مي آيي



  • از طوف کدامين کف پا مي آيي
    اي گرد به چشم آشنا مي آيي
    اي گرد به چشم آشنا مي آيي



وي در تيز هوشي و بسياري ادراک و تبحر در مطالب و سرعت انتقال، بهحيثي بود که در فهم مطالب احتياج به انديشه و فکر زيادي نداشت ، حتي در دوران شاگردي و تعلم ، مطالب ، چنان بر او آشکار و روشن بود کهعموما نوم و نعاس ( خواب و چرت) در جلسه درس بر او غلبه مي کرد.

هنگام تدريس ، کتاب و يا نوشته ايبه دست نمي گرفت، در محافل و مجامع، صحبت نمي کرد الا ضرورتا" و دهان به کلامي نمي گشود الا مطالبعلمي که از طاقت غير، خارج بود.

در نوشته هاي سايرين کمتر توجهمي کرد، اما چنان بود که اگر مي نگريست چنان برزواياي آن پي مي برد که گويي نويسنده ، مطالب را از او آموخته است.

وفات

اين دانشمند بزرگ و عالم رباني در اواخر سال "1099ق" در اصفهان به سوي ديارباقي رخت بر بست و جهان علم واسلام را در سوگ خود نشاند و در تخت فولاد درنزديکي بقعه بابا رکن الدين، عارف معروف، به خاک سپرده شد،سلطان سليمان صفويدستور داد تا قبه اي زيبا بر قبر او بنا نهادند واز آراستن وتجميل بر آن مزار، چيزي کم نگذاشت. سالها بعد در کنار مزار او بهفاصله اي اندک فرزندش آقا جمال الدين (صاحب تصانيف قيمه وخصايل کريمه) در دل خاک خفت وپس از او فرزند ديگرش عالم بزرگ ، آقا رضي الدين هم به جمع آنان پيوست و همراه سپيد پوشان شد.

نقل است که سلطان مذکور دستور داد تا لوح مزار او رااز يشم بتراشند، اما در زمان فتنه افغانها (محمود افغان) که در فاصله اي نه چندان زياد بعد از ارتحال آنان رخ داد، آن سنگ را شکستند و پس از آن فتنه، دگر بار سنگهايي قيمتي برمزار او و فرزندانش نهادند و با آن کهفاصله زيادي بين و فياتآنها بود، هر دو سنگ به يک خط تراش داده شده بود .

و اما هنوز مرقد اين فرزانگان فروزان، رونق و صفايي ويژه دارد و زوار زيادي به زيارت آنها مي روند و شب هاي جمعه از دير باز در تکيه مرحوم آقا حسيندعاي شريف کميل بر پا بوده است ، وبنا بر نقل صاحبان تراجم ، با آن که درتخت فولاد مزار بسياري از انبياء و صلحا و علماست ، گويا توجهويژه اي از ناحيه امام شهيدان و مظلومان اباعبداللهالحسين عليه السلام بر مرقد او سايه افکنده است ، که دلها را مجذوب آن مزار ساخته، لذا شاعر،تاريخ وفات وي را چنين سروده است:

امروز هم ملائکه گفتند يا حسين (1099)

و تاريخ وفات او به عربي آيهکريمه (ادخلي جنتي) است که گويا تنها شان نزولش ، سيد شهيدان کربلا عليه آلاف التحيه والثناء استولذا به سوره مولايمان حسين هم مشهور است .

از نوشتار گذشته دريافتيم که آن ستودهخصال بدان جهت که دانشمندي ذو ابعاد و دانشوري در دانشهاي گوناگون بود و در سجاياي محموده و خصايلحميده ، زبانزد خواص گرديد،عناوين ويژه اي بر اواختصاص يافت،

به او استاد الکل في الکل لقب دادند، چراکه در علوم مختلف استاد بسياري از مردمان بود،

در لسان اهلدانش بدو محقق مي گفتند، چرا که پژوهشگري چيره دست در زواياي مختلف علمي بود کهشاهد زنده آن کتاب مشارق الشموس است.

او را شاگردبشر نام نهادند، چرا که کثرت اساتيد او باعث اختصاص چنين وصفي شده بود.

و همچنين استاد بشر نام نهادند ، چرا که گويا خيلعظيمي از مردمان از خواص و عوام د رمحضرش زانوي شاگردي بهزمين زدند و از دُر گفته هاي او به استغناي علم و تمدن و فرهنگرسيدند.

و از آن سو که در علم عقلي و عقل علميآيت دهر و يگانه اعصار بود، او را عقل حادي عشر گفتند، همانگونهکه در کتب بسيار، اينتعبير ديده مي شود. الحق که آن علامه بزرگ جاي جايکوي و برزن هاي علوم را در نورديده بود تا آنگاه که محققخوانساري شد و ديگر در تاريخ جز او محقق خوانساري نامنگرفت.

آري بزرگان و دانش پژوهان شيعه درروزگاران عصر و کهن در غربت وتنهايي سهمگين و مظلوميت رنجها و محنتها در اقصينقاط عالم به آموختن و تعليم و ترويج علم پرداختند و در بلاد دور دست ابلاغ رسالت کردند وبه تبليغ شريعت محمديه و ولايت علويه، همت گماردند.چه بسا عالمي بزرگ در قصبه اي کوچک يا دور دست (چون شيخاحمد قمي در بلاد سيام "تايلند" و يا شيخ علييزدي در ديار قصر ) به تبليغ دين پرداخت و مروج مذهبفاطمي شد و منشأ گامهاي بزرگي شد که تا به حال يداًبيدٍ به ما رسيده است.

و چه بسا عالمي سترگ در ميان افلاک علم،چونان خورشيدي تابناک ، خودنمايي مي کند وديگران از شمع وجودش بهره هاي فراوان مي برند. محققخوانساري از جمله آناني است که چون شمس بر تارک آسمان علمنورافشاني مي کند. وي در اجتماع سياسي و اجتماعي آن روز داراي چنان موقعيتيرفيع بود که مانندش کمتر يافت مي شود و اين مطلب بر برتري مقام او حکايت دارد، تسلط تام بر دانش هايگوناگون، تضلع و تعمق بر فروع مختلف فقهي، کثرت مشايخ و شاگردان،درخشش او در تارک اجازات عهد صفويه در روايت حديث اهل بيتعليهم السلام، نفوذ تام و کامل بر ارکان دربار صفوي و اعتماد آنان بهاو، حتي در اداره امور مملکت، همه، حکايت از آن دارد که وي تاريخساز عهد خويش و مجدد قرن حادي عشر بود.

/ 3