تبیان، دستیار زندگی
شهید مدنی در درجه نخست انسان مطیع پروردگار بود و آنچه خداوند مقرر کرده بود، مصلحت انسان می‏دانست و اطاعت از خدا را اساس زندگی خود قرار داده بود
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خداباوری در شخصیت شهید مدنی

شهید آیت الله مدنی

اطاعت از پروردگار

معاشرت و ارتباطات اجتماعی

پشتکار و حمیت دینی

پشتکار و حمیت دینی

معیارهای رفاقت و ارتباط

اطاعت از پروردگار

شهید مدنی در درجه نخست انسان مطیع پروردگار بود و آنچه خداوند مقرر کرده بود، مصلحت انسان می‏دانست و اطاعت از خدا را اساس زندگی خود قرار داده بود . هیچ‏گاه در انجام تکلیف احساس تردید نمی‏کرد و در انجام وظیفه هیچ مانعی را به رسمیت نمی‏شناخت و همه موانع را در مسیر آن قابل رفع می‏دانست، در این زمینه نتیجه هم برای او مهم نبود، نمونه‏های بسیار زیادی در این زمینه وجود دارد که می‏توان به برخی از آنها اشاره کرد .

آیت‏الله مدنی هر وقت که احساس می‏کرد، مردم در مشکلات هستند; چه این مشکلات فقر و معیشت و مسائل مادی بود و چه این مشکلات مسائل روحی و فکری و اندیشه‏ای، با همه آنچه در توان داشت، بدون توجه به کم و زیاد بودن یا در شان وی بودن یا نبودن اقدام می‏کرد . ایشان در همدان صندوق قرض الحسنه راه‏اندازی کردند که موسسه مهدیه همدان نام دارد و هنوز هم فعالیت می‏کند . ایشان با چاپ قبض‏های یک تومانی و فروش آنها کار را آغاز کردند . کار شخصیتی مانند آیت الله مدنی این بود که هر روز و شب به منبر برود و مردم را تشویق کند که این قبض‏ها فروخته شود که حتی بعضی از اوقات موجب هتک ایشان می‏شد، ولی واقعا این مسائل برای ایشان هیچ اهمیتی نداشت، بلکه آنچه مهم بود این بود که بتواند این صندوق را دایر کند، یا در زمینه ایجاد مراکزی برای نگهداری یتیمان، در همه جا اقدام کردند; دارالایتام جایی است که ایشان بنا گذاشت و شکل داد و به وجود آورد، یا در زمینه کمک به خانواده مستضعفین پر تلاش بود و خانه‏های ارزان قیمت از ابتکارات ایشان بود که دایر کرد و می‏ساخت و به افرادی که محتاج بودند، واگذار می‏کرد .

معاشرت و ارتباطات اجتماعی

در زمینه‏های فکری و روحی هم این‏گونه بود . ایشان با وجود اینکه در موقعیت علمی، جایگاه بسیار رفیعی داشت، اما همانند یک منبری معمولی، در هر نقطه‏ای و با هر تعداد جمعیت، وقتی که احساس می‏کرد جماعت‏به راهنمایی نیاز دارد، حتما صحبت می‏کرد، و مردم را در جریان معارف و احکام اسلامی قرار می‏داد . در اندیشه آن نبود که آیا در شان ایشان هست که منبر برود . آیا جمعیت مناسب ایشان است؟ آیا این راه دور است‏یا نزدیک؟ هیچ‏کدام از آنها برای وی ملاک نبود، به ویژه اگر مراجعه‏ای صورت می‏گرفت، ایشان این وظیفه را بر خود بار می‏کرد و آن را انجام می‏داد . این را در تمامی مناطق از ایشان شاهد بودیم . در هر محیطی که بود: نجف اشرف، همدان، تبریز، لرستان و در جاهایی که تبعید بود مانند نورآباد ممسنی، گنبدکاووس، مهاباد و کنگان .

نسبت‏به جوانان بیش از حد حساس بودند . وقتی که جوانی پیش ایشان می‏رفت، با تمام قد بلند می‏شد و او را در آغوش می‏گرفت و به او محبت و توجه می‏کرد . آنچنان دوستانه و با مهربانی برخورد می‏کرد که جوان را جذب خود می‏کرد . اگر سوالی می‏پرسید با تمام وجود و با حوصله و با ذکر انواع مثال‏ها و با ساده‏ترین بیان ممکن، تلاش می‏کرد تا مساله را برای او تفهیم کند . میدانی را باز می‏کرد که افراد بتوانند به وی مراجعه کنند و در این مراجعات حدی نمی‏شناخت; محال بود جوانی مراجعه کند و ایشان آن را کم بها جلوه دهد و به آن کم توجهی کند .

سفره‏اش هیچ وقت‏بدون مهمان نبود; از ویژگی‏های ایشان این بود که دوست می‏داشت همیشه در سر سفره‏اش مهمان باشد . بدترین روزها برای ایشان روزهایی بود که مهمانشان دیر می‏آمد . با مهمانان به راحتی می‏نشست و در رفتار تمایزی بین کسانی که دارای موقعیت‏بودند، یا دارای مال بودند و ... با سایر افراد نبود . آنهایی که درجات عالی ایمانی و تقوایی را داشتند، هر چند موقعیتی را در جامعه بر حسب ظاهر نداشتند، به آنان احترام می‏گذاشت و به آنان توجه بیشتری می‏کرد .

پشتکار و حمیت دینی

آنچه که از ایشان بروز و ظهور می‏کرد، همه آنها ترویج دین بود . کسی که با این شهید محراب معاشرت می‏کرد، به دین رو می‏آورد و با تمام وجود می‏گفت: من تابع آن دینی می‏شوم که چنین آدمی را پرورش می‏دهد . محدودیت‏های سنی دراین سید بزرگوار هیچ تغییری بوجود نیاورد . برای ترویج دین خدا مثل یک جوان، همیشه قبراق، آماده به کار، در تحرک و حرکت و پذیرش خطر و مشکلات بود . چون همیشه مرگ را نزدیک می‏دید، هر کاری که برای ایشان پیش می‏آمد، سریع اقدام می‏کرد و وظیفه را به انجام می‏رساند . هر گاه سؤال می‏شد که قدری استراحتی و فرصتی; پاسخ ایشان معلوم بود: چه کسی تضمین می‏کند که من چند دقیقه بعد زنده باشم، اگر این وظیفه را الآن انجام ندهم و مرگ من برسد، پاسخ گو نیستم .

همیشه منتظر مرگ بود و مرگ را مهمانی می‏دانست که ناخواسته سر می‏رسد; او منتظر ورود این مهمان به خانه خود بود . این انتظار انتظاری واقعی بود . گاهی ایشان آنقدر خسته می‏شد، که دست‏خود را زیر سر می‏گذاشت و به همان شکل به خواب می‏رفت، یک مرتبه کسی وارد می‏شد، ظرف چند دقیقه که هنوز به خواب عمیقی نرفته بود، بیدار می‏شد، کار و وظیفه‏اش را انجام می‏داد و مسائل او را دنبال می‏کرد . با وجود اینکه سن ایشان سن قابل اعتنایی بود و نمی‏شد این گونه توقع داشت، اما ایشان این گونه بود .

تعبد و روحیه معنوی

در ظاهر، عبادت ایشان بسیار معمولی تلقی می‏شد; یعنی به گونه‏ای نبود که تلقی ویژه‏ای از ایشان برداشت‏شود . راحت و روان عباداتش را انجام می‏داد، ولی تعبد شبانه وی را کمتر کسی دیده بود، ولی بعضی‏ها با مراقبت‏های بسیار موفق شده بودند، تهجد و شب زنده داری او را درک کنند، وی به گونه‏ای حرکت می‏کرد که کسی متوجه نشود .

همه می‏دانستند که او بسیار سخت‏گیر است تا مبادا کسی او را در هنگام شب تعقیب بکند و بخواهد از اسرار او سر در بیاورد . موردی است که یکی از دوستان ما این توفیق را پیدا کرده بود، آن هم با احتیاط بسیار، دیده بود که این سید نیمه شب چنان ناله می‏زند و آن چنان درخواست می‏کند، ارتباط طولانی و وسیعی را با پروردگارش برقرار می‏کند، مانند اینکه خدا را دیده باشد . او در همه حالات، غذا خوردن، راه رفتن و ... تلاش داشت‏برای خدا باشد و خود را در محضر خداوند بیند و هیچ چیز او را از خداوند دور نکند .

معیارهای رفاقت و ارتباط

دوستی و رفاقت عجیبی داشت، اگر با کسی رفاقت می‏کرد، واقعا رفیق و برادر و همراهش بود، اگر برای دوستش مساله یا مشکلی به وجود می‏آمد، آن را مشکل خود تلقی می‏کرد، اما همو که این همه مهربان و دوست‏بود.

اگر احساس می‏کرد، آن کس که تا به حال با او همراه بود، در بعضی موارد پایش را کج گذاشته، واقعا یک لحظه معطل نمی‏کرد و همه روابطش را قطع می‏کرد; رابطه‏ای که وصل دوباره آن ممکن نبود .

به عنوان نمونه مرحوم آقای کافی، از کسانی بود که به آیت الله مدنی بسیار علاقمند بود; هر جا که آیت‏الله مدنی تبعید بود، مرحوم کافی وظیفه خود می‏دانست که به دیدار ایشان رفته و حداقل سالی ده شب در آنجا به منبر برود . او در حقیقت در گرد وجود آیت الله مدنی زندگی می‏کرد . آیت الله مدنی هم هر وقت که به تهران می‏آمدند، در دعای ندبه او حتما حاضر می‏شدند . آقای کافی وجوهات زیادی را به سمت آیت الله مدنی هدایت می‏کرد و ... ولی یک وقت آقای کافی در ارتباط با حضرت امام (ره) مقایسه‏ای به ذهنش آمد و شخص دیگری از آقایان را ترجیح داد و در منبر و دعای ندبه این مطلب را مورد اشاره قرار داد .

این مطلب صبح جمعه اتفاق افتاد و خبر آن بعدازظهر جمعه به آیت الله مدنی رسید، مثلا اگر ساعت چهار خبر رسید، چهار و یک دقیقه ایشان دستور دادند که تمام روابط شان با آقای کافی قطع بشود و اعلان کردند که ایشان دیگر هیچ ارتباطی با من ندارند . در صورتی که رابطه‏شان با وی رابطه‏ای، بسیار صمیمی و دوستانه و پر محبت و عاطفی بود . از نظر شهید مدنی کسی که از امام برمی‏گشت، دیگر کارش مشکل بود . او هیچ شکی در این نداشت و در این زمینه بسیار صریح بود .

در همین مورد، آقای کافی متوجه شدند و بسیار پشیمان و ناراحت‏شدند . او نمی‏توانست این خشم و غضب آیت‏الله مدنی را تحمل کند، لذا واسطه‏های زیادی فرستاد که من هر گونه که شما بفرمایید جبران می‏کنم . ولی آیت الله مدنی نپذیرفت . در نهایت مرحوم کافی گفت: من آماده برگشتم، خداوند هم راه توبه را قرار داده است، آیت الله مدنی فرمودند: توبه انسان بستگی دارد به اینکه فعلش در کجا رخ داده است . شما این حرف را در ملاعام مطرح کردید، پس باید در ملاعام حرف خود را اصلاح کنی و پس از این، رابطه ما به حالت اول بر می‏گردد . منبر آخری را که آقای کافی رفت و تجلیل وسیع و گسترده‏ای از حضرت امام (ره) کرد، در واقع منبر توبه‏ای بود که برای برقراری رابطه با آیت الله مدنی انجام داد . خبر این منبر که به آیت الله مدنی رسید، همه آن کدورت‏ها به یکباره نابود شد و به حالت اول برگشت .

این رابطه را با خیلی‏های دیگر هم دیدیم . عده دیگری هم بودند که مدت‏های مدید در بیت آیت الله مدنی آمد و شد داشتند و بسیار به ایشان نزدیک بودند . از اهالی همدان پیرمردی بود که به آقا بسیار نزدیک بود . او پس از انقلاب به منافقین گرایش پیدا کرد . مقداری از اسلحه‏های یگان‏های ارتش را در اختیار منافقین قرارداد . به محض اینکه این خبر به آقای مدنی رسید، فرمود دیگر به او راه ندهید . هر چه آن پیرمرد کوشید، نتوانست دیگر با آقای مدنی رابطه برقرار کند، در حالی که سالیان طولانی از نزدیکان ایشان بود، همیشه در اختیار شهید مدنی بود، ولی ایشان مبنایی داشت و هر کس در آن مبنا قرار می‏گرفت جزء بهترین دوستان آیت الله مدنی می‏شد و هر وقت از آن مبنا و مسیر خارج می‏شد، این رابطه قطع می‏گردید . این رابطه یک رابطه شخصی نبود .

هر کس به او متصل می‏شد، این اتصال اتصالی الهی بود . همه کسانی که به ایشان ارادت داشتند، می‏دانستند که اگر سید برگردد، این برگشت، برگشت دینی است و همه از این حساب می‏بردند و همیشه مراقب بودند که عملی از آنها سر نزند که به چنین مساله‏ای دچار شوند .


منبع: سایت حوزه نت

تهیه و تنظیم: فریادرس گروه حوزه علمیه