چنانچه كه قبلاً بيان شد,در معني حديث:
1- (كل شيئ طاهرحتي تعلم أنّه قذر),
2- (كل شيئ نظيف حتي تعلم أنّه قذر),
3- (كل شيئ حلال حتي تعلم أنّه حرام بعينه), تفاسير ونظريات مختلفي ارائه شده, كه معروف ترين تعريف آنها, اين است كه اين سه حديث در مقام بيان قاعده طهارت(طهارت ظاهري) هستند, به اين معني كه هر چيزي در ظرف شك, محكوم به طهارت است. علاوه براين, سه تفسير و نظريه ديگر نيز وجود داد:
الف) نظريه صاحب فصول.
حاصل نظريه ايشان اين است كه صدر حديث درمقام قاعده طهارت است,ذيلش در مقام قاعده استصحاب. كأنّه حديث چنين ميگويد (كل شيئ- مشكوك الطهاره و النجاسه- طاهر, اي محكوم بالطهاره, ثم ان هذا الطهاره الظاهريه مستمره الي ان تعلم انه قذر), پس صدر حديث مربوط به قاعده طهارت است, ذيلش هم ناظر است به استصحاب.
چهار اشكال بر اين نظريه وارد است:
الاول: اشكال اول اين است كه اگر صدر حديث, متعرض قاعده طهارت است, پس استمرار آن استصحاب نيست, چون استصحاب, استمرار حكم واقعي در ظرف شك است, اما استمرار حكم ظاهري كه هم الآن و هم گذشتهاش شك است, استصحاب نيست, يعني هر استمراري, استصحاب محسوب نميشود.
الثاني: اشكال دوم اين است كه ما در لحظه و آنِ دوم, استصحاب نميخواهيم, بلكه همان شكي كه در لحظه وآنِ اول, ميگفت پاك است, در آن دوم هم ميگويد پاك است, ولذا گفتيم كه قاعده طهارت, حاكم بر استصحاب طهارت است و ما را از استصحاب طهارت بي نياز ميكند.
الثالث: اشكال سوم اين است, لازم ميآيد كه كلمهي(طاهر) در دو معني استعمال بشود,چرا؟ از اينكه جزء قاعده طهارت است, معنايش اين است كه ( پاك) است, وچون به معني استصحاب است, معنايش اين است كه طهارتش مستمر است, يعني يكي به معناي( انشاء الطهاره) است, ديگري به معناي( ابقاء الطهاره).
الرابع: اشكال چهارم اين است كه (حتي تعلم), بنا بر قاعده طهارت, قيد موضوع است كه در حقيقت معني حديث اين ميشود: (كل شيئ - حتي تعلم أنّه قذر- طاهر), اما بنا بر استصحاب, جزء موضوع نيست, چون در استصحاب, موضوع, حكم واقعي است, محمول, قيد خواهد خورد(كل شيئ بما هو هو طاهر حتي تعلم), (حتي تعلم), قيد محمول است, نه قيد موضوع. فلذا اين اشكالات اربعه, مانع از آن ميشود كه اين لفظ, متحمل دومعني باشد, صدرش قاعده طهارت را بگويد, ذيلش استصحاب را.
ب) نظريه آخوند:
ايشان ميفرمايد كه ما از اين حديث دو قاعده را ميفهميم, ولي در اولي با فصول اختلاف دارد, چون صاصب فصول ميگفت صدرش بيانگر قاعده طهارت است, ايشان ميگويد: صدرش در مقام بيان طهارت واقعيهي اشياء است, نه در مقام بيان طهارت ظاهري. اما ذيلش ناظر به استصحاب است, پس اختلاف آخوند با صاحب فصول, درصدر حديث است, صاحب فصول ميگفت صدرش در مقام بيان طهارت ظاهريه است, آخوند ميگويد: صدرش بيانگر طهارت واقعيه است, نه طهارت ظاهريه, اما نسبت به ذيل حديث, هردو معتقدند كه ناظر بر استصحاب است, پس آخوند نسبت به ذيل حديث با صاحب فصول هم عقيده است, ولي نسبت به صدر حديث با همديگر اختلاف دارند كه ما آن را در ضمن چند مطلب توضيح ميدهيم:
1- آخوند ميگويد: در درون جملهي:(كل شيئ), مشكوك الطهاره و النجاسه نخوابيده- چنانچه صاحب فصول ميگفت-, بلكه (كل شيئ بما هو هو- مع قطع النظر عن كونه مشكوكاً او معلوماً - طاهر), يعني اين حديث در مقام طهارت واقعي اشياء ميباشد و ميفرمايد اشياء, (بماهوهو) پاك است مگر اينكه نجاستي بر آنها عارض بشود, مثل اينكه امام بفرمايد: (البئر مائه واسع), يعني آب چاه(بما هوهو) پاك است مگر اينكه يكي از اوصاف ثلاثهاش بوسيله نجاست تغيير پيدا كند, اين در مقام طهارت واقعيه است.
به عبارت ديگر(كل شيئ,- أي كل ما يصدق عليه الشيئ من حيوان و شجر و جماد و انسان - فهو طاهر), يعني حديث در مقام طهارت واقعيه است, نه در مقام طهارت ظاهريه. بر خلاف صاحب فصول كه كلمهي(شيئ) را مقيد به شك ميكرد و ميگفت(كل شيئ- أي كل شيئ مشكوك الطهاره والنجاسه- طاهر), اما آخوند ميفرمايدكه در درون(شيئ) شك نخوابيده, بلكه (كل شيئ- بماهوهو- طاهر), بدون اينكه قيد و بندي داشته باشد, به گونهي كه اگر امام فقط همين جمله را ميفرمود كه:(كل شيئ طاهر), سپس سكوت ميكرد وچيزي اضافه نميفرمود, كلامش تام و كامل بود و نيازي به افزودن چيز ديگر نبود.
2- حال كه فقرهي اولي, در مقام بيان طهارت واقعي است, غايت طهارت واقعي چيست, اينكه گفته ميشود شيئ( واقعاً) پاك است, غايت او چيست؟ غايتش اين است,ماداميكه نجاستي بر او عارض نشده يا منقلب به نجسي نشود(سركه تبديل به شراب نشود), پاك است, يعني هر چيزي(بما هوهو) پاك است مگر اينكه نجاستي بر او عارض بشود يا منقلب به يكي از نجاسات بشود, چنانچه در آن حديث آمده كه (ماء البئر واسع), غايتش عبارت است از: ( إلاّ ان يتغير ريحه أوطعمه أو لونه), اگر (واقعاً) غايتش طهارت واقعيه است, پس غايت در اين حديث ذكر نشده. چرا؟ چون فقط ( حتي تعلم) در حديث ذكر شده, (حتي تعلم) هم غايت نيست, بلكه غايتش(غايت طهارت واقعيه) عروض النجاسه است, نه علم به نجاست. طهارت واقعيه كه نجاستش, علم به نجاست نيست, بلكه طهارت واقعيه, نجاستش, عروض النجاسه است, خواه بدانيم, خواه ندانيم. بنابراين, غايت جملهي اولي, ذكر نشده, چون اگر غايتش ذكر ميشد, بايد اينجور ميفرمود: (كل شيئ طاهر حتي تعرض عليه النجاسه او يتبدل من عنوان الي عنوان آخر), وحال آنكه اين گونه نفرموده, پس غايت اين جملهي اولي ذكر نشده, بلكه اين را از خارج بايد بفهميم كه طهارت واقعي اشياء, پا بر جا است, تا كي؟ تا خوني به آن اصابت نكند. سركه, تا كي پاك است؟ تا تبديل به خمر نشود. (كل شيئ طاهر), كلمهي (طاهر), جزء قضيه اولي است و غايت هم مذكور نيست.
3- در اين حديث از علم و جهل بحث ميكند و كلمهي(حتي تعلم) را به كار ميبرد و حال آنكه كلمهي (حتي تعلم) تناسبي با طهارت واقعي ندارد, پس از اين ميفهميم كه (حتي تعلم), غايت است براي حكم مقدر. به عبارت ديگر(حتي تعلم) نميتواند غايت براي طهارت واقعي باشد, از اينكه نميتواند غايت براي طهارت واقعي باشد, ميفهميم كه يك جملهي در اينجا مقدر است, و آن جمله عبارت از: (وهذه الطهاره الواقعيه مستمره الي ان تعلم انّه نجس), حتي تعلم, قيد استمرار طهارت واقعيه است, و ما استمرار طهارت را از قرينه ميفهميم, يعني از اينكه حتي تعلم نميتواند غايت طهارت واقعي باشد- زيرا كه طهارت واقعي( مغيا) به علم و جهل نيست- ميفهميم كه يك چيزي در اينجا مقدر است, وآن عبارت است: (و هذه الطهاره الواقعيه- المستفاده من الجمله الاولي- مستمر حتي تعلم انّه قذر), اگر حديث را اينگونه معني كرديم, با استصحاب منطبق خواهد شد, چرا؟ چون تعريف استصحاب اين بود كه استصحاب عبارت است از استمرار حكم واقعي, اينجا نيز استمرار حكم واقعي شد، چطور؟ چون گفتيم:(و هذه الطهاره الواقعيه- المستفاده من الجمله الاولي- مستمره حتي تعلم انّه قذر), اين همان معناي استصحاب است. پس تا كنون سه مقدمه را ذكر كرديم: الف) (كل شيئ طاهر) در مقام بيان طهارت واقعي است, يعني ( كل شيئ- بماهوهو- طاهر), بدون اينكه (مشكوك الطهاره و النجاسه) در معنايش خوابيده باشد, بلكه(كل شيئ يصدق عليه الطهاره الواقعيه). ب) غايت اين طهارت, مذكور نيست, چون غايت طهارت واقعيه, (حتي تعلم) نيست, بلكه (حتي تعرض) است, يعني (حتي تعرض عليه النجاسه او تنقلب الي نجس آخر), پس معلوم شد كه غايت اين حديث مذكور نيست, اگر غايتش مذكور بود, (عيناً) مثل حديث:(ماء البئر كلّه واسع فهو طاهر, لا ينجس الا ان يتغير ريحه او طعمه او لونه) ميشد, ولي در مانحن فيه غايت مذكور نيست.
ج) حتي تعلم, قرينه بر اين است كه يك جملهي در اينجا مقدر است, تا (حتي تعلم) با او تناسب داشته باشد و آن جمله عبارت است از:(وهذه الطاهره الواقعيه- المستفاده من الجمله الاولي- مستمره حتي تعلم انّه قذر), يعني صدر حديث, بيانگر قاعده طهارت واقعيه است, ذيلش بيانگر استصحاب. اين استصحاب, استصحاب حكم ظاهري نيست, بلكه استصحاب حكم واقعي است و( حتي تعلم) ارتباطي به قضيهي اولي ندارد, بلكه حتي تعلم, مربوط به قضيهي ثانيه است,يعني بيان استصحاب.
4- مقدمه چهارم اين است كه تمام اشكالاتي كه بر صاحب فصول وارد بود, بر آخوند وارد نيست, چرا؟ در آينده بيان خواهيم نمود. خلاصه: صاحب فصول ميفرمود كه استمرار حكم ظاهري, استصحاب است. ما به ايشان اشكال كرديم كه استصحاب, استصحاب حكم واقعي در ظرف شك است,يعني تا ظرف شك, واقعي است, بعد از ظرف شك, ظاهري ميباشد. ولي اين اشكال بر آخوند وارد نيست, چرا؟ چون صاحب فصول, صدر حديث را مربوط دانست به طهارت ظاهري, اما آخوند فرمود كه صدر حديث, مربوط به طهارت واقعي است, نه طهارت ظاهري, و فرمود: (كل شيئ- بما هوهو- طاهر). بنابراين, ميان كلام صاحب فصول و فرمايش آخوند, فرق زيادي وجود دارد.
اشكال دومي كه بر صاحب فصول وارد بود, اين بود كه همان شكي در لحظه و آنِ اول گفت پاك است, همان شك در لحظه و آنِ دوم هم ميگويد پاك است فلذا جري وكشيدنش لازم نيست.
اما اين اشكال,بر آخوند وارد نيست, چرا؟ چون آخوند صدر حديث را به قاعده طهارت ظاهري مربوط ندانست, بلكه مربوط به طهارت واقعي دانست, به اين معني كه تا ظرف شك, طهارت واقعي است, بعد از شك, طهارت ظاهري خواهد بود. اشكال سومي كه بر صاحب فصول وارد بود, اين بود كه لازم ميآيد كلمهي(طاهر) در دومعني به كار برود: الف) به معناي پاك است, طاهر, يعني پاك است. ب) به معناي( مستمر), طاهر, يعني مستمر است. اما اين اشكال,بركلام آخوند وارد نيست, چرا؟ چون ايشان(آخوند) كلمهي (طاهر) را جزء قضيهي اولي گرفت و گفت:(كل شيئ طاهر), سپس فرمود كه از كلمهي(حتي تعلم) ميفهميم كه گويا يك جملهي در اينجا مقدر است, وآن جمله عبارت است:(وهذه الطهاره الواقعيه مستمر). به عبارت ديگر جملهي مقدر را از كلمه( حتي تعلم) ميفهميم, نه از كلمهي( طاهر), بلكه كلمهي( طاهر) به معني انشاء الطهاره است, اما استمرار را از قرينه مي فهميم, ازكدام قرينه؟ از (حتي تعلم).
اشكال چهارمي كه بر صاحب فصول وارد بود,باز هم بر آخوند وارد نيست, اشكال چهارم اين بود كه( حتي تعلم) بنابر قاعده طهارت, قيد موضوع است, اما بنابر استصحاب, قيد حكم است, اين اشكال بر آخوند وارد نيست, چرا؟ چون آخوند صدر حديث را بيان قاعده ظاهري نگرفت, بلكه گفت:(كل شيئ- بماهوهو- طاهر) بدون اينكه (حتي تعلم) دربطن ودرونش خوابيده باشد, (حتي تعلم), فقط مربوط به استصحاب است, پس تمام اشكالات اربعهي كه بر صاحب فصول وارد بود, بر آخوند وارد نيست.- خلاصه نظريه آخوند: الف) جملهي اولي,براي بيان طهارت واقعيه است. ب) جملهي دوم, غايت طهارت واقعيه مذكور نيست, اگر مذكور بود, ميگفت (حتي تعرض عليه النجاسه). ج) حتي تعلم, در مقام بيان استمرار است, وقتي كه در مقام بيان استمرارشد, پس ناگزيريم كه يك جملهي را در اينجا مقدر كنيم, و آن جمله عبارت است:(و هذه الطهاره الواقعيه مستمره حتي تعلم انّه قذر), اگر اينگونه معني كرديم, مربوط به استصحاب خواهد شد. د) اشكالات اربعهي فصول, بر مرحوم آخوند وارد نيست.-
يلاحظ عليه:
بر اين نظريه, چندتا اشكال وارد است
1- اگر اسلام ميخواست طهارت واقعيه اشياء را بيان كند, كلمهي مبهمي مانند (كل شيئ) را به كار نميبرد, بلكه خود عناوين را اسم ميبرد و ميفرمود: الانسان طاهر, الشجر طاهر, الحيوان طاهر, نه اينكه يك عنوان مبهم(شيئ) را استخدام كند, چون طهارت واقعي روي عنوان (شيئ) نرفته, بلكه روي عنوان نوع رفته, الانسان طاهر, الخنزير نجس, الكلب نجس, الانسان طاهر, الغنم طاهر, الفرس طاهر, ولذاطهارت واقعي و نجاست واقعي, روي عنوان شيئ نيست, بلكه روي انواع واقعيه است, انسان, مستلزم طهارت است, فرس, با طهارت همراه است, نه عنوان شيئ.فلذا بعيد است كه شارع كلمهي شيئ را استخدام كند براي بيان طهارت واقعي, چون طهارت واقعي اقتضاي ذات اشياء است, نه عنوان شيئيت.
2- اشكال دوم اين است كه چرا با اينكه امام صادق(ع) در مقام بيان طهارت واقعيه اشياء است, ولي غايت آن را ذكر نميكند, بلكه سراغ چيز ديگر ميرود,يعني اگر امام(ع) بعد از گفتن: (كل شيئ بماهوهو طاهر) سكوت ميكرد, كافي بود, (حتي تعلم) اصلاً ارتباطي به اين صدر ندارد, معني ندارد كه حضرت يك جملهي را بگويد, ولي غايت آن را ذكر نكند, غايتش چيست؟ غايتش اين است كه (حتي تعرض عليه النجاسه). ظاهر اين است كه غايت, به همين صدر مربوط باشد. اما اگر بگوييم كه غايت (كل شيئ بماهوهو طاهر), حتي تعرض عليه النجاسه, حتي ترد عليه النجاسه, حتي تتبدل من موضوع الي موضوع بوده كه در حديث ذكر نشده, گفتن چنين حرفي خلاف ظاهر حديث است,زيرا ظاهر حديث اين است كه اين ذيل, متعلق به اين صدر است, نه اينكه ذيل اين (صدر) ذكرنشده و ذيلش رابايد خود مخاطب از خارج بفهمد. بنابراين, ظاهر اين است كه ذيل اين حديث ميخواهد صدرش را محدود كند, اگر بخواهد صدر را محدود كند, منقلب ميشود, يعني (كل شيئ طاهر) نميتواند بيانگر و مبين طهارت واقعي باشد. به عبارت ديگر اگر ذيل, عارض بر صدر, دنبالهي صدر و متمم صدر شد, صدر حديث نميتواند در مقام طهارت واقعيهي اشياء باشد, بلكه ذيلش قرينه است كه يك (مشكوك الطهاره و النجاسه)در حديث مقدر است, يعني (كل شيئ- مشكوك الطهاره و النجاسه- طاهر).
پس تا كنون دو اشكال برآخوندكرديم:
الف) اگر حديث(واقعاً) در مقام بيان طهارت واقعي ميباشد, پس بجاي استخدام كلمهي(شيئ), بهتر بود كه عناوين اجناس و عناوين انواع را ذكر ميكرد, چون كلمهي (شيئ) مبهم است.
ب) اگر حديث در مقام بيان طهارت واقعي است, پس غايتش كجاست؟ آخوند فرمود: غايتش مذكور نيست, يعني مقدر است. ما در پاسخش گفتيم: عدم ذكر غايت, خلاف ظاهر حديث است, چرا؟ چون متكلمي كه ميگويد: (كل شيئي طاهر) وفرض هم اين است كه اين محدود است, بايد حد آن را ذكركند. اگر بگوييد چون حدش معلوم است فلذا ذكر نكرده. درجواب ميگوييم كه اين بعيد است, بلكه بايد غايتش را ذكر كند و بفرمايد:(كل شيئ طاهر حتي تعرض عليه النجاسه, حتي تنقلب من موضوع الي موضوع آخر),وحال آنكه غايت را ذكر نكرده است, پس ما( از عدم ذكر غايت) ميفهميم كه ذيل, مرتبط به صدر است, اگر ذيل, مرتبط به صدر شد, صدر را از مقام بيان طهارت واقعيه ميافكند, يعني صدر هم بيانگر حكم ظاهري ميشود و در نتيجه به همان نظريه معروفي كه فقهاي ما در طي چندين قرن گفتهاند, بر ميگردد, يعني (كل شيئ طاهر), ميخواهد طهارت ظاهري اشياء را بيان كند.
3- همان اشكالي كه بر فصول وارد بود, بر آخوند هم وارد است,چرا؟ زيرا ما از آخوند سئوال ميكنيم كه كلمهي (طاهر) چه نقشي را در اين حديث ايفاء ميكند ؟ اگر بگوييد كه كلمهي( طاهر), بيانگر حكم واقعي است و حكم واقعي را ذكر ميكند-چنانچه نظرآخوند همين است, چون ايشان فرمود كه كلمه(طاهر), مربوط به قضيهي اولي(صدر حديث) است- ,پس اين قضيه دوم كه طهارت ظاهريه است, لفظش كجاست؟ چون اونيز براي خودش لفظ ميخواهد, كلمهي(طاهر) را فرموديد كه مربوط به قضيه اولي است, يعني( كل شيئ طاهر واقعاً), اما اينكه فرمايد: اين طهارت مستمر است (حتي تعلم), اين استمرار را از كجاميفهميم؟ اگر بگوييد كه از همان كلمهي( طاهر) ميفهميم, استعمال لفظ واحد در اكثر از يك معني لازم ميآيد. اما اگر بگوييد از كلمهي(طاهر) نميفهميم,پس از چه ميفهميد؟ چون ما لفظ دالي نداريم, مگر اينكه بگوييد ما يك چيزي رامقدر ميكنيم و ميگوييم (كل شيئ طاهر واقعاً - وهذه الطهاره الواقعيه مستمره- حتي تعلم), يعني جملهي (وهذه الطهاره الواقعيه مستمره) را در تقدير ميگيريم. پس ما از آخوند سئوال ميكنيم كه اين استمرار را از كجا استفاده ميكنيد؟ اگر بگوييد: از كلمهي( حتي تعلم). در پاسخ عرض ميكنيم كه(حتي تعلم) براي قرينيت كافي نيست. فلذا آخوند چارهي جز اين ندارد كه گاهي كلمهي( طاهر) را به معني پاك است بگيرد, چون در مقام بيان طهارت واقعي است, و گاهي به معني (مستمر) بگيرد كه به معني استصحاب الطهاره است, اگر به هردو معني گرفت, استعمال لفظ واحد در اكثر از يك معني لازم ميآيد, فلذ از ميان اشكالات اربعهي كه بر صاحب فصول وارد بود, فقط اين اشكال سوم بر آخوند خراساني هم وارد است.