شنبه 12 خرداد 1403 - 22 ذيقعده 1445 - 1 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1229 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1229 جلسه 1229
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
عرض كرديم رواياتى كه در باره موافقت و مخالفت كتاب وارد شده بود، اينها دوطائفه بودند: يك طائفه در مورد مطلق روايات و كل خبرى كه از ائمه (ع) نقل مىشود، وطائفه دوم در مورد خبرين متعارضين و اينكه موافقت كتاب به عنوان يك مرجح مطرحباشد.
متن درس
بيان مرحوم امام(ره) در وحدت عنوان ميان روايات
در اينجا بين اين دو دسته روايات جمعى شده بود و آن جمع از يك جهت محلمناقشه و محل اشكال واقع شد. لكن يك ترتيب ديگرى كه البته نتيجه اين ترتيب با مسألهجمع، يك نتيجه است، لكن راهش متفاوت و طريقش مختلف است، يك راهى است كهسيدنا الاستاذ الاعظم الامام (مد ظله العالى) ايشان بيان فرمودند و خلاصهاش اين استكه بگوييم: در هر دو طائفه و هر دو دسته يك عنوان ذكر شده است و آن مخالفت كتاب،مخالفت قول رب، «ما خالف قول ربنا» و امثال ذلك است، نفس عنوان مخالفت در هردو طائفه ذكر شده است و تعبير واحد است. بگوييم كه اين تعبير واحد، اين عنوانمخالفت، اين يك عنوان عامى هست، هم مخالفت به تباين را مىگيرد، هم مخالفت بهعموم و خصوص مطلق را مىگيرد و هم مخالفت به عموم و خصوص مطلق را مىگيرد،(من وجه و مطلق هر دو).
در اول بحث تعادل و ترجيح كه مسأله اختلاف و تعارض خبرين را مطرح مىكرديم،گفتيم اينطور نيست كه مسأله عموم و خصوص و مطلق از عنوان مخالفت و اختلافبيرون باشد، بالاخره بين سالبه كليه و موجبه جزئيه و يا بالعكس بين موجبه كليه و سالبهجزئيه اختلاف وجود دارد و از نظر منطق، نقيض موجبه كليه، سالبه جزئيه است وبالعكس. منتهى گفتيم كه در محيط تقنين و قانونگذارى و جعل احكام، عقلا بين عام وخاص مغايرتى را قائل نيستند، بين عام و خاص يك توفيق عقلايى وجود دارد و يكجمع عرفى وجود دارد و الا مسأله به اين صورت نيست كه بين عام و خاص مخالفتىوجود نداشته باشد، بعد ما بگوييم كه در اين دو دسته روايات، عنوان مخالفت مطرحاست و عنوان مخالفت هم عام است، انواع ثلاثه و اقسام ثلاثه مخالفت را شامل مىشود.منتهى در عين اينكه كلمه مخالفت، همه اقسام ثلاثه را مىگيرد، اما دليلى نداريم كه با هردو طائفه بايد يك نحو معامله كنيم و با هر دو دسته روايات در رابطه با مخالفت يك جوربرخورد كنيم، چرا؟ براى اينكه اين طائفه اولى مىگويد كه «ما خالف قول ربّنا، لم نقله»خوب ما از خارج مىدانيم كه مخصصات زيادى از لسان امام (ع) و السنه ائمه معصومين(ع) در رابطه با كتاب الله در روايات زياد ذكر شده آيا اين مخصصات را كنار بگذاريم؟اين مخصصات را به استناد «ما خالف قول ربنا لم نقله» همه را خط بطلان بر آنها بكشيم،بگوييم اينها مخالف قول پروردگار است اينها مخالف كتاب است، اينها صادر نشده ازائمه معصومين (ع). پس ما در اينجا چه كنيم؟ از يك طرف عنوان مطلق «ما خالف قولربنا لم نقله» داريم، از طرف ديگر ما يقين داريم كه مخصصاتى در روايات نسبت بهكتاب الله وجود دارد.
نظر استاد راجع به وحدت عنوان ميان روايات
جمع بين اين دو مطلب اين است، كه ما يك قرينه قطعى و يك قرينه يقينى داريم براينكه اين اطلاق در طائفه اولى «لايكون مراداً للائمه (ع)» حتماً بايد اين مخالفت در اينطائفه اولى حمل بر مخالفت به تباين بشود، حمل بر مخالفت به تناقض كلى بشود، براىخاطر وجود چنين قرينه قطعيه، به حيثى كه اگر طائفه دوم هم وجود نداشت، اگر ما درمسأله مخالفت كتاب، همين طائفه اولاى از روايات را مىداشتيم، مسأله مسأله جمع بينطائفتين نيست، اگر دو طائفه هم مطرح نبود، ما مىبايست اين طائفه اولى را معنا بكنيم،اين طائفه اولى را مرادش را روشن بكنيم، يعنى چه «ما خالف قول ربنا فهو ذخرف فهوباطل، فهو مما لم نقله» پيداست كه وجود آن قرينه قطعيه و صدور مخصصات كثيره ازائمه معصومين (ع) يك قرينه قطعيه و روشنى است بر اينكه اين «ما خالف قول ربنالمنقله» مقصود همان مخالفت به تباين است، يعنى اگر در كتاب الله «احل الله البيع» واردشد و يك روايتى از امام صادق نقل كرد كه «ان الله لم يحل البيع» ما بايد بگوييم «هذا ممالم يقله امام صادق (ص)» ولو اينكه روايات ما در اين باب منحصراً همين طائفه اولىباشد و نشانهاى از طائفه دوم نداشته باشيم. پس در رابطه با طائفه اولى ما با قرينهاى كهداريم مخالفت را روى مخالفت به تباين پياده مىكنيم ولو طائفه دوم هم نباشد.
(سؤال... و پاسخ استاد:) مخالفت به عموم من وجه برگشت به همان تخصيصمىكند، يك مرحلهاى از تخصيص است، در ذهن شما كلمه عموم من وجه هست و الاراوى در آن زمان اصلاً عموم من وجه حاليش نبود،
اما طائفه دوم از روايات: اين طائفه مىگويد كه موافقت الكتاب يكى از مرجحات درخبرين متعارضين است، شما موافقت و مخالفت را در همين طائفه اگر به معناى عاممطرح كرديد كه تمامى اقسام مخالفتها را شامل بشود، چه مانعى از ترتب دارد؟ در طائفهاولى قرينه قطعيه، جلوى شما را مىگرفت، آيا ما دليلى داريم كه هر دو طائفه از نظرمعناى مخالفت بايد يكسان باشند؟ اگر ما يك قرينه قطعيه در طائفه اولى داشته باشيم ومخالفت را روى تباين پياده بكند لازمهاش اين است كه مخالفت در طائفه دوم هم روىهمين مسأله تباين پياده بشود؟ ما در طائفه دوم ديگر قرينهاى بر خلاف معناى اطلاقىمخالفت نداريم، چه مانعى دارد كه ما به اين اطلاق در اينجا تكيه كنيم و بگوييم اگر دوروايت متعارض بودند يكى از آنها موافق عموم كتاب بود و ديگرى مخالف عمومكتاب، به طورى كه اين مخالف عموم، اگر رقيبى نمىداشت و اگر معارضى نمىداشت،ما او را مخصص كتاب قرار مىداديم و هيچ مسألهاى هم بوجود نمىآمد، اما حالا كهرقيب پيدا كرده در مقابل «اكرم العلماء» يك روايت مىگويد «يجب اكرام زيدٍ العالم» يكروايت مىگويد «لايجب اكرام زيدٍ العالم» چه مانعى دارد كه آن را كه مىگويد «يجباكرام زيدٍ العالم» به عنوان موافقت كتاب ترجيح داده بشود بر آن كه مىگويد «لايجباكرام زيدٍ العالم» و دليل ما هم بر ترجيح وجود همين طائفه ثانيه باشد.
اين طائفه ثانيه مىگويد كه «فى تعارض الخبرين و فى اختلاف الحديثين اذا كاناحدهما موافقاً للقرآن و الاخر مخالفاً للقرآن» آن موافق ترجيح داده مىشود و ما موافقو مخالف را به همان معناى عام مىكنيم، موافق يعنى آن كه هيچگونه مخالفتى با كتابالله نداشته باشد، ولو به نحو العموم و الخصوص المطلق و مخالف آن است كه يك نوعمخالفتى در آن وجود داشته باشد «اما بالتباين و اما بالعموم و الخصوص من وجه و امابالعموم و الخصوص المطلق» اگر ما به اطلاق طائفه دوم اخذ بكنيم، آيا تالى فاسدىلازم مىآيد؟ آيا روايت طور ديگر معنا شده و آيا دليلى داريم كه كلمه مخالفت در هر دوطائفه بايد يك معنا از آن اراده شده باشد؟ خوب آنجا قرينه قطعيه بر خلافش هست، امااينجا قرينه قطعيه بر خلاف وجود ندارد. لذا مىگوييم «كل مخالفٍ للقرآن» به هر نوعمخالفتى، اگر در مقابل موافق قرآن واقع شد و در مقابل موافق به تمام معنا قرار گرفت،آن موافق ترجيح داده مىشود، آن موافق در مقام معارضه تقدم پيدا مىكند.
منتهى يك اشكال يعنى يك شبهه اينجا باقى مىماند و آن اين است كه طائفه دوم كهمخالفت را به يك معناى مطلقى دلالت مىكند، لازمهاش اين است كه مخالفت به تباين وموافقت به تباين هم به عنوان مرجح مطرح باشد. ما مىگوييم باشد، اينكه مفهوم ندارد.يعنى طائفه دوم نمىخواهد بگويد كه اگر مخالفت به تباين شد آن حجيت ذاتيه محفوظاست، لكن در مقام معارضه تأخر پيدا مىكند. آن كه نمىخواهد يك چنين مفهومى رادلالت داشته باشد. طائفه دوم مىگويد هر كجا مخالفت بود شما آن مخالف را بكوب، واين منافات ندارد كه يك نوع از انواع مخالفت كه مخالفت به تباين است، حسابش قبل ازآن كه به مسأله ترجيح برسد، تصفيه شده است، نه اينها با هم منافاتى ندارد، در عين اينكهاو ذاتاً حجيت ندارد به قرينه طائفه اولى، اما اين مانع نمىشود كه اين داخل در اطلاقطائفه دوم قرار بگيرد، براى اينكه براى طائفه دوم مفهومى ثابت نيست. او مىخواهدبگويد در مقام معارضه مخالف بايد كنار گذاشته بشود. آيا مىتوانيم به اين شخصبگوييم كه ما يك نوع مخالف داريم كه اگر معارضه هم نداشت كوبيده مىشد؟ اينمخالفت با اين بيان طائفه دوم دارد؟ يا اينكه نه در حقيقت مثل مثبتين مىماند كه بينشانهيچگونه مخالفت و تضاد زبانى و بيانى وجود ندارد. وقتى كه اينطور شد مسأله خيلىروشن مىشود كه ما «موافقة الكتاب» را به معنايى كه حتى در مقابل عموم و خصوصمطلق واقع بشود، اين را به عنوان يكى از مرجحات خبرين متعارضين مطرح كنيم وشاهد ما هم اين طائفه ثانيه باشد و هيچگونه مخالفتى بين طائفه ثانيه و طائفه اولى وجودندارد. اين در باره مسأله مخالفت كتاب.
مراد از مخالفت و موافقت عامه
در مسأله مخالفت عامه و موافقت عامه هم تصادفاً دو دسته روايات وجود دارد: شبيههمين مسأله مخالفت كتاب و موافقت كتاب يك سرى از روايات و يك طائفهاى ازروايات مفادشان اين است كه هر روايتى كه موافقت با فتواى عامه داشته باشد، ولو اينكهمعارض هم نداشته باشد ولو اينكه رقيب هم نداشته باشد اين از ائمه (ع) صادر نشدهاست. اما طائفه دوم آنهايى است كه مسأله مخالفت عامه را به عنوان مرجح در موردخبرين متعارضين مطرح كردند، مىگويند اگر دو خبر متعارض شد، يكى از آنها موافقتبا عامه داشته باشد و ديگرى مخالف آن، مخالف تقدم بر موافقت عامه دارد. اينها همروايات متعددى است، من از هر كدام از اين دو طائفه، يك روايتش را به عنوان نمونهمىخوانم.
از طائفه اولى روايتى است كه صدوق در عيون اخبار الرضا نقل مىكند، «باسناده عنعلى بن اسباط، قال قلت للرضاء (ع) يحدث الامر» جريانى پيش مىآيد «لااجد بُدّاً منمعرفته» من چارهاى از اينكه حكم او را بفهمم و حكم الله را در باره او شناسايى كنم،نمىبينم، «و ليس فى البلد الذى أنا فيه، احدٌ استفتى من مواليك» در آن شهرى كه منزندگى مىكنم از علماى شيعه كسى وجود ندارد كه مسأله را از آن سؤال بكنم، اينجا چهكنم؟ «قال: فقال ائت فقيه البلد» برو سراغ همان مفتى شهر و فقيه شهر «فاستفته من امرك»مسأله را از او بپرس و استفتا كن «فاذا افتاك بشىءٍ» وقتى كه به تو فتواى داد به يكحكمى «فخذ بخلافه» خلافش را بگير، «فان الحق فيه» يعنى «فى خلافه» اينجا با اينكهمسأله تعارض هم مطرح نيست، بلكه مراجعه به فقيه بلد است، مع ذلك مىگويد هرفتوايى كه داد او را بگير،يعنى خلافش را بگير «فان الحق فى خلافه» منتهى اينجا صحبتاز روايت هم نشده، روايت مطرح نيست، بلكه بالاتر از روايت مطرح است.
اما در بين اين طائفه روايات ديگرى هست كه مىگويد «ما سمعته منّى» آن را كه ازمن براى شما نقل مىكنند اگر مشابه با فتواى عامه باشد او را ناديده بگير فايدهاى ندارد واگر مخالف با فتواى عامه شد «يجب عليك الاخذ به».
و اما از آن طائفه يك روايتى بود كه قبلاً خوانديم اين روايت را الان مىخوانيم، و دوتا فايده از اين روايت مىخواهيم ببريم.
روايت مصححه عبد الرحمان بن أبى عبدالله است كه اين روايت در خبرينمتعارضين وارد شده بود، صدرش اين بود «قال الصادق (ع) اذا ورد عليكم حديثانمختلفان فاعرضوهما الى كتاب الله فما وافق كتاب الله فخذوه و ما خالف كتاب اللهفردوه، فان لم تجدوهما فى كتاب الله فاعرضوهما على اخبار العامة فما وافق اخبارهمفذروه و ما خالف اخبارهم فخذوه».
اين روايت در مورد خبرين متعارضين وارد شده است و مسأله مخالفت و موافقت رامطرح كرده است و همينطور ذيل مقبوله ابن حنظله كه ما در مورد آن بحث كرديم درمقبوله ابن حنظله هم آنجا مسأله موافقت و مخالفت كتاب را مطرح كرده بود به عنوانمرجح.
جمع ميان روايات ناهى از عمل به خبر مخالفت عامه و مجوز آن
حالا ما دو طائفه پيدا كرديم: يك طائفه مىگويد كه خبر مخالف للعامه اصلاً بايد كنارگذاشته بشود «سواٌ كان له معارضٌ، أم لم يكن له معارض»، طائفه دوم در مورد متعارضينمخالفت عامه را به عنوان مرجح مطرح كرده است. حالا بين اين دو طائفه ما چه طورىجمع بكنيم؟ همانطورى كه ما در مسأله مخالفت كتاب قرينه قطعيه داشتيم كه مخالفت بهتباين اراده شده، اينجا هم ما از خارج مسأله براى ما روشن است، آيا هر خبرى كهموافقت با عامه داشته باشد، فاقد حجيت است؟ اين بايد كنار گذاشته بشود كه يكى ازشرايط حجيت خبر، اين است كه موافقت با عامه نداشته باشد، ولو در غير مسأله تعارضو غير فرض تعارض. آيا مىشود ملتزم به چنين معنايى شد؟ حالا كه نمىشود ملتزم شدبايد يكى از دو كار را انجام داد، يا بگوييم كه اين طائفه اولى هم به قرينه طائفه ثانيه،حمل بر مورد تعارض مىشود، يعنى مورد اين طائفه اولى ولو اينكه به حسب لسان دليلاطلاق دارد، لكن چون نمىتوانيم ما به اطلاقش عمل بكنيم «نحمله على مورد التعارض»و حملش مىكنيم بر مورد روايات طائفه ثانيه. و اگر اين حمل را كسى نپذيرد و ازپذيرش اين حمل ابا بكند، ناچاريم كه طائفه اولى را به طور كلى كنار بگذاريم، براىاينكه روى حساب اينكه هر روايتى موافق با فتواى عامه باشد ولو معارض هم نداشتهباشد، فاقد حجيت است، كى آمده به عنوان يكى از شرايط حجيت روايت، اين معنا رامطرح كرده باشد؟ مسأله اين نيست كه كل فتاواى عامه مخالفت با واقع داشته باشد،مسأله اينطور نيست.
فتاواى آنها، شايد غالباً مخالف با واقع باشد، اما اين غالبيت اين اقتضا را ندارد كه درمورد عدم تعارض روى اين غلبه تكيه كنيم و روايت را از حجيت ساقط بكنيم. پسبالاخره يا طائفه اولى بايد كنار گذاشته بشود و رد بشود «علمها الى اهلها» و يا اگربخواهيم توجيه بكنيم بايد آنها را هم حمل بر مورد تعارض بكنيم و به عنوان مرجحمسأله مخالفت عامه را مطرح بكنيم. پس ترتيب بحث ما اينطور شد كه ما رواياتى داريمكه مسأله موافقت كتاب را از مرجحات مىداند، رواياتى داريم، مسأله مخالفت عامه رإے؛؟؟ظظظاز مرجحات مىداند، اصل اينكه اين دو تا مرجح هستند، بر حسب بررسى رواياتشانهيچگونه جاى ترديد و مناقشه نيست به همين كيفيتى كه ملاحظه شد. آنوقت يك بحثروى ترتيب بين اين دو تا مرجح واقع مىشود: آيا مسأله مخالفت و موافقت كتاب درمقام ترجيح تقدم دارد يا مسأله موافقت و مخالفت عامه تقدم دارد؟ كثيرى از روايات دوطرف را وقتى كه ما حساب بكنيم، اين نكته در آن مطرح نيست و بالاتر ممكن استكسى بگويد اطلاق دارد، يعنى آن روايتى كه موافقت كتاب را مرجح معرفى مىكند،اطلاق دارد، يعنى «سواءٌ كان مخالفاً للعامه أم لم يكن» و آن رواياتى كه مخالفت عامه رابه عنوان مرجح مطرح مىكند آنها هم اطلاق دارد، يعنى «سواءٌ كان موافقاً للكتاب أم لميكن».
لكن دو سه تا روايت هست كه به صراحت مسأله ترتيب در آن مطرح شده است، ازجمله همين مصححه عبد الرحمان بن أبى عبد الله كه من عرض كردم دو تا فايده دارداين روايت فايده دومش هم اين است كه علاوه بر بيان مرجحيت مخالفت عامه مسألهترتيب را هم مطرح كرده است، يعنى تقدم را به موافقت كتاب داده و تأخر را براىمخالفت عامه مطرح كرده است و به صراحت در مصححه عبد الرحمان بن أبى عبداللهمطرح است و در مقبوله ابن حنظله هم كه سندش را عرض كرديم بد نيست و دلالتش همخوب است در آن مقبوله ابن حنظله هم باز ترتيب به همين كيفيت بيان شده است.
فرق نظر مرحوم حضرت امام(ره) و استاد در مرجحات منصوصه
نتيجه اينطور شد خلاصه بحث ما در باب مرجحات منصوصه به اينجا منتهى شد،امام بزرگوار (مد ظله) معتقدند كه مرجحات منصوصه فقط دو تا مرجح است: همينموافقت كتاب و مخالفت عامه. لكن ما از مقبوله ابن حنظله سه تا مرجح استفاده كرديم:اول مسأله شهرت، دوم مسأله موافقت كتاب، سوم مسأله مخالفت عامه. پس اينمجموعه مرجحات منصوصه كه هم تعدادش مشخص شد و هم ترتيبش مشخص شد.حالا مىخواهيم نتيجه بگيريم آيا آن شبههاى را كه به عنوان شبهه دوم مطرح كرده بودندكه آن شبهه عبارت از اين معنا بود كه اختلاف اخبار علاجيه در تعداد مرجحات و درترتيب بين مرجحات، شاهدى است بر اينكه مسأله ترجيح به صورت وجوب و لزوممطرح نيست، بلكه يك امر استحبابى است اگر نخواستيد شما اين مرجحات را رعايتبكنيد هيچ تالى فاسدى لازم نمىآيد. اين مسأله را به مسأله منزوحات بئر تشبيه كردهبودند.
ما بعد از آن كه روايات را بررسى كرديم و در روايات بحمد الله به اندازه فهمخودمان دقت شد، ديديم كه نه تعداد مرجحات مورد اختلاف است، يعنى مجموعهروايات را كه ما بررسى مىكنيم مطلقات را حمل بر مقيدات مىكنيم روايات غير معتبرهرا كنار مىگذاريم، مجموعاً ما سه تا مرجح داريم.
مشخصاً سه مرجح و مشخصاً ترتيب بين اين مرجحات هم بر حسب روايات روشنشده است، آيا وجود سه مرجح با ترتيب مشخص مىتواند حاكى و كاشف از اين معناباشد كه ما با مسأله مرجحات مثل مسأله منزوحات بئر معامله كنيم و مسأله را با ديداستحباب ملاحظه كنيم، اختلافات را در تعداد و در ترتيب شاهد بر استحباب بگيريم؟نه؛ ما به يك نتيجه روشن رسيديم هم از نظر تعداد و هم از نظر ترتيب.
لذا آنچه را كه ظاهر اخبار علاجيه دلالت مىكند كه مىگويد كه «خذ»به صورت امر وامر هم ظهور در وجوب دارد و دلالت بر وجوب ترجيح مىكند، اين به قوت خودشباقى است و «من الواجب و لازم علينا رعايت هذه المرجحات المنصوصه و رعايتالترتيب بين هذه المرجحات» بدون اينكه مسأله در مسير استحباب قرار بگيرد.
پس تا اينجا بحمد الله جهات مختلفى روشن شد، فقط يك بحث ديگر در مسألهباقى مانده كه اين را هم ان شاء الله عرض مىكنيم. آيا از اين مرجحات منصوصه مامىتوانيم تعدّى كنيم؟ نه؛ نمىتوانيم اختيارى، يعنى حتماً لازم است تعدى بكنيم بهمرجحات ديگر؟ كه مسأله تخيير را در جايى فرض بكنيم كه نه اين مرجحات منصوصهوجود داشته باشد و نه غير مرجحات منصوصه يا اينكه نه ما محصور در همين مرجحاتمنصوصه هستيم و با نبودن اين مرجحات مسأله تخيير پياده مىشود و مرجحات غيرمنصوصه فاقد ارزش است. اين در حقيقت مثل اينكه آخرين بحث است كه ان شاء اللهعرض مىكنيم.
تمرينات
بيان مرحوم امام(ره) در وحدت عنوان ميان روايات چيست
نظر استاد راجع به وحدت عنوان ميان روايات را بيان كنيد
مراد از مخالفت و موافقت عامه را توضيح دهيد
جمع بين روايات ناهى از عمل به خبر مخالف عامه و روايات مجوزه چگونه است
فرق نظر حضرت امام(ره) و استاد در مرجحات منصوصه به چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...