دوشنبه 28 خرداد 1403 - 8 ذيحجه 1445 - 17 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1224 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1224 جلسه 1224
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
مقبوله عمرو ابن حنظله
بعد از آن كه در باره سند مقبوله بحث شد، به اين نتيجه رسيديم كه مقبوله معتبر استو داراى حجيت مىباشد.
دلالت مقبوله عمرو ابن حنظله در رجوع متخاصمين به حاكم
مشكلتر از سند اين روايت به نظر من دلالت اين روايت است، و اين روايت شايديكى از روايات معضله باشد، و از طرفى هم خيلى دخالت در مسائل ما دارد. عمر ابنحنظله مىگويد: «سئلت ابا عبدالله (عليه السلام)،» علت اينكه من وسائل را نياوردم ايناست كه در دو سه جاى اين روايت وسائل تقطيع كرده است، و يك تكههايى را نقلنكرده است، در حالى كه آن تكهها در فهم مراد از روايت كاملاً نقش دارد، و اين يكى ازاشكالات بر صاحب وسائل است، كه مرحوم آقاى بروجردى (اعلى الله مقامه) هم مكرراين مسأله را اشاره مىفرمودند، كه در يك كتاب روايت لااقل در يك جاى از اين كتاببايد تمامى روايت «من اوّلها الى آخرها» نقل شود، و در مباحث ديگرى اگر ارتباط با اينروايت پيدا مىكند اشاره كنند به اين روايت، اما همينطور بيايند يك تكهاش را حذفكنند، آن هم به خيال اينكه اين يك تكه هيچ دخالتى ندارد، بعد كه انسان مراجعه مىكند،دقت مىكند، مىبيند اين يك تكه خيلى دخالت دارد، مثل همين تكهاى كه در اينقسمت اول در وسائل افتاده است، و كاملاً ما را راهنمايى مىكند به يك معنايى درروايت، بر خلاف آنچه كه بعضى از بزرگان قائل شدند. «قال سئلت ابا عبدالله (ع) عنرجلين من اصحابنا يكون بينهما منازعةٌ فى دين او ميراث»، ديگر بعدش را صاحبوسائل اينجا انداخته است، مىگويد: «الى ان قال»، سه چهار سطر را مىگذراند، «فكيفيصنعان».
حالا اصل روايت اين است، مىگويد: دو نفر از اصحاب ما، يعنى از شيعيان، از اماميه«يكون بينهما منازعةٌ فى دين او ميراث»، در رابطه با يك دينى يا ارثى بينشان منازعه بود،دعوا و تخاصم بود، «فتحاكما الى السلطان او الى القضات»، اينها تحاكم كردند، يعنىرفع محاكمه كردند به سلطان يا به قضات. اين منازعهاى كه بين اينها در دين يا ميراثبوده است اين چه نوع منازعهاى بوده است؟ آيا منازعهاى كه معمولاً بين مدعىها ومنكرها تحقق دارد، كه منازعه بين متخاصمين معمولاً در رابطه با شبهات موضوعيهاست، اين مىگويد كه اين فرش به ارث به من رسيده است، ديگرى مىگويد: نه به تونرسيده است به من رسيده است، مالك اين فرش بالوراثه من هستم، آن مىگويد: مالكاين فرش بالوراثه من هستم. يا تنازع در دَين معمولاً تنازع در شبهه موضوعيه است، اومىگويد: من هزار تومان از شما مىخواهم، شما مىگوييد: نه چيزى از من نمىخواهى،اين منازعهها و مخاصمهها معمولاً منازعه و مخاصمه در مسائل موضوعى است، اماتنازع در شبهه حكميه، يعنى يك مسألهاى محل بحث شود، يك مسألهاى محل داد و قالبشود، اين ديگر «تحاكما الى السلطان او الى القضات»، اين ظاهراً در باره او معنا ندارد،در باره يك مسأله فقهى اگر بين دو تا شيعه بحث بشود، بگويند: برويم از سلطان جوربپرسيم، برويم از قاضى جور بپرسيم، قاضى منصوب از قِبَل سلطان جور. اصلاً درشبهات حكميه تنازع معنا ندارد، دعوا و داد و قال معنا ندارد، آن هم رافع نزاع قدرتهانيستند، بلكه رافع نزاع علم است، عالم رافع نزاع است در شبهات حكميه.
پس اينكه دارد «فتحاكما الى السلطان او الى القضات» معنايش اين است كه اينهاگفتند كه ما به قدرت حاكمه پناه ببريم، حق را به هر كدام ما داد او ذى حق است، اگرگفت دين ثابت است، بپرداز، گفت ثابت نيست، نپرداز، در مال ارث هم همين است، آيااين عبارت را جور ديگر مىشود معنا كرد؟ شما تعجب مىكنيد كه چرا من روى اين معناتكيه مىكنم، براى اينكه بعد كه اين چند سطر مىگذرد و مسأله مراجعه به حكام شيعهمطرح مىشود، من نمىدانم اين مرد بزرگ ولو اينكه حالا شواهدى هم ايشان ذكركردند، و در بعضى از شواهدشان هم اعمال دقت كردند، اما چطور صدر روايت راايشان ناديده گرفتند؟
آيا روايت را روى همان نقل صاحب وسائل كه اين تكههايش را حذف كرد ايشاننگاه كردند. اين مرد بزرگ، مرحوم حاج ميرزا حبيب الله، محقق رشتى، كه واقعاً محققبوده است، و از بالاترين تلامذه مرحوم شيخ انصارى (اعلى الله مقامه) است، ايشانرسالهاى دارد در مسأله تقليد اعلم، رسالهاى دارد كوچك، مجزّا چاپ شده است، درآنجا به مناسبت اين روايت را نقل مىكند، آنجا ايشان مدعى است كه اين مسألهمنازعهاى كه بين «رجلين من اصحابنا» بوده است اين منازعه در شبهه حكميه بوده است.يعنى حكم را نمىدانستند، فتوا را نمىدانستند. و شواهدى هم بر اين معنا ايشان اقامهمىكند.
با توجه به صدر روايت، مسأله تحاكم به سلطان يا قضات اينكه اصلاً روشن است كهمعنا ندارد در شبهه حكميه كسى تحاكم به سلطان كند، سلطان كه سواد ندارد، او يكظالم قدرتمندى بوده است. يا مراجعه به قضات معنا ندارد در شبهه حكميه، چون داراىيك سمت رسمى از طرف سلطان بودند، و قدرت قضائى در آنها بوده است.
متن روايت مقبوله عمرو ابن حنظله
روايت چنين دارد «عن رجلين من اصحابنا يكون بينهما منازعةٌ فى دَين او ميراث،فتحاكما الى السلطان او الى القضات، أيحل ذلك»؟ آيا اين حلال هست يا نه، چه حلالاست؟ «قال: من تحاكم اليهم فى حق او باطلٍ فانّما تحاكم الى الطاغوت، و ما يحكم لهفانّما يأخذه سحتاً، و ان كان حقه ثابتاً»، اين مربوط به فتواى است، اين مربوط به شبههحكميه است؟ «و ما يحكم له» اگر به عنوان فتواى مراجعه مىشود حكمى در كار نيست،«و ما يحكم له» آنچه كه سلطان يا قاضى منصوب از طرف سلطان جور حكم مىكند بهنفع اين، «فانما يأخذه سحتاً و ان كان حقه ثابتاً»، و لو اينكه شرعاً اين دين را هم به عهدهاو داشته باشد، و الان دين خودش را دارد مىگيرد، ليكن چون اين دين را به حكمطاغوت مىگيرد، لااقل اين اخذ محرم واقع مىشود، حالا مأخوذش هم محرم هست يانه؟ يك بحث ديگرى است.
چون بر طبق حكم طاغوت اين دَين را از آن طرف مىگيرد، «لانه اخذه بحكمالطاغوت و انما امر الله ان يكفر به، قال الله تعالى و يريدون ان يتحاكموا الى الطاغوت،و قد امروا ان يكفروا به»، پس در اين تكهاى كه در رابطه با تحاكم به سلطان و تحاكم بهقضات است، به حسب ظاهر هيچ ترديدى در آن نيست، كه مسأله نزاع، نزاعهاىمعمولى در مسائل و در موضوعات است، آيا دين هست يا نيست؟ اين فرش مال اينهست يا نه؟ اين مال به اين ارتباط دارد يا ندارد؟ همين تخاصمهاى معمولى كه درمسائل و موضوعات تحقق پيدا مىكند، همين مسائل است.
بعد به دنبال اين مطلب عمرو ابن حنظله مىگويد: «فكيف يصنعان» پس اين دو تايىكه بينشان دعوا شده است، و شما مىگوييد: حق مراجعه به سلطان ندارند، حق مراجعه بهقضات منصوب از قِبَل آن سلاطين ندارند، چه كنند؟ «قال يُنظران يا يَنظران الى من كانمنكم»، اينها توجه و التفات بكنند به افرادى كه از خود شما باشند، يعنى شيعه امامى،يعنى تابع مكتب امام صادق (ع)، اولين خصوصيت «من كان منكم»، آن هم با يكشرائطى، «ممن قد روا حديثنا و نظر فى حلالنا و حرامنا، و عرِف احكامنا»، يك نفرى كهشيعه امامى باشد و در حد اجتهاد آشناى به احكام ما باشد، ناظر در حلال و حرام ماباشد، دقت در حرام و حلال ما كرده باشد، «فليرضوء به حَكَماً» چنين كسى را بايد بهعنوان حاكم بپذيرند، وظيفه شرعيشان اين است كه به عنوان حاكم بپذيرند، چرا؟ «فانّىقد جعلته عليكم حاكماً»، من چنين آدمى را بر شما حاكم قرار دادم، يعنى اگر سلطانجور اين قضات معمولى و رسمى آن زمان را برايشان قضاوت و منصب قضاوت جعلكرده است، من هم به عنوان يك ضابطه كلى منصب قضاوت را جعل مىكنم، براى شيعهامامى عارف به احكام ما و ناظر در حلال و حرام ما. «فانى قد جعلته عليكم حاكما، فاذاحكم بحكمنا» اگر يك شيعه با اين اوصاف بر طبق حكم ما حكم كرد، «فلم يقبله منه»،بعد يكى از اين دو نفر آن حكم را نپذيرفتند، «فانما استخف بحكم الله»، اين استخفاف بهحكم خدا كرده است، اين حكم خدا را بىارزش و سبك قلمداد كرده است، «و علينارده» و در حقيقت ما را رد كرده است، براى اينكه حكم قاضى منصوب از قِبَل ما رانپذيرفته است، «و الرادّ علينا الرّادّ على الله»، اينجا تشبيه هم نيست، اگر كسى بر ما ردبكند و نپذيرد مسائل ما را، اين رد بر خدا كرده است، و رد بر خدا هم «على حد الشركبالله تبارك و تعالى» است. تا اينجا مسأله اين شد كه امام جلوى تحاكم به سلطان ياقاضى را گرفت، آن باب را مسدود كرد، و به جاى آن يك باب ديگرى را مفتوح كرد، كهمراجعه به قاضى شيعه تقريباً مجتهد است.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) امر دلالت بر وجوب مىكند، يعنى وظيفهشان اين است كهاو را به عنوان حاكم بپذيرند، بحث در پذيرفتن حكم نيست، قبل از پذيرفتن از اول بايداو را به عنوان يك حاكم بپذيرند، «فاليرضوا به حكماً»، همه استفاده مىكنند.
اين تكهها متأسفانه در وسائل ذكر نشده است. «قلت:» عمده اشكال از اينجا شروعمىشود، «فان كان كل واحد اختار رجلاً من اصحابنا، فرضيا ان يكونا ناظرين فى حقهما،فاختلفا فى ما حكما فيه و كلاهما اختلافا فى حديث قوم»، بعد از آن كه امام به جاىسلطان و قاضى جور، يك قاضى شرع و مطابق با نظر خودشان را تعيين كردند، ابنحنظله سؤال مىكند، مىگويد: اين دو نفرى كه بينشان منازعه در دين و ميراث است، اگرهر كدامشان روى يك قاضى با اين اوصافى كه شما (امام) مىفرماييد انگشت گذاشتند،مثلاً بين زيد و عمرو دعوا بود، فرضاً يكيشان گفت كه هر چه زراره نظر بدهد، ديگرىگفت: هر چه محمد ابن مسلم نظر بدهد. محمد ابن مسلم واجد شرائط قضا است، زرارههم واجد شرائط قضا است. يكى از اين متخاصمين روى محمد ابن مسلم تكيه دارد ويكى روى زراره تكيه دارند، يك چنين فرضى در كلام عمرو ابن حنظله بعضىخصوصيات ديگر هم دارد، ليكن موضوع اين فرضش اين است، متخاصمان با همينكيفيتى كه از اول روايت تا اينجا مطرح شد، اگر هر كدام روى يك نفر تكيه كردند، و بهتعبير روايت هر كدام يكى را انتخاب كردند، او «اختار» محمد ابن مسلم را به عنوانقاضى، آن هم اختار زراره را به عنوان قاضى.
كلام مرحوم ميرزاى رشتى(ره) در رد تنازع در شبهات موضوعيه
در اينجا بعض المحققين مرحوم ميرزاى رشتى (اعلى الله مقامه)، يكى از شواهدىكه ايشان مىآورد بر اين حرف، كه مسأله اصلاً مسأله قضاوت نيست و تنازع، تنازع درموضوعات نيست، بلكه تنازع در شبهات حكميه است، و رجوع به حاكم به عنوان مفتىمطرح است، و به عنوان صاحب فتوى مطرح است، يكى از شواهدش اين سؤالى استكه در كلام عمرو ابن حنظله مطرح است، چطور ايشان به اين سوال استشهاد مىكند؟ايشان مىفرمايد، - عرض كردم در معناى روايت خيلى ايشان اعمال دقت كرده است، -ولى به نظر ما بيان ايشان تمام نيست، ايشان مىفرمايد: اينجايى كه دو نفر متنازع ومتخاصم در مسأله قضاء دو تا حاكم را انتخاب مىكنند، اينجا چند جور تصور مىشود:
آيا هدفشان اين است كه اين دو تا مجموعاً و بالاجتماع يك حكمى در اين مسأله ودر اين نزاع صادر بكنند؟ آيا اينكه مدعى زيد را انتخاب مىكند، منكر عمرو را انتخابمىكند، و تراضى به دو نفر مىشود، آيا مقصود اين است كه اين دو نفرى اين مسأله رابررسى بكنند، و در اين دعوا دقت بكنند و بعد بالمئال مجموعاً «حكمنا» بگويند، كه يك فرض اين است كه يكى آنها حكم بكند، اما ديگرى در مقدمات حكم آن اولى رإے؛ظظظكمك بكند، و در حقيقت حكم با مشورت اين دومى تحقق پيدا كند، از باب اينكه مباداآن حاكم اولى در مقدمات حكم اشتباه بكند، مثل اين مستشارهاى قضايى كه كنارقضات معمولاً بوده و شايد حالا هم وجود داشته باشد، اينها با هم مشورت بكنند،مسائل را بررسى بكنند، يك وقت قاضى در مقدمات حكم به اشتباه نرفته باشد، بعد ازآن كه مقدمات با نظر هر دو بررسى شد، آنوقت آخر كار آن اولى «حكمتُ» بگويد. اينهم يك فرضى است تصور مىشود.
فرض سومى كه تصور مىشود اين است كه يكى از آنها حكم را صادر كند و ديگرىانفاذ بكند حكمى كه صادر شده است، اولى «حكمتُ» بگويد، دومى «انفذت حكمالاول» را بگويد، از يكى اصل الحكم، و از ديگرى انفاذ الحكم تحقق پيدا كند، ايشانمىگويد: مسأله دو تا حاكم در يك جريان به يكى از اين صور ثلاثه بايد تحقق پيدا كند.حالا اگر شما بخواهيد روايت را حمل بر مسأله حكم بكنيد، كداميك از اين سه فرض رامىخواهيد روايت را ناظر به او بدانيد، آيا مسأله اينكه يكى حكم كند و ديگرى به عنوانمستشار مطرح باشد، اينكه خلاف ظاهر روايت است، براى اينكه ظاهر اين است كه هركدام يكى از اين دو نفر را به عنوان يك حَكَم مستقل انتخاب كرده است. كما اينكه آنفرض هم خلاف ظاهر روايت است، كه مسأله به اين صورت باشد، كه يكى حكم كند واز ديگرى انفاذ الحكم تحقق پيدا بكند، اين هم با ظاهر تعبير روايت مخالف است،مخصوصاً با اينكه مىگويد: كه اين دو تا حاكمى كه انتخاب شدند، و هر كدام را يكى ازمتنازعين انتخاب كرده است، اينها در حكم مختلف شدند، يكى مثلاً به نفع همان منتخِبخودش حكم مىكند، دومى هم به نفع منتخِب خودش حكم مىكند، يكى به نفع مدعىحكم مىكند و ديگرى به نفع منكر حكم مىكند. پس در حقيقت مسأله اصل الحكم وانفاذ الحكم هم كه مطرح نيست.
مراد از حكم در روايت و ارتباط آن با معناى فتوى
و اما آن فرض كه مجموعاً يك حكمى از آنها صادر شود، اين هم كه خلاف صريحروايت است، براى اينكه صريح روايت اين است كه هر كدام داراى يك حكم مستقلىهستند، بدون اينكه مجموعاً در يك حكم نقش داشته باشند، لذا ايشان مىگويد كه براىاين شاهد و براى اين قرينه، و به ضميمه بعضى از قرائن ديگر، ما اصلاً مسأله حكم وقضا و قاضى را كنار مىگذاريم، و اين همه هم كه كلمه حكم و حاكم و امثال اينها درروايت ذكر شده است، ايشان مىگويد: حكم را ما به معناى لغوى مىگيريم، همانطورىكه در قرآن دارد، «و من لميحكم بما انزل الله فاولئك هم الكافرون، اولئك همالفاسقون»، آيا «من لميحكم بما انزل الله» كه مسأله قضاوت نيست، آن حكم در آنجايعنى اگر كسى بر طبق «ما انزل الله» فتواى ندهد، بر طبق «ما انزل الله» نظر ندهد، ما حكمدر روايت را هم آن جورى معنا مىكنيم؟ كأن از ايشان سؤال مىشود كه اگر ما مسألهحكم را برداريم، جاى آن چه بگذاريم؟ ايشان مىگويد: جاى آن مسأله فتواى بگذاريد،خوب اگر جاى آن مسأله فتواى گذاشتيم، آيا بعضى از اين اشكالات حل مىشود؟
ايشان مىگويد: بله چون فتوا در زمان صدور روايت غير از فتواى در زمان ما است،فتواى در زمان ما، يعنى از زمان شيخ طوسى به اين طرف، فتوا يك عنوان پيدا كرده استروايت يك عنوان ديگرى، لذا كتابهاى روايتى از كتابهاى فتوايى جدا شد. اما قبل از شيخطوسى - اينها ديگر توضيحاتى است كه من عرض مىكنم -، و حتى در يك برههاى اززمان شيخ طوسى مراد از فتوا همان روايت بوده است، به اين صورت كه در كتابهاىفقهى عين عبارات روايت ذكر مىشد، منتهى «خالياً عن السند» و گاهى هم «مشتملاً علىالسند»، لذا مىبينيد صدوق در در مقدمه كتاب «من لايحضره الفقيه»، همين حرف رااشاره مىفرمايد، كه اين كتاب من، كتاب نقل حديث نيست، اين آن چيزهايى است كهمن بر طبقش فتواى مىدهم، و حجت است بين من و بين خداى من، و من بر طبقشعمل مىكنم، در حقيقت كتاب فتوايى صدوق است، منتهى در چهره روايت، كتابهاىمقنع و هدايه و نهايه شيخ و كتابهاى ديگران، اينها تمامش به قول مرحوم آقاى بروجردىعين همان روايات بوده است، و حتى همان تعبيرات روايات حفظ شده است، منتهىبعضىها خالى از سند است، به عنوان كتاب فتواى مطرح شده است.
سپس ايشان مىفرمايد كه چون فتوا در زمان روايت، يعنى صدور مقبوله عمرو ابنحنظله مسأله فتواى همان نقل روايت بوده است، و چيز ديگرى غير از مسأله نقل روايتنبوده است، مىتوانيم اينجورى معنا كنيم و بگوييم: اين زيد و عمرو در يك شبهه حكمىو در يك مسأله فقهى بينشان دعوا و داد و قال شده است، يكى گفته: مىرويم پيشمحمد ابن مسلم، يكى گفته: مىرويم پيش زراره، پيش محمد ابن مسلم كه رفتند، محمدابن مسلم يك روايتى خوانده به نفع آن كه مثلاً محمد ابن مسلم را انتخاب كرده است،پيش زراره كه رفتند زراره يك روايت ديگرى خوانده است به نفع آن كسى كه زراره رادر اين مقام انتخاب كرده است، اين يك مسألهاى است به نظر ايشان قابل تصور، اما اگرما مسأله را روى حكم پياده كنيم، و روى باب قضا در شبهات موضوعيه و مسائلموضوعى پياده كنيم، آنوقت چطور مىشود كه دو نفر مدعى و منكر دو تا حاكم راانتخاب كنند؟ اين در حقيقت به اين صورتى كه در روايت مطرح شده است، نمىشودتطبيق پيدا كند، لذا مسأله را ايشان مىگويد ما حمل بر فتواى مساوق با روايت مىكنيم،و ديگر كارى به مسأله حكم و قضا و امثال ذلك نداريم.
نظر استاد در مورد معناى حاكم در روايت
اما خوب عرض كردم كه اگر ما از صدر روايت صرف نظر كنيم، و صدر روايت راناديده بگيريم، مىتوانيم يك چنين كارهايى انجام بدهيم، مىتوانيم حكم در اين روايترا به معناى لغوى بگيريم، مىتوانيم بگوييم: مقصود از حاكم در اين روايت قاضىنيست، بلكه مقصود از حاكم، مفتى و در حقيقت راوى است، اما وقتى صدر روايت را مامورد نظر قرار مىدهيم، آن «رجلينى كه بينهما منازعةٌ فى دينٍ او ميراث»، اولمىخواستند تحاكم به سلطان كنند، تحاكم به قضات منصوب از قِبَل سلطان جائر در آنزمان داشته باشند، آيا تحاكم به سلطان يا قاضى منصوب از قبل السلطان در شبهاتحكميه كه دعوا سر يك مسأله فقهى است، اين هم رجلين شيعه هستند، چه معنا دارد كهدو تا شيعه با هم سر يك حكم فقهى دعوا كنند، و بعد بگويند: برويم سراغ سلطان، برويمسراغ قاضى منصوب از قبل سلطان، سلطان چه نقشى دارد در بيان حكم، آن هم حكم برطبق مذاق اهل بيت، «رجلين من اصحابنا» بودند، «رجلين» شيعه امامى بودند، «كيفيعقل» كه دو شيعه امامى در يك حكم الهى دعوايشان بشود، و براى حل نزاع در شبهاتحكميه، مرجع را عبارت از سلطان و قاضى جور قرار بدهند؟
مثل اينكه به نظر من مرحوم محقق رشتى اصلاً صدر روايت را ملاحظه نكردند، وشايد علتش هم همين بوده كه چون صاحب وسائل اين تكه از صدر روايت را نقل نكردهاست، ايشان گرچه مرحوم شيخ در كتاب رسائل اينطورى كه از سابق در ذهنم است،تمام روايت را در تعادل و ترجيح رسائل نقل فرموده است. «على اى حالٍ» به توجيهايشان كارى نداريم، اما اجمالاً با توجه به صدر روايت ما چطور مىتوانيم اين راه رابراى روايت باز بكنيم، و حساب روايت را از قضا و حكم به طور كلى جدا كنيم؟
بعد از اينكه اينطور شد جاى اين سؤال است، كه خوب پس اين جمله را چه طورىمعنا كنيم؟ اينجايى كه مسأله، مسأله حكم و قضا است، مسأله قاضى تحكيم است، حالادو تا قاضى تحكيم پيدا شده است، يك كسى را مدعى به عنوان قاضى تحكيم معرفىكرده است، و يك كسى را منكر به عنوان قاضى تحكيم معرفى كرده است، اين چه طورىمىشود
تمرينات
دلالت مقبوله عمرو ابن حنظله در رجوع متخاصمين به حاكم را توضيح دهيد
مراد از حكم در روايت و ارتباط آن با معناى فتوى را بيان كنيد
كلام مرحوم ميرزاى رشتى(ره) در رد تنازع در شبهات موضوعيه چيست
نظر استاد در مورد معناى حاكم در روايت ابن حنظله را ذكر كنيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...