يکشنبه 27 خرداد 1403 - 7 ذيحجه 1445 - 16 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
ثمره قول صحيح و اعم
تدریس استاد
متن
40 ثمره قول صحيح و اعم 122
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلاة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
علت عدم جواز صحيحى به اطلاق
مهمترين ثمره در بحث صحيحى و اعمى عبارت از اين معنا بود كه صحيحى در مطلقات و لواين كه شرائط تمسك به اطلاق هم وجود داشته باشد و مقدمات حكمت تحقق داشته باشد، مع ذلك،نمىتواند تمسّك به اطلاق كند، چون عنوان مطلق احراز نشده، عنوان مأخوذ در دليل احراز نشده،اما اعمى در موارد شك در جزئيت و شرطيّت، مىتواند تمسك به اطلاقات داشته باشد، زيرا كهعنوان مطلق، از نظر اعمى احراز شده و اگر شرائط تمسّك به اطلاق هم وجود داشته باشد، ديگربراى اعمى مانعى در كار نيست. اين ثمره اگر ثابت بشود، در حقيقت بحث صحيحى و اعمى داراىثمره خواهد بود و الاّ نه.
اشكالاتى بر ترتّب اين ثمره ذكر شده بود.
ما يك اشكال را عرض كرديم كه مستشكل مىگفت: هم صحيحى مىتواند تمسّك به اطلاق كندو هم اعمى، براى اين كه عملاً در فقه ديدهايم كه در تمسّك به اطلاقات مسأله را روى مبناىصحيحى و اعمى مترتب نمىكنند، بلكه هم صحيحى تمسّك مىكند و هم اعمى. جواب از ايناشكال را ما عرض كرديم.
اشكال دوم: مراد از اطلاق و جواب آن
اما اشكال دوم اين است كه مستشكل مىگويد: ما قبول داريم صحيحى نمىتواند تمسّك بهاطلاق بكند و اعمى مىتواند تمسّك به اطلاق بكند، لكن كدام اطلاق محل بحث است؟ لابد آناطلاقى كه شرائط تمسّك به اطلاق در آن وجود داشته باشد، مقدمات حكمت در رابطه با آن اطلاقتماميّت داشته باشد، چون شرط تمسّك به اطلاق، چنين معنايى است، مستشكل مىگويد: ما مدعىهستيم كه در هيچ لفظى از الفاظ عبادات، در كتاب و سنت جايى نداريم كه اطلاقى باشد در اين رابطهو شرائط تمسّك به اطلاق وجود داشته باشد، مثلاً در قرآن ملاحظه مىبينيد «اقيموا الصلوة» خيلىذكر شده، شايد متجاوز از صد جاى كتاب، مسأله «اقيموا الصلوة» ذكر شده، اما اين «اقيموا الصلوة»در مقام بيان نيست، بلكه به نحو اجمال مىخواهد حكم وجوب متعلق به صلاة را بيان كند. به عبارتديگر: در مقام بيان ايجاب صلاة است به نحو اجمال، اما اين كه «ما هى الصلوة و ما هى المامور به فىهذه الايات؟» اين «اقيموا الصلوة»ها در مقام بيان ماهيّت صلاة و تفصيل متعلَق امر نيستند، فقط بهنحو اجمال تعلّق امر را به صلاة و ايتاء زكات ذكر كردهاند. در «آتوا الزكاة» هم مسأله به همين كيفيتاست. آن وقت ادعا مىكنند كه هيچ كجا، «لا فى الكتاب و لا فى السنّة، من السنة النبوية و الروايات عنالائمه الطاهره عليهم السلام» هيچ كجا ما يك لفظ عبادتى كه بطور اطلاق ذكر شده باشد و شرائطتمسّك به اطلاق در آن وجود داشته باشد، نداريم.
در حقيقت خلاصه اين اشكال اين مىشود كه اگر چنين اطلاقى داشتيم، بين صحيحى و اعمىفرق وجود داشت ولى صغراى اين معنا وجود ندارد، به مقتضاى تتبّعى كه شده حتى يك مورد، يكمصداق، يك لفظ عبادت، نه در كتاب، نه در سنت پيدا نشده كه در مقام بيان باشد و ما بتوانيم فرق بينصحيحى و اعمى را آنجا به كار ببريم.
در مقام جواب از اين اشكال گفتهاند: بالاخره معنايش اين نيست كه شما ثمره را قبول نداريد،اين معنايش اين است كه ثمره مصداق ندارد، ثمره صغرى ندارد اما كبراى ثمره را شما پذيرفتهايد كهصحيحى نمىتواند تمسّك به اطلاق كند و اعمى مىتواند، اما اطلاقى پيدا مىشود يا نمىشود؟ اينديگر به مسأله ترتّب ثمره ارتباطى ندارد، اين كبرى و اين فرق و اين ثمره، در جاى خودش محقَّقاست، حالا صغرى براى اين كبرى پيدا مىشود يا پيدا نمىشود؟ ديگر چه ارتباطى به مسأله ترتّبثمره مىتواند داشته باشد؟
عدم صغرى دليل بر عدم وجود ثمره
اما به نظر مىرسد كه اين حرف اولاً، به اين مستشكل مىگوييم كه الفاظ عبادات، منحصر به صلاة نيست كه شما در قرآن با«اقيموا الصلوة»هاى مكرر برخورد كرديد و ديديد هيچ كدام در مقام بيان نيستند، در قرآن لفظ صلاةرا ملاحظه كرديد، آيا محل نزاع در باب صحيحى و اعمى منحصر به لفظ صلاة است يا در اين بحثىكه ما بالفعل وارد هستيم، همه الفاظ عبادات محل بحث است، حتى آن عباداتى كه وجوب غيرىدارد، آن عباداتى كه جنبه شرطيّت دارد؟
ثانياً، اين حرفى كه شما مىزنيد، از نظر عقلا، شايد قابل قبول نباشد. آيا واقعاً شما تمامىروايات در باب عبادات در باب نماز و روزه و حج و زكات و صوم و امثال ذالك را واقعاً با دقتبررسى كرديد، ديديد نه در باب صلاة اطلاقى وجود دارد، نه در باب زكات، نه در باب صوم اطلاقىوجود دارد، نه در باب حج با آن گستردگى كه در روايات حج وجود دارد و گاهى يك روايتش يكهفته وقت انسان را مىگيرد تا انسان بخواهد به مفاد آن روايت پى ببرد، شما همه اينها را با دقتديديد و ديديد هيچ كجا و لو يك روايت، در يك عبادت، يك لفظ مطلقى كه شرائط تمسّك به اطلاقدر آن وجود داشته باشد، وجود ندارد؟ اين ادعا خيلى بزرگ است. اصلاً شايد از يك نفر به صورتعادى، محال باشد كه چنين بررسى كامل به اين صورت داشته باشد كه در تمام منابع «من الكتاب والسنة فى جميع الفاظ العبادات» بتواند چنين ادعاى عجيب و غريب بكند. ظاهرش اين است كه اينمحال عادى است كه يك نفر يك چنين تتبعى و توانايى در او وجود داشته باشد و شايد از چند نفرهم اگر دست به دست هم بدهند نتواند يك چنين تتبع كاملِ دقيق، نه صرف نگاه كردن روايت، دقتدر معناى روايات و اين كه بفهميم اين روايت در مقام بيان هست يا نه؟ شرائط تمسّك به اطلاق درآن وجود دارد يا نه؟ شما همه اينها را بررسى كرديد، ديديد هيچ كجا و لو يك روايت در يكى ازعبارات يك چنين اطلاقى در آن تحقق ندارد، آيا اين ادعا قابل قبول است فى نفسه؟ و ثانياً، حالا ماكه در مقابل شما ادعايى نمىكنيم، ما همين قسمت از قرآن را بررسى مىكنيم. شما مىفرماييد: در«اقيموا الصلوة» اطلاق وجود ندارد. در آيه وضو چرا اطلاق وجود ندارد؟ آيه وضو كه شروع مىكندوضو را براى ما مشخص كردن «يا ايها الذين آمنوا اذا قمتم الى الصلوة فاغسلوا وجوهكم و ايديكمالى المرافق و امسحوا برؤسكم و ارجلكم الى الكعبين» اين وضو كه عبارت از غسلتان و مسحتاناست و آيه دارد اين وضو را براى شما بيان مىكند، اگر ما در يك جهتى شك كرديم، اين مىگويد:«فاغسلوا وجوهكم» شك كرديم كه مثلاً آيا غسل الوجه بايد از بالا به پايين تحقق پيدا كند يا از پايينبه بالا هم مىشود؟ با قطع نظر از روايات چرا ما نتوانيم تمسّك به اطلاق «فاغسلوا وجوهكم»بكنيم؟ مىگوييم: «فاغسلوا وجوهكم» مىگويد: صورتتان را بشوييد، مثل دستورى كه شما نسبتبه يك بچه صادر مىكنيد كه برو كنار حوض صورتت را بشوى، او دلش مىخواهد كه صورتش را ازبالا شستشو بدهد يا از پائين به بالا شستشو بدهد.
اين آيه هم اطلاقش يك چنين معنايى را اقتضاء مىكند، هر چه در مقابل اين اطلاق ما دليل مقيِّدداشته باشيم، اخذ به دليل مقيِّد مىكنيم، اما اگر دليل مقيِّد نداشتيم اين اطلاق چه اشكالى دارد كسى بهآن تمسّك كند؟ و تصادفاً در مباحث وضو كه ما هم خواندهايم و هم نوشتهايم كثيراً ما، دليل عبارتاز اطلاق آيه وضو و استفاده از آيه وضو است. آيا وضو از الفاظ عبادات و در قرآن نيست؟ آيا تمسّكبه اطلاق در آن جايز نيست؟ و همين طور آيه تيمم «فتيمموا صعيداً طيّبا» و بعد هم تيمم را معنامىكند «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم» ماهيّت تيمم، مسح صورت و مسح دست است. در مواردشك، به همين اطلاق «فامسحوا بوجوهكم و ايديكم» كاملاً در مباحث تيمم استدلال مىشود، اين ازنظر اطلاق چه كسرى دارد؟ همين طور اگر يك مقدار بالاتر برويم به نظر مىرسد كه حتى در مثل آيهصوم هم تمسّك به اطلاق مانعى ندارد، يعنى شرائط تمسّك به اطلاق وجود دارد «يا ايها الذين امنواكتب عليكم الصيام» اين را با يك چيزى كه در نظر بگيريم و با هم مقايسه كنيم، مىخواهيم ببينيم چهفرقى بين اين دو است؟ شما در كتاب مكاسب از اول تا آخرش مىبينيد مرحوم شيخ(ره) و فقهاء به«احلّ الله البيع» تمسّك مىكنند، كسى آنجا مناقشه نكرده كه «احل الله البيع» در محل بيان نيست،گفتهاند: آن چه مورد امضاى خداوند است «احلّ» به معناى «احلّ»ى وضعى است يعنى «امضى اللهالبيع» آنكه متعلق امضاى خداست «البيع» است، اما نگفتهاند: «البيع اذا كان ايجابه عربياً» اصلاًنگفتهاند: «البيع اذا كان له ايجاب و قبول»، «البيع» شامل معاطات هم مىشود «البيع» ايجاب و قبولغير عربى را هم مىگيرد و همين طور ساير مباحثى كه در باب بيع مطرح است.
فرق بين «احل الله البيع» و «كتب عليكم الصيام»
آيا به نظر شما بين «احلّ الله البيع» و «كتب عليكم الصيام» فرقى وجود دارد؟ «احلّ الله البيع» درمقام بيان هست و همه جاى مكاسب هم قابل تمسّك است، اما «كتب عليكم الصيام» در مقام بياننيست، هيچ كجاى كتاب صوم هم قابل تمسّك نيست. چه فرقى است بين «احلّ الله البيع» و «كتبعليكم الصيام»؟ آيا مجرد اينكه بيع معامله است و يك معناى عقلايى غير شرعى دارد و صيام يكمعناى شرعى است، سبب مىشود كه در اين جهت، بينشان اختلاف تحقّق داشته باشد؟ يعنى چونبيع معناى عقلايى است، عقلائيت اقتضا مىكند كه «احل الله البيع» در مقام بيان باشد، اما صيام چونيك معناى شرعى است، اين شرعى بودنش اقتضا مىكند كه در مقام بيان نباشد، آيا اين حرف لذا مسأله اين طور نيست كه تا ديديم «اقيموا الصلوة»ها در مقام بيان نيستند، بگوييم: در كل الفاظعبادات «فى الكتاب و السنة و جميع الروايات النبويه و غير النبوية» يك جا يك دانه اطلاقى وجودندارد كه به عنوان ثمره اين بحث و صغراى ثمره اين بحث، بتواند مطرح شود. موارد زياد است وشايد اگر كسى در روايات تتبع كند بيشتر از اينها مواردى را برخورد مىكند در عبادات مختلف كهشرائط تمسّك به اطلاق در آنجا محقّق است. لذا اين اشكال هم انصافاً وارد نيست.
اشكال سوم: مرحله ترتب ثمره
اما مهمترين اشكال اين است كه مستشكل مىگويد: نزاع بين صحيحى و اعمى در چه مرحلهاىاست و اين ثمرهاى را كه شما مترتب كرديد مربوط به چه مرحلهاى است؟ نزاع بين صحيحى واعمى در رابطه با مقام تسميه و موضوع له است، اگر مسأله وضع و حقيقت شرعيه را قائل شويد،نزاع در اين است كه آيا موضوع له مسمى عبارت از خصوص معانى صحيحه است، معانىاى كه فقطبر افراد صحيحه انطباق پيدا مىكند، يا موضوع له و مسمّى عبارت از يك معنايى است كه هم افرادصحيحه و هم افراد فاسده مصداق آن هستند، پس نزاع بين صحيحى و اعمى مربوط به مقام وضع وبه مقام تسميه است، اما اين ثمرهاى را كه شما مىخواهيد ذكر كنيد، در رابطه با اين ثمره و مرحله اينثمره، اعمى و صحيحى با هم دعوا ندارند اصلاً. چرا؟ براى اين كه اين مرحلهاى كه مربوط به ثمرهاست، مرحله تعلّق امر است، مرحله تعلّق تكليف مولا است. در مرحله تعلّق تكليف، آيا اعمى وصحيحى دو تا هستند يا هر دو مىگويند: تكليف به نماز صحيح متعلق شده است؟ شما اگر به اعمىمراجعه كنيد و بگوئيد: ايها الاعمى، ما اول ظهر كه مىشود وظيفه مان چيست؟ جواب مىدهد:وظيفه تان اين است كه نماز بخوانيد ولو فاسداً يا وظيفه، نماز صحيح است، مامور به، عبارت از نمازصحيح است، متعلق تكليف، صلاة صحيح است و ثمره هم مربوط به همين مرحله است، بحث درآن صلاة متعلَق امر است، در آن صوم متعلَق تكليف است، صلاة متعلق امر، بين صحيحى و اعمى،اتفاق است كه مقصود از آن صلاة صحيحه است، «اقيموا الصلاة» را اگر به صحيحى مراجعه كنيد،مىگويد: «اقيموا الصلاة الصحيحه» اگر به اعمى هم مراجعه كنيم مىگويد: «اقيموا الصلاة الصحيحه»مىگوييم: شما كه اعمى بوديد! مىگويد: آن اعمى مربوط به مقام وضع است، مربوط به مقام نامگذارى است، اما در مقام تعلّق امر و تعلّق تكليف، ما كه جرأت نمىكنيم بگوئيم: مكلف به نمازفاسده است، ملكف به نماز صحيح است و لو اينكه در مقام وضع و تسميه اعمى باشيم.
پس نتيجه اين شد كه مستشكل مىگويد كه در آن مرحلهاى كه دعواى بين صحيحى و اعمىاست آنجا كه جاى تمسّك به اطلاق نيست، مرحله وضع و تسميه كه اطلاقى وجود ندارد و درآنجايى كه اطلاق وجود دارد كه عبارت از آنجايى است كه امر تحقّق دارد، تكليف تحقّق دارد، درآنجا بين صحيحى و اعمى اصلاً نزاعى وجود ندارد، هر دو مىگويند: «اقيموا الصلاة اى اقيمواالصلاة الصحيحه» و چون با هم دعوا ندارند نتيجه اين مىشود كه نه صحيحى و نه اعمى، نمىتوانندتمسّك به اطلاق بكنند، براى اين كه در مقام تعلّق امر، هر دو مأمور به را نماز صحيح مىدانند.
پس در حقيقت اين اشكال،
تمرينات
علت عدم جواز صحيحى به اطلاق را توضيح دهيد
مراد از اطلاق در اشكال دوم را بيان نمائيد
فرق بين «احل الله البيع و كتب عليكم الصيام» در چيست
مرحله ترتب ثمره يعنى اشكال سوم را شرح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...