سه شنبه 29 خرداد 1403 - 9 ذيحجه 1445 - 18 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1218 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1218 جلسه 1218
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
در اين خطابات و احكامى كه تشخيص موضوعش در انحصار مجتهد است، ومجتهد بايد موضوع آن احكام را تشخيص بدهد، آيا چون تشخيص موضوع در انحصارمجتهد است، حكم هم اختصاص به او پيدا مىكند يا اين كه حكم عموميت دارد؟ دراصول عمليهاى كه در شبهات حكميه جارى مىشود. چون تشخيص شبهه حكميه مربوطبه مجتهد است، آيا جريان اصل عملى هم اختصاص به مجتهد دارد يا نه؟
متن درس
تشخيص تعارض ميان دو روايت متعارض متكافىء
در ما نحن فيه بر حسب روايات تخيير، خطابات تخيير در مورد مجىء خبرينمتعارضين است، مجىء حديثين مختلفين است. حديثين مختلفين را چه كسى مىتواندتشخيص بدهد، چه كسى مىتواند بفهمد كه در اين مسأله دو روايت متعارضِ متكافأوجود دارد؟ اين «من شأن المجتهد و من خصوصيات المجتهد» آيا چون تشخيص اينموضوع منحصر به مجتهد است «فموسع عليك» اين هم اختصاص به مجتهد دارد، تنهامجتهد تخيير دارد، تنها مورد تخيير، عبارت از مجتهد است يا اين كه نه، تشخيصموضوع مربوط به مجتهد است، اما چرا حكم اختصاص به او داشته باشد؟ مجتهدموضوع را تشخيص مىدهد در اختيار مقلِّد قرار مىدهد و بعد اين معنا را ذكر مىكند كهدر خبرين متعارضين، متكافئين، حكم عبارت از تخيير است، اما اين كه چه چيز اختياركند، اين با خود مقلِّد باشد، خود مقلِّد هم بتواند هر طرفى را بخواهد اختيار بكند، و منالممكن، مقلِّدين اختلاف پيدا كنند، بعضى از آنها اين طرف تخيير را بگيرند، بعضيها آنطرف تخيير را بگيرند، آيا كدام يك از اينها هست؟
ظاهر اين است ما نمىتوانيم دليلى اقامه كنيم بر اين كه حكم اختصاص به مجتهددارد، دليلى بر اين اختصاص نمىتواند قائم شود؟ ولو اين كه خطاب هم داشته باشد،«فموسع عليك» يا در دليل اصالة الاباحه، «كل شى لك حلال حتّى تعلم انه حرام» درعين حال حكم اختصاص به مجتهد ندارد. در باب اصول عمليه گفتيم، بر اين بحثنتيجهاى ترتب پيدا نمىكند، اما در مسأله ما نتيجه مهمّى بر آن ترتب پيدا مىكند. براىاين كه اگر تخيير، تخيير مجتهد باشد و منحصراً مجتهد بايد يك طرف را اختيار كند،مجتهد بايد يك طرف را اختيار بكند، بر طبق آن طرف هم فتوى دهد، فتوى هم در رسالهمنعكس شود، تمام مقلِّدين هم من دون اختلاف همانى را كه مجتهد اختيار كرده و برطبق آن فتوى داده است، بايد بر طبق آن عمل بكنند. اما اگر نه، مجتهد موضوع و حكم رامشخص كرد گفت: «هذه المسأله مما ورد فيه حديثان مختلفان متكافئان» و من خودمعقيدهام اين است كه حكم در اين جا تخيير است، پس هر كدام از شما هر طرفى رابخواهيد اختيار بكنيد، مانعى ندارد. مخصوصاً اگر تخيير هم استمرارى باشد كه بعد روىآن صحبت مىكنيم. آن وقت خيلى ديگر نتيجه مهمّى بر آن بار مىشود. ممكن استمكلّف در يك هفته يك روايت دالّه بر حكمى را انتخاب بكند در نماز جمعه، هفته ديگرروايت مقابلش را انتخاب بكند. اگر تخيير استمرارى شد، ديگر هر مكلّفى در هر روزجمعهاى، عنان اختيار به دست خودش است.
تشخيص موضوع و حكم در شبهات به دست مجتهد يا مكلف
گفتيم كه نمىتوانيم دليلى بر اين مسأله داشته باشيم، چون تشخيص موضوع به دستمجتهد است لذا حكم هم اختصاص به مجتهد دارد، مجتهد بايد استصحاب وجوب نمازجمعه را جارى بكند. چرا؟ مجتهد موضوع و محمول را مشخص مىكند. مجتهدمىگويد: در نماز جمعه، حالت سابقه و حالت لاحقه وجود دارد، و هر چيزى كه حالتسابقه و لاحقه در آن وجود داشته باشد، «لاتنقض اليقن بالشكّ» در آن جارى مىشود.خود مقلِّد حالا مىآيد «لاتنقض اليقن بالشكّ» را جارى مىكند و مخصوصاً با توجه بهاين نكته كه «لاتنقض اليقن بالشكّ» يك خطاب و يك حكم است، ما در اين حكمتبعيض قائل شويم و بگوييم در شبهات موضوعيه كه تشخيص موضوع به دست خودمقلِّد است، خود مقلِّد مجرى استصحاب است، خود مقلِّد هم مخاطب به «لاتنقض اليقنبالشكّ» است؛ اما در شبهات حكميه، چون تشخيص موضوع به دست مقلِّد نيست، مقلِّدديگر از اين خطاب خارج مىشود و نقشى ندارد. در نتيجه «لاتنقض» بحسب شبههموضوعيه و بحسب شبهه حكميه دو نوع مخاطب داشته باشد:
در شبهات حكميه، مخاطبش خصوص مجتهد باشد و در شبهات موضوعيه،مخاطب، مطلق مكلّفين باشند، آيا مىشود چنين تفكيكى از نظر خطابى در «لاتنقضاليقن بالشكّ» پيدا بكنيم؟ و همينطور در «كل شىء لك حلال» بگوئيم اگر شبههموضوعيه تحريميه شد، اين «لك» عموميت دارد «من المقلِّد و المجتهد» اما اگر شبههحكميه تحريميه شد اين «لك» يعنى لخصوص المجتهد، آيا مىشود چينن تفكيكى ازنظر خطاب در ادله اصول ملتزم شويم، يا اين كه نه «كل شىء لك حلال» مىگويد كه هركجا شبههاى هست حكميه يا موضوعيه، اصالة الحليه جارى مىشود؛ منتهى ما از خارجمىدانيم كه شبهه موضوعيه را خود مقلِّد مىتواند تشخيص بدهد، اما در شبهه حكميهتشخيص مربوط به مجتهد است.
پس صرف اين كه تشخيص موضوع مربوط به مجتهد است، دليل نمىشود كه حكم وخطاب هم اختصاص به مجتهد داشته باشد. بلكه حكم و خطاب عموميت دارد به همينكيفيتى كه بيان كرديم.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) استصحاب را مجتهد جارى نمىكند، مجتهد حجّيتاستصحاب را فتوى مىدهد، اما مجرى استصحاب مقلِّد است. غير از اين نيست، درشبهات موضوعيه بيشتر از اين مجتهد نقش ندارد. مجتهد مىگويد: فتواى من اين استكه استصحاب در شبهات موضوعيه جارى مىشود، اما من جارى نمىكنم. شبههموضوعيه براى تو پيدا شده، تو كه شكّ دارى در اين كه اين عبايى كه حالت سابقهاشنجاست بوده، و الان شكّ در طهارت آن دارى، استصحاب را جارى مىكنى، تو«لاتنقض اليقن بالشكّ» را پياده مىكنى.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) دو حديث است يكى اين حديث را مىگيرد، و يكى آنحديث را. اين كه تخيير بدوى است يا استمرارى، مسأله ديگرى است، با اين جا خلطنكنيد.
طرق مختلف براى مجتهد در خبرين متعارضين متكافئين
نتيجه اينطور شد كه، در «ما نحن فيه»، با وجود خبرين متعارضين متكافئين در يكمسألهاى، براى مجتهد دو راه باز است: يك راه اين است كه اصلاً مسأله را، در اختيارمقلِّد نگذارد، خودش اختيار كند يكى از اين دو روايت را و بر طبق آن فتوى بدهد دررساله هم بنويسد مقلِّد هم عمل بكند، مانعى ندارد، و مىتواند هم به همان صورتى كهبيان كرديم، مسأله را مطرح كند، بگويد: «ايها المقلِّد» در اين مسأله دو روايت متعارضمتكافئين وارد شده است و فتواى من اين است كه در چنين وضعى حكم تخيير است.يعنى هر كدام را كه ميل دارى، هر كدام را كه اراده مىكنى خودت اختيار و انتخاب بكن.
اين دو صورت روى بيانى كه كرديم، بلااشكال
فرق تخيير در مسأله اصوليه با تخيير در مسأله فرعيه
لكن به نظر مىرسد كه اين ديگر تمام نيست، چرا؟ براى اين كه فتواى به تخييرظاهرش تخيير در مسأله فرعيه است، تخيير در مسأله فرعيه مثل تخيير بين خصال ثلاث،مثل تخيير در واجبات تخييريه، تخيير در مسأله فرعيه معنايش اين است. اگر مجتهد دررسالهاش فتواى به تخيير داد، ظاهرش اين است كه نظر من اين است كه حكم الهى دراين مسأله تخيير است در حالى كه حكم الهى تخيير نيست. البته اين حكم هست كه شمامىتوانيد به هر يك از اين دو خبر أخذ بكنيد اما اين اسمش تخيير در مسأله اصوليهاست، تخيير در مسأله اصوليه را نبايد با تخيير در مسأله فرعيه مخلوط كرد. تخيير درمسأله اصوليه معنايش اين است يعنى در مقام أخذ به حجّت انسان مخير است كه اينحجت را بگيرد و بر طبقش عمل كند، يا آن حجت را بگيرد و بر طبقش عمل كند. اماتخيير در مسأله فرعيه معنايش اين هست كه اصلاً حكم خدا در اين مسأله تخيير است،حكم الهى در اين مسأله فرعى عبارت از تخيير است در حالى كه حكم خدا در اين مسألهتخيير نيست، نه اين روايت دلالت بر تخيير كرده، نه آن روايت دلالت بر تخيير كرده،گرچه شما مخير هستيد در أخذ به احد الروايتين، اما حكم الله عبارت از تخيير در مسألهفرعى نيست، لذا به نظر نمىرسد كه براى مجتهد اين راه سوم هم، باز باشد كه اصلاًمجتهد در رساله خودش فتواى به تخيير بدهد، به طورى كه وقتى مقلِّد مخصوصاً طلبه بااين فتوى برخورد مىكند اصلاً در ذهنش نمىآيد كه اين جا خبرين متعارضينى بوده،بلكه در ذهنش مىآيد كه يك روايتى بوده و آن روايت مفادش تخيير بوده است، معناىتخيير در مسأله فرعى چنين معنايى هست.
آيا مجتهد در اين جا به اين صورت مىتواند فتوى بدهد، به نظر نمىرسد كه اينصورتش ديگر جايز باشد. بلكه راه منحصر به همان دو راه است: يا خودش يكى راانتخاب كند بر طبقش فتواى بدهد، يا اين كه موضوع و محمول قضّيه را در اختيار مقلِّدقرار بدهد و مقلِّد هم يكى از آنها را انتخاب كند.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) بله؟ براى اين كه مخير است به اين كه به يكى از اينها أخذبكند. تخيير در مسأله اصوليه است در باب ساير اصول عمليه هم همينطور است، هممىتواند خودش به استصحاب وجوب نماز جمعه متكّى بشود و فتوى به وجوب نمازجمعه بدهد و هم مىتواند بگويد نماز جمعه مجراى استصحاب است و ما هماستصحاب را حجّت مىدانيم، خودت وجوب نماز جمعه را استصحاب بكن «ما نحنفيه» هم به همين كيفيت است، اما ديگر راه سوم كه اصلاً فتواى به تخيير در رسالهمنعكس بشود كه اين ظهور در اين دارد كه اصلاً حكم فرعى الهى عبارت از تخيير است،بر حسب ظاهر نمىتوانيم به آن ملتزم شويم.
تخيير بدوى يا استمرارى در أخذ به خبرين متعارضين
اما مسأله ديگرى كه در باب تخيير مطرح است، همين بود كه اشاره كرديم آيا تخييردر أخذ به خبرين متعارضين، تخيير بدوى است، يا استمرارى، و يا تفصيل در مسألهاست. تخيير اگر بدوى باشد، معنايش اين است كه مجتهد در اولين برخورد با خبرينمتعارضين يكى از آنها را بايد براى هميشه انتخاب بكند، الان فقط حق انتخاب دارد امابعد از آن كه يكى را انتخاب كرد، ديگر عدول نمىتواند بكند، و ديگرى را نمىتواندأخذ بكند تنها در اول كار اين تخيير براى او ثابت است، يك طرف را كه گرفت ديگرمسأله تمام شد، از اين، به تخيير بدوى تعبير مىكنند، يعنى فقط در ابتداى امر تخيير براىمجتهد ثابت است، اما در غير ابتداى امر ديگر بايد بر طبق همان كه در اول امر انتخابكرده، رفتار بكند و هيچ گونه تخييرى ندارد.
اما تخيير استمرارى معنايش اين است كه نه، مثلاً در مسأله نماز جمعه هر هفتهمىتواند به يكى از دو روايت متعارض أخذ بكند، اين هفته به يك روايت، هفته دوم بهروايت ديگر، هفته سوم باز به روايت اول طبق دلخواه خودش، نه اين كه به اين ترتيبپيش برود هر چه دلش خواست در هر روز جمعهاى آن را فرض كند، «كانه اول الامر»،هر يك از اين دو خبر را دلش بخواهد أخذ بكند به صورت آزاد بتواند أخذ بكند. از اينتعبير به تخيير استمرارى مىشود. براى مجتهد مستمراً تخيير ثابت است. هميشه تخييربراى او ثابت است، در هر جمعهاى او مخير است كه به هر كدام از دو روايت كهمىخواهد أخذ بكند. از اين تعبير به تخيير استمرارى مىكنند. يك احتمال سومى درمسأله هست، البته يك احتمال چهارمى ذكر شده كه او اصلاً خارج از بحث است.
احتمال سوم مبتنى بر همان جهتى بود كه در مسأله قبلى از آن فارغ شديم، و آن ايناست كه اگر ما بگوييم، تخيير در روايات تخيير اختصاص به مجتهد دارد و اصولعمليهاى كه در شبهات حكميه جارى مىشود، اختصاص به مجتهد دارد، اگر قائل بهاختصاص شديم اين جا بگوييم تخيير بدوى است. يعنى مجتهد كه حالا مىخواهد رسالهبنويسد، بايد مسأله را روشن كند در رسالهاش يكى را انتخاب كند و فتواى بدهد كه براىهميشه حكم همين است، اما اگر اين حرف را زديم كه نه در خطابات تخيير ولو اين كهتشخيص موضوعش در انحصار مجتهد است اما حكم به تخيير اختصاص به مجتهدندارد. حكم به تخيير در مورد مقلِّدين هم جريان دارد، اگر اينطور شد، تخييرش ديگراستمرارى است، اين تخييرش، تخيير هميشگى است، در حقيقت اين احتمال سوم ايناست كه ما مسأله بدوى بودن و استمرارى بودن تخيير را متفرع بر مسأله قبل بدانيم. اگردر مسأله قبل خطاب تخيير منحصر به مجتهد است «فالتخيير بدوى» و اگر در مسأله قبل،تخيير را شامل عموم مقلِّدين بدانيم اين جا «فالتخيير استمرارى».
راه به دست آوردن استمرارى يا بدوى بودن تخيير
سه تا احتمال در مسأله مطرح است:
1 - تخيير بدوى مطلقا
2 - تخيير استمرارى مطلقا
3 - تفصيل در بدوى و استمرارى.
به اين كيفيتى كه ملاحظه شد، بحث در اين است كه ريشه اين مسأله چيست و از كجامىتوانيم اين معنا را استنباط كنيم، از كجا مىتوانيم اين بدويت و استمراريت را به دستبياوريم؟ اين جا دو مستند وجود دارد كه بايد آن دو را ملاحظه كنيم و ببينيم كه از اين دومستند چه چيزى استفاده مىشود: يكى كه در درجه اول هم اين معنا است، خود رواياتوارده در تخيير، همين رواياتى كه اصل تخيير را از آن استفاده كرديم، اين روايات را دراين رابطه بررسى بكنيم، ببينيم از روايات تخيير استفاده مىشود، آيا تخيير بدوى است ياتخيير استمرارى است؟ البته به اين نكته هم بايد توجه داشته باشيد كه آن چيزى كه نياز بهدليل دارد، استمرارى بودن تخيير است، والا تخيير بدوى يعنى اين كه در اول امر انسانمخير است، ديگر دليل نمىخواهد، دليلش همين تخييرى بود كه ما تا به حال ذكر كرديم.آن چيزى كه نياز به دليل دارد، «بعد الفراغ عن اصل التخيير»، عبارت از استمرارى بودنتخيير است، يعنى ببينيم در جمعه دوم هم تخيير هست يا نه؟ در جمعه سوم هم تخييرهست يا نه؟ اما اين كه در جمعه اول تخيير ثابت است؛ از آن گذشتيم، آن جاى بحثنيست.
پس بدوى بودن نياز به دليل ندارد، اما استمرارى بودن نياز به دليل دارد، اگر ما بتوانيمبر استمرارى بودن تخيير دليل اقامه كنيم، تخيير استمرارى ثابت مىشود، اما اگر نتوانيستماقامه كنيم، ديگر از ما مطالبه نكنيد كه دليل بر بدوى بودن تخيير چيست؟ بدوى بودن كهمسألهاى نيست، بدوى بودن يعنى در همان اول امر مخير هستيد، اين جاى بحث نيست،جاى بحث اين است كه در مرتبه ثانيه آيا تخيير ثابت است يا نه؟ اين نياز به دليل دارد،اگر دليل بر اين معنا اقامه شد، «فبها» اگر نشد ديگر همان تخيير بدوى است، ديگر بدوىبودن «لايحتاج على اقامة الدليل عليه». البته يك تفصيل هم هست.
مستند در اين مسأله يكى روايات تخيير است، و يكى هم مسأله استصحاب تخيير،اگر دست ما از روايات كوتاه شد، اگر نفى و اثباتى در روايات تخيير در اين مرحلهنتوانيم پيدا بكنيم، استصحاب تخيير را بايد بررسى كنيم، پس مستند يكى روايات است ويكى استصحاب، حالا در باب رواياتش، يك مطلبى را شيخ انصارى«ره» بيان كردند، كهمن مطلب ايشان را بيان مىكنم، شما هم مراجعه بفرماييد، ببينيم اين حرف تمام است يإے؛ظظظنه، اصل بيان ايشان را بيان مىكنيم، مناقشهاش براى بعد ان شاء الله.
استدلال شيخ انصارى(ره) در عدم حمل روايات بر استمرارى بودن تخيير
مرحوم شيخ انصارى«ره» مىفرمايند: به روايات تخيير در رابطه با استمرارى بودنتخيير نمىشود استدلال كرد، چرا؟ براى اين كه اگر شما بخواهيد به روايت تخيير براىاستمرارى بودن تمسّك كنيد اين متفرع بر اين است كه اين روايات اطلاق داشته باشد، ومعناى اطلاق اين است كه روايات در مقام بيان اين جهت هم باشد كه آيا در مرحله دومدر واقعه سوم، آيا تخيير ثابت است يا نه؟ در حالى كه مرحوم شيخ مىفرمايد: ما كه بهروايات تخيير مراجعه مىكنيم، مىبينيم روايات تخيير در مقام بيان وظيفه «متحيّر فىالابتداء» است، آن كسى كه به دو خبر متعارض برخورد كرده، و الان گيج و گم است كهآيا حكم مطابق كدام يك از اينها است، روايات تخيير وظيفه اين شخص و حكم او رابيان مىكند، اما آن كسى كه يكى از اين دو روايت را گرفته بر طبقش هم فرضاً عمل كردهيا بر طبقش فتوى داده است. باز هم روايات تخيير براى اين هم مسأله تخيير را مطرحمىكند. ايشان مىفرمايد اين خلاف ظاهر روايات تخيير است. توضيح حرف شيخ ايناست كه در حقيقت اين جا دو مسأله طولى داريم: يكى اين كه آيا در ابتداى امر تخييرهست يا نه؟ بعد از آن كه اين مسأله روشن شد و از اين مسأله فارغ شديم كه در ابتداىامر تخيير هست، آن وقت نوبت به اين مىرسد كه ببينيم آيا اين تخيير براى يك بار استيا اين تخيير به طور استمرار است كه مسأله استمرار تخيير، در طول مسأله تخيير است، وبه دنبال مسأله تخيير است، و اين نياز به دو سؤال و جواب دارد، يك سؤال در رابطه بااصل مسأله تخيير است، يك سؤال هم «بعد الفراغ عن اصل التخيير، هل التخيير فى مرتبةواحدة او التخيير بطور الاستمرار» در حالى كه ما به روايات تخيير كه مراجعه مىكنيم،مىبينيم در همه آنها همان سؤال اول مطرح هست. همان وظيفه حالت اول را مطرحكرده، و هيچ گونه تعرّضى نسبت به سؤال دوم و به مسأله دوم در روايات تخيير نشده،لذا اگر مستند روايات تخيير باشد، به عقيده مرحوم شيخ نمىتوانيم به اطلاق رواياتتخيير استمرار تخيير را ثابت كنيم. براى ملاحظه بيان ايشان، بايد همين طورى بررسىنكنيم، بلكه روايات تخيير را ملاحظه بكنيم شايد در بعضى از روايات صلاحيت تمسّكبه اطلاق در تخيير وجود داشته باشد كه اين را دقت بفرمائيد براى شنبه ان شاءالله.
تمرينات
چگونه تشخيص تعارض ميان دو روايت متعارض متكافىء ممكن است
تشخيص موضوع و حكم در شبهات به دست مجتهد يا مكلف است
طرق مختلف براى مجتهد در خبرين متعارضين متكافئين را ذكر كنيد
فرق تخيير در مسأله اصوليه با تخيير در مسأله فرعيه در چيست
راه بدست آوردن استمرارى يا بدوى بودن تخيير چگونه است
استدلال شيخ انصارى(ره) در عدم حمل روايات بر استمرارى بودن تخيير چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...