يکشنبه 13 خرداد 1403 - 23 ذيقعده 1445 - 2 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1197 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1197 جلسه 1197
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
شك در تقدّم و تأخّر دليل عام و خاص
صورت سوم از صور دوران بين تخصيص و نسخ، اين بود كه يك دليل عام و يكدليل خاصى وارد شده لكن معلوم نيست كه كدام متقدّم بوده و كدام متأخّر، و همين شكما در تقدّم و تأخّر، موجب ترديد در اين شده كه آيا مسأله تخصيص مطرح است يامسأله نسخ؟ به اين صورت كه اگر دليل خاص فرضاً بعد از عام وارد شده باشد، چونبعد از حضور وقت العمل بالعام است بايد عنوان ناسخيت داشته باشد، و اگر قبل، واردشده باشد بايد عنوان تخصيص داشته باشد. روى اين فرض و روى اين ترتيب، عنوانتخصيص و نسخ روى همان دليل خاص پياده مىشود، به خلاف آن فرضى كه ما ديروزبحث مىكرديم آن امرش داير بود بين اين كه دليل خاص مقدّم عنوان تخصيص داشتهباشد يا عام متأخّر عنوان ناسخ داشته باشد، اما در اين صورت با اين فرضى كه عرضمىكنيم، مسأله تخصيص و نسخ روى همان دليل خاص پياده مىشود. اگر دليل خاصبعد از عام وارد شده باشد، چون بعد از حضور وقت العمل بالعام است طبعاً بايد عنوانناسخيت در آن باشد و اگر قبل العام وارده باشد، عنوان تخصيص در باره او مطرح است.و چون قبليت و بعديت براى ما روشن نيست، در نتيجه نمىدانيم كه آيا اينجا مسأله بهصورت تخصيص مطرح است يا به صورت نسخ. اينجا تنها راه و مرجّحى كه مىتوانيممطرح كنيم، همان مسأله غلبه تخصيص و ندرت نسخ است. در باب غلبه تخصيص اينتعبير شايع است كه «ما من عام الا و قد خص» يعنى در برابر عمومات اكثراً مخصصاتمطرح هستند نه نواسخ و در باره ندرت نسخ هم گفتهاند: در موارد معدود و محدودىمسأله نسخ مطرح است. اين طور نيست كه زائد بر آن موارد، انسان بتواند حكم به نسخكند. در حقيقت موارد نسخ، انگشتشمار است. اينجا اين بحث پيش مىآيد كه ماحجّيّت اين غلبه را از كجا ثابت بكنيم؟
ملاك شبهه محصوره و ارتباط آن به محل بحث
لكن مىتوان جواب اين مناقشه را به اين صورت داد كه در فرق بين شبهه محصوره وشبهه غير محصوره، يك فرق كلى هست كه ما به عنوان ضابطه بيان كرديم كه ملاك درشبهه غير محصوره اين است كه احتمال به مرحلهايى از ضعف و ندرت برسد كه عقلا بهاين احتمال اعتنا نكنند. احتمالات از نظر عقلا دو جور است: انسان يك وقت زير يكسقف سالم مستحكمى نشسته است در عين حال احتمال مىدهد كه اين سقف فرو بريزداما اين احتمال معتنابه عند العقلا نيست. عقلا به چنين احتمالى ترتيب اثر نمىدهند، امابه خلاف اينكه انسان زير يك سقف مخروبه قرار گيرد و احتمال فرو ريختن آن سقف رابدهد، آنجا احتمال معتنابه و عقلايى است.
اصلاً ما ملاك شبهه غير محصوره را اين قرار داديم كه جوانب علم اجمالى گاهى بهقدرى زياد است كه در رابطه با هر كدام از اينها، ولو اينكه شما احتمال حرام را مىدهيداما احتمال به مرحلهاى از ضعف و فتور رسيده كه عقلا به اين احتمال اعتنا نمىكنند وترتيب اثر نمىدهند، اما به خلاف شبهات محصوره كه احتمال حرام و انطباقش بر هريك از اطراف علم اجمالى، يك احتمال معتنابه عند العقلا است. لذا در شبهات غيرمحصوره، وجوب احتياط و وجوب اجتناب لازم نيست براى ضعف همين احتمال.
حالا اين مطلب را با همان ملاك در مانحن فيه پياده مىكنيم، مىگوييم: مسأله ندرتنسخ به مرحلهايى است كه اصلاً احتمال نسخ، مورد اعتناى عقلا نيست، به خلافاحتمال تخصيص. در مقايسه اين دو احتمال با يكديگر، غلبه تخصيص و ندرت نسخ،مسأله را به جايى كشانده كه وقتى شما در اين فرض سوم مثلاً دوران بين نسخ وتخصيص را مطرح مىكنيد، مىگوييم: بله، شما احتمال نسخ و تخصيص هم مىدهيد، امااين احتمال نسخ را كنار بگذاريد براى اينكه عقلا به اين احتمال ترتيب اثر نمىدهند،عقلا به اين احتمال اعتنا نمىكنند. پس لازم نيست كه ما روى حجّيت غلبه يا «الظنيلحق الشىء بالاعم الاغلب» تكيه كنيم، تا شما بفرماييد كه چه دليلى بر حجّيت غلبه وچه دليلى بر حجّيت «الظن يلحق الشىء بالاعم الاغلب» وجود دارد؟ مىگوييم: اگر ما بهاين صورت مطرح كرديم حق با شماست، اما ما مىگوييم: نفس احتمال نسخ. شمانمىگوييد: امر داير بين تخصيص و نسخ است، يعنى يك طرف احتمال تخصيص و يكطرف احتمال نسخ، مىگوييم: اين احتمال نسخ را عقلا از رده خارج مىكنند، به علتغلبه تخصيص و ندرت نسخ. اين احتمال «لايعتنى به عند العقلاء».
اگر يك احتمالى عند العقلاء معتنابه نشد، در حقيقت مسأله به اين برگشت مىكند كهاصلاً امر داير بين تخصيص و نسخ نيست، براى اينكه دوران، فرع اين است كه هر دواحتمال معتنابه باشد، هر دو احتمال منشأ اثر باشد. اما اگر عقلا آن احتمال را نمىبينند وحسابى براى آن باز نمىكنند، از اين راه به مسأله وارد مىشويم و نتيجه آن اين است كهبايد تخصيص را قائل شويم و مسأله نسخ را كنار بگذاريم، ولو اينكه اصل احتمال نسخدر جاى خودش است، اما «لايترتب عليه اثر». تا اينجا بحثهايى كه مربوط به دوران بينتخصيص و نسخ بود، تمام شد.
بررسى آخرين مورد اظهر و ظاهر (مطلق و مقيّد)
اگر ترتيب بحث يادتان باشد ما مصاديقى از نص و ظاهر و اظهر و ظاهر مطرح كرديمكه به مناسبت آن، مسأله نسخ و تخصيص مطرح شد. حالا يك مورد ديگر هم در مسألهاظهر و ظاهر ذكر شده كه تصادفاً اين مورد خيلى ثمره عمليه دارد و شايد اصلاً يكتحوّلى در فقه به وجود بياورد و آن اين است كه در مواردى كه ما به حسب ظاهر، معاملهاطلاق و تقييد مىكرديم كه موارد اطلاق و تقييد اين طورى كه در بحث اطلاق و تقييدملاحظه فرموديد گاهى مطلق و مقيّد متخالفين هستند، يك دليل مىگويد: «اعتق رقبة»يك دليل مىگويد: «لاتعتق رقبة كافرة» گاهى هم مطلق و مقيد هر دو مثبت هستند، منتهاهمان طورى كه آنجا ذكر شد از راه وحدت حكم كه وحدت حكم گاهى از راه وحدتسبب استفاده مىشود، مىفهميم كه يك حكم بيشتر اينجا وجود ندارد. مثل اينكه دليلمىگويد: «ان ظاهرت فاعتق رقبة» دليل ديگر مىگويد: «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة».شما مىدانيد كه در مورد ظهار، دو حكم وجود ندارد. يك حكم وجوبى متعلق به عتقتحقق دارد. آن دليل مىگويد: آن حكم عبارت از وجوب عتق مطلق رقبه است، اين دليلمىگويد: آن حكم، وجوب عتق رقبه مؤمنه است. يكى از مواردى كه مسأله حمل مطلقبر مقيّد مطرح است، همين مثال است، اينجايى كه مطلق و مقيّد مثبتين هستند، ولى درعين حال روى وحدت حكم، مسأله اطلاق و تقييد مطرح است. اين را تقريباً تا به حال بهصورت يك اصل مسلّمى مىدانستيم و با آن برخورد مىكرديم.
لقائل ان يقول: اين دليلى كه مىگويد: «ان ظاهرت فاعتق رقبة» و دليل دوم كهمىگويد: «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة» شما چرا حمل مطلق بر مقيّد مىكنيد؟ راهديگرى وجود دارد. راهش اين است كه اين «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة» امرش حملبر استحباب بشود به لحاظ اينكه عتق رقبه مؤمنه افضل الفردين است يعنى تكليف عتقالرقبه است و بين مؤمنه و كافره فرقى نمىكند اما اگر شما رقبه مؤمنه را انتخاب كرديد،افضل فردين در اين رابطه است. مثل اينكه يك دليل مىگويد: «اقيموا الصلوة» يك دليلهم مىگويد: «صلّوا فى المسجد» چطور آنجا اطلاق و تقييد را مطرح نمىكنيد؟مىگوييد: «اقيموا الصلوة» به اطلاق خودش باقى است، مىخواهد اين نماز در مسجدباشد، در خانه باشد، در حمام باشد. «صلّ فى المسجد» امر استحبابى است و صلوة درمسجد را به عنوان افضل افراد صلوة از نظر مكان، دلالت مىكند لذا نمىآييد بين «اقيمواالصلوة» و «صلّ فى المسجد» معامله اطلاق و تقييد بكنيد. پس چرا در «فان ظاهرتفاعتق رقبة» با «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة» اين معامله را نمىكنيد؟ اينجا هم همينحرف را بزنيد.
بالاتر؛ حتى اگر دليل مقيّد با دليل مطلق متخالف بود، مثل اينكه در همين مثال اگر بهجاى دليل دوم اين عبارت بود: «ان ظاهرت فلاتعتق رقبة كافرة» كه با «اعتق رقبة» دراثبات و نفى متخالف است، مىگوييم: همين جا هم چرا تقييد مىكنيد؟ «لاتعتق رقبةكافره» را مثل «لاتصل فى الحمام» معنا كنيد. معناى «لاتصل فى الحمام» اين است كهنماز در حمام منقصت دارد، نماز در حمام اقل ثواباً است «لاتعتق رقبة كافرة» هممعنايش همين باشد، يعنى عتق رقبه كافره در عين اينكه مجزى است و در عين اينكه يكىاز افراد مكلفبه است، لكن در عين حال، أنقص الافراد است، اخس الافراد است و اقلالافراد ثواباً است، اما فردٌ. اگر كسى خواست در دنبال ظهار، به عتق رقبه كافره اكتفا كندهيچ مسأله نيست. اما اگر مسأله حمل مطلق بر مقيّد مطرح باشد، در هيچ يك از اين دو،غير از عتق رقبه مؤمنه نمىتواند محقِق اطاعت و محقِق موافقت تكليف مولا باشد.
اينجا ابتداءً امر بين اين دو، داير است. چه كسى گفته: شما مطلق را حمل بر مقيّدكنيد؟ چرا اين راه دوم را انتخاب نمىكنيد؟ آن هم با توجه به اينكه استعمال امر و هيأتافعل در باب مستحبات به طورى شايع است كه همان طورى كه صاحب معالم در كتابمعالم فرموده اصلاً به سرحدى رسيده كه عنوان مجاز مشهور پيدا كرده، مثل اينكه اصلاًقرينه شهرت هم همراهش هست و همين طور استعمال نهى در كراهت. همان طورى كهاوامر در مستحبات، شيوع استعمال و كثرت استعمال دارد، نواهى هم در كراهت هميننقش را دارد. پس چرا «لاتعتق رقبة» را شما حمل بر كراهت نمىكنيد؟ حمل بر اقليتثواب نمىكنيد؟
عدم لزوم حمل مطلق بر مقيّد در مقام از نظر محقق حائرى(ره)
سيدنا الاستاذ الامام(ره) از استادشان مرحوم محقق حائرى(رضوان اللّه تعالى عليه)مؤسس حوزه علميه قم نقل فرمودهاند كه ايشان اين طورى تعبير فرمودهاند كه براى منخيلى سخت است «يصعب علىّ» كه اين مطلقات را (به ضميمه يك نكتهاى كه عرضمىكنم) حمل بر تقييد كنيم با اينكه اوامر در مستحبات كثرت استعمال دارد و نواهى دركراهت كثرت استعمال دارد. يك جهت ديگر هم هست كه ايشان اشاره فرمودهاند و آناين است كه شما در مسأله تقييد و اطلاق مىگوييد: مطلق اطلاقش ثابت بوده و معناىثبوت اطلاق اين است كه در مقام بيان بوده. آن وقت مىخواهيد مطلقى كه در مقام بياناست و اطلاقش تثبيت شده و ريشه مستحكم دارد را ريشهاش را با تقييد از بين ببريد، امااگر حمل بر استحباب كنيد كه مسألهايى به وجود نمىآيد. «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة»يعنى اين افضل الفردين است و الا حكم، همان «اعتق رقبة» است «ان ظاهرت فلاتعتقرقبة كافرة» يعنى ثوابش كمتر است و الا حكم، همان «اعتق رقبة» است.
در حقيقت در حمل امر بر استحباب با ريشه اطلاق برخورد نكردهايد. اطلاق به قوّتخودش باقى است و مقام بيان، محفوظ است، منتها شما يك فردى را به عنوان افضل،معرفى كردهايد و يك فردى را به عنوان أنقص، معرفى كردهايد. اما اگر بخواهيد مسألهاطلاق و تقييد را مطرح بكنيد، نتيجه اين مىشود كه تيشه را برداريد به ريشه آن مطلقبزنيد بگوييد: اصلاً كأنّ اطلاق، دروغ بوده و واقعيتى نداشته. واقعيت همين است كهدليل مقيّد بر آن دلالت مىكند.
لذا ايشان مىفرمايد: براى من خيلى سخت است كه بگويم: اين مطلقات وارده درمقام بيان حمل بر مقيّد بشود، با اينكه اين طرف قصه هيچ مشكلى ندارد، براى اينكه اينطرف، استعمال امر در استحباب است و مانعى ندارد، استعمال نهى در كراهت است ومسألهاى ندارد.
در حقيقت به نظر ايشان شايد اظهر، همان «حمل الامر فى المقيّد على الاستحباب وحمل النهى بالمقيّد على الكراهة» است. اين را از حمل مطلق بر مقيّد اظهر مىدانند كه تابه حال اين سبكى معامله مىشد. اين بيان ايشان چطور است؟
تفصيل امام (ره) در حمل مطلق بر مقيّد
اينجا باز امام بزرگوار(ره) يك تفصيلى در اين رابطه دادهاند كه نسبتاً جالب است.مىفرمايند: بايد ببينيم اين مطلقات در چه موقعيتى وارد شده و با چه شرايطى وارد شده؟
مىفرمايد: اين مطلقات به دو نحو مىتواند وارد شود: يك نحو، همين است كه مثلزرارة و محمد بن مسلم كه از راه بيانات ائمه به اينها اعلام شده بود كه شما بايد مطالب رااز ائمه بپرسيد، يادداشت كنيد، اين مطالب به صورت كتاب و به صورت روايت براىآينده اسلام و آينده شيعه باقى بماند. اين طور نيست كه در هر عصر و زمانى، مردم درحضور و محضر يك امام معصومى باشند. مسأله امامت منتهى مىشود به امامى كه طولغيبت پيدا مىكند و در نتيجه مردم جز به اين روايات به چيزى دسترسى ندارند. لذا اينسؤالاتى كه مثل زرارة و محمد بن مسلم و اشباه اينها از ائمه مىكردند، اينها نه براى اينبود كه محل ابتلايشان بود، نه براى اين بود كه حالا از خانهاش آمده يك چيزى مورداحتياجش بوده مىخواهد از امام سؤال كند. اين سؤالات فقط به منظور اين بوده كهجواب اين سؤالات و يا ابتداءً خود بيانات ائمه محفوظ بماند و در اختيار من و شما قراربگيرد. پس يك وقت مطلقات در اين شرايط وارد مىشود.
اما يك وقت است كه در يك شرطى بوده يك مسألهاى محل ابتلا بوده. يك كسى زنخودش را ظهار كرده، به آن نحوى كه در كتاب ظهار مطرح است به او گفته: «ظهرك علىكظهر اُمى» بعد آمده خدمت امام براى استفتا و اينكه اسلام در اين ظهار مبتلا به چهحكمى دارد كه آن را اجرا كند و پياده كند. از امام مثلاً سؤال مىكند كه من زنم را ظهاركردم، حالا بايد چه كار كنم؟ امام در جواب مىفرمايد: «ان ظاهرت فاعتق رقبة» كه اينمطلق در مقام جواب از سؤال كسى است كه مورد سؤال، مبتلابه او بوده و مىخواستهجواب را بگيرد و برود بلا فاصله بر طبق اين جواب عمل كند.
امام بزرگوار مىفرمايد: بين اين دو فرق است. اگر از قبيل قسم دوم باشد كه الان آمدهسؤال كند و جواب را بگيرد برود اجرا بكند، امام هم به او فرموده: «ان ظاهرت فاعتقرقبة» چيز ديگر هم نفرمودهاند اين هم به اطلاق اين اخذ كرد و رفت يك رقبه كافره كهطبعاً قيمتش ارزانتر است را آزاد كرد، اينجا ما بخواهيم مسأله حمل مطلق بر مقيّد كنيمخيلى مشكل است براى اينكه اين مطلق، القا شد و عمل شد، يك سال بعدش امامفرمود: «ان ظاهرت لاتعتق رقبة كافرة». آن كسى كه يك سال قبل ظهار كرده بود و از خودامام پرسيده بود و امام هم جواب فرموده بود: «ان ظاهرت فاعتق رقبة» بعد از يك سال،شنيد كه امام فرمود: «ان ظاهرت لاتعتق رقبة كافرة» اين بيچاره هم همان روزى كه از امامپرسيده رقبة كافره آزاد كرده، پس چه كند؟ توى سر خودش بزند بگويد: واى بر من!؟ اينچه گناهى كرده؟ اين آمده از خود امام پرسيده، خود امام هم جواب فرمودهاند، خود امامهم برايش قيد ذكر نكردهاند. همان مطلق بلا فاصله مورد عمل و اجرا قرار گرفت.
لذا ايشان در اين صورت مىفرمايند: همان نظر مرحوم محقق حائرى اما آن مطلقاتى كه به اين صورت وارد نشده است، صرفاً به عنوان ضبط در كتاب، بهعنوان نقل روايت، به عنوان محفوظ ماندن براى من و شما، به زرارة و امثال زراة القاشده است. زرارة اصلاً ظهار نكرده و امام به او فرمود: «ان ظاهرت فاعتق رقبة» و او همدر كتاب خودش نوشت. يك سال بعد هم امام فرمود: «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة».اين با قسم اول فرق مىكند. اينجا مسأله حمل مطلق بر مقيّد، يك مسأله بلا مانعى استبراى اينكه آن اطلاق و القاى اطلاق به منظور پياده كردن فعلى نبوده، به منظور ثبت دركتاب زرارة بود. و در يك قسمت «ان ظاهرت فاعتق رقبة» مطرح است و در يك جاىديگر «ان ظاهرت فاعتق رقبة مؤمنة» است. اصلاً محيط تقنين يك چنين اقتضايى دارد كهاول، يك ضابطه كليه مطرح شود بعد خصوصيات ذكر شود. اينجا مسأله حمل مطلق برمقيّد بلا مانع است.
ممكن است شما بفرماييد: اين بلا مانع است اما آيا اين ترجيح دارد يا حمل امر براستحباب ترجيح دارد؟ هر دو بلا مانع شد. هم مىتوانيم حمل مطلق بر مقيّد كنيم هممىتوانيم امر را حمل بر استحباب كنيم. كدام ترجيح دارد؟
ترجيح دلالت لفظى وضعى بر غير آن
اينجا يك نكتهاى هست و آن اين كه دلالت امر بر وجوب از چه راهى ثابت شدهاست؟ اين كه شما مىگوييد: «الامر يدلّ على الوجوب» يعنى هيئت افعل و صيغة افعل؟دلالت هيئت افعل بر وجوب در همان باب اوامر، محل بحث است. اگر ما دلالت هيئتافعل را بر وجوب، دلالت وضعى بدانيم، بگوييم: واضع هيئت افعل را براى دلالت بروجوب وضع كرده است، كما اينكه شايد اكثر قائلين به دلالت هيئت افعل بر وجوب،همين معنا را معتقد هستند و مىگويند: دلالت وضعى دارد، منتها هيئت وضع شده است.همان طورى كه ماده وضع دارد، هيئت هم وضع دارد. هيئت «تدل على الوجوب بدلالةوضعية» اگر اين حرف را در اينجا بزنيم ناچاريم بگوييم: حتماً بايد حمل مطلق بر مقيّدشود براى اين كه اطلاق داراى دلالت لفظى نيست. ريشه اطلاق، عدم بيان و سكوتمولا است. اگر مولا در «اعتق رقبة مؤمنة» مسأله وجوب عتق رقبه مؤمنه را به يك دلالتلفظى وضعى بيان كند آيا باز هم اطلاق مىتواند مقاومتى داشته باشد؟ باز هم اطلاقمىتواند عرض اندام كند؟ اطلاق را شما در مقابل هيئت افعل آورديد، أيّهُما أقوى؟دلالت هيئت افعل دلالت وضعى لفظى است ولى دلالت اطلاق، دلالت سكوتى است،دلالت عدم بيانى است. عدم بيان و سكوت كه در مقابل دلالت لفظى وضعى نمىتواندنقش داشته باشد. لذا مجبوريم كه مقتضاى وضع هيئت افعل را ملاحظه كنيم و به مسألهحمل مطلق بر مقيّد تعيّن دهيم و بگوييم: نه تنها جايز است بلكه حمل مطلق بر مقيّد تعيّندارد. اين در صورتى كه دلالت هيئت افعل از راه وضع ثابت شده باشد.
اما اگر دلالت هيأت افعل از راه وضع نشد، بلكه از راه اطلاق شد كه اين توضيحىدارد كه در جاى خودش ذكر شده است. بعضىها گفتهاند: هيئت افعل دلالت بر مطلقبعث مىكند. اما مطلق بعث از نظر عقلا، جواب لازم دارد و جوابش جز با وجوب وانجام مبعوث اليه نمىشود.
خلاصه؛ اگر وجوب را از هيئت افعل از راه اطلاق استفاده كرديم نتيجه اين مىشودكه امر ما اينجا بين دوتا اطلاق داير است، يا بايد در اطلاق «اعتق رقبة» تصرف بكنيم وحمل بر مقيّد بكنيم يا بايد در اطلاق مفاد هيئت افعل تصرّف كرده و حمل بر استحبابكنيم. بالاخره بحسب ظاهر ترجيح با يكى از اين دو نسبت به ديگرى نيست. مگر اينكهبگوييم: حمل مطلق بر مقيّد يك مسأله معمولى است، مسأله متداول است، مسألهمتعارف است. اگر به اين سرى از مرجّحات بتوانيم تمسّك كنيم و الا فى نفسه، امر دايربين رفع يد از آن اطلاق و رفع يد از اين اطلاق است. اين تفصيل بسيار جالبى است كهامام بزرگوار(ره) در اين رابطه فرمودهاند. تا اينجا همه بحثهاى مختلف در موردى بود كهسر و كار ما با دو دليل بود، حالا يك بحث مشكل مفيد داريم در آنجايى كه سر و كار مابا سه دليل يعنى مسأله انقلاب نسبت باشد، ان شاءالله.
تمرينات
صورت سوم از دوران امر بين تخصيص و نسخ را توضيح دهيد
ملاك شبهه محصوره و ارتباط آن را به محل بحث بيان كنيد
آخرين موردى كه براى اظهر و ظاهر ذكر شده است كدام است
كلام محقق حائرى را در مورد اظهر و ظاهر توضيح دهيد
تفصيل امام(ره) را در حمل مطلق بر مقيّد بنويسيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...