يکشنبه 13 خرداد 1403 - 23 ذيقعده 1445 - 2 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1189 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1189 جلسه 1189
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
عدم ارتباط اطلاق به مقام لفظ
اطلاق هيچ ارتباطى به مقام دلالت لفظ ندارد بلكه مربوط به موقعيت متكلم و شرائطورود كلام است. اگر خداوند در كتاب اللّه «اقيموا الصلوة» بيان بفرمايد، از نظر دلالتلفظ و استعمال، فرقى نمىكند كه مولا در مقام بيان باشد و«اقيموا الصلوة» اطلاق داشتهباشد و در مواقعى قابل تمسّك و قابل استدلال باشد، يا اينكه متكلم در مقام بيان نباشدبلكه در مقام اهمال و اجمال باشد كه مقابل مقام بيان است، در نتيجه اطلاقى نداشته باشدو شما نتوانيد به اطلاق «اقيموا الصلوة» تمسك بكنيد.
آيا «اقيموا الصلاة»ى كه اطلاق دارد و قابل تمسّك است با «اقيموا الصلاة»ى كهاطلاق ندارد و در موارد شك قابل تمسك نيست، از نظر استعمال، فرق دارد؟ آيا از نظردلالت لفظى فرق مىكند؟ آيا اگر «اقيموا الصلوة» اطلاق دارد و قابل اطلاق استوضعش فرق مىكند و دلالت لفظىاش فرق مىكند و نحوه استعمالش فرق مىكند؟بلااشكال فرقى نمىكند. «اقيموا» در همان معناى خودش استعمال شده، صلاة هم درهمان معناى خودش. فرقى نمىكند كه مولا در مقام بيان باشد و «اقيموا الصلوة» اطلاقداشته باشد يا نداشته باشد.
پس اين در حقيقت اين معنا را روشن مىكند كه مسأله اطلاق، مربوط به مقام دلالتو مربوط به مقام لفظ نيست بلكه با توجه به خصوصياتى كه در باب اطلاق معتبر است وتماميت مقدمات حكمت، حكم عقل است. اين اطلاق تا زمانى ثابت است، تا زمانىبراى عبد در مقابل مولا، قابل احتجاج است كه در مقابل آن، يك تقييدى تحقق پيدانكند. اگر مولا در ضمن «لاتعتق الرقبة الكافرة» تفهيم كرد كه عتق رقبه كافره، محبوب ومطلوب من نيست، تا قبل از آمدن «لاتعتق الرقبة الكافرة»، «اعتق الرقبة» براى عبد و براىمكلف، قابل احتجاج بود اما وقتى كه اين بيان «لاتعتق الرقبة الكافرة» آمد، ديگر احتجاجعبد منقطع مىشود. از نظر عقل، عبد نمىتواند به «أعتق الرقبة» احتجاج داشته باشد.نقش «لاتعتق الرقبة الكافرة» همين است كه صلاحيت «اعتق الرقبة» را براى احتجاج عبدو استدلال عبد مىگيرد. «اعتق الرقبة» تا قبل از آمدن «لاتعتق الرقبة الكافرة» صلاحيتداشت، حالا ديگر صلاحيتش تمام مىشود، ديگر حالت استمرار در او وجود ندارد.
امكان بيان بودن عام براى اطلاق
در اينجا مىتوانيم اين مسأله را طرح بكنيم كه اگر مولا به جاى «لاتعتق الرقبةالكافرة»، يك دليل عامى را ذكر كرد كه اين دليل عام، در بعضى از مصاديق با مصاديقاين دليل مطلق، اتحاد دارد، مورد اجتماع دارد، ماده اجتماع دارد مثل همان مثالى كه اولمطرح كرديم. مولا مىگويد: «لاتكرم فاسقاً أو الفاسق»، بعد از مدتى مىگويد: «اكرم كلعالم». محل بحث آنجايى است كه شرائط اطلاق و مقدمات حكمت در «لاتكرم الفاسق»تمام بوده است. «لاتكرم الفاسق» در مقام اهمال و اجمال نبوده، از اول همه خصوصياتمعتبره در اطلاق در «لاتكرم الفاسق» وجود داشته است. حالا مولا در ضمن دليل عام«اكرم كل عالم» را به دلالت لفظى بر حسب آنچه كه ما ديروز ذكر كرديم مطرح مىكند،منتها دلالت اجمالى نه دلالت تفصيلى. تمام افراد عالم را شامل مىشود حتى تيپ وگروه عالم فاسق، مشمول «اكرم كل عالم» است به دلالت وضعى لفظى اجمالى، نهتفصيلى كه بگويد: «زيد العالم، عمرو العالم بكر العالم». به آن نحو دلالت ندارد اما اشارهبه افراد مىكند و ناظر به همه افراد است «بما انهم علماء».
آن وقت سؤال مىشود: همان طورى كه در آن مثال اگر مولا مىگفت: «لاتعتق الرقبةالكافرة»، ديگر مطلق را از صلاحيت احتجاج ساقط مىكرد، ديگر عبد نمىتوانست بهاطلاق «اعتق الرقبة» تمسّك بكند، آيا در مقابل مطلقى كه نحوه دلالتش مربوط به لفظنيست بلكه مربوط به جهات ديگر است، اگر مولا به صورت يك دليل عام در مقابل«لاتكرم الفاسق» گفت: «اكرم كل عالم»، آيا وجود چنين دليل عامِ ناظر به افراد به دلالتلفظيه وضعيه، نمىتواند «لاتكرم الفاسق» را از صلاحيت احتجاج براى اطلاق ساقطبكند يا اينكه ساقط مىكند؟ چه فرق مىكند كه مولا در مقابل «لاتكرم الفاسق» بگويد:«اكرم الفساق من العلماء» يا در مقابل «لاتكرم الفاسق» بگويد: «اكرم كل عالم» كه هر دوناظر به افراد است، هر دو ناظر به كثرات است، هر دو به دلالت وضعى دلالت بر افرادمىكند و نسبت به افراد شمول دارد؟
فرق بين مبناى استاد و مرحوم شيخ(ره) در تقدّم عام بر مطلق
لذا بعيد نيست كه ما همان مطلب مرحوم شيخ را اختيار بكنيم؛ يعنى بگوييم: دردوران بين تخصيص و تقييد، شما عام را مقدّم بداريد و با پشتوانه عام، دليل مطلق رامقيّد بكنيد و ضربه را به اطلاق وارد كنيد اما دليل عام به قوّت خودش باقى بماند. نتيجه،همين نتيجه است اما راه، آن راهى نيست كه در كلام شيخ به حسب ظاهر مطرح شده بودكه مسأله را روى دو نحو دلالت لفظى ببريم و اسم يكى را دلالت ظاهر بگذاريم و اسميكى را دلالت اظهر بگذاريم و بگوييم: به علت اظهريت، بر مطلق تقدّم دارد براى اينكهمطلق دلالتش ظاهر است و عام دلالتش اظهر. اين حرف در كار نيست. ما اظهر و ظاهرنداريم. ما يك نوع دلالت لفظى بيشتر اينجا نداريم «و هو دلالة العام» اما يا بايد اصلاً اسممطلق را دلالت نگذاريم، اگر دلالت مربوط به لفظ باشد و اگر كلمه دلالت را به كاربرديم، ظاهر و غير ظاهر اينجا مطرح نيست بلكه او مربوط به عقل و مقدمات حكمت وموقعيت ورود دليل مطلق است و الاّ زبان ندارد كه شما بگوييد: از نظر زبان، آيا ظهوردارد و يا اظهر است؟
پس با صرف نظر از اين عنوانى كه اينها دنبالش هستند، اصل نتيجه را انسان مىتواندبپذيرد كه تقييد بر تخصيص، تقدّم دارد؛ يعنى اطلاق ضربه بخورد البته كلمه ضربه تقريباًبه نحو مسامحه به كار برده مىشود. اطلاق را مقيّد بكنيم بهتر از اين است كه عام راتخصيص بزنيم بلكه عام به قوّت خودش باقى مىماند.
از اينجا دو مطلب ديگر را هم بايد عرض بكنيم تا اين مسأله تقييد و تخصيص تمامبشود:
يك مطلب اين است كه اين ملاكى كه ما در تقدّم تقييد بر تخصيص عرض كرديم كهملاكش اين بود كه عام به دلالت لفظيه دلالت مىكند اما اطلاق از راه مقدمات حكمتاست و مقدمات حكمت تا زمانى قابل احتجاج است كه در مقابلش دليلى وجود نداشتهباشد، از اينجا يك راهى به مسأله مفاهيم پيدا مىكنيم.
بررسى تعارض مفاهيم
در باب مفاهيم (كه اين معنا هم تصادفاً در فقه خيلى مورد ابتلا است) اگر دوتا مفهومبا هم معارضه كردند مثلا مفهوم يك قضيه شرطيه با مفهوم يك قضيه وصفيه بنا بر اينكههر دويشان مفهوم داشته باشد. واقعيت مسأله اين بود كه حتى قضيه شرطيه هم مفهومشمحل تأمّل و محل اشكال است كه آيا اين قضايا مفهوم دارد يا مفهوم ندارد؟ لكن حالا مافرضى بحث مىكنيم. اگر فرض كرديم كه قضيه شرطيه مفهوم دارد، قضيه وصفيه هممفهوم دارد و اين دو مفهوم در يك جا با هم معارض شدند، دوتا معناى مختلف رادلالت كردند، دوتا معناى متضاد را دلالت كردند، آيا كدام بر ديگرى تقدّم دارد و ملاكتقدّم چيست؟
در باب مفاهيم يك قسمت از مفاهيم از راه اطلاق و مقدمات حكمت ثابت مىشدمثلاً در مفهوم شرط در ذهنم هست كه چند نوع اطلاق براى قضيه شرطيه اين دو مفهومى كه با هم متعارض هستند، اگر هر دو از راه مقدمات حكمت ثابتشده باشند، مفهوم قضيه شرطيه از راه مقدمات حكمت، مفهوم قضيه وصفيه هم از راهمقدمات حكمت ثابت شده باشد، در مورد تعارض چه ترجيحى مىتوانيد براى يكى ازاينها نسبت به ديگرى قائل بشويد؟ راه اثبات هر دو، مقدمات حكمت است. چهخصوصيتى دارد كه مفهوم وصف بر مفهوم شرط تقدّم پيدا كند؟ يا مفهوم شرط بر مفهوموصف تقدّم پيدا بكند؟ هر دو از راه مقدمات حكمت ثابت شدهاند و نسبت مقدماتحكمت به هر دو، على السواء است. اينجا ديگر ترجيح معنا ندارد و تقديم بلا ملاكخواهد بود.
اما بعضى از مفاهيم را از راه دلالت لفظيه قائل شدهاند مثل اينكه اگر كسى فرضاً قبولبكند كه ادات شرط مثل «ان» و «اذا» و امثال ذلك از نظر لغت عرب براى دلالت بر عليّتمنحصره وضع شده و معناى «ان جائك زيد فاكرمه» اين است كه مجىء زيد، علتمنحصره است براى وجوب اكرام و اين معنا بر حسب وضع ثابت شده باشد و از راهدلالت لفظيه وضعى ثابت شده باشد كما اينكه بعضىها ادعا كردهاند و در بعضى ازمفاهيم هم بعيد نيست كه كسى ادعا بكند مثل آنجايى كه كلمه «انما» و امثال ذلك در كاراست كه از آن تعبير به مفهوم حصر مىشود؛ يعنى آنجايى كه ادات حصر به كار رفته مثلانما و امثال آن.
تقدّم مفهوم مستفاد از لفظ بر مفهوم مستفاد از اطلاق
اگر در اين دو مفهوم متعارض، دلالت بر مفهوم در يكى از راه دلالت لفظى وضعىباشد و در ديگرى از راه اطلاق و مقدمات حكمت باشد، روى همان ملاكى كه درتعارض مطلق و عام گفتيم و عام را بر مطلق مقدّم داشتيم و تقييد را بر تخصيص ترجيحمىداديم، بايد اينجا بگوييم: اگر يك مفهومى از راه دلالت لفظى وضعى ثابت شد، مثلمفهوم حصر و مثل مفهوم شرط بنا بر اينكه راه مفهوم شرط، دلالت كلمه «ان» از راه وضعواضع باشد، پيداست كه اين بر آن مفهومى كه از راه مقدمات حكمت مىخواهد ثابتشود، تقدّم دارد. براى اينكه گفتيم: كاربرد مقدمات حكمت تا زمانى است كه در مقابلمولا، يك دليل بر خلاف نداشته باشد چه اين دليل به صورت منطوق باشد يا به صورتمفهومى كه از راه دلالت وضعى ثابت شده باشد يا به صورت عموم باشد كه در تعارضمطلق و عموم مطرح گرديد. لذا با وجود مفهومى كه مفهوم بودنش به دلالت وضعىثابت شده، نوبت به مفهومى كه از راه مقدمات حكمت و اطلاق ثابت شده نمىرسد.روى همان ملاكى كه ما در تقدّم عام بر مطلق و تقدّم تقييد اطلاق بر تخصيص عام ذكركرديم.
نكته ديگر كه خاتمه اين بحث است اين است البته قبلا يك حرفى هست كه بايدمورد دقت واقع بشود. در باب مطلق با اين معنايى كه ما براى مطلق ذكر كرديم، آيا مطلقانواع متعدده دارد؛ يك مطلقى داريم به نام مطلق شمولى و يك مطلقى داريم به نام مطلقبدلى؟ در «اعتق الرقبة» به لحاظ اينكه يك عتق رقبه بيشتر وجود ندارد، اينطور نيست كهبراى مكلف واجب باشد هر رقبهاى را آزاد بكند بلكه يك رقبه كه آزاد شد، كافى است.بگوييم: اين اطلاقش، اطلاق بدلى است اما در «اكرم العالم» كه معنايش اين است كه اينطبيعت بايد اكرام بشود يعنى هر عالمى در حقيقت وجوب اكرام دارد، بگوييم: اينجااطلاقش، اطلاق شمولى است و در حقيقت براى اطلاق، ما دو نوع تصور بكنيم: يكىاطلاق شمولى و يكى اطلاق بدلى. آيا اين شموليّت و بدليّت به عنوان دو نوع از اطلاقمىتواند مطرح باشد؟
عدم شموليت و بدليت براى اطلاق
اين معنايى كه ما براى اطلاق ذكر كرديم اصلاً شموليت و بدليت در آن نيست. آنكهشما مىگوييد: اطلاق شمولى، چه چيزى شمول دارد؟ رقبه، عالم. مگر عالم، طبيعتنيست؟ مگر عالم، ماهيت نيست؟ در ماهيت كه شمول نيست. انسان، حيوان ناطق است.كجاى معناى انسان، شمول است؟ كجايى ماهيت انسان، شمول است؟ اين كه شما درباب عام، مسأله شمول را ملاحظه مىكرديد، به لحاظ اين بود كه يك لفظى به ماهيتاضافه مىشد به نام كلمه «كل» و «كل» دلالت بر تكثير داشت. آن تكثير بود كه مسألهشمول را مطرح مىكرد. آن تكثير بود كه دلالت بر افراد را مطرح مىكرد و الاّ اگر ماباشيم و كلمه رقبه و كلمه عالم و امثال ذلك، شمول را از كجاى اين استفاده بكنيم؟ اينچه ارتباطى به مسأله شمول دارد؟ معناى اطلاق اين است كه مولا و متكلم با توجه بهمقدمات حكمت، اين ماهيت را تمام الموضوع براى حكم خودش قرار داده، تمامالمتعلق حكم خودش قرار داده، چه را؟ ماهيت را، طبيعت را. طبيعت عبارت از «حيوانناطق» است. كجاى «حيوان ناطق» شمول در كار است؟
پس چه فرقى مىكند بين آنجايى كه «اكرم العالم» بگويد و يا «اعتق الرقبة» بگويد؟ هردو لفظ موضوع للماهية و للطبيعة است. هر دو معرّف به لام جنس است. اين شمول دربعضى از اطلاقها و عدم شمول در بعضى از اطلاقهاى ديگر، به كجا استناد دارد؟ وروى معنايى كه ما براى اطلاق عرض كرديم، چه مبنايى مىتواند داشته باشد؟ لذا ما اينحرف را نمىپذيريم و اين را به عنوان دو نوع اطلاق نمىتوانيم تصور بكنيم. اطلاق دونوع و دو قسم ندارد. اطلاق؛ يعنى «الطبيعة و تمامية الطبيعة فى كونها موضوعاً للحكم،هذه الطبيعة تمام الموضوع، هذه الماهية تمام الموضوع»، پس يعنى چه كه يك جا مسألهشمول را مطرح مىكنيد؟ اين شمول از كجا به دست مىآيد؟ و در بعضى جاهها عدمالشمول را مطرح مىكنيد؟ ما معناى شمول و عدم شمول را در اطلاق نمىتوانيمبپذيريم.
بررسى تقدّم اطلاق شمولى بر اطلاق بدلى
لكن اين طورى كه در كلمات محققين مثل مرحوم آخوند و ديگران اين تقسيم و اينتنويع تحقق پيدا كرده، اگر فرض كرديم كه يك دليلى (به اصطلاح اينها) اطلاق شمولىدارد و دليل ديگرى، اطلاق بدلى دارد و فرض كرديم كه اين دوتا اطلاقها با هم معارضهبكند مثلا يك دليل مىگويد: «اعتق الرقبة»، مىگويند: اين اطلاق بدلى دارد. يك دليل همفرض كنيم مىگويد: «لا خيرَ فى كافرٍ»، در كافر در هيچ جهتش خيرى وجود ندارد ومحبوبيت و مطلوبيتى وجود ندارد.
«لاخير فى كافر» بنحو اطلاق شمولى مىگويد: در رابطه با كافر، هيچ مسألهاى«اكراماً، عتقاً، احساناً و امثال ذلك، لا خير فيه»؛ يعنى محبوب نيست. بين اين دو اطلاقدر عتق رقبه كافره معارضه مىشود. مقتضاى اطلاق «اعتق الرقبة» اين است كه عتق رقبهكافره هم مانعى نداشته باشد و مقتضاى اطلاق «لاخير فى كافر» اين است كه در عتق رقبهكافره، هيچ حسنى وجود ندارد و هيچ محبوبيت و مطلوبيتى وجود ندارد.
يك چنين مثالى فرض بكنيم كه يك طرف اطلاقش، اطلاق بدلى است و يك طرف،اطلاق شمولى است و اينها يك ماده اجتماعى پيدا مىكنند و در اين ماده اجتماع، اطلاقشمولى و اطلاق بدلى معارضه مىكنند.
حالا بحث اين است اگر ما قائل به اين دو نوع اطلاق شديم و يك چنين معارضهاىتحقق پيدا كرد، آيا مىتوانيم بگوييم: اطلاق شمولى به لحاظ اينكه شمولى است، براطلاق بدلى تقدّم دارد؟ يعنى همان طورى كه ما عام را بر مطلق مقدّم مىداشتيم، يككسى هم بگويد: اطلاق شمولى بر اطلاق بدلى تقدّم دارد؟ يا اينكه ملاك آنجا، اينجاتحقق ندارد؟ ملاك عام، دلالت لفظى وضعى بود اما اطلاق، چه شمولى باشد و چه بدلىباشد، راه هر دويشان مقدمات حكمت است و راه هر دويشان يك راه است. حالا كهراهشان يك راه شد، مجرد اينكه نتيجه آن اطلاق، شمول است و نتيجه اين اطلاق بدليتاست، سبب نمىشود كه اطلاق شمولى بر اطلاق بدلى تقدّم پيدا بكند. آن ملاك اينجاتحقق ندارد.
اگر ما قائل به دو نوع اطلاق بشويم (شموليت و بدليت) و در بعضى از موارد، بينشانمعارضه تحقق پيدا بكند، هيچ راهى نداريم كه اطلاق شمولى را بر اطلاق بدلى ترجيحبدهيم. بحث تقييد و تخصيص تمام شد.
تمرينات
عدم ارتباط اطلاق را به مقام لفظ توضيح دهيد
امكان بيان بودن عام براى اطلاق، بيانگر چيست
فرق بين مبناى استاد را با مبناى مرحوم شيخ در تقدّم عام بر مطلق بيان كنيد
آيا مفهوم مستفاد از لفظ، بر مفهوم مستفاد از اطلاق، تقدّم دارد چرا
آيا اطلاق داراى شموليت و بدليت است توضيح دهيد
علت تقدّم اطلاق شمولى بر اطلاق بدلى از نظر مرحوم آخوند چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...