سه شنبه 29 خرداد 1403 - 9 ذيحجه 1445 - 18 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1171 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1171 جلسه 1171
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
در تعارض استصحابين و همين طور استصحابات، بحث اين بود كه آيا قاعده،اقتضاى تساقط مىكند و يا اقتضاى تخيير مىكند؟ براى تخيير، دو وجه ذكر شده بود كهيك وجهش را با مناقشه و جوابى كه در اين رابطه بود عرض كرديم.
متن درس
صرفنظر كردن از اطلاق لاتنقض براى رفع تناقض در استصحابين
اما وجه دومى كه براى تخيير ذكر شده است، اين است كه گفته شود: آن محذورى كهاز عمل به اصلين لازم مىآيد كه مثلا عبارت از مخالفت عمليه قطعيه است، اين محذوردر صورتى است كه ما به اطلاق دليل «لاتنقض» اخذ كنيم، يعنى در حقيقت آن چيزى كهمستلزم تحقق اين محذور است، اطلاق دليل «لاتنقض» است، اما اگر ما اطلاقش را كناربگذاريم و اين اطلاق را به صورت اشتراك، بيرون بياوريم، اينجا هيچ محذورى لازمنمىآيد، هيچ تالى فاسدى تحقق پيدا نمىكند. و در همين رابطه باز «لاتنقض» را بإے؛88ظظظمتزاحمين مقايسه كردهاند منتها به شكل ديگرى، نه به آن شكلى كه آن روز بيان شد.
به اين صورت، گفتهاند: در «انقذ الغريق» كه مولا به وجوب انقاذ هر غريقى، حكممىكند در حالى كه گاهى از اوقات، مكلف قدرت بر جمع بين انقاذ دو غريق را ندارد،وقتى كه با دو غريق مواجه مىشود و از طرفى قدرت خودش را در نظر مىگيرد، مىبيندقدرت ندارد هر دو را انقاذ كند. فقط مىتواند قدرت را صرف انقاذ يكى از اين دو غريقبكند. گفتهاند: ببينيم آن چيزى كه اين محذور را كه از آن تعبير به تكليف ما لايطاقمىكنيم، در متزاحمين ايجاد كرده است، آيا نفس دليل «انقذ الغريق» است؟ نفس وجود«انقذ الغريق» است؟ حتى اگر «انقذ الغريق» اطلاق نداشته باشد، (به اين صورتى كه انشاء الله عرض مىكنيم) آيا نفس دليل «انقذ الغريق» اگر بخواهد اين دو مورد را شاملشود مستلزم تكليف «ما لايطاق» است؟ يا اينكه بعد از دقت مىبينيم اطلاق دليل«لاتنقض» اين محذور را بوجود مىآورد و الاّ اگر ما اين اطلاق را تبديل به اشتراط كنيم،تبديل به تقييد كنيم، هيچ تكليف ما لايطاقى لازم نمىآيد. چطور؟
گفتهاند: مقتضاى اطلاق «انقذ الغريق» اين است كه وقتى كه شما به زيدِ غريقمىرسيد، اطلاق مىگويد كه زيد غريق بايد انقاذ شود، بدون فرق بين اينكه عمرو غريقهم انقاذ بشود يا نه. وجوب انقاذ غريقى كه عبارت از زيد است اگر اطلاق داشته باشد،يعنى حتماً زيد بايد انقاذ شود، اعم از اينكه عمرو انقاذ شود يا نه. سراغ عمرو كه مىآييمهمين مسأله پياده مىشود. دليل مىگويد: عمرو بايد انقاذ شود، اعم از اينكه زيد انقاذشود يا نه. وقتى كه اين دو اطلاق به اين صورت در اينجا پياده مىشود، اين تكليف «مالايطاق» است بگويد: زيد انقاذ شود اعم از اينكه عمرو انقاذ شود يا نه، عمرو بايد انقاذشود اعم از اينكه زيد انقاذ شود يا نه. اين دو اطلاق به اين صورت وقتى كه روى زيد وعمرو پياده مىشود، مستلزم تكليف «ما لايطاق» است.
اما اگر اين اطلاقها را كنار بگذاريم، به جاى اين اطلاقها، يك تقييدى، يك اشتراطىبياوريم به اين صورت كه بگوييم: زيد بايد انقاذ شود اگر عمرو انقاذ نشود، مشروط بهعدم انقاذ عمرو، و مقيّد به عدم انقاذ عمرو، سراغ عمرو هم كه مىآييم اطلاقش رابرداريم، تبديل به تقييد و اشتراط كنيم، بگوييم: عمرو بايد انقاذ شود در صورتى كه زيدانقاذ نشود، «مقيّداً بهذه الصورة و مشروطا بهذا الشرط». آن وقت نتيجه اين مىشود كه مادر اينجا دو حكم مقيّد و دو قضيه شرطيه و حكم مشروط داريم. آيا شما بين اين دوقضيه شرطيه منافاتى مىبينيد؟ تكليف ما لا يطاقى تحقق پيدا مىكند؟ تالى فاسدى دراينجا به وجود مىآيد؟ يا اينكه تمام واجبات تخييريه لُبّش به همين برمىگردد؟ واجباتتخييريهاى كه شما در شريعت داريد لُبش به همين برمىگردد، بايد عتق رقبه شود اگرصيام ستين يوما تحقق پيدا نكند، بايد صيام ستين تحقق پيدا بكند اگر عتق رقبه تحققپيدا نكند.
فرق بين تخيير شرعيه و تخيير در باب استصحابين متعارضين
همان تخييرى كه در واجبات تخييريه شرعيه ملاحظه مىكنيد كه در حقيقت وجوبهر كدام مقيد به عدم اتيان به ديگرى است و لزوم هر كدام، مشروط به عدم اتيان ديگرىاست، عين آن مسأله اينجا پياده مىشود، منتها با يك فرق. فرق اين است كه در واجباتتخييريه شرعيه، خود شارع حكم به تخيير مىكند، اما در متزاحمين به اين صورتى كهملاحظه فرموديد عقل، حاكم به تخيير است. يعنى عقل بعد از آنكه مىبيند اطلاق امرانقذ الغريق نسبت به زيد غريق و عمرو غريق، مستلزم تكليف ما لايطاق است، از اين دواطلاق، رفع يد مىكند و دوتا تقييد به وجود مىآورد، دوتا قضيه شرطيه به وجودمىآورد: وجوب انقاذ زيد در صورت عدم انقاذ عمرو و وجوب انقاذ عمرو در صورتعدم انقاذ زيد.
پس در باب متزاحمين فقط عقل حكم به تخيير مىكند، اما در واجبات تخييريه همينمعنا به دست خود شارع و با بيان خود شارع تحقق پيدا مىكند. گفتهاند: همين طورى كهدر «انقذ الغريق» به همين شكلى كه امروز بيان شد، بالاخره ما به تخيير مىرسيم، منتهايك تخيير عقلى، چه مانعى دارد كه در «لاتنقض اليقين بالشك» هم همين معنايى را كهدر «انقذ الغريق» پياده كرديم پياده كنيم، به اين صورت كه در همان مثالى كه مكرر در اينرابطه مىزديم كه دو ظرف داريم كه حالت سابقه هر دو طهارت است، و بعد علماجمالى به نجاست احد الانائين پيدا كرديم، بگوييم: اگر اينجا بخواهيم دو استصحابطهارت جارى كنيم، نتيجه اين دو استصحاب طهارت، يك مخالفت علميه قطعيه با آنتكليف معلوم بالاجمال به نام «اجتنب عن النجس» است لذا اينجا اين حرف را بزنيم،بگوييم: اصل شمول «لاتنقض» در اينجا تالى فاسدى ندارد، آن كه مستلزم تالى فاسداست، آن كه مستلزم مخالفت علميه قطعيه است كه از نظر عقل صريحاً و رسماً محكومبه قبح است، اين است كه شما بخواهيد از اطلاق «لاتنقض» در دو استصحاب طهارتاستفاده بكنيد به اين كيفيت، بگوييم: «لاتنقض» مىگويد: نسبت به اين اناء كه در طرفراست واقع شده است، حق ندارى، نقض يقين به شك بكنى، حالا مىخواهى در اناءديگر، نقض يقين به شك بكن يا نه، ما كار به اناء ديگر نداريم، در اين اناء طرف راستحق ندارى نقض يقين به شك بكنى. همين معنى در اناء طرف يسار پياده مىشود،«لاتنقض اليقين بالشك» مىگويد: در اين اناء طرف يسار حق ندارى نقض يقين به شكبكنى، مىخواهد در طرف يمين، نقض يقين به شك بشود يا نه. اعم از هر دو صورتاست.
اين دو اطلاق و پياده شدن «لاتنقض» به نحو اطلاق در دو اناء، مستلزم مخالفتقطعيه است كه از نظر عقل بلا اشكال قبيح است. اما اگر اين اطلاق را از «لاتنقض» كناربگذاريم و بگوييم: «لاتنقض» مىگويد: تو حق ندارى در اناء طرف يمين، نقض يقين بهشك كنى، يعنى حتما بايد استصحاب طهارت جارى بشود، اما به شرطى كه در اناءديگر، استصحاب طهارت را جارى نكنى. جريان استصحاب طهارت در اناء طرف يمينرا مقيّد كنيم به عدم جريان استصحاب در اناء طرف يسار. با اين شرط شما مىتوانيداستصحاب طهارت را جارى بكنيد. در اناء طرف يسار هم همين طور، «لاتنقض»مىگويد: مانعى ندارد شما استصحاب طهارت را در اناء طرف يسار جارى بكن، اما بهشرط اينكه استصحاب طهارت را در اناء طرف يمين جارى نكنى.
اگر ما اين مسأله را به صورت اشتراط و تقييد پياده كرديم كه نتيجه اين دو قضيهشرطيه و دو قضيه تقيديه اين بشود كه جريان استصحاب طهارت در اناء طرف يمين،مشروط به عدم جريان در اناء طرف يسار است، و جريانش در اناء طرف يسار، مشروطبه عدم جريانش در طرف يمين است، و هذا معنى التخيير، معناى تخيير همين است كهشما يكى از اين دو استصحاب طهارت را مىتوانيد اخذ بكنيد، يا استصحاب طهارتطرف يمين يا استصحاب طهارت طرف يسار و به اين كيفيت، هيچ گونه مخالفت عمليهقطعيهاى تحقق پيدا نمىكند. نظير همان «انقذ الغريق» كه بعد از رفع يد از اطلاق و تبديلبه تقييد، هيچ گونه تكليف ما لايطاق در آنجا تحقق پيدا نمىكند. آيا اگر مسأله را اينجورى با متزاحمين مقايسه بكنيم و به اين كيفيت تخيير را در «لاتنقض» در مواردتعارض استصحابين و استصحابات پياده بكنيم، به نظر شما اشكالى دارد؟
انكار اطلاق «لاتنقض اليقين بالشك»
اين يك بيانى است كه بر حسب ظاهر، بيان لطيفى به نظر مىرسد لكن دو اشكالمتوجه آن است: يك اشكال اين است كه ما از اول ادعا بكنيم اصلا «لاتنقض اليقينبالشك» اطلاقى ندارد نه از باب اينكه تناقضى در ادله اصول لازم مىآيد، آن طور كهمرحوم شيخ انصارى بيان كردند، بلكه ممكن است كسى بگويد: اصلا «لاتنقض اليقينبالشك» اطلاقى ندارد كه اطراف علم اجمالى را بگيرد. يك چنين اطلاقى براى «لاتنقض»وجود ندارد. براى اطلاق بايد متكلم در مقام بيان باشد، مقدمات حكمت تحقق داشتهباشد. آيا اصلا ما مىتوانيم من اول امر يك چنين اطلاقى براى «لاتنقض» بالاخره اگر ما بخواهيم يك اطلاق قوّى براى «لاتنقض» پيدا بكنيم كه اطراف علماجمالى را بگيرد، مخصوصا آنجايى كه مستلزم مخالفت عمليه قطعيه است، اين اطلاققابل شبهه است به خلاف «انقذ الغريق» كه در آن نمىتوانيم مناقشه كنيم. «انقذ الغريق»آنجايى است كه يا يك غريق وجود داشته باشد، يا دو غريقى كه انسان بتواند هر دو راانقاذ بكند، اما اگر دو غريق باشد و شما قدرت بر جمع بين آن دو را نداشته باشيد، اصلا«انقذ الغريق» آنجا را نمىگيرد.
در متزاحمين نمىتوانيم مسأله اطلاق را به طور كلى انكار كنيم اما در «لاتنقض اليقينبالشك» بعيد نيست كه اولا كسى ادعا بكند كه اصلا لاتنقض موارد علم اجمالى را شاملنمىشود كه معناى علم اجمالى در اين رابطه اين است: علم اجمالى به انتقاض حالتسابقه در احد استصحابين داريم، مىدانيم كه حالت سابقه يكى از اين دو استصحاب،منتقض شده است. اصلا معلوم نيست كه «لاتنقض» دلالت بر حجيّت استصحاب نسبتبه موارد علم اجمالى به طور كلى و مخصوصا در آنجايى كه مستلزم مخالفت عمليهباشد، داشته باشد.
در مسأله اطلاق، يك سرى مسايلى داريم كه هر كسى كه ادعا كرد طرف مقابل هممىتواند خلاف آن را ادعا كند. يكى بگويد: لفظ در اين معنا تبادر دارد. ديگرى بگويد:نه، لفظ در آن معنا تبادر دارد. مسأله اطلاق، يكى از اين مسايل است. على اىّ حالممكن است كسى اين معنا را نپذيرد. در عين حال خيلى روى اين مسأله پافشارىنداريم. اين را به صورت امكان و احتمال مطرح كرديم.
(سؤال ... و پاسخ استاد:) اطلاق جهاتى دارد، مثلاً در «اعتق الرقبة» صد جور اطلاقمىتوانيد تصور بكنيد: از نظر ايمان و كفر، از علم و جهل، از نظر سواد و بياض و اگرمتكلم از يك جهت در مقام بيان بود، اين دليل بر اين نيست كه از تمام جهات در مقامبيان است. ممكن است يك دليلى و يك حكمى از يك بُعد، داراى اطلاق باشد، لكن ازبعد ديگر نتوانيم براى آن، اطلاق ثابت كنيم. اينكه در اول گفتيم: الف و لام در «اليقين» در«لاتنقض اليقين بالشك» عهد ذكرى نيست و اختصاصى به خصوص وضو كه درصحيحه زراره مورد استصحاب است ندارد، بلكه الف و لام تعريف جنس است، ايندليل بر اين نيست كه ما بتوانيم اطلاقى براى «لاتنقض» از هر نظر و از هر بُعدى ثابتكنيم.
فرق بين تخيير شرعيه و تخيير در باب استصحابين از نظر تعدد عقوبت
جواب اصلى اين است كه اين بيانى كه در «انقذ الغريق» ذكر كرديد را قبول نداريمزيرا اين بيان، يك لازمهاى دارد كه آن لازمه را نمىتوانيم ملتزم بشويم، لذا اين راه ناتمامخواهد بود. لازمه آن چيست؟
گفتيد: تخييرى كه در متزاحمين در «انقذ الغريق» از ناحيه عقل تحقق پيدا مىكند، مثلهمان تخيير شرعى است كه در واجبات شرعيه است منتها آنجا حاكم به تخيير، شارعاست و اينجا حاكم به تخيير، عقل است.
سؤال مىكنيم: در واجبات تخيريه شرعيه اگر كسى يك واجب تخييرى را ترك كرد،آيا تعدد استحقاق عقوبت دارد يا يك استحقاق عقوبت دارد؟ اگر يك واجبى به صورتتخيير بين سه چيز شد، مثل كفاره افطار در ماه رمضان كه تخيير بين ثلاث خصال است،اگر كسى هيچ يك از اين ثلاث خصال را به عنوان كفاره انجام نداد، آيا چندتا استحقاقعقوبت دارد؟ آيا واجبات تخيريه در استحقاق عقوبت از واجبات تعيينيه بالاتر است يامثل هم مىماند؟
همان طورى كه اگر كسى در واجبات تعيينيه مخالفت بكند، يك استحقاق عقوبتدارد، در واجبات تخييريه هم اگر همه اطراف واجب تخييرى يا دو طرف واجب تخييرىرا ترك كرد، يك استحقاق عقوبت بيشتر در كار نيست. اگر كسى آمد كنار دريا، ديد دونفر در حال غرق شدن هستند، يكى از آن دو را مىشود نجات بدهد، اما قدرت بر انقاذهر دو ندارد، اگر هيچ كدام را انقاذ نكرد، و در نتيجه هر دو غرق شدند، آيا اينجا دواستحقاق عقوبت است يا يك استحقاق عقوبت؟
اگر مثل واجبات تخييريه شرعيه باشد، اينجا هم بايد يك استحقاق عقوبت باشد، درحالى كه مسلّم دوتا استحقاق عقوبت است، چطور؟ دوتا استحقاق عقوبت در صورتىاست كه اين شخص به جمع بين انقاذ هر دو غريق مكلّف باشد و تكليف به جمع، معقولنيست زيرا تكليف ما لايطاق است، تكليف به غير مقدور است. مىگوييم: شما تكليف بهجمع نداريد. كلمه جمع در اينجا مطرح نيست. كلمه مجموع در اينجا مطرح نيست. اينجامسأله اين است كه «انقذ الغريق» يك تكليفى را به انقاذ زيد غريق متوجه كرد و يكتكليف ديگرى به صورت مستقل به انقاذ عمرو غريق متوجه شد، منتها اگر شما قدرتخودتان را در رابطه با يكى از اين دو انقاذها صرف مىكرديد، و عملا يكى از اين دوانقاذها به دست شما انجام مىشد در مخالفت انقاذ ديگرى، معذور بوديد. عقل حكم بهمعذوريت شما مىكرد. اين قدرت را صرف در انقاذ زيد غريق كرد پس در رابطه بامخالفت تكليف به انقاذ عمرو «هذا معذور، لانّه عاجز، لانّه غير قادر على انقاذ عمرو».اما اگر انسان ايستاد و بى تفاوت هر دو صحنه را نگاه كرد، ما سراغ زيد غريق كه مىآييممىپرسيم: آيا شما قدرت داشتيد بر انقاذ زيد غريق يا نه؟ بله. سراغ عمرو غريق كه بياييممىپرسيم: آيا شما بر انقاذ عمرو غريق قدرت داشتيد يا نه؟ بله. پس شما دوتا عقوبتداريد، دوتا استحقاق عقوبت داريد.
شارع و مولا كه از اول نگفته است: «اجمع بين انقاذين، انت مكلّف بالجمع بينانقاذين» تا شما بگوييد: جمع بين انقاذين «تكليف بما لايطاق» است، غير مقدور است.كلمه جمع مطرح نيست. تكليف متوجه به اين است، شما هم قادر هستيد، تكليف متوجهبه اوست، شما هم قادر هستيد. اگر بگوييم: چرا تكليف به انقاذ غريق به نام زيد رامخالفت كرديد، چه جواب مىدهيد؟ اگر بگوييم: چرا تكليف متوجه انقاذ عمرو غريق رامخالفت كرديد؟ شما چه جواب مىدهيد؟ اما اگر قدرت را صرف در يكى كرديد، قدرترا روى يكى پيدا كرديد در ديگرى كه از شما سؤال مىشود، شما مسأله عجز را مطرحمىكنيد، مسأله عدم قدرت را مطرح مىكنيد، مىگويند: چرا عمرو غريق را انقاذنكرديد؟ مىگوييد: من قدرتم را صرف در انقاذ زيد كردم و با وجود انقاذ زيد، ديگرقدرتى بر انقاذ عمرو نداشتم. اما آنجايى كه صرف قدرت در هيچ كدام نشده، اگربخواهيد معذور باشيد، عذر شما چيست؟ و در رابطه با كدام است؟ هيچ عذرى در رابطهبا هيچ كدام، براى شما مطرح نيست.
لذا با اينكه در متزاحمين، مسأله تخيير عقلى مطرح است، اما اين تخيير، غير تخيير درواجبات تخييريه شرعيه است. در واجبات تخيريه، تعدد عقاب نيست، اما در متزاحميندر صورت مخالفت، تعدد استحقاق عقوبت مطرح است. استحقاق عقوبت باشد، چهاستفادهاى از اين حرف مىخواهيم بكنيم؟
عدم امكان برگشت متزاحمين به دو واجب مقيّد
استفادهائى كه ما مىخواهيم از اين حرف بكنيم اين است كه در متزاحمين نمىتوانيددوتا واجب مقيّد و در نتيجه با اين بيان اصل حرف به طور كلى از بين مىرود. اصل حرف اين بود كهآنچه كه مستلزم تالى فاسد است و مستلزم محذور است، اطلاق «انقذ الغريق» است، والاّ اگر ما از اطلاق صرف نظر كنيم و اطلاق را تبديل به اشتراط و تبديل به تقييد كنيم،هيچ مانعى ندارد. از اين بيان معلوم شد كه اين حرف در نتيجه اين راه دومى هم كه براى تخيير ذكر شد، ناتمام است و همان مسألهاى كهروز اول در دليل تساقط و اينكه قاعده، اقتضاى تساقط مىكند، ذكر كرديم، تمام است.چه در تعارض استصحابين و چه در ساير متعارضين، قاعده، اقتضاى تساقط مىكند نهتخيير.
مبحث تعارض استصحاب با قواعد فقهيه
اينجا بحث اصلى ما در كتاب استصحاب تقريبا تمام مىشود. از اينجا به بعد، يكمطلبى است در كتاب استصحاب و آن اين است كه ما يك سرى قواعدى داريم به نامقاعده تجاوز، قاعده فراغ، قاعده اصالة الصحة در عمل غير، قاعده يد و قاعده قرعه،چون ما نسبت بين امارات و اصول و نسبت بين استصحاب و ساير اصول و نسبت بيندو استصحاب متعارض كه آخرين بحث ما بود را ملاحظه كرديم، اين بحث در باباستصحاب باقى مانده است كه وقتى كه قاعده تجاوز با دليل استصحاب مقايسه مىشودكدام تقدّم دارد؟ قاعده فراغ وقتى با «لاتنقض» مقايسه مىشود كدام تقدّم دارد؟ و هكذا.
به همين مناسبت مرحوم شيخ(اعلى الله مقامه الشريف) در كتاب رسائل، ضمن اينكهمىخواستند بيان نسبت بين اين قواعد و «لاتنقض» را برررسى بكنند، اولا به بيان خوداين قواعد پرداختهاند كه اصلا قاعده يد چيست؟ مقتضاى ادلهاى كه در باب قاعدههست چيست؟ يد در چه مواردى اماريت دارد؟ آيا حجيتش از باب اصل عملى است؟اين مسايل را مطرح كردهاند، بعد هم سراغ معارضه بين يد و استصحاب آمدهاند. وهمين طور در قاعده تجاوز ببينيم اصلا قاعده تجاوز چيست؟ قاعده فراغ آيا همان قاعدهتجاوز است يا يك قاعده ديگرى است؟ اصالة الصحّة همين طور. مرحوم شيخ اينها رايك به يك عنوان كردهاند به استنثاى مسأله قرعه كه در باره قرعه بحث تفصيلى نكردهاند.
اما مرحوم آخوند در كتاب كفايه به استناد اين كه اين قواعدى را كه ما با استصحابنسبتسنجى مىكنيم اينها تقريبا قواعد فقهيه است و بايد در فقه از آنها بحث بشود،قاعده تجاوز را بايد در كتاب الطهارة مطرح كرد، قاعده فراغ را مثلا در كتاب صلاة بايدمطرح كرد و امثال ذلك، لذا مرحوم آخوند ديگر متعرض خصوصيات اين قواعد و ادلهاين قواعد، اماريت و غير اماريت اين قواعد نشده است، بلكه در يكى دو صفحهمختصرا، نسبت بين اين قواعد و بين «لاتنقض» را بيان كرده و عبور كردهاند.
به نظر مىرسد كه ما هم به مرحوم آخوند اقتدا كنيم زير اگر بخواهيم آن بحثها را واردبشويم خيلى مفصل و طولانى خواهد بود، و علاوه در فقه هم معمولا آنها مورد تعرضقرار مىگيرد. ما هم نسبت بين اينها را در يكى دو روز بيان كنيم. بعد مىرويم سراغكتاب تعادل و ترجيح كه در فقه، نقش اساسى دارد.
تمرينات
وجه دومى كه براى تخيير بين استصحابين متعارضين گفته شده چيست
فرق بين تخيير شرعيه و تخيير در باب استصحابين متعارضين چيست
جواب اول استاد را از وجه دوم تخيير بين استصحابين متعارضين بيان كنيد
جواب اصلى از وجه دوم تخيير بين استصحابين متعارضين چيست
آيا مىتوان متزاحمين را به دو واجب مقيّد برگشت داد چرا
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...