• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1167 جلسه 1167

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
    ما علّت تقدم را در تعارض استصحابين در آن قسمى كه سببيت و مسببيت شرعيه‏مطرح بود، ذكر كرديم و گفتيم: در حقيقت، اينجا استصحابى داريم كه در سبب جارى‏مى‏شود و موضوع حكم دليل اجتهادى را منقّح مى‏كند و به عنوان حاكم در رابطه باموضوع دليل اجتهادى، بر دليل اجتهادى تقدّم پيدا مى‏كند و بعد آن دليل اجتهادى به‏ميدان استصحاب مسببى مى‏رود. به اين كيفيت كه با وجود دليل اجتهادى، ديگر مجالى‏براى استصحاب مسببى باقى نمى‏ماند و دليل اجتهادى بر استصحاب، ورود دارد براى‏اينكه مفاد استصحاب، «لاتنقض الحجّة باللاحجّة» است و خود دليل اجتهادى فى نفسه‏حجّة كه اينها را توضيح داديم.

    متن درس


    تعارض استصحابين سببى و مسببى غير شرعى

    در تعارض استصحابين، دو قسم ديگر باقى مانده است كه اينها را هم بايد ملاحظه‏بكنيم: يكى آنجايى كه سببيت و مسببيتِ غير شرعيه باشد. اين غير شرعى چه عقلى باشديا عادى باشد، سببيتى است كه به شارع و شرع ارتباط ندارد مثل همان مثال معروف كه‏شما در نبات لحيه زيد شك مى‏كنيد و منشأ شك شما اين است كه آيا حيات زيد باقى‏است يا حيات زيد منتفى شده است. اگر حيات زيد باقى باشد، براى نبات لحيه‏اش‏سببيّت عاديه دارد و اگر حيات زيد منتفى شده باشد، طبعاً ديگر نبات لحيه هم تحقق پيدانكرده است.
    در اينجا فرض كنيد كه ما دوتا استصحاب متعارض داريم. زيد ده ساله بوده كه ازشما غائب شده است در حال ده سالگى، از يك طرف، حيات متيقنه داشته است و ازطرف ديگر، عدم نبات لحيه او نيز متيقن بوده. در بچه ده ساله، متيقناً نبات لحيه نبوده‏است. ده سال از اين جريان گذشت حالا شما از طرفى شك مى‏كنيد كه آيا حيات زيدباقى است، يا نه؟ در رابطه با زيد اخبار گوناگون مى‏شنويد و در نتيجه شك مى‏كنيد كه آيازيد در اين شرائط، حيات دارد يا نه و از طرفى ديگر، شك مى‏كنيد در اينكه آيا لحيه اوروئيده و نبات لحيه براى او پيدا شده است يا نه؟ علت اينكه اين شك را هم مطرح‏مى‏كنيم، فرض كنيد شما نذر كرده‏ايد كه اگر روزى براى زيد نبات لحيه پيدا شد، به‏شكرانه اين، مثلاً صد تومان صدقه بدهيد كه يك اثر شرعى بر نبات لحيه ترتب پيدا بكندو الا اگر اثر شرعى نداشته باشد، استصحاب نفياً و اثباتاً جارى نمى‏شود.
    پس شما شك داريد در اينكه نبات لحيه تحقق پيدا كرده است يا نه و منشأ شك شمااين است كه آيا زيد حياتش ادامه پيدا كرد يا حياتش منتفى شد؟ اگر حيات او تا به امروز،باقى باشد، طبعاً نبات لحيه به حسب عادت براى او پيدا شده است و اگر موضوع حيات،منتفى شده باشد، ديگر نبات لحيه معنى ندارد كه تحقق پيدا بكند.
    ابتدا به لحاظ دو حالت سابقه يقينيه، ما دو استصحاب داريم براى اينكه در سن ده‏سالگى كه هنوز به سفر نرفته بود و غايب نشده بود هم داراى حيات متيقنه بود و هم به‏طور يقين عدم نبات لحيه داشت. با توجه به اين دو حالت سابقه متيقنه، ابتداءً دواستصحاب جارى مى‏شود: از طرفى استصحاب بقاى حيات زيد، جريان پيدا مى‏كند كه‏لازمه اين استصحاب، بقاى حيات زيد است و از طرف ديگر، استصحاب عدم نبات‏لحيه زيد جريان پيدا مى‏كند براى اينكه حالت سابقه متيقنه، عدم نبات بوده است.
    نتيجه اين است كه ما الان بر طبق استصحابين، هم بايد حكم بكنيم به حيات زيد و هم‏حكم بكنيم به عدم نبات لحيه زيد در حالى كه به حسب عادت، علم اجمالى به خلاف‏اين معنى هست؛ يعنى اجمالاً يقين داريم كه يا حيات نبايد باشد و يا عدم نبات لحيه، به‏نبات تبديل شده باشد. به عبارت ديگر: علم اجمالى به انتقاض حالت سابقه در يكى ازاين دو استصحاب داريم و اين علم اجمالى، القاء تعارض مى‏كند، بين اين دو معارضه‏ايجاد مى‏كند. معارضه به خاطر علم اجمالى به انتقاض حالت سابقه در يكى از اين دواستصحاب است.

    عدم تقدّم اصل سببى غير شرعى بر اصل مسببى آن

    حالا بحث اين است كه آيا آن راهى كه ما در سببيّت و مسببيّت شرعيه طى كرديم رانمى‏شود در اينجا طى كرد؟ آيا آن راه در اينجا باز نيست و از آن طريق نمى‏توانيم مسأله‏را در اينجا حل كنيم؟
    جواب، منفى است. آن حرف‏ها در اينجا جريان ندارد براى اينكه شك سبيى شمامسأله حيات زيد است. شما وقتى كه استصحاب حيات زيد را جارى مى‏كنيد با آن‏تقريب كه ما در استصحابات موضوعيه عرض كرديم كه گفتيم: استصحابات موضوعيه‏مانند استصحابات حكميه، شما را متعبّد به بقاى مستصحب مى‏كند و استصحاب درموضوعات و احكام، يك لسان دارد و «لاتنقض اليقين بالشك» با يك عبارت پياده شده‏است و دوتا معنا براى استصحاب موضوع و استصحاب حكم نمى‏توانيم داشته باشيم.در هر دو استصحاب، معناى «لاتنقض اليقين بالشك»، تعبّد به بقاى مستصحب است‏منتها اگر مستصحب شما، حكم باشد؛ يعنى قضيه‏اى كه مشتمل بر حكم است ومحمولش عبارت از حكم شرعى است مثل «صلاة الجمعة واجبةٌ»، استصحاب شما را به‏بقاى وجوب نماز جمعه متعبّد مى‏كند و اگر مستصحب شما يك قضيه باشد كه محمول‏آن قضيه، موضوع در ادله احكام است مثل «هذا المايع خمرٌ» كه «هذا المايع كان خمراًيقيناً و الان هذا المايع يكون مشكوكاً الخمرية»، استصحاب شما را به بقاى «خمرية هذاالمايع» متعبّد مى‏كند و به تعبير روشن‏تر: شما را به بقاى اين قضيه «هذا المايع خمرٌ»متعبّد مى‏كند. اين تقريباً لسان روشن استصحاب است.
    اين معنى را وقتى كه در حيات زيد پياده كرديم، اولين چيزى كه در باب زيد شك‏داريد، مسأله حيات زيد است. مى‏گوييم: حيات زيد، موضوع است يا حكم است؟ شمإے؛ظظظمى‏گوييد: حيات زيد موضوع است. مى‏گوييم: خيلى خوب، استصحاب حيات را جارى‏بكنيد. معناى استصحاب حيات، اين است كه «انّ زيداً حىٌّ تعبّداً» تعبّد به بقاى حيات‏زيد است. حالا كه شما به بقاى حيات زيد، متعبّد شديد، اين تعبّد به بقاى حيات زيد، چه‏نقشى دارد و چه اثرى براى آن ترتب پيدا مى‏كند؟ مى‏گوييم: برويد سراغ ادله شرعيه كه‏آثار را روى حيات زيد و روى حيات انسان بار كرده است. دليل شرعى مى‏گويد: «اذاكان الانسان حيّاً لا يجوز تقسيم امواله، لا يجوز التزويج بزوجته، لا يجوز التصرف بدون‏اذنه فى ماله».
    شما با استصحاب حيات زيد، تعبّد به بقاى حيات را ثابت كرديد و با اين تعبّد به‏بقاى حيات، موضوع تعبّدى براى اين ادله شرعيه

    عدم ارتباط بين استصحاب حيات و نبات لحيه

    سؤال اينجاست كه ما چگونه مى‏توانيم بين استصحاب حيات با آن اثر شرعى كه برنبات لحيه مترتب است، ايجاد ارتباط بكنيم؟ ما چگونه مى‏توانيم اين دو را به هم مربوطبكنيم؟ استصحاب حيات مى‏گويد: من تو را متعبّد به حيات مى‏كنم. اثر شرعى مى‏گويد:نبات لحيه «يترتب عليه هذا الاثر». آن وقت ما با استصحاب حيات در رابطه با اين اثرشرعى مترتب بر نبات لحيه، چه معامله‏اى بكنيم؟ بگوييم: دارد موضوعش را توسعه‏مى‏دهد؟ با استصحاب حيات كه ما نبات لحيه را اثبات نكرديم. نبات لحيه به عنوان يك‏لازم عقلى است و لازم عقلى بر استصحاب مترتب نمى‏شود. در بحث اصل مثبت، اين‏مطلب به تفصيل صحبت شد و روشن كرديم. پس ما اينجا چه كار بكنيم؟ اگر بخواهيم‏استصحاب حيات زيد را نسبت به آن دليلى كه يك اثر شرعى بر نبات لحيه زيد مترتب‏كرده است، مقدم بداريم، به همان نحو كه در سببيت و مسببيّت شرعيه، پياده مى‏كرديم،مى‏بينيم اينجا نمى‏شود.
    آنجا مى‏گفتيم: طهارت آب را كه استصحاب كرديد، موضوع «كل طاهرٍ مطهّر» در همان سببيت و مسببيت شرعيه هم ديديد كه با يك تقريب مشكلى آن راه را طى‏كرديم و تقدّم را بيان كرديم اما در اينجا، همين طور چشم را ببنديم بگوييم: چون شك مادر نبات و عدم نبات لحيه زيد، مسبب از شك در بقاء حيات و عدم بقاء حيات است،حالا كه اين دوتا استصحاب با هم تعارض پيدا كردند، ما استصحاب را در شك سببى‏جارى بكنيم و در شك مسببى كنار بگذاريم. به چه دليل اين كار را بكنيم؟

    فقدان ملاك تقدّم استصحاب سببى بر مسببى در مانحن فيه

    تقدم استصحاب سببى بر مسببى، ملاك دارد و ملاكش همان مسأله صغرويت وكبرويت بود كه آن ملاك اينجا انحراف پيدا مى‏كند. استصحاب حيات زيد، زيد را داخل‏در آن كبراهاى «اذا كان الانسان حيّاً» مى‏كند، آن آثار را بر رويش بار مى‏كند اما اين‏كبراى ديگرى كه ما اينجا داريم كه استصحاب سببى در نفى موضوعش جريان پيدامى‏كند، هر چه انسان فشار بياورد، استصحاب حيات زيد نمى‏تواند به اين كبرا ارتباطپيدا بكند. بر حيات زيد آثار حيات بار مى‏شود اما اين اثر بر حيات بار نشده است، اين برنبات لحيه بار شده و شما بايد يا يك نبات لحيه وجدانى احراز كنيد و يا نبات لحيه‏تعبّدى. كدام دليل شما را بر نبات لحيه متعبّد كرده است؟ كدام دليل اين موضوع نبات‏لحيه را تعبّداً براى شما ثابت كرده است؟
    اگر يك دليل تعبّدى، مسأله نبات لحيه را ولو به عنوان تعبّد، براى ما ثابت مى‏كرد، مااين اثر شرعى نبات لحيه را بار مى‏كرديم ولى فرض اين است كه آن دليل تعبّدى ما،مجرايش استصحاب حيات است. موضوع، حيات است و نبات لحيه، لازمه عادى‏اوست و ما در بحث اصل مثبت، اين معنا را ثابت كرديم كه استصحاب نمى‏تواند لوازم‏عادى و لوازم عقلى مستصحب و همين طور آثار شرعى مترتب بر لوازم عادى و لوازم‏عقلى را بار بكند. ما نمى‏توانيم در اينجا مسأله تقدّم را مطرح كنيم. نه ورود در كار است‏و نه حكومت در كار است بلكه آنكه در كار است، عدم ارتباط است. او مستصحب‏حيات زيد است، اين هم مستصحب عدم نبات لحيه زيد است. او يك آثار شرعى خاص‏به خود دارد، در اين هم يك اثر شرعى به واسطه نذر روى نبات لحيه بار شده است. پس‏اينجا مسأله تقدّم استصحاب سببى بر مسببى به هيچ وجه نمى‏تواند مطرح باشد.

    عدم تقدّم استصحاب عدم نوم بر استصحاب وضو در صحيحه زراره

    از اينجا جواب يك مسأله‏اى كه در اوائل كتاب استصحاب، ذكر كرديم و جاى بحثش‏اينجاست، روشن مى‏شود. بد نيست كه اشاره‏اى به آن حرف بشود. دليل استصحاب‏چندتا روايت مهم بود كه مهمترين روايتش صحيحه اولاى زراره بود كه در آن صحيحه،زراره از امام سؤال كرده بود كه در صورتى كه شك در نوم داشته باشد كه معنايش اين‏است كه نمى‏داند كه آيا نوم تحقق پيدا كرد يا نه، بعد از آن كه امام ملاك در نوم را عبارت‏از نوم الاذن و نوم القلب مى‏داند كه معناى نوم الاذن اين است كه گوش انسان چيزى‏نشود و معناى نوم القلب اين است كه انسان در حال تفكر نباشد؛ يعنى در حالى نباشد كه‏بتواند روى يك مسأله‏اى فكر بكند و يك چيزى را به خاطر بياورد. آن وقت زراره سؤال‏كرد كه «ان حرِّك فى جنبه شى‏ء و هو لايعلم»؛ يعنى اگر در نزديكى و كنار انسان، يك‏چيز حركت داده بشود، رفت و آمد بشود، سر و صدايى بشود و انسان نفهمد كه آيا دراينجا نوم تحقق پيدا كرده است يا نه؟ وضو باطل شده است يا نه، چه بايد بكند؟ امام درجواب مى‏فرمايد: تا يقين پيدا نكند كه نوم تحقق پيدا كرده، اثرى بار نمى‏شود. چرا؟براى اينكه مادامى كه يقين به نوم ندارد، استصحاب بقاى وضو، جريان پيدا مى‏كند و الاّتعبير در روايت اين است كه «فانّه على يقين من وضوئه و لاينبغى له أن ينقض اليقين‏بالشك».
    اينجا اين اشكال به اين روايت شده است كه اين آدم كه شك دارد در اينكه وضو دارديا ندارد، اين شكش مسبب از اين است كه آيا نوم تحقق پيدا كرد يا تحقق پيدا نكرد؟وقتى كه زراره چنين سؤالى مى‏كند؛ يعنى من شك دارم كه نوم تحقق پيدا كرد يا نه. امام‏مى‏فرمايد: مادامى كه يقين به نوم پيدا نكردى، استصحاب بقاى وضو جريان پيدا مى‏كند.اشكال شده بود كه چرا امام استصحاب بقاى وضو را در اينجا جارى كردند در حالى كه‏شك در بقاى وضو، مسبب از شك در نوم و عدم نوم است؟ چرا زراره شك دارد دراينكه وضو دارد يا نه؟ براى اينكه شك دارد كه نوم تحقق پيدا كرده يا نه. روى قاعده‏سببى و مسببى، امام بايد استصحاب را در سبب جارى بكند، استصحاب را در عدم نوم‏بايد جارى بكند.
    به عبارت روشن‏تر: آنجايى كه امام فرمود: «و الاّ فانّه على يقين من وضوئه»، حق اين‏بود كه بفرمايد: «فانّه على يقين من عدم النوم و لاينبغى له» اينكه يقين به عدم نوم را نقض‏بكند چون استصحاب عدم نوم جارى مى‏شود. چه شد كه امام به استصحاب عدم نوم بااينكه استصحاب سببى است، اعتنا نكردند و بلكه استصحاب را در رابطه با مسبب كه‏عبارت از وضو است، جارى كردند و فرمودند: «فانّه على يقين من وضوئه و لاينبغى له‏أن ينقض اليقين بالشك»؟

    علت عدم تقدّم استصحاب عدم نوم بر استصحاب وضو در صحيحه زراره

    در جواب از آن اشكال عرض كرديم: جواب همين است كه سببيت و مسببيت درآنجا شرعى نيست؛ يعنى بين وضو و عدم نوم، سببيت و مسببيت عقليه است. اگر بگوييد:مگر شارع نوم را ناقض وضو قرار نداده؟ مى‏گوييم: چرا، شارع «جعل النوم ناقضاً» اما ماكه نمى‏خواهيم استصحاب نوم بكنيم. آن طرف قصه را ديگر شارع نفرموده است. آن‏طرف قصه عقلى است. مثلا الان كه در منزل وضو گرفتيد و بيرون آمديد (در غير صورت‏شك) الان چه كسى مى‏گويد: شما وضو داريد؟ چه كسى الان حكم مى‏كند به اين‏كه شماوضو داريد؟ عقل شما. براى اينكه عقل مى‏گويد: شارع چند چيز را ناقض قرار داده‏است و معناى ناقضيت اين است كه اگر اينها نباشد، وضو هست. اين وضو هست. عقل‏الان به شما مى‏گويد: «أنتم على وضوء» و الا كدام دليل شرعى گفته كه اگر شما نواقض‏وضو را انجام ندهيد «على وضوء» هستيد؟ دليل شرعى آن طرف مسأله را بيان كرده‏است. دليل شرعى گفته: «النوم ناقضٌ». اگر نوم آمد، شارع مى‏گويد: تو وضو ندارى. اگربول آمد، شارع مى‏گويد: شما وضو نداريد. اگر نواقض ديگر آمد، شارع مى‏گويد: شماوضو نداريد اما اگر نواقض نيامد، چه كسى مى‏گويد: شما وضو داريد؟ آن حكم عقل‏است.
    عقل مى‏گويد: «اذا جعل الشارع النوم ناقضاً فاذا لم يكن هناك نوم فالوضوء باق، هذاحكم العقل». لذا در مورد روايت زراره، استصحاب عدم نوم اثر شرعى ندارد.استصحاب سببى است اما استصحاب عدم نوم وضو را ثابت نمى‏كند. وضو لازمه عقلى‏عدم نوم است. وضو و بقاى وضو با عدم النوم، حكمٌ عقلى. لذا اگر شما بخواهيداستصحاب عدم نوم را جارى بكنيد، «ما الذى يترتب عليه من الاثر الشرعى»؟ چه اثرشرعى بر اين عدم نوم بار است كه شما بر استصحاب عدم بخواهيد بار بكنيد؟ درحقيقت اگر با استصحاب عدم نوم بخواهيد آثار شرعى عدم نوم را بار بكنيد، ما هيچ اثرشرعى مترتب بر عدم النوم نداريم. اگر كسى نذر هم كرده باشد، به وضو مربوط نيست.يك كسى نذر كرد اگر شب نخوابيد مثلا ده تومان صدقه بدهد و بعد شك كرد كه خوابش‏برده يا نه؟ اينجا مانعى ندارد استصحاب عدم نوم را بكند و ده تومان صدقه را بدهد. امابه وضو ارتباط پيدا نمى‏كند براى اينكه اگر استصحاب عدم را بخواهيد براى اثبات وضوبه كار ببريد «هذا لازم عقلىٌ» و استصحاب عدم نوم نمى‏تواند لازم عقلى‏اش را ثابت‏بكند.
    لذا اين روايت، استصحاب را در وضو جارى كرده است و به استصحاب سببى كه‏عبارت از استصحاب عدم نوم است نگاه نكرده است، براى اينكه سببيت و مسببيتش‏شرعيه نبوده و استصحاب عدم نوم نمى‏توانسته عدم وضو را به عنوان يك اصل مثبت،ثابت بكند. روى اين جهت است كه امام در روايت زراره مسأله نوم را كنار گذاشت و به‏استصحاب طهارت پرداخت.

    تمرينات

    علت عدم تقدّم اصل سببى غير شرعى بر اصل مسببى آن چيست
    علت عدم ارتباط بين استصحاب حيات و نبات لحيه چيست
    ملاك تقدّم استصحاب سببى بر مسببى چيست و چرا در مانحن فيه وجود ندارد
    اشكال تقدّم استصحاب سببى بر مسببى كه بر استصحاب وضو در صحيحه زراره‏شده بود را با جوابش توضيح دهيد