يکشنبه 13 خرداد 1403 - 23 ذيقعده 1445 - 2 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1161 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1161 جلسه 1161
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
بررسى معناى حكومت يك دليل بر دليل ديگر
معناى حكومت اين است كه دليل حاكم يك جهتى را مورد تعرض قرار داده است واز نظر دلالت لفظى دلالت بر آن جهت مىكند كه دليل محكوم نيز به همين كيفيت؛ يعنىبه عنوان دلالت لفظى آن معنا را تعرض نكرده است و در حقيقت، نسبت بين دليل حاكمو دليل محكوم، نسبت تعرّض و عدم تعرّض است و ما مىدانيم كه بين اين دوتا هيچ گاهمنافات نمىتواند تحقق پيدا بكند. چيزى را كه يكى از دو دليل به هيچ وجه متعرضنشده است، اگر دليل ديگرى آن معنا را متعرض شد و به دلالت لفظى افاده كرد، روىحساب، بين الدليلين منافاتى نمىتواند تحقق پيدا بكند و باز روى اين جهت، ديگر مابين اين دو دليل نسبتسنجى نمىكنيم كه آيا نسبت آنها عموم و خصوص مطلق است ياعموم خصوص من وجه است؟ رعايت اين نسبتها، در رابطه با تقديم از جهت ظهورلفظى است و الاّ از نظر حاكميّت و محكوميت، اين نسبتها هيچ ملاحظه نمىشود.
مثلاً اگر مولا در ضمن يك دليلى گفت: «اكرم العلماء» و دليل ديگرى به طور عمومگفت: «لاتكرم الفسّاق»، اينجا ما مىبينيم كه نسبت بين اين دو دليل، عموم و خصوصمن وجه است كه در ماده اجتماع از نظر ظهور بينشان تعارض است. «اكرم العلماء» بهمقتضاى اصالة العموم، فاسق از علما را هم شامل مىشود. «لاتكرم الفسّاق» هم به لحاظاصالة العموم، فاسق عالم را شامل مىشود؛ يعنى هر دو به دلالت لفظى و به مدلولوضعى خودشان، حكم ماده اجتماع را بيان كردهاند. «اكرم العلماء»، ماده اجتماع راواجب الاكرام قرار مىدهد و «لاتكرم الفسّاق» مىخواهد ماده اجتماع را «محرّم الاكرام»قرار بدهد. اينجا بين اين دو ظهور معارضه و منافات هست. به عبارت ديگر: بين اين دواصالة العموم، معارضه تحقق دارد.
اگر فرضاً احد الدليلين از نظر ظهور، يك رجحانى پيدا كرد، يك اظهريتى پيدا كرد،يك قوّتى پيدا كرد، تقدّم پيدا مىكند امّا اگر اظهريت و اقوائيت مطرح نبود، بين دليلين درماده اجتماع تعارض تحقق پيدا مىكند براى اينكه هر دليلى نسبت به ماده اجتماع تعرضدارد و تعرضها غير قابل اجتماع است، آن به عنوان وجوب اكرام متعرّض ماده اجتماعاست و اين به عنوان حرمت اكرام، متعرض ماده اجتماع است.
امّا در همين مورد و در همين مثال كه نسبت، عموم و خصوص من وجه است، دريكى از دو فرضش مسأله تعارض مطرح بود و در فرض ديگرش اقوائيت ظهور براى هريك از دو دليلى كه متصف به اقوائيت باشند، در همين جا اگر تعبير مولا عوض بشود،اول بگويد: «اكرم العلماء» بعد تعبير بكند: «الفسّاق ليسوا من العلماء»، اينجا مطلبعوض شد، اينجا ديگر ما ترديدى در اين معنا نداريم كه عنوان قضيه تغيير پيدا كرد.عنوان اين شده است كه «الفسّاق ليسوا من العلماء» اين مسألهاى را تعرض مىكند و يكجهتى را بيان مىكند كه «اكرم العلماء» آن جهت را به دلالت لفظى متعرض نبود؛ يعنى«اكرم العلماء» نمىگفت: كه چه كسى عالم هست و چه كسى عالم نيست، چه كسىاتصاف به علم دارد و چه كسى اتصاف به علم ندارد بلكه «اكرم العلماء» مىگفت: هر كجاكه عنوان عالمى تحقق پيدا كرد، هر كجا مصداق عالمى وجود پيدا كرد، من حكم بهوجوب اكرام او مىكنم امّا فاسق، عالم است يا نه؟ من در مقام بيان اين نيستم. منتعرضى نسبت به اين معنا ندارم. من مىگويم: شما عالم محرز العالميّة، مفروغ العالميّه دراختيار من قرار بده، من حكم مىكنم به وجوب اكرام او، امّا اينكه فسّاق هم من العلماءهستند، ديگر «اكرم العلماء» متضمن بيان اين نيست تا ما بياييم اينجا يك معارضهاى همين طور اگر مولا به جاى «الفسّاق ليسوا من العلماء» اين طورى تعبير بكند، (كه دراصطلاحات خودمان هم داريم) گفت: «اكرم العلماء» كه ظاهرش عموم است. بعد كانّ ازمولا سؤال مىشود كه نظر شما در رابطه با فسّاق از علما چيست؟ مىگويد: منظور من،اكرام فساق نبود. حالا بحث اين است كه وقتى كه مولا يك چنين تعبيرى مىكند كهمنظور من اكرام فساق نبود، آيا شما به مولا مىگوييد: چرا تو تناقضگويى مىكنى؟ چراحرف را مخالف با حرف اول خودت مىزنى؟ تو كه قبلاً «اكرم العلماء» گفتى، حالامىگويى كه منظور من، اكرام فساق از علما نبوده، منظور من اين نيست كه فاسق اكرامبشود. آيا اين يك معارضهاى با «اكرم العلماء» دارد؟ يك تنافى بين اين دوتا دليلملاحظه مىشود همان طورى كه در مثال اول، تنافى تحقق داشت كه از يك طرفمىگفت: «اكرم العلماء» و از يك طرف مىگفت: «لاتكرم الفسّاق»، در عالم فاسق كه مادهاجتماع آن دو دليل است، انسان گيچ و گم مىشد، مىگفت: به «اكرم العلماء» تمسكبكنم، مىگويد: «يجب اكرامه». به «لاتكرم الفساق» رجوع بكنم، مىگويد: اكرام او حراماست، لذا انسان در حيرت قرار مىگرفت امّا اينجا مسأله اين طورى نيست. اينجا وقتىكه مولا مىگويد: من نظرى به اكرام فاسق ندارم، من ارادهام هيچ وقت به اكرام فاسقتعلق نمىگيرد، نمىگويند: پس تو، مناقض با حرف گذشته خودت بيان كردى. حرفگذشته اين بوده است كه «يجب اكرام كل عالمٍ»، اينجا وقتى كه مىگويد: «اكرم كل عالم»، آن كه مدلول لفظى اين عبارت است،«وجوبُ اكرام كل عالم» امّا نمىگويد: اكرام هر عالمى مراد من است يا نيست؟ اين «اكرمالعلماء» از نظر محدوده مراد متكلم، چيزى را بيان نمىكند بلكه محدوده استعمال را بيانمىكند. امّا وقتى كه يك دليلى مىگويد: اراده من به اكرام فسّاق متعلق نشده است، «وليس اكرام الفسّاق مراداً و منظوراً لى»، اين جهت را متعرض است كه اين حيثيت در دليلقبلى مورد تعرض نبوده است.
عدم وجود تعارض بين دليل حاكم و محكوم
شاهد آن هم عرض كرديم: در تعبيرات خود ما هست. خود عقلا در اين سنختعبيرات هيچ گونه معارضهاى، منافاتى و تعارضى در كلمات و در صحبتها ملاحظهنمىكنند. به متكلم نمىگويند: كه تو اول گفتى: «اكرم كل عالم»، حالا مىگويى: به طوركلى اراده من به اكرام فساق تعلق نگرفته است، به طور كلى اصلاً اراده فساق فاقدمصلحتى است كه در رابطه با عبد و تكليف بايد ملاحظه بشود و اشباه ذلك از تعبيراتىكه ممكن است كه تحقّق پيدا بكند.
در عام و خاص، مولا دو جور مىتواند تعبير بكند: يك تعبيرش همان است كهاصطلاحاً به آن تخصيص گفته مىشود، مثل اينكه در مقابل «اكرم العلماء» بگويد:«لاتكرم الفساق من العلماء»، تعبير ديگر نتيجهاش همين است، منتها از آن تعبير بهحكومت مىشود مثلا بگويد: «ما اردتُ اكرامَ الفسّاق من العلماء»، از اول اراده من بهاكرام فساق از علما، تعلق نگرفت. اين هم همان است، منتها ملاكها عوض مىشود. درتخصيص، مسأله اقوائيّتِ ظهور مطرح است امّا در اينجا، مسأله حكومت مطرح است كهعلّت تقدّم دليل حاكم، همان است كه منافاتى بين الدليلين وجود ندارد. فرق آن تعرّضو عدم تعرض است و معنا ندارد كه بين تعرض و عدم تعرض، منافات باشد. يك دليليك چيزى را متعرض است كه دليل ديگر فاقد تعرّض نسبت به آن چيز و به آن حيثيتاست، و لذا منافاتى بين تعرّض و عدم تعرض ملاحظه نمىشود.
وسعت دايره حكومت
اين حكومت، يك دائره وسيعى دارد. از مثالهايى كه عرض كرديم وسعت دائرهحكومت روشن مىشود. گاهى فايده آن، فايده تخصيص است. گاهى فايده آن، فايدهتقييد است، مثلاً آيه حرج را با آيه وضو كنار هم بگذاريد، آيه وضو مىگويد: «يا ايهإے؛00ظظظالذين آمنوا اذا قمتم الى الصلاة فاغسلوا وجوهكم و ايديكم الى المرافق»، براى نماز،ايجاب وضو مىكند به غسلتين و مسحتين. بعد هم مىگويد: اگر فاقد الماء شديد، تيممبكنيد. لكن بحث آنجايى است كه وجدان در كار است. حالا اگر وضو حرجى شد، وضوعنوان حرج پيدا كرد، عنوان ضرر پيدا كرد، بنابر اين كه لا ضرر دلالت بر اين مسألهبكند، اينجا مىآييم سراغ دليل حرج. دليل حرج يك وقت مىگويد: «الوضوء الحرجىليس بواجبٍ»، اگر اين طورى بيان كرده بود اين يك تقييدى مىشد نسبت به آيه وضو.آيه وضو مىگفت: «الوضوء واجب مطلقا»، اين دليل مىگفت: «الوضوء الحرجى ليسبواجب». يك مقيّد رسمى و يك تقييد رسمى نسبت به اطلاق آيه وضو و وجوب وضوتحقق پيدا مىكرد. امّا دليل حرج كه نگفته: «الوضوء الحرجى ليس بواجب» بلكه بيان آناين طورى است مىگويد: «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»، مسأله حرجى اصلاً دردائره جعل نيامده است، در دائره تشريع نيامده است، فعل حرجى اصلاً جعلى به آن تعلقنگرفته است.
مسأله تعلّق جعل و عدم تعلق جعل اصلاً در آيه وضو مطرح نيست. در آيه وضوبحث نكرده كه «تعلق الجعل باىّ شىءٍ». آيه وضو مىگويد: «الوضوء واجب للصلاة» ولواينكه لازمه وجوب وضو، تعلق جعل است به وجوب وضو امّا اين لازمه آن است،معناى لفظى وجوب وضو كه نيست. وجوب الوضوء، وجوبش دلالت بر معناى وجوبدارد، وضو هم كه معناى وضو را دلالت دارد. در كجاى اين عبارت كلمه جعل هست؟در كجاى اين عبارت كلمه مجعوليت هست؟ ولو اينكه لازمه وجوب وضو، مجعوليّتاست، امّا اين مجعوليّت، لازمهاش است، نه مفاد آن. مفاد دليل وضو «يجب الوضوءللصلاة» است، امّا دليل حرج چيزى را متعرض است كه دليل وجوب وضو آن رامتعرض نيست و آن اصل عدم تعلق جعل به امر حرجى است. «ما جعل عليكم فى الدينمن الحرج».
(سؤال... و پاسخ استاد:) دليل وجوب وضو مىگويد: «يجب الوضوء مطلقا اى سواءكان حرجياً ام غير حرجى» امّا اينكه جعل به چه چيزى تعلق گرفته است، اين عبارت، اينمعنا را دلالت ندارد، اين لازمه اين مسأله است؛ يعنى وقتى كه شما مىبينيد كه خداوندمىفرمايد: «اقيموا الصلوة» مىگوييد: «الله تعالى جعل الوجوب للصلاة» امّا معناى«اقيموا الصلوة، جعل الوجوب للصلاة» نيست. معناى «اقيموا الصلوة، الصلاة واجبة»است. اما «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»، انگشت را روى مرحله جعل گذاشتهاست، گفته: در دين در رابطه با امر حرجى و فعل حرجى، اصلاً لبه جعل به آن تعلقنگرفته است، در دائره جعل نيامده است. اگر از شما پرسيدند: «الوضوء واجب» را معناكن، آيا كلمه جعل را در كار مىآوريد؟
(سؤال... و پاسخ استاد:) «ما جعل عليكم فى الدين من حرج»، همان نتيجه تقييد رادلالت مىكند امّا به لسان حكومت. گفتيم: فرق است كه بگويد: «الوضوء الحرجى ليسبواجب» كه تقييد رسمى است مثل «لاتعتق رقبة كافرة» در مقابل «اعتق رقبة»، اين يكتقييد رسمى است كه مدلول لفظى احد الدليلين را دليل ديگر تقييد مىكند. امّا اگر به اينتعبير مورد بحث مطرح شد، عنوان تقييد را از دست مىدهد و عنوان حكومت پيدامىكند.
ورود از نظر استقلال و عدم استقلالش نسبت به حكومت
عمده اين جهت است كه آيا اينكه در اصطلاح و در لسانها متداول است كه ورود رادر مقابل حكومت و در مقابل تخصيص و تقييد قرار مىدهند كه تخصيص و تقييد يكمرحله است، حكومت يك مرحله ديگر، ورود را يك امر ثالثى بيان مىكنند. همانطورى كه در لسان مرحوم آخوند بود كه مىفرمود: علّت تقدّم امارات بر استصحاب،مسأله ورود است نه مسأله حكومت و نه مسأله توفيق عرفى، مىخواهيم ببينيم آيا ورودبه عنوان يك شىء مستقلى آن هم در رابطه با ادله لفظيه مىتواند مطرح بشود، يا ورودهم يكى از شعب حكومت است، يكى از شاخههاى حكومت است؟
آن طورى كه ورود را بيان مىكنند، ورود عبارت از اين است كه موضوع حكم نفىبشود امّا نه تكويناً بلكه تعبداً و به كمك دليل شرع. به اين اصطلاحاً ورود گفته مىشود.ما اگر ورود را به عنوان يك شاخه حكومت مطرح بكنيم، علّت تقدم آن براى ما روشناست. امّا اگر ورود، يك عنوان سومى پيدا بكند، ما سؤال مىكنيم كه ملاك تقدّم در ورودعبارت از چيست؟ شما ملاك را براى ما روشن بكنيد.
تا به حال ما به دو ملاك دست پيدا كرديم: يك ملاك، مسأله اقوائيّت ظهور است كهدر مسأله تخصيص و تقييد اصطلاحى مطرح است. «لاتكرم الفساق من العلماء» نسبتبه «اكرم العلماء»، «لاتعتق الرقبة الكافره» نسبت به «اعتق الرقبة»، اين ملاكش روشناست. ملاك تقدّم را در باب حكومت، همين مسأله قرار داديم كه اين دوتا دليل چونيكى از آنها، يك جهتى را متعرض است كه دليل ديگرى تعرض ندارد، لذا متعرض و غيرمتعرض نمىشود با هم منافات داشته باشد براى اينكه اين دليل متعرض اين معناست وآن دليل تعرضى نسبت به اين معنا ندارد. در حقيقت، علّت تقدّم دليل حاكم را، همينمسأله تعرض و عدم تعرض قرار داديم. آيا در باب ورود، يك ملاك سوّمى وجود دارد؟اگر ملاك سوم وجود داشته باشد، ما اصطلاحاً مىتوانيم ورود را يك عنوانى در مقابلحكومت و در مقابل تخصيص قرار بدهيم، بگوييم: چون سهتا ملاك وجود دارد: يكملاك تقدّم در تخصيص و تقييد است، يك ملاك تقدّم در حكومت است، يك ملاكسوم در ورود است. امّا اگر ديديم كه در باب ورود نمىتوانيم ملاك خاصى به لحاظتقدّم پيدا بكنيم بلكه ملاك تقدم آن، همان ملاك تقدّم در باب حكومت است، همانمناط تقدم دليل حاكم بر محكوم است، آن وقت ديگر همين حكومت گاهى نتيجه آن تخصيص بود و گاهى تقييد بود معذلك ما آن را درمقابل تقييد و تخصيص قرار داديم براى اينكه ملاكها فرق مىكرد.
ملاك در تخصيص، اقوائيت ظهور بود امّا ملاك در تقدم در حكومت، غير مسألهاقوائيت ظهور بود، با اينكه حكومت گاهى نتيجهاش همان تخصيص است و گاهىنتيجهاش همان تقييد است و گاهى نتيجهاش امور ديگر است معذلك بين حكومت و بينتخصيص روى اينكه ملاكهاى تقدّم، مغايرت و تعدد داشت، جدايى انداختيم و گفتيم:تخصيص و حكومت، اين يك ملاك، آن يك ملاك. آيا مىتوانيم همين حساب را درباب ورود هم بكنيم؟
اگر ورود يك ملاك سومى پيدا كرد ولو اينكه حكومت هم گاهى نتيجهاش ورودباشد امّا اگر خود ورود يك ملاك سومى پيدا كرد، هيچ مانعى ندارد كه شما يك عنوانهم به عنوان ورود
اتحاد ورود و حكومت از نظر ملاك تقدّم
ما خارجاً ديديم كه عنوان سومى وجود ندارد. چرا دليل وارد مقدم بر دليل موروداست؟ علّت آن همانى است كه در باب حكومت است. اگر دليل گفت: «اكرم العالم» ودليل ديگر گفت: «زيد ليس بعالم» كه شما اصطلاحاً اسم اينجا را ورود مىگذاريد، علّتتقدم «زيد ليس بعالم» بر «اكرم العالم» چيست؟ آيا غير از اين است كه «اكرم العالم»تعرضى به اين معنا ندارد كه زيد عالم است يا نه؟ كارى به اين كارها ندارد كه چه كسىعالم هست و يا نيست، فقط مىگويد: هر كسى عالم شد، تكريمش بكن. امّا اين دليل،نفى موضوع مىكند و مىگويد: «زيد ليس بعالم» براى نفى عالميّت زيد تعرض پيدا كردهبدون اينكه «اكرم العالم»، نسبت به اثبات آن و يا نفى آن، تعرضى داشته باشد. «اكرمالعالم» نه متعرض اثبات «زيد عالم» است و نه متعرض نفى «زيد عالم» است امّا ايندليل، متعرض نفى اين معنا است و مىگويد: «زيد ليس بعالم».
(سؤال ... و پاسخ استاد:) بحث در اين است كه ما علّت تقدم را بررسى بكنيم. درتخصيص و تقييد ديديم علّت تقدم، مسأله اقوائيت ظهور است و در باب حكومت همعدم منافات بين تعرض و لا تعرض است، در ورود چه علتى براى تقدم مىتوانيم پيدابكنيم؟ اگر علّت ثالثهاى براى تقدم توانستيم پيدا بكنيم، اين اصطلاح
تمرينات
معناى حكومت يك دليل بر دليل ديگر را توضيح دهيد
آيا بين دليل حاكم و محكوم، تعارض وجود دارد چرا
دليل وسعت دايره حكومت چيست
ورود را از نظر استقلال و عدم استقلالش نسبت به حكومت توضيح دهيد
آيا ورود، همان حكومت است توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...