شنبه 12 خرداد 1403 - 22 ذيقعده 1445 - 1 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1154 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1154 جلسه 1154
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
متن درس
مقتضاى دقت در دليل استصحاب
عرض كرديم كه عمده چيزى كه بايد در اين بحث، ملاك قرار بگيرد، «لاتنقض اليقينبالشك» است و ما در اينجا ملاحظه مىكنيم كه هم عنوان يقين و شك مطرح شده است وهم عنوان نقض، متعلق نهى قرار گرفته است. همان طورى كه ملاحظه فرموديد، عنوانيقين و شك نمىتواند به امر تصورى تعلق بگيرد. يقين هميشه مربوط به يك معناىتصديقى است و همين طور عناوين ديگرى از اين قبيل.
پس ما از استعمال كلمه يقين مىفهميم كه يك قضيّه متيقنهاى در كار است، و ازاستعمال كلمه شك مىفهميم كه قضيّه مشكوكهاى در كار است، و كأنَّ به جاى كلمه يقينو شك، تعبير شده است: «لاتنقض القضيّة المتيقنة بالقضيّة المشكوكة». و از استعمالكلمه نقض و اينكه نقض را متعلق نهى قرار داده است، اين نكته را استفاده مىكنيم كهقضيّه متيقنه و مشكوكه بايد اتحاد داشته باشد. معنا ندارد كه بگويند: قضيّه متيقنهاى كهعبارت از «زيدٌ عادلٌ» است را شما به قضيّه مشكوكه كه عبارت از مثلاً «عمروٌ فاسقٌ»است، نقض نكنيد. وقتى كه عنوان نقض در دليل استصحاب، مطرح است، ما با توجه بهاين كلمه مىفهميم كه بايد قضيّه مشكوكه، همان قضيّه متيقنه باشد، و بين قضيّه مشكوكهو قضيّه متيقنه، مغايرتى تحقق نداشته باشد و الاّ عنوان نقض، صدق نمىكند و «لاتنقض»پياده نمىشود. يقين به طهارت بدن با شك مثلاً در نجاست ثوب، مرتبط به هم نيست كهاين قضيّه متيقنه به آن قضيّه مشكوكه نقض نشود. آن هم با نكتهاى كه ما از «لاتنقض»استفاده مىكرديم كه آن خصوصيّت و استحكامى كه در يقين وجود دارد، صلاحيّتندارد و (به تعبير بعضى از روايات لا ينبغى) سزاوار نيست كه يقينى كه اينجور داراىاستحكام است به واسطه شكى كه داراى تزلزل است نقض بشود.
مغايرت زمانى بين موضوع و محمول در باب استصحاب
وقتى كه اين معنا را ملاحظه مىكنيم، مىبينيم كه قضيّه متيقنه و قضيّه مشكوكه بايد بهتمام معنا اتحاد باشد، و از طرف ديگر اين معنا هم مسلّم است كه يك قضيّه با تمامخصوصيّات نمىشود هم متيقن باشد و هم مشكوك باشد. ما استفاده مىكنيم كهمغايريتى كه بين القضيتين تحقق دارد فقط مغايرت زمانى است. قضيّه متيقنه به لحاظزمان، سابق است و همان قضيّه به لحاظ زمانِ لاحق، مشكوك است، بدون اينكه زماندر قضيّه، دخالت داشته باشد، بدون اينكه زمان، قيديّت داشته باشد و الا در آنجايى كهزمان، قيديّت پيدا بكند، نمىتوانيد آن را استصحاب كنيد.
بعبارت اُخرى: شما كه يقين مىكنيد به يك قضيّهاى يك وقت زمان را ظرف يقين بهاين قضيّه قرار مىدهيد يعنى زمان را در رابطه با متيقن و به عنوان قيد متيقن، ملاحظهنمىكنيد. يك وقت اين است كه زمان قيديّت پيدا مىكند. در بحثهاى گذشته هم ملاحظهكرديد آنجاهايى كه زمان، قيديّت پيدا بكند، اصلاً جاى استصحاب نيست. معنا نداردآنجا استصحاب جريان پيدا بكند.
پس مغايرت بين قضيّه متيقنه و قضيّه مشكوكه تنها در بُعد زمان است، و زمان هم بهعنوان ظرفيّت اخذ شده است، نه به عنوان قيديّت. آيا از «لاتنقض اليقين بالشك» مابيشتر از اين استفاده مىكنيم؟ در حقيقت آن چيزى كه «لاتنقض اليقين بالشك» بر آندلالت مىكند اين است كه به لحاظ كلمه نقض، بايد قضيّه متيقنه و قضيّه مشكوكه،وحدت داشته باشد. آن وقت معناى اينكه مىگوييم: دو قضيّه وحدت دارند، (قضيّه همموضوع دارد و هم محمول) معناى وحدت قضيتين، يعنى هم موضوعاً واحد باشد و هممحمولاً واحد باشد. «زيدٌ قائمٌ» همان طورى كه با «عمروٌ قاعدٌ» مغاير است، با «زيدٌقاعدٌ» هم مغاير است، با «عمروٌ قائمٌ» هم مغاير است. پس معناى وحدت قضيتين ايناست كه قضيّه متيقنه و قضيّه مشكوكه هم موضوعشان يكى باشد و هم محمولشان يكىباشد.
كلام محقق خراسانى(ره) در معناى بقاى موضوع و اشكالات آن
اينجا تعجب از محقق خراسانى است كه ايشان يقين و شك را به همان كيفيّتى كه ماعرض كرديم، بيان فرمودهاند، يعنى فرمودهاند: يقين همان قضيّه متيقنه، شك هم همانقضيّه مشكوكه است، لكن در عين حال مىفرمايند: معناى بقاى موضوع در استصحاب،اين است كه موضوع در اين دو قضيّه، متحد باشد، موضوع در قضيّه متيقنه و قضيّهمشكوكه، متحد باشد.
از ايشان سؤال مىشود كه اين موضوع چه خصوصيّتى دارد؟ شما وقتى قضيتينداريد: قضيّه مشكوكه و متيقنه، آيا تنها موضوع اين دو قضيّه بايد اتحاد داشته باشد؟ يامعناى وحدت قضيتين اين است كه موضوعاً و محمولاً متحد باشد؟ و اگر اتحاد موضوعو محمول هر دو شرط است، پس چه خصوصيّتى دارد كه ما از بين موضوع و محمولفقط موضوعش را ذكر بكنيم و بگوييم: «يعتبر فى الاستصحاب بقاء الموضوع» و بعد معناكنيم، بگوييم: «بقاء الموضوع» آن طورى نيست كه مرحوم شيخ انصارى فرمودند، و آنطور ديگرى نيست كه بعض ديگر گفتهاند كه معناى بقاى موضوع يعنى احراز خارجىموضوع، هيچ كدام از اين دوتا نيست، بلكه معناى بقاء الموضوع اين است كه موضوعاين قضيّه مشكوكه و موضوع قضيّه متيقنه واحد باشد.
سؤال اين است كه اين موضوع چه خصوصيتى دارد؟ وقتى كه ما دوتا قضيّه داريم ووقتى كه وحدت قضيتين، معتبر است و وقتى كه معناى وحدت قضيتين، اتحاد درموضوع و محمول هر دو است، مع ذلك ما بياييم روى موضوع انگشت بگذاريم،بگوييم: «يعتبر ان يكون الموضوع فى القضيتين واحداً»؟
البته ايشان بعد تشبيه مىكند، مىفرمايد: «كاتحدهما حكما»، اما اين تشبيه به معناىاين است كه ما وحدت موضوع را به اتحاد در حكم تشبيه كنيم در حالى كه ملاك هر دويكى است و هر دو به يك نحو مدخليت دارد، و ملاك دخالت هر دو، يك ملاك است.«لنا قضيتان يعتبر وحدت هاتين القضيتين و معنى الوحدة» اين است كه اين دو قضيّه همدر موضوع، يكى باشد و هم در محمول يكى باشد. پس وجهى ندارد كه در عين اينكهمسأله را به قضيّه متيقنه و قضيّه مشكوكه معنا مىكنيم، مع ذلك روى موضوع انگشتبگذاريم، بگوييم: موضوع در اين دو قضيّه بايد واحد باشد. موضوع مثل محمول است،محمول هم مثل موضوع است. هر دو به يك ملاك و در يك رتبه در جريان استصحابنقش دارند بدون اينكه مسأله تقدّم و تأخّرى مطرح باشد. لذا اگر «لاتنقض اليقين بالشك»را اين جورى معنى كرديم، ديگر اشكالى به ما توجه پيدا مىكند.
(سؤال ... و پاسخ استاد): مسلم است يعنى بدون مراجعه به دليل يا با توجه به دليل،دليل مىگويد: وحدت قضيتين به چيست؟ آيا اول، مربوط به حكم است، دوم مربوط بهموضوع؟ اوليت و ثانويتى در اينجا مطرح نيست. معناى «وحدت القضيتين يعنىاتحادهما من حيث الموضوع و من حيث الحكم». اين طور نيست كه يك جهتش تقدمداشته باشد، و روشنتر باشد، و جهت ديگر را ما با تشبيه به او بخواهيم مسألهاش را حلكنيم. اصولا اگر ما «لاتنقض» را اين جورى معنا كرديم، اصلاً كلمه الموضوع و بقاءالموضوع را بايد كنار ببريم، به جايش بايد همان عنوان را بياوريم، بگوييم: «يعتبر فىجريان الاستصحاب وحدة القضيتين»، كه اين وحدت هم با حكم ارتباط دارد و هم باموضوع ارتباط دارد.
(سؤال ... و پاسخ استاد): آخوند مىگويد: «يعتبر بقاء الموضوع» از ايشان سؤالمىكنيم: «ما معنى بقاء الموضوع»؟ مىفرمايد: معناى بقاى موضوع اين است كه درقضيتين بايد موضوع، يكى باشد. اشكال اول اين است كه چرا بقاء الموضوع را شماشرط مىكنيد؟ موضوع در قضيتين چه خصوصيتى دارد؟ آنكه دخالت دارد وحدتقضيتين است. اگر به منزله علت است بايد روشنتر باشد، نه اينكه علت را شما به معلولتشبيه كنيد و روشنتر بودن معلول را روشن كنيد.
شرطيت وحدت موضوع در باب استصحاب
پس نتيجه اين شد كه ما اصلا كلمه «بقاء الموضوع» به اين عنوان نداريم و از«لاتنقض» هم استفاده نمىشود. آنكه از «لاتنقض» استفاده مىشود «وحدة القضيةالمتيقنة و القضية المشكوكة» است و «معنى وحدة القضيتين وحدتهما موضوعاً وحكماً». اين را ما كاملا از «لاتنقض اليقين بالشك» استفاده مىكنيم. روى اين بيان عرضكرديم كه استصحاب در تمام موارد خيلى روشن جريان پيدا مىكند. آن دو مثالى كهديروز زديم: يكى مسأله «زيد قائم» بود و يكى مسأله «زيد موجود».
در مسأله «زيد قائم» روى همه حرفهايى كه در بقاء الموضوع زده شده است،مىگفتيم: استصحاب «زيد قائم» اشكال به مرحوم شيخ را ديروز عرض كرديم. روى مبنايى كه خود ما در «لاتنقضاليقين بالشك» دنبال كرديم، اين حرفها اصلا نيست. بايد قضيّه متيقنه و مشكوكه واحدباشد. در استصحاب «زيد قائم» قضيّه متيقنه شما «زيد قائم» است، قضيّه مكشوكة هم«زيد قائم» است. در «زيد موجود» هم همين طور. اصلا «زيد موجود» با «زيد قائم» فرقندارد. در اينجا هم قضيّه متيقنه «زيد موجود» است، قضيّه مشكوكه هم «زيد موجود»است. ديگر اينكه بگوييم: «زيد موجود فى الخارج، زيد متقرر فى الذهن» بقاء وجودخارجىاش شرط است، بقاء تقرر ذهنىاش شرط است، اينها همه حرف است. قضيّه«زيد موجود» متيقن بود و همين قضيّه «زيد موجود» مشكوك است. قضيتين مىخواهيم.آيا موضوع اين دو قضيّه عوض شده است، يا محمولش تغيير پيدا كرده است؟
لذا با اين راه، هيچ فرقى بين قضيّه «زيد قائم» كه بنحو كان ناقصه است و بين قضيّه«زيد موجود» كه به نحو كان تامه است، وجود ندارد. در هر دو، مستصحب ما نفسالقضيّه است، و در هر دو، وحدت بين القضيتين موضوعاً و محمولا تحقق دارد، بدوناينكه سر سوزنى مغايرت در كار باشد.
اين راه هم با «لاتنقض اليقين بالشك» موافق است و هم چيزى است كه ما از لسانروايت و از زبان «لاتنقض» استفاده مىكنيم و هم جريان استصحاب را در تمامى اينقضايا براى ما خيلى روشن بيان مىكند بدون اينكه كوچكترين اشكالى به آن باشد.
حالا مرحوم شيخ يك دليل عقلى ذكر كردهاند كه بعد از آنكه مسأله كاملا روشن استچندان فايده ندارد، لكن چون مرحوم شيخ ذكر كردهاند و ديگران هم متعرض شدهاند،بايد يك اشاره مختصرى به اين دليل عقلى مرحوم شيخ كرد.
دليل عقلى شيخ(ره) بر اعتبار بقاى موضوع
مرحوم شيخ مستحصب را غير از موضوع قرار مىدهد و موضوع را عبارت ازمعروض مستصحب مىداند، يعنى در حقيقت ما دو چيز داريم اينجا: يكى عَرَض كهعبارت از مستصحب است و يكى معروض اين عرض كه عبارت از موضوع است، كه مابحث مىكنيم بقاء الموضوع اعتبار دارد. شيخ(عليه الرحمة) يك دليل عقلى در اعتباربقاى موضوع به همين نحوى كه خودشان تصوير فرمودهاند كه موضوع را معروض قراردادهاند و مستصحب را عارض بر اين معروض مىدانند.
ايشان مىفرمايد: اگر بقاء موضوع شرط نباشد، اگر در جريان استصحاب بگوييم:لازم نيست كه موضوع باقى بماند، يعنى در حقيقت تعبير كنيم كه لازم نيست، معروضباقى بماند، كه موضوع، عنوان معروضى دارد، اگر لازم نباشد كه معروض باقى بماند، دراين زمانِ لاحق ما چه كار مىكنيم؟ الان در زمان لاحق، مىخواهيم استصحاب كنيم.معناى استصحاب، ابقاء عَرَض است، چون مستصحب، عارض بر موضوع است،مىخواهيم بگوييم: اين عرض الان تحقق دارد، اين عرض در زمان لاحق تحقق دارد. وعَرَض در زمان لاحق، با نبودن موضوعش به سه نحو مىتواند تحقق پيدا كند:
يكى اينكه بگوييم: در زمان لاحق عَرَض هست، و ديگر نيازى به معروض ندارد، ولواينكه در زمان سابق، معروض داشت، اما چون ما بقاء موضوع را شرط نمىدانيم، الان درزمان لاحق مىگوييم: عَرَض هست بدون معروض. مىفرمايد: اين كه ممتنع است. اصلإے؛ىىظظظخاصيت عرض اين است كه تحققش در معروض است. وجود عرض اين خصوصيت رادارد كه بدون معروض، امكان ندارد. پس اگر شما در زمان لاحق بخواهيد مستصحب راكه عبارت از عرض است ابقا كنيد، بدون اينكه موضوع كه عبارت از معروض است باقىباشد، اين معنايش اين است كه عَرَض بدون معروض تحقق پيدا كند و اين ممتنع است.
راه دومش اين است كه همين عرض با همين خصوصيت در معروض ديگرى درزمان لاحق تحقق پيدا كند، كه نتيجه اين شود كه عرض بدون معروض نباشد. مىفرمايد:اين هم ممتنع است براى اينكه انتقال عَرَض، محال است. البته اين در فلسفه بحث شدهاست، لكن اشاره به دليل محاليتش اين است كه اصلا تشخّص وجودى عرض، بامعروض است. عرضى كه ما مىگوييم يعنى عرض متشخّص، عرض متحقق. تشخّصوجودى عرض با معروضش است. معنا ندارد عرضى كه به واسطه يك معروض،تشخص وجودى پيدا كرده است با حفظ همان تشخّص، عارض معروض ديگرى شود،عرض معروض ديگرى قرار بگيرد. اين كأنّ به اين برگشت مىكند كه وحدت بين اين دوخصوصيت حاصل شود، وحدت بين اين دو تشخّص حاصل شود، در حالى كهتشخّصها، تباين بالكلية دارند، و امكان ندارد تشخّصها در يك ديگر هضم شوند. لذا اگرعرض بخواهد بعينه در يك معروض ديگرى تحقق پيدا كند، مستلزم انتقال عرض استو انتقال عرض هم محال است.
راه سوم اين است كه بگوييم: ما آن عرض را كار نداريم، مثل آن عرض و شبيه آنعرض را در زمان لاحق در ضمن يك معروض ديگرى اثبات مىكنيم. كارى به معروضاول و بقاء موضوع نداريم. اين كه محال نيست كه مثل آن عرض در ضمن يك معروضديگرى در زمان لاحق، تحقق پيدا كند. مىفرمايد: اين محال نيست، لكن اسمش اصلااستصحاب نيست براى اينكه استصحاب «ابقاء ما كان» است. همان كه بود باقى بماند. آنكه باقى نمانده است. شما مثل او را در ضمن يك معروض ديگرى ثابت كرديد و اثباتمثل او در ضمن يك معروض ديگر «لايكون ابقاءً و بالنتيجه لا يكون استصحاباً».
پس مجبوريم بگوييم: همان معروض اول، كه ما از آن تعبير به موضوع مىكنيم، بايددر زمان لاحق «بعينه، بشخصه، بخصوصياته» محفوظ باشد تا آن عرضى كه ما بهاستصحاب ابقا مىكنيم روى همان معروض اول و روى همان موضوع اول تثبيت شدهباشد. پس در حقيقت اين يك دليل عقلى است كه مرحوم شيخ بر بقاى موضوع ذكركردند. حالا به چند اشكال اشاره كنيم.
عدم اعتبار دليل عقلى در باب استصحاب شرعى
اولين اشكال اين است كه اقامه كردن دليل عقلى در باب استصحاب اصلاً معنا ندارد.استصحاب يك چيزى است كه از روايات گرفته شده است، يك مسألهاى است كهمربوط به «لاتنقض اليقين بالشك» است. اين يك مسأله فلسفى نيست كه شما بخواهيدبرهان عقلى در آن اقامه كنيد. نفس آوردن يك دليل عقلى در استصحابى كه متخذ ازروايات شرعى است، اشكال دوم هم همان بود كه ديروز به ايشان عرض كرديم، كه اصلا شما مستصحبرا از موضوع جدا كرديد. شما خيال كرديد كه استصحاب در محمول، جريان پيدامىكند، استصحاب در غير قضيّه، جريان پيدا مىكند در حالى كه ما ثابت كرديم كهمجراى استصحاب، خود قضيّه است. موضوع و محمول، استصحاب مىشود نه اينكهاستصحاب در رابطه با محمول باشد. قضيّه، همان اضافهاى را كه به محمول دارد، هماناضافه را به موضوع هم دارد.
عدم حكم شارع به بقاى موضوع
اشكال سومى كه به قلب اين دليل وارد است، اين است كه بر فرض كه ما از آن دواشكال اول صرف نظر كنيم، مبناى شما را هم اخذ كنيم كه مستصحب با موضوعدوتاست و موضوع، معروض مستصحب است، اما اينكه شما مىفرماييد: شارع اگربگويد: عرض در زمان لاحق ثابت است، اگر بدون معروض باشد، اين محال است،جوابش اين است كه شارع نمىگويد: عرض ثابت است. شارع مىگويد: آثار بقاء عرضرا تعبدا بار كنيد. شارع كجا گفته: وقتى كه تو شك دارى در اين كه زيد عادل است يا نه،«اُحكم بانّه عادل»؟ كجا شارع چنين حرفى مىزند؟ شارع مىگويد: وقتى كه شك دارىكه عدالت زيد باقى است يا نه، نكند اول مغرب نروى پشت سرش نماز بخوانى! برونمازتان را با او بخوان. شارع اين را مىگويد.
آن كه در باب استصحاب هست، ترتيب آثار شرعيه مستصحب است. شارعنمىخواهد يك عرضى پس اينكه شما مىگوييد: وجود عرض، بدون معروض محال است، مىگوييم:استصحاب نمىخواهد وجود عرض را ثابت كند. آن چيزى كه دليل استصحابمىگويد، ترتيب آثار شرعيه بقاء العرض است، همين مقدار و اين نيازى به هيچ چيزىندارد، لذا اين دليل به اين صورت، محكوم به بطلان است.
تمرينات
در باب استصحاب، بين موضوع و محمول چه نوع مغايرتى بايد باشد توضيح دهيد
كلام محقق خراسانى(ره) راجع به معناى بقاى موضوع چيست و چه اشكالاتى به آنمتوجه است
دليل عقلى شيخ(ره) بر اعتبار بقاى موضوع چيست
اشكالات استاد را بر دليل عقلى شيخ توضيح دهيد
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...