• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1153 جلسه 1153

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    اعتبار بقاى موضوع در استصحاب

    در دو مقام بحث شده است: يك مقام اين است كه بقاى موضوع در استصحاب،معتبر است و اگر موضوع باقى نباشد، استصحاب جريان پيدا نمى‏كند. مقام دوم: اين‏است كه استصحاب در جايى جريان پيدا مى‏كند كه يك اماره معتبره بر خلاف حالت‏سابقه وجود نداشته باشد و اينكه ما در دو بحث گذشته عرض كرديم كه استصحاب باظن به خلاف هم جريان پيدا مى‏كند، پيدا بود كه مقصود از ظن، ظن غير معتبره است ولذا در دليل ديروز آن را به دو قسم تقسيم كرديم كه يك وقت دليل بر عدم اعتبار ظن غيرمعتبر، قائم شده است و يك وقت مشكوك الاعتبار است. پس اگر در مجراى‏استصحاب، يك اماره خلاف حالت سابقه تحقق داشته باشد، استصحاب جريان ندارد.
    اما مقام اول كه در استصحاب، بقاى موضوع معتبر است، در كلمات بزرگان ومحققين از اصوليين به همين سبك تعبير شده است كه «يعتبر بقاء الموضوع» دراستصحاب يا به تعبير ديگر: احراز بقاى موضوع در استصحاب معتبر است. بايد بقاى‏موضوع، احراز شده باشد. بقاى موضوع نبايد مورد ترديد باشد، تا استصحاب بتواندجريان پيدا بكند. بحث در اين است كه اولا: مقصود از بقاى موضوع چيست؟ ثانيا: دليل‏بر اعتبار بقاى موضوع در استصحاب چيست؟ چه دليلى مى‏گويد: «يعتبر فى جريان‏الاستصحاب بقاء الموضوع»؟

    معناى بقاى موضوع

    آن طورى كه از تتبع كلمات استفاده مى‏شود، در باره بقاء الموضوع، سه احتمال و سه‏قول وجود دارد: يك قول مى‏گويد: معناى بقاء الموضوع اين است كه ما بقاى موضوع راخارجاً و به حسب وجود خارجى احراز كرده باشيم. پس مقصود از بقا، همان بقا دروجود خارجى و تحقق عينى است. هر كجا ما اين معنا را احراز كرده باشيم، مى‏توانيم‏استصحاب را جارى بكنيم. لازمه اين بيان اين است كه اگر ما يك وقت «كان زيدٌ قائماً»را به نحو كان ناقصه و به نحو اينكه زيد موجود اتصاف به قيام دارد، استصحاب كرديم،اينجا اگر يقين داريم كه زيد در سابق قائم بوده و الان شك داريم كه در اينكه زيد قائم‏است يا نه، معناى احراز بقاى موضوع روى اين قول، اين است كه ما الان كه شك داريم‏كه زيد قائم است يا نه، وجود خارجى زيد در حال استصحاب براى ما محرز باشد و ماشك داشته باشيم در اينكه زيد محرز الوجود، آيا الان قيام دارد يا ندارد و استصحابش راجارى بكنيم. اينجا بنابر اين قول، احرازِ بقاى موضوع تحقق دارد. «كان زيدٌ الموجودقائماً» و الان شك دارم در اينكه «زيد الموجود هل يكون قائماً ام لا» استصحاب بكنيم‏بقاى قيام زيد را.
    اما اگر قضيه متيقنه به اين صورت بود كه سابقاً مى‏دانستيم زيد موجود است «زيدٌموجودٌ قطعاً» و الان در بقاى وجود او شك داريم. بنا بر اين قول، ديگر حق نداريم‏استصحاب را جارى كنيم براى اينكه اگر بخواهيد استصحاب بقاى وجود زيد را جارى‏بكنيد، شرطش اين است كه وجود خارجى زيد را به عنوان بقاى موضوع، احراز كرده‏باشيد آن وقت مى‏توانيد استصحاب را جارى بكنيد. اگر ما بقاى وجود خارجى زيد رااحراز كرده باشيم كه ديگر شك نداريم در «زيدٌ موجودٌ». پس اينجايى كه زيد قبلا وجودداشته است و الان شك مى‏كنيم كه آيا «زيدٌ موجودٌ» به قوّت خودش باقى است، يا نه،اينجا بنا بر اين قول حق نداريم استصحاب جارى بكنيم براى اينكه «يعتبر فى‏الاستصحاب بقاء الموضوع و معنى بقاء الموضوع احراز وجود الموضوع خارجاً» و اگرما وجود زيد را در خارج، احراز كرديم ديگر كارى به استصحاب نداريم. معنا ندارد كه‏اول احراز بكنيم و بعد استصحاب بكنيم. شك ما متعلق به همين بقاى وجود زيد وحيات زيد است. لذا اگر كسى بقاء الموضوع را به معناى وجود خارجى موضوع، معنابكند، روى اين مبنا، اين استصحاب نمى‏تواند جريان پيدا كند.
    اشكال اين مبنا اين است كه مى‏گويد: در صورت شك در وجود، اگر استصحاب‏وجود بخواهد جريان پيدا بكند، شرطش اين است كه بايد وجود الموضوع خارجاً احرازبشود؛ يعنى الان احراز كرده باشيد كه «زيد موجود»، تا زمينه‏اى براى استصحاب وجودتحقق پيدا بكند. لذا مرحوم شيخ انصارى(اعلى الله مقامه)، با توجه به اينكه اگر بقاءالموضوع را به معناى بقاى خارجى معنا بكنيم، يك چنين اشكالى توجه پيدا مى‏كند،مسأله را طور ديگرى عنوان كرده‏اند و بقاء الموضوع را به نحو ديگرى بيان كرده‏اند.

    معناى بقاى موضوع از نظر شيخ انصارى(ره)

    مرحوم‏شيخ‏مى‏فرمايد: مقصوداز موضوع «معروض‏مستصحب» است‏آنكه‏مستصحب‏بر او عارض مى‏شود. بعد مى‏فرمايد: معناى بقاى موضوع اين است كه اين مستصحب مادر رابطه با موضوع، هر وضعى را كه در زمان سابق و در آن حالت متيقنه داشت، به‏همان نحو باقى بماند، به همان كيفيت شما بقايش را احراز بكنيد و به همان صورت شمابقايش را احراز كرده باشيد. بعد مى‏فرمايد: در قضيه «زيدٌ قائمٌ»، اينجا معروض‏مستصحب ما عبارت از زيد موجود در خارج است براى اينكه «زيد قائم» در همان‏زمانى كه متيقن بوده است. وقتى كه مى‏خواهند معنا بكنند، معناى «زيدٌ قائمٌ، زيدالموجود فى الخارج قائمٌ» است. اينجا اگر شما خواستيد استصحاب بكنيد، بايد بقاى اين«زيد الموجود فى الخارج» را احراز كرده باشيد، منتها شك شما، متعلق به قيام است. قيام‏در زمان سابق «كان متيقنا» و الان قيام براى شما مشكوك است، اما قضيه، همان قضيه‏است. موضوع، همان موضوع در زمان سابق است. پس مرحوم شيخ مى‏فرمايد: در «زيدقائم» وقتى شما استصحاب قيام را جارى مى‏كنيد، بايد بقاى وجود خارجى زيد را احرازبكنيد و اين جاى ترديد نيست. و اما آن طرف مسأله: نفس اين قضيه «زيد موجود» زيدى‏كه موضوع براى «موجود» واقع شده كه ديگر «زيد الموجود فى الخارج» نيست براى‏اينكه اگر موضوع «زيدٌ موجودٌ» زيد الموجود فى الخارج باشد كه اين قضيه ضروريه به‏شرط محمول است. موضوع «زيد موجود» چيست؟ مى‏فرمايد: آن زيدى كه تقرر ذهنى‏دارد، آن زيدى كه در وعاء ذهن تحقق پيدا كرده است، اين زيد متقرر «فى الذهن موجودفى الخارج»، الان كه شما شك مى‏كنيد و مى‏خواهيد استصحاب بقاى وجود را جارى‏بكنيد، بايد موضوع در «زيد موجود»، به همان كيفيتى كه در زمان سابق اخذ شده است،به همان كيفيت اخذ بكنيد؛ يعنى الان كه مى‏خواهيد استصحاب وجود زيد را جارى‏بكنيد، معناى بقاى موضوع، ديگر بقاى زيد در وجود خارجى نيست براى اينكه زيد به‏عنوان وجود خارجى، موضوعيت براى «موجود» پيدا نكرده بود بلكه به عنوان تقررذهنى‏موضوع براى «موجود» قرار گرفته بود و معناى بقاى موضوع؛ يعنى زيد به اضافه تقررذهنى، زيد به اضافه تحقق در وعاء ذهن. معناى بقاى موضوع در اين مثال اين است.
    پس معناى بقاى موضوع؛ يعنى به همان كيفيتى كه در سابق موضوعيت داشته است.در «زيد قائم»، آن زيدى كه موضوع براى «قائم» است، «زيد الموجود فى الخارج» است‏اما در «زيد موجود»، آن زيدى كه موضوع براى «موجود» است، آن «زيد موجود فى‏الخارج» نيست بلكه آن زيدِ متصور شماست، آن زيد متقرر در ذهن شماست، آن زيدثابت در وعاء ذهنى، «موجود فى الخارج» است و معناى بقاى موضوع؛ يعنى به همين‏كيفيت و به همين صورت. لذا همان طورى كه در مورد «زيد قائم» مى‏توانيد استصحاب‏قيام زيد را جارى بكنيد، استصحاب وجود زيد هم به همين كيفيتى كه ذكر شد، قابل‏جريان است. مرحوم شيخ مسأله را به اين كيفيت مطرح كرده‏اند.

    خلط بين وجود ذهنى و وجود خارجى در كلام شيخ انصارى

    لكن اولا: يك اشكالى به ايشان هست كه شما در قضيه «زيدٌ موجودٌ»، گفتيد: زيدمتقرر در ذهن، موجود است در حالى كه در فلسفه ثابت شده است كه وجود ذهنى ووجود خارجى، متضاد با هم هستند. اينها دو نوع از وجود هستند و غير قابل اجتماع‏هستند. معقول نيست كه وجود ذهنى؛ يعنى موجود در ذهن، با وصف اينكه وجود درذهن دارد، در خارج تحقق پيدا بكند و همين طور موجود در خارج، با وصف وجودش‏در خارج، معقول نيست كه در ذهن جايگزين بشود و لباس وجود پيدا بكند. آن‏چه‏هست اين است «الماهية قد توجد فى الخارج و قد توجد فى الذهن» و ذهن و خارج،قسيم يكديگر هستند. معقول نيست ما قضيه «زيدٌ موجود» را به اين نحو معنا بكنيم كه«زيدٌ المتقررُ فى الذهن موجود فى الخارج». اين يك مسأله ممتنع و بديهى البطلان است.
    لذا اگر در باب «زيد موجود» به اين كيفيت بخواهيم تقرر را مطرح بكنيم، اين باطل‏است بلكه قضيه «زيد موجود» مثل قضيه «الماهية موجودة» است. وقتى كه وجود راحمل بر ماهيت مى‏كنيد و ماهيت را موضوع براى وجود قرار مى‏دهيد، كدام ماهيت،موضوع براى وجود قرار گرفته است؟ وقتى كه مى‏گوييد: «الماهية موجودة»، آيا ماهيت‏مقيّده به وجود خارجى موجودة؟ يا ماهيت متقيده به وجود ذهنى موجودة؟ آن اولى كه‏ضروريه به شرط محمول است. دومى هم محال و مستحيل است. پس معناى «الماهيةموجودة»؛ يعنى ذات الماهيه؛ يعنى «نفس الماهية مع قطع النظر عن اضافته الى الوجود،مع قطع النظر عن الوجودين الذهنية و الخارجى». مى‏گوييد: «ذات الماهية موجودة فى‏الخارج، ذات الماهية موجودة فى الذهن». مسأله در «موجودة فى الذهن» هم به همين‏صورت است. لذا در قضيه «زيد موجود»، آن چه موضوع است ذات زيد است نه زيدموجود در خارج، نه زيد موجود در ذهن. نفس زيد، موجود در خارج است.
    (سؤال ... و پاسخ استاد:) محققين مى‏گويند: «لنا سنخان من الوجود»: يك نوعش‏عبارت از وجود خارجى است و يك نوعش عبارت از وجود ذهنى است. اما مقسم‏چطور؟ بحث در مقسم است. مقسم، نه تقيّد به وجود ذهنى دارد و نه تقيد به وجودخارجى دارد. پس «زيد موجود»؛ يعنى «ذات زيد موجود» نه زيد موجود در خارج و نه‏زيد متقرر در وعاء ذهن.
    لذا از مرحوم شيخ سؤال مى‏كنيم: شما كه مى‏گوييد: بقاء الموضوع در اينجا معتبراست، «ما معنى بقاء الموضوع هنا»؟ چه چيز بايد اينجا باقى باشد؟ شما كه مى‏گوييد:استصحاب وجود زيد را جارى مى‏كنيم و از طرف ديگر مى‏گوييد: «يعتبر فى‏الاستصحاب احراز بقاء الموضوع»، ما اينجا چه چيز را احراز بكنيم تا استصحاب جريان‏پيدا بكند؟ آيا اينجا بقاء الموضوع نمى‏خواهيم؟ يا اينجا احراز بقاى موضوع يك معناى‏خاصى دارد؟ «ما معنى احراز بقاء الموضوع»؟
    اينجاست كه اين اشكال، ما را به يك نكته اساسى در اين مسأله، هدايت مى‏كند كه‏اصلا روش بحث را تغيير مى‏دهد و عنوان حرف را عوض مى‏كند البته با توجه به يك‏اشكال ديگرى كه در كلام شيخ هست و آن اشكال اين است كه مرحوم شيخ مى‏فرمايد:اين موضوعى كه ما در اينحا بحث مى‏كنيم، معروضِ مستصحب است. مستصحب ماچيست تا ما در معروضش بحث بكنيم؟ از حرفهاى شيخ استفاده مى‏شود كه در «زيدقائم»، مستصحب ما «قائم» است و در «زيد موجود»، مستصحب ما «موجود» است؛ يعنى‏آن‏كه در «زيد قائم»، استصحاب روى او جريان پيدا مى‏كند، و مجراى استصحاب قرارمى‏گيرد، قائم است و در «زيد موجود»، «موجود» است. لذا مرحوم شيخ مى‏گويد: در«زيد قائم»، «موضوع المستصحب و معروض المستصحب»، عبارت از زيد موجود درخارج است و در «زيد موجود»، معروض مستصحب، عبارت از زيد متقرر در ذهن‏است. اين بيان شيخ هم يك اشكال اساسى دارد و نياز به اين دارد كه يك مقدمه كوتاهى‏ذكر بشود كه اين مقدمه كوتاه، مشكلات را در اين رابطه حل مى‏كند.
    مقدمه اين است كه به اصطلاح دليل ما در باب استصحاب، «لاتنقض اليقين بالشك»است. ما كه استصحاب را از راه روايات حجت مى‏دانيم، غير از «لاتنقض اليقين بالشك»در باب استصحاب، چيزى ديگرى نداريم. كلمه يقين و شك در «لاتنقض اليقين بالشك»اخذ شده است. اولا اين معنا را بررسى كنيم كه آيا يقين و شك به مفاهيم تصوريّه‏مى‏تواند تعلق بگيرد يا يقين و شك هميشه بايد به قضيه تعلق بگيرد؟ آيا متعلَّق يقين وشك، قضايا و معانى تصديقيه است؟ يا اينكه انسان مى‏تواند يقين به يك معناى تصورى‏و يك مفهوم تصورى پيدا بكند؟

    لزوم تعلّق يقين و شك به مفاهيم تصديقيه

    پيداست كه يقين و شك بايد به قضيه متعلق بشود. در آنجايى كه مفاد كان ناقصه‏باشد، وقتى كه يقين داريد «بان زيدا قائمٌ»؛ يعنى اين مجموع، متيقن شماست، اين قضيه،متيقن شماست، اين موضوع و محمول و نسبت كه يك معناى تصديقى است، متيقن‏شماست. در باب شك هم همين طور است. در باب ظن هم همين طور است. در باب‏وهم هم همين طور است و اگر اين مسائل به كان تامه تعلق بگيرد، وقتى كه شما يقين‏مى‏كنيد به وجود زيد يا يقين مى‏كنيد به قيام زيد، معنايش اين نيست كه قيام زيد به يك‏معناى تصورى، متيقن شماست.
    آن كه انسان را قدرى گول مى‏زند و عبارت مرحوم آخوند هم قدرى كاشف از اين‏است كه نزد ايشان هم توهم شده، اين است كه انسان فكر مى‏كند كه وقتى كه يقين به قيام‏زيد دارد، قيام زيد يك مضاف و مضاف اليه است، يك معناى تصورى است اما مسأله،اين نيست. آيا قيام زيدى كه به معناى تصورى است، متيقن شماست، يا قيام زيد به‏معناى تصديقى، متيقن شماست؟
    اگر بگوييد: يقين دارم به قيام زيد به معناى تصورى، هم با «موجود» مى‏سازد و هم با«معدوم» مى‏سازد اما آيا معناى يقين به قيام زيد، اين است؟ يا معناى يقين به قيام زيد،يقين به قيام زيد موجودٌ است؛ يعنى يقين به معناى تصديقى، به معناى كان تامه كه معناى‏كان تامّه «كان زيد اى زيد موجود» است و الاّ معنا ندارد كه يقين به قيام زيد به معناى‏تصورى پيدا بكند. قيام زيد به معناى تصورى هم با «موجود» مى‏سازد و هم با «معدوم»مى‏سازد، لذاست كه اگر بخواهيد قضيه ترتيب بدهيد هم مى‏توانيد بگوييد: «قيامُ زيدموجودٌ» و هم مى‏توانيد بگويد: «قيام زيد غيرُ موجود». شما كه يقين به قيام زيد داريد اگرمعناى تصورى تحقق پيدا بكند، معنايش اين است كه قيام زيد «مع قطع النظر عن‏الموجوديه و المعدوميه» متيقن من است. آيا اين حرف پس يقين هميشه به قضاياى تصديقيه و معانى تصديقيه تعلق مى‏گيرد. شك هم همين‏طور است. اگر شما شك بكنيد در آيه شريفه كه خداوند مى‏فرمايد: «أفى اللهِ شكٌ»، شايدابتداءً انسان خيال بكند كه اين شك در يك معناى تصورى است اما «أ فى الله شك»؛يعنى «أ فى أنَّ الله موجودٌ شكٌ». شك در رابطه با قضيه است، در رابطه با يك معناى‏تصديقى است. آيا شكى هست «فى أن الله تعالى موجود» و الاّ اگر «موجود» را كناربگذاريم و الله هم قابل «موجود» باشد و هم قابل «معدوم» باشد، اين شك در رابطه الله‏به معناى تصورى، اصلا غير قابل تصور است.

    لازمه تعلّق اوصاف نفسانيه به معانى تصديقيه

    پس اصولا متعلقات اين اوصاف نفسانيه به عنوان يقين، به عنوان شك، به عنوان ظن،به عنوان وهم، تماماً معانى تصديقيه و قضايا خواهد بود. حالا كه اين طور شد، ما كه«لاتنقض اليقين بالشك» داريم و دار و ندار ما منحصراً همين عبارت شريفه «لاتنقض‏اليقين بالشك» است و اين عبارت ديگرى از استصحاب است، حالا كه يقين و شك به‏قضاياى تصديقيه تعلق پيدا مى‏كند، آيا استصحاب در چه چيزى جارى مى‏شود؟مستصحب شما چيست؟ وقتى كه شما وضو را استصحاب مى‏كنيد؟ چه را استصحاب‏مى‏كنيد؟ آيا معناى تصورى، استصحاب مى‏شود؟ يا متيقن، استصحاب مى‏شود؟«لاتنقض اليقين بالشك» استصحاب را در رابطه با متيقن مطرح كرده است. متيقن، قضيه‏است. غير قضيه نمى‏شود عنوان متيقن و مشكوك پيدا بكند. در نتيجه، در تمام موارد،استصحاب در قضيه جارى مى‏شود.
    اصلا ما استصحاب در معناى تصورى نداريم براى اينكه يقين و شك در رابطه بامعانى تصوريّه مطرح نيست. هر كجا پاى استصحاب مطرح است، پاى قضيه مطرح‏است، پاى موضوع و محمول مطرح است، پاى مسند و مسند اليه مطرح است. اگر پاى‏اينها مطرح شد، اگر كسى از ما سؤال كرد كه شما چه را استصحاب مى‏كنيد؟ مستصحب‏شما چيست؟ ما مجبوريم كه بگوييم: «مستصحبنا قضية مشتملة على الموضوع والمحمول». پس اينكه شما استصحاب بقاى وضو را جارى مى‏كنيد، اين از نظر تعبير، يك‏سنخ مسامحه در آن وجود دارد و الاّ آن كه استصحاب در آن جارى مى‏شود، اين است‏كه «انى كنت متطهراً و أشكُ فى أنى فى هذ الحال، هل اكون متطهراً ام لا اكون متطهراً» ومستصحب، همين «انى كنتُ متطهراً»، به معناى قضيه و به معناى تصديقى خواهد بود.
    پس با توجه به اينكه يقين و شك در روايات «لاتنقض» ناظر به قضاياست، مى‏فهميم‏كه مستصحب ما، عبارت از نفس قضيه خواهد بود. اين يك مقدمه هم براى اشكال به‏كلام شيخ و هم به عنوان راهگشاى اصل مطلب در مسأله بقاء الموضوع بود.

    تمرينات

    قول اول در باب معناى بقاى موضوع را با اشكالش توضيح دهيد
    معناى بقاى موضوع را از نظر شيخ انصارى(ره) بيان كنيد
    اشكال خلط بين وجود ذهنى و وجود خارجى را در كلام شيخ انصارى شرح دهيد
    لزوم تعلّق يقين و شك به مفاهيم تصديقيه بيانگر چيست