يکشنبه 27 خرداد 1403 - 7 ذيحجه 1445 - 16 ژوئن 2024
تبیان، دستیار زندگی
در حال بار گزاری ....
مشکی
سفید
سبز
آبی
قرمز
نارنجی
بنفش
طلایی
همه
متن
فیلم
صدا
تصویر
دانلود
Persian
Persian
کوردی
العربیة
اردو
Türkçe
Русский
English
Français
مرور بخشها
دین
زندگی
جامعه
فرهنگ
صفحه اصلی تبیان
شبکه اجتماعی
مشاوره
آموزش
فیلم
صوت
تصاویر
حوزه
کتابخانه
دانلود
وبلاگ
فروشگاه اینترنتی
عبارت مورد نظر :
لیست دوره ها
>
دروس خارج اصول
>
مباحث الفاظ - بحث اوامر - مقدمه واجب (آیت الله فاضل لنکرانی (ره))
>
1152 جلسه
تدریس استاد
متن
40 1152 جلسه 1152
مقدمه درس
الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.
اين طورى كه «لاتنقض اليقين بالشك» را معنا كرديم، جهات مختلفى از «لاتنقض»استفاده شد كه جريان استصحاب به مواردى اختصاص ندارد كه انسان يقين صد درصدداشته باشد و بلكه اگر يك حجّت شرعيّه و يك دليل شرعى بر وجود متيقن در زمانسابق باشد، همان براى اجراى استصحاب كافى است و در نتيجه استصحاب در موردامارات جريان پيدا مىكند.
متن درس
عدم ارتباط كلمه نقض به متيقن
مطلب دومى كه مربوط به بحثهاى سابق بود اين بود كه استعمال كلمه «نقض» در«لاتنقض» هيچ ارتباطى به متيقن ندارد. در خود يقين يا قائم مقام يقين (نفس اين عنوان ونفس اين جهت) يك استحكام و ابرامى وجود دارد و كلمه نقض كه ضد ابرام است وضد اِحكام است، به همين ملاحظه استعمال شده است و در نتيجه، هيچ فرقى نمىكندبين استصحاب در شك در مقتضى و شك در رافع براى اينكه استعمال كلمه نقض،مربوط به متيقن نيست و اختلاف بين شك در مقتضى و شك در رافع، مربوط به متيقَنهااست. گاهى صلاحيت دوام و استمرار در متيقن وجود دارد «لا بما انّه متيقن» بلكه نفسمتيقن، مثل طهارت كه در آن قابليت دوام و بقا وجود دارد و مادامى كه ناقضى مثل بولو نوم و امثال ذلك تحقق پيدا نكند، صلاحيّت دوام و بقا در آن وجود دارد و در بعضىاز متيقنها قابليت دوام وجود ندارد بلكه تابع اقتضا است، گاهى اقتضايشان ثبوت آنهارا به نحوى محدود مىكند و گاهى بيش از آن اندازه قرار مىدهد.
اما اگر نقض را در رابطه با خود يقين بدانيم و كارى به متيقن نداشته باشيم و به تعبيرىكه در سابق ذكر مىكرديم، اين يقين در «لاتنقض اليقين» ولو اينكه يقينهاى طريقى رادلالت مىكند اما در نفس اين حكم «لاتنقض»، اين يقين خودش موضوعيّت دارد؛ يعنىآن يقينهاى طريقى از نظر لاتنقض، ديگر عنوان طريقى ندارند. آنجا مىگفتيم: اين مثلاين مىماند كه شما بگوييد: «اليقين الطريقى حجّة»، با اينكه موضوع، يقين طريقى استاما در اين قضيه، اين يقين طريقى موضوعيت دارد. چه چيزى حجت است؟ چه چيزىركنيت در حجيت دارد؟ يقين طريقى. پس با اينكه يقين، طريقى است و نسبت بهمتعلقش، جز كاشفيّت چيزى در آن وجود ندارد اما همان يقينِ طريقى كاشف از متعلق،در جمله «اليقين الطريقى حجة» موضوع براى حجة است. همان طورى كه «شرب الخمر»موضوع براى «حرامٌ» است، همين يقين طريقى هم در اين جمله، براى حجيتموضوعيت دارد.
در «لاتنقض اليقين بالشك» مسأله به همين صورت است. اليقين ناظر به يقينهاىطريقى و يقينهايى كه كاشفيت از واقع دارند، است اما همان يقينهاى طريقى كه كاشفاز متعلقشان است، در رابطه با استصحاب، موضوعيت دارند و در رابطه با «لاتنقض» بهعنوان موضوع قرار گرفتهاند. در «لاتشرب الخمر»، شرب الخمر موضوع است و اينجا«نقض اليقين بالشك» موضوع است. يقين به عنوان مضاف اليه نقض، شك هم به عنوانناقض، موضوعيت دارد و محكوم به «لاتنقض اليقين بالشك» است.
پس روى بيان ما چون لاتنقض ناظر به خود يقين است و كارى به متيقن ندارد، فرقنمىكند بين اينكه متيقنش استعداد بقا داشته باشد، يا استعداد بقا نداشته باشد. به تعبيرديگر: شك در مقتضى باشد يا رافع باشد، هيچ فرق نمىكند.
كما اينكه باز از همين بيان ما روشن شد كه مقصود از شك، به لحاظ همين مقابله بايقين، عبارت از ضد اليقين است. اگر يقين را فرضاً به معناى يقين صد در صد بگيريم،شك به معناى ضد اليقين است. اگر يقين را همان طورى كه ما معنا كرديم، به معناىحجت بگيريم، شك به معناى ضد الحجة است. «لاتنقض الحجة بلاحجة»، «لاتنقضالحجة بغير الحجة» و در حقيقت نفس همين عبارت، همه مسائل را با اين بيان حلمىكند و اين جهات مختلفه در اينجا روشن مىشود.
مقتضاى مبناى شيخ در معناى «لاتنقض اليقين بالشك»
اما مرحوم شيخ(عليه الرحمه) استاد همه بزرگان ما، همان طورى كه سابق هم اشارهكرديم ايشان يقين در «لاتنقض اليقين» را به معناى متيقين مىگيرد و نقض را با متيقنمىسنجد، مىفرمايد: شىء متيقن را، طهارت يقينيه را به شك نقض نكن. چه چيز رانقض نكنيم؟ طهارت يقينيه را. نقض را در رابطه با متيقن مىداند.
روى فرمايش شيخ، معناى «لاتنقض اليقين بالشك» اين مىشود: «لاتنقض المتيقنبالشك». اينجا ديگر بالمشكوك نيست. اين دومى همان بالشك است. متيقن را كهعبارت از طهارت است، به شك نقض نكن. چون كلمه نقض را در رابطه با متيقنمىبيند، لذا همان تفصيل بين شك در مقتضى و شك در رافع را ايشان قائل مىشوند.مىفرمايند: كلمه نقض مىتواند در متيقنى استعمال بشود كه صلاحيت بقا داشته باشد واستعداد بقا در آن وجود داشته باشد اما متيقنى كه استعداد بقا در آن وجود ندارد، با كلمهنقض مناسبت ندارد. لذا نفس استعمال كلمه نقض را در «لاتنقض» به لحاظ اينكه مقصوداز يقين، متيقن است، شاهد بر اين قرار مىدهد كه بين شك در مقتضى و شك در رافع، ازنظر حجيت استصحاب، فرق وجود دارد؛ يعنى كلمه نقض اصلاً شك در مقتضى رابيرون مىبرد و دائره استصحاب را به شك در رافع محدود مىكند.
علاوه بر اينكه اين اثر بر اين بيان ايشان مترتب است، در ما نحن فيه هم از نظر اينعبارت، مسأله تزلزل پيدا مىكند براى اينكه وقتى كه شما يقين را به معناى متيقن گرفتيد،ديگر شك در اين عبارت در مقابل يقين استعمال نشده است.
به عبارت روشنتر: ما يك قرينه خوبى داشتيم براى اينكه مقصود از شك در رواياتاستصحاب، ضد يقين است و آن قرينه مقابله بود. مىگفتيم: بين يقين و شك در اينعبارت، تقابل قائل شدهاند و گفتهاند: «لاتنقض اليقين بالشك»؛ يعنى غير از اين دوتاعنوان، كأنّ عنوان ديگرى وجود ندارد. لذا اين مقابله، ما را هدايت مىكرد كه مقصود ازشك، غير اليقين باشد. اما اگر يقين را به معناى متيقن گرفتيم، ديگر اينجا مقابله وجودندارد. شك در مقابل يقين به كار نرفته است. شك در مقابل متيقن، آن هم «لا بما هومتيقن» است. «لاتنقض اليقين يعنى لاتنقض الطهارة بالشك» اما ديگر ما از كجا بفهميم كهمقصود از شك در اينجا مطلقِ غير يقين است؟ حتى اگر ظن به خلاف حالت سابقه داشتهباشيم و ظن به عدم بقاى حالت سابقه داشته باشيم، باز هم اسمش شك است؟ از كجاىاين عبارت طبق فرمايش شيخ، مىتوانيم استفاده بكنيم؟
مگر اينكه قرائن ديگر و ادلّه ديگر را بياوريم و الاّ از نفس اين عبارت روى فرمايششيخ چون تقابلى بين شك و يقين، مطرح نشده است، ما نمىتوانيم استفاده بكنيم كهمقصود از شك، ضد اليقين است اما به خلاف آن راهى كه ما رفتيم. ما لذا در كلام شيخ ملاحظه مىكنيم كه يك سرى ادله ديگرى هم اقامه كردهاند كه دوتادليلش را مرحوم آخوند در كفايه نقل مىفرمايند و چون اين دو دليل مورد مناقشه بودهاست، مرحوم آخوند هم نقل كردهاند، بد نيست كه ما هم نسبت به آن دو دليل تعرضىداشته باشيم.
مراد از شك در روايات استصحاب، و اجماع بر آن
يك دليل بر اينكه مراد از شك در روايات لاتنقض، ضد اليقين است مطلقاً عبارت ازاجماع است. استصحابى كه به قول مرحوم شيخ سيزده قول در آن وجود دارد. مُثبتمطلق و نافى مطلق دارد، چطور اينجا مىتوانيم ادعاى اجماع بكنيم؟ گفتهاند: يك اجماعتقديرى در كار است و آن اجماع تقديرى اين است كه بگوييم: آن قضيه تعليقيه اين است كه «لو كان الاستصحاب حجةً من باب الاخبار»، ديگرفرقى نمىكند كه انسان شك در بقاى حالت سابقه داشته باشد، يا ظن بر وفق حالتسابقه يا ظن بر خلاف حالت سابقه داشته باشد. قضيه تعليقيه اين است: اگر استصحاب ازباب روايات، حجت باشد، بين اين صور ثلاثه فرق نمىكند. آن وقت ما نتيجه بگيريم: ماكه حجيت استصحاب را از باب روايات قبول داريم، پس ديگر نبايد فرقى بكند بين اينصور ثلاثه و بگوييم: بر اين قضيه تعليقيه اجماع واقع شده است. اين اجماع، كاشف ازواقعيت اين قضيه تعليقيه است و ما چون معلّق عليهاش را پذيرفتيم، پس بايد معلقش راهم بپذيريم. بگوييم: هيچ فرقى نمىكند كه انسان در زمان لاحق شك داشته باشد، يا ظنبه بقاى حالت سابقه داشته باشد، يا ظن به ارتفاع حالت سابقه داشته باشد. يك اجماعاين سبكى مورد استدلال قرار گرفته است. آيا اين استدلال تمام است يا ناتمام؟
اشكال تمسّك شيخ(ره) به اجماع در مانحن فيه
ظاهر اين است كه وجوهى از اشكال در اين استدلال وجود دارد:
اولاً؛ اين اجماع، اجماع منقول است نه اجماع محصّل و اجماع منقول «ليس بحجة».ادله حجيت خبر واحد، شامل اجماع منقول نمىشود به همان نحوى كه در بحث اجماعمنقول گذشت.
ثانياً؛ اجماع همان طورى كه مكرر عرض كرديم، در مواردى مىتواند اصالت داشتهباشد كه مدرك مجمعِين براى انسان، غير مشخص باشد اما يك مسألهاى كه تمام مداركآن براى انسان روشن است، هر كسى هر حرفى زده است مدركش را ارائه داده است وهيچ يك از مدارك هم به اجماع ارتباطى ندارد، آيا در چنين مسألهاى، اجماع ولو اينكهمحصل باشد و ما اشكال اجماع منقول را در آن نداشته باشيم، مىتواند ارزشى داشتهباشد؟ اجماع براى مسائلى است كه مدركش معلوم نيست، براى مسائلى است كه مدركىدر اختيار قرار داده نشده است اما اينجا، تمام اين سيزده قولى كه در باب استصحاب ذكرشده است، همه مداركِ مشخص و معينى دارد، لذا چطور اجماع در اين مسأله مىتواندنقش پيدا بكند؟
اشكال سوم كه از همه بالاتر است اين است كه اجماع بر قضيه تعليقيه يعنى چه؟اجماع بر قضيه تعليقيه معنا ندارد. اجماع كاشف از رأى معصوم است. مگر رأى معصومقضيه تعليقيه است؟ در قضاياى فرعيه و فقهيه اجماع بر قضيه تعليقيه يعنى چه؟ «لو كانالاستصحاب حجّة من باب الاخبار»، با اينكه كثيرى اصلاً قبول ندارند كه استصحاب ازباب روايات حجت است. «لو كان الاستصحاب حجّة من باب الاخبار» فرقى نيست بينصور ثلاثه، آيا اين هم رأى معصوم است؟ اين هم يك نظرى است كه معصوم در اينباب بدهد؟ نظر معصوم يا اين است كه فرق هست يا نيست، ديگر آنها تعليق
كالعدم بودن وجود ظن غير معتبر
اما دليل ديگرى كه ذكر شده است، مثل يك برهان عقلى مىماند كه اين دليل رامرحوم شيخ ذكر كرده است. دليل اين است كه اين آدمى كه مظنه پيدا مىكند چون عمدهنقطه حساس بحث اين صورت است كه اگر كسى ظن به ارتفاع حالت سابقه پيدا كرد، آيااين مىتواند استصحاب بكند يا نه؟ با اينكه ظن به ارتفاعِ حالت سابقه دارد و صدىهشتاد معتقد است كه وضويش باطل شده است، آيا مىتواند استصحاب بكند يا نه؟ نقطهحساس مسأله اين صورت است. دليل مىگويد: اين ظنى كه براى اين به خلاف حالتسابق، پيدا شده است، يك وقت اين ظن از ظنونى است كه دليل قطعى بر عدم اعتبارشقائم شده است؛ يعنى در عين اينكه مظنه هست لكن دليل محكمى آمده گفته است كه اينمظنه، حجيت ندارد. مثل اينكه در شبهات حكميه اگر كسى از راه قياس، ظن به ارتفاعحالت سابقه پيدا بكند، دليل قائم شده است بر عدم اعتبار ظن قياسى، دليل قائم شدهاست بر اينكه اين هيچ فايدهاى ندارد. اما يك وقت است كه ظن از ظنونى است كه نهدليل بر اعتبارش قائم شده است و نه دليل بر عدم اعتبارش قائم شده است. در عين اينكهظن است، ظن مشكوك الحجيه است، ظنى است كه حجيت آن مشكوك است واعتبارش مشكوك است، مثل ظنونى كه نه دليل بر اعتبار دارد و نه دليل بر عدم اعتبار.
اين دليل مىگويد: اگر ظن از آن قسم اول باشد كه دليل قطعى بر عدم اعتبارش قائمشده است، معناى دليل قطعى بر عدم اعتبارش اين است كه وجود اين ظن كالعدم است.اگر اسلام گفت: ظن قياسى اعتبار ندارد، معنايش اين است كه وجود اين ظن قياسىكالعدم است. اگر يك چيزى وجودش كالعدم است، اين نمىتواند مانعيت از جرياناستصحاب پيدا بكند. اگر ظن قياسى به خلاف حالت سابقه پيدا كرديم، با اينكه دليل، ظنقياسى را غير معتبر اعلام كرده است، خود شارع فرموده است: «هذا الظن وجودهكالعدم»، وقتى كه وجودش كالعدم است، ديگر نمىتواند جلوگيرى از جريان استصحاببكند. اين روشن است.
و اما فرض دوم كه يك ظنى داشته باشيم كه مشكوك الاعتبار و مشكوك الحجيهباشد، دليل مىگويد: اگر بخواهيد به يك ظن مشكوك الاعتبار، يقين را نقض بكنيد، درحقيقت نقضِ يقين به شك كردهايد نه به ظن براى اينكه مظنه مشكوك الاعتبار است. ازنظر حجيت، شما شك داريد كه «انه حجة أم لا»؟ يك چيزى كه پشتوانهاش مشكوكاست، اعتبارش مشكوك است، اگر شما بخواهيد يقين را به او نقض بكنيد، معنايش ايناست كه شما نقض يقين به شك كردهايد و «لاتنقض اليقين بالشك»، جلوى شما رامىگيرد.
يك چنين دليلِ شبه برهانى در اينجا اقامه شده است. آيا اين دليل تمام است يا ايندليل هم قابل مناقشه است؟ ظاهرش اين است كه هر دو فرضش، قابل مناقشه است.
از بين نرفتن ظن در صورت عدم اعتبار آن
اما در باره ظن قياسى، اين كه دليل قطعى مىگويد: «الظن القياسى ليس بحجة»، اينعبارت معنايش چيست؟
معنايش اين است كه اگر شما از راه قياس، ظن به يك حكمى پيدا كرديد، اين ظنقياسى از نظر شارع، براى اثبات حكم حجيت ندارد. آيا مفادش بيشتر از اين است؟كجاى عبارت آن دليلى كه مىگويد: ظن قياسى حجت نيست، نوشته است كه «وجود هذاالظن كعدمه»؟ اين را شما از كجا درآورديد؟ ظن قياسى حجت نيست؛ يعنى شارعمىگويد: از راه مظنه قياسى حق نداريد حكم را ثابت بكنيد. اگر ظن قياسى فرضاً از بابمثال گفت: نماز جمعه واجب نيست، شما حق نداريد اين ظن قياسى را حجت براى اينحكم قرار بدهيد. اما معنايش اين نيست كه تو مظنه ندارى.
مثلا اگر شما نذر كرديد كه اگر يك روزى براى شما ظن به عدم وجوب نماز جمعهپيدا بشود، مثلاً ده تومان صدقه بدهيد. حالا از راه ظن قياسى، ظن به عدم وجوب نمازجمعه پيدا كرديد، آيا ادلّه عدم حجيت قياس مىگويد: شما مظنه نداريد «فلايجب عليكالوفاء بالنذر»؟ اينجا وفاى به نذر واجب است يا واجب نيست؟ بلا اشكال معناى اينكهوفاى به نذر واجب است، اين نيست كه ظن قياسى حجت است. بحث در حجيت نبودهاست. دليل بطلان قياس مىگويد: ظن قياسى «ليس بحجة» اما نمىگويد: «هو ليس بظن ووجوده كالعدم». اين «وجوده كالعدم» را شما از كجا درمىآوريد؟ او فقط نفى حجيتمىكند، مىگويد: از اين راه حق ندارى كه به حكم خدا برسى؟ ما هم قبول مىكنيم. ما ازراه ظن قياسى حكمى را ثابت نمىكنيم اما آيا ظن قياسى، ظن هم نيست كه اگر من آنطورى نذر كردم، وفاى به نذر بر من لازم نباشد؟ دليل بطلان قياس، واقعيّت ظن را نفىنمىكند بلكه حجيّت ظن را نفى مىكند. از كجا استفاده مىكنيم كه اين ظن «وجودهكالعدم» تا با «لاتنقض اليقين بالشك» در مورد وجوب اين ظن، استصحاب را جارىبكنيد؟
اما آن شق دوم: اگر ما يك ظنى داشته باشيم كه در حجيت آن شك بكنيم، خودشمظنه است لكن حجيتش مشكوك است، نه دليل بر اعتبار دارد و نه دليل بر عدم اعتبار،اين جا گفتيد: اگر به ظن مشكوك الحجيه بخواهيم نقض يقين بكنيم، اين اسمش «نقضاليقين بالشك» است، نه «نقض اليقين بالظن» براى اينكه
لزوم تعلّق شك و يقين به يك موضوع
مىگوييم: اين اصلاً يك مغالطه است. اين حرف، يك مغالطه خيلى ظريفى استبراى اينكه آن شكى كه ما بحث داريم در اينكه ناقض يقين مىتواند باشد با نباشد، آنشكى است كه به همان متيقن متعلق باشد. يقين به طهارت و شك در طهارت. اما شك درچيز ديگر، چه ارتباطى به يقين طهارت دارد؟ شما اينجا مسأله را قاطى كرديد براى اينكهما اينجا سه چيز داريم: يكى يقين به حالت سابقه و يكى ظن به ارتفاع حالت سابقه كه بههمان يقين مىخورد و يكى شك در حجيّت اين مظنه. شك در حجيت، متعلقش حجيتاست، نه متعلقش طهارت است. شك در حجيّت به حجيّت اضافه و ارتباط پيدا مىكند.آيا مىشود «لاتنقض اليقين بالشك» را اين طورى معنا بكنيم: «لاتنقض اليقين بالطهارةبالشك فى الحجية»؟ معنايى كه شما كرديد اينطورى مىشود. «لاتنقض اليقين بالطهارةبالشك فى الحجيه». اين كه معناى «لاتنقض» نيست. مشكوك، بايد همان متيقن باشد.
پس اگر يك ظنى در عين اينكه ظن شد، مشكوك الحجيه شد، اين شك در حجيتسبب نمىشود كه مصداق «لاتنقض اليقين بالشك»
تمرينات
عدم ارتباط كلمه نقض را به متيقن توضيح دهيد
مقتضاى مبناى شيخ(ره) در معناى «لاتنقض اليقين بالشك» چيست
اشكال تمسّك شيخ(ره) را به اجماع در مانحن فيه بيان كنيد
دليل دوم شيخ(ره) بر اينكه مراد از شك، ضد اليقين است را با جوابش توضيح دهيد
مقتضاى لزوم تعلّق شك و يقين به يك موضوع چيست
آخرين مطالب
حوزه علميه
پیام های تسلیت مراجع تقلید، علما و...
حکومت، مردم را کریمانه اداره کند نه فقیرانه
انگیزه بانوان از ورود به حوزههای علمیه...
آیهای که باید در دستور کار مبلغین باشد
مسائل روز جامعه با نگاه تخصصی قابل...
ویژگیهای نماینده مجلس تراز انقلاب
تاکید آیت الله العظمی جوادی آملی بر...
حوزه علمیه در عرصه بانکداری اسلامی...
توصیههای اخلاقی استاد حوزه به طلاب...
لباس محرومیت زدایی از چهره مردم بر...