• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن
  • 40 1151 جلسه 1151

    مقدمه درس



    الحمد للَّه ربّ العالمين و الصّلوة و السّلام على سيّدنا و مولينا و نبيّنا أبى القاسم محمّدصلى الله عليه وآله وسلم وعلى آله الطيّبين الطّاهرين المعصومين و لعنة اللّه على أعدائهم أجمعين، من الآن الى قيام يوم الدّين.

    متن درس


    مراد از معناى شك در باب استصحاب

    يكى از تنبيهات باب استصحاب اين مسأله است كه بعد از آن كه عمده دليل در باب‏استصحاب، روايات بود و تعبيرى كه در روايات وارد شده نوعاً عنوان «لاتنقض اليقين‏بالشك» است و ما طبعاً در رابطه با موارد حجيّت استصحاب بايد مفاد اين عبارت را درنظر بگيريم، سعه و ضيق، تابع مفاد «لاتنقض اليقين بالشك» است. هر مقدارى كه دائره«لاتنقض» شامل بشود، همان مقدار، محل استصحاب و حجيّت استصحاب است. آن‏وقت بحث است كه اين شكى كه در «لاتنقض اليقين بالشك» اخذ شده، آيا مقصود ازاين شك، خصوص احتمال متساوى الطرفين است؛ يعنى شكى كه در مقابل ظن گفته‏مى‏شود، در مقابل وهم اطلاق مى‏شود؟ يا شك در اينجا، يك معنى وسيعى دارد، شك‏در اينجا هم مظنه را شامل مى‏شود، هم شك اصطلاحى را شامل مى‏شود و هم ظن به‏خلاف را كه از آن تعبير به وهم مى‏شود؟ آيا «لاتنقض اليقين بالشك» همه اينها را مى‏گيردكه اگر گرفت، نتيجه اين مى‏شود كه استصحاب حتّى در مورد ظن به عدم بقاى حالت‏سابقه هم جريان دارد. اگر انسان ظن به عدم بقاى حالت سابقه در يك موردى پيدا كرد،باز هم استصحاب جارى است.
    گفته شده كه شك به حسب معناى لغوى به معناى ضد اليقين است و اين اصطلاحى‏كه پيدا شده كه شك را به معناى احتمال مساوى الطرفين معنا مى‏كنند، اين يك اصطلاح‏است و الاّ با معناى لغوى و حتّى عرفى به حسب عرف عام هم تطبيق نمى‏كند. مثلاً درقرآن گاهى مى‏بينيم تعبير به شك فرموده «أفى الله شكٌ»؟ آيا اين شك در آيه؛ يعنى‏خصوص احتمال مساوى الطرفين؟ يا معناى شك اين است كه انسان نبودِ خداوند رااحتمال بدهد حالا چه توأم با مظنه، يا توأم با شك و وهم باشد؟ پيداست كه معناى شك‏در آيه، ضد اليقين است؛ يعنى آيا در خدا ترديدى است؟ كسى احتمال مى‏دهد - نعوذبالله - خدايى وجود نداشته باشد ولو احتمال موهوم باشد ولو يك درصد باشد. اگر شك‏به حسب لغت و به حسب معناى عرفى، يك معناى عامى پيدا كرد، طبعاً معناى «لاتنقض‏اليقين بالشك» هم همين ضد اليقين مى‏شود و ما نبايد در اين معنا ترديد بكنيم.
    البته جاى انكار نيست كه در بعضى از روايات در باره بعضى از احكام آن هم به‏كمك قرائن ما استفاده مى‏كنيم كه مقصود از شك، تساوى طرفين است مثل ادله‏اى كه درباب شك در ركعات نماز وارد شده است. «اذا شككت بين الثلاث و الاربع فابنِ على‏الاربع». از طرف ديگر، ما دليل داريم كه در باب ركعات، مظنه حجّيّت دارد. اگر كسى‏ظن پيدا كرد كه در ركعت رابعه است، اين ظن او حجت است. اگر ظن پيدا كرد كه ركعت‏ثالثه است، حجت است، ديگر «ابن على الاربع» در آنجا پياده نمى‏شود. «ابن على الاربع»در مورد شك متساوى الطرفين پياده مى‏شود اما اين را ما به كمك ادله ديگر استفاده‏كرديم و الاّ اگر ما بوديم و همين روايات باب نماز و ادله‏اى كه دلالت بر حجيت ظن درركعات مى‏كرد، وجود نداشت و ما بوديم و همين «اذا شككت بين الثلاث و الاربع فابن‏على الاربع»، همان جا هم از شك، يك معناى عامى را استفاده مى‏كرديم. در حقيقت،آنجا يك قرينه‏اى بر اين معناى خاص قائم شده، «و لولا تلك القرينة»، همان معناى عام‏لغوى و معناى عام عرفى استفاده مى‏شد. اين از نظر نفس تكيه روى كلمه شك بود.
    اما در اخبار استصحاب، علاوه بر اين معناى لغوى و عرفى، قرائنى داريم بر اين كه‏در «لاتنقض اليقين بالشك»، مراد از شك؛ يعنى ضد اليقين، يعنى قرائنى كه همان معناى‏لغوى را تأييد مى‏كند، همان معناى عرف عام را تأييد مى‏كند.

    مقتضاى مقابله يقين و شك در روايات استصحاب

    يك قرينه، نفس مقابله يقين و شك است در «لاتنقض اليقين بالشك» همان طورى كه‏در اوايل بحث روايات گذشت، ما از عبارت استفاده كرديم كه روايت مى‏خواهد بگويد:يقين به خاطر استحكامى كه دارد و به علت آن ابرام و قوّتى كه در آن وجود دارد، نبايد به‏شك نقض بشود. اگر گفتيم: يقين به علت استحكامش نبايد به شك نقض شود، آيا اين‏معنايش اين نيست كه مقصود از شك، غير يقين است براى اين كه آن استحكام و ابرام،تنها در يقين وجود دارد؟ يقين صد در صد است كه رابطه انسان را با آن متيقن به قدرى‏محكم و مستحكم مى‏كند كه انسان جز آن متيقن را نمى‏بيند.
    نفس همين مقابله يقين و شك ما را به اين مطلب راهنمايى مى‏كند مخصوصاً با توجه‏به اين نكته كه علّت عدم نقض، يك معناى ارتكازى و عقلايى است كه انسان نبايد يك‏شى‏ء محكم و مستحكمى را به يك شى‏ء متزلزلى كه پايه و اساس

    معناى «ولكن تنقضه بيقين آخر»

    مؤيّد ديگرش اين است كه در بعضى از روايات در دنبال «لاتنقض اليقين بالشك»دارد: «و لكن تنقضه بيقين آخر»؛ يعنى آن چيزى كه شايستگى دارد يقين را نقض بكند، به‏عنوان يقين آخر معرفى مى‏كند؛ يعنى يقين است كه مى‏تواند يقين را نقض بكند اما «غيراليقين ولو بلغ مرتبة الظن» مع ذلك صلاحيت و شايستگى ندارد براى اينكه اين را نقض‏بكند. اين جمله «و لكن تنقضه بيقين آخر»، اين هم يكى از شواهد بر اين است كه منظوراز شك در «لاتنقض اليقين بالشك»، همان «ضد اليقين و غير اليقين» است.
    مؤيّد ديگرى كه مرحوم آخوند هم ذكر مى‏فرمايند اين است كه در صحيحه اولاى‏زراره، سؤال دوم يا سوم زراره از امام(عليه السلام) اين بود كه اگر كسى اين مقدار به‏خواب رفته كه «حُرّكَ فى جنبه شى‏ءٌ و هو لايعلم»، يك كسى آمده از پهلويش عبور كرده‏و نفهميده، يك سر و صدايى نسبتاً بلند شده و اين نفهميده، آيا همين مقدار كه «حرّك فى‏جنبه شى‏ء و هو لايعلم» كاشف از اين نيست كه نوم تحقّق پيدا كرده و وضو باطل شده‏است؟ امام در جواب بر حسب اين روايت، فرمودند: «لا حتى يستيقن انّه قد نام». صرف‏اينها كفايت نمى‏كند. بايد يقين به نوم پيدا بكند تا وضويش محكوم به بطلان شود درحالى كه مورد سؤال زرراه، آن جايى است كه نوعاً براى انسان، ظن به نوم حاصل‏مى‏كند. اگر اين مقدار انسان به خواب رفته باشد كه «حرّك فى جنبه شى‏ء و هو لايعلم»،نوعاً براى انسان، ظن به نوم پيدا مى‏شود. اگر بفرماييد: نوعاً ظن به نوم پيدا نمى‏شود لكن‏دو صورت دارد: يك صورت اين كه ظن به نوم پيدا شود، يك صورت اين كه ظن به نوم‏پيدا نشود لكن امام در جواب، ترك استفصال كرده‏اند؛ يعنى از زراره سؤال نكردند كه توكه سؤال كردى از اينكه «حرّك فى جنبه شى‏ء و هو لايعلم» آيا آن صورت وجود ظن به‏نوم مراد تو بود، يا آن صورتى كه ظن به نوم پيدا نشد. امام از زراره استفصال نفرمود. اين‏ترك استفصال، دليل اطلاق است. ترك استفصال، دليل عموم است.
    وقتى كه يك مسأله‏اى دو صورت داشته باشد و هر دو صورت هم متساوى باشد، مانمى‏گوييم: ظن به نوم غالباً پيدا مى‏شود لكن در بعضى از صور آن طبيعتاً ظن به نوم،تحقّق پيدا مى‏كند اما امام در جواب به طور كلى فرمودند: «لا حتى يستيقن أنّه قد نام»؛يعنى اين ظن به نوم‏ها فايده ندارد. اين «حرّك فى جنبه» كه موجب ظن به نوم شود، اثرى‏ندارد بلكه وضو به قوّت خودش باقى است «حتّى يستيقن أنّه قد نام».
    پس در روايات «لاتنقض»، چند جهت وجود دارد كه ما را هدايت مى‏كند به اين كه‏شك در روايات «لاتنقض»، «ضد اليقين» است. يكى نفس كلمه شك است و يكى مقابله‏شك با يقين است و يكى «لاتنقضه بيقين آخر»، يكى اين سؤال و جواب زراره كه «لإے؛ِِظظظحتّى يستيقن انه قد نام» باشد. اين حرف‏ها روى آن معنايى كه خود ما از «لاتنقض اليقين‏بالشك» كرديم، يك معناى مناسبى است.

    لازمه جريان استصحاب در مؤدّاى امارات

    در اينجا لازم است كه اين جهت را هم اضافه كنيم. يك بحثى در اوايل استصحاب‏كرديم كه آيا استصحاب در مؤداى امارات جريان پيدا مى‏كند يا نه؟ مثلاً اگر يك بيّنه‏اى‏شهادت داد كه اين كتاب، ملك زيد است كه اصل ملكيّت با بيّنه ثابت شد و بعد از مدتى‏شما شك كرديد كه آيا ملكيّت زيد نسبت به اين كتاب، باقى است يا نه؟ آيا استصحاب‏ملكيت در اينجا جريان دارد يا نه؟ شما در اول يقين به ملكيت نداشتيد، بيّنه شهادت دادكه «هذا الكتاب ملكٌ لزيدٍ»، منتها حالا شما شك مى‏كنيد كه آيا بقاءً اين ملكيّت باقى‏است يا نه؟ آيا اينجا «لاتنقض اليقين بالشك» پياده مى‏شود يا نه؟ ما آنجا عرض كرديم:بله، اين معنا را از خود روايات لاتنقض استفاده مى‏كنيم براى اين كه شايد اصلاً نسبت به‏هيچ موردى نتوانيم يقين صد در صد پيدا بكنيم و يا اگر بتوانيم پيدا بكنيم نادراً است. اين‏وضويى كه شما مى‏گيريد و بعد شك مى‏كنيد كه وضوى شما باقى است يا از بين رفته،معمولاً استصحاب بقاى طهارت مى‏كنيد. مگر اين وضوى شما يقينى بوده؟ وضويى كه‏انسان مى‏گيرد، با هزارتا قاعده و اماره و امثال ذلك پس اين وضويى كه در روايت زراره، مجراى استصحاب قرار گرفته و از آن تعبير به«لاتنقض اليقين بالشك» شده، اين يقين از كجاست؟ هيچ وقت براى انسان يقين پيدانمى‏شود. آنجا اين را عرض كردم كه حتّى در مسأله طهارت بدن و طهارت لباس، فرض‏كنيد انسان لباسش را برود كنار يك دريا و اقيانوس تطهير كند، ده بار هم با آب اقيانوس‏فشار دهد و در آب اقيانوس فرو ببرد و بعد بيرون بياورد، باز هم دليل بر اين نيست كه‏اين طاهر شده است براى اينكه امكان دارد كه يك ذراتى از اعيان نجسه همراه آب بوده‏و در اين لباس باقى است. چه دليلى بر عدم اين معنا وجود دارد؟ اگر بخواهد يقين پيداكند، براى او يقين پيدا نمى‏شود لكن شرعاً طاهر است و طهارت شرعيه غير از يقين به‏طهارت است. طهارت شرعيه صدى هشتادش با قاعده طهارت مى‏خواهيم بگوييم: اين يقينى كه در روايات لاتنقض به كار رفته، معنايش يقين صددر صد نيست براى اينكه در روايات استصحاب، يقين در مورد وضو به كار رفته، چه‏كسى مى‏تواند بعد از وضو، يقين كند كه وضوى صحيح واقعى با آب طاهر واقعى، مباح‏واقعى، با شرائط واقعى برايش پيدا شده؟ جز كسى كه معصوم باشد، من فكر نمى‏كنم‏كسى يك چنين يقينى بتواند پيدا بكند. وقتى كه نمى‏شود چنين يقينى پيدا كرد، پس چراامام در روايت زراره در استصحاب وضو «لاتنقض اليقين بالشك» فرموده است؟

    مقصود از يقين در روايات لاتنقض

    از اينجا مى‏خواهيم استفاده كنيم كه مقصود از اين يقين در روايات «لاتنقض»؛ يعنى‏حجّت. حجت نبايد نقض شود، اين حجّت گاهى به يقين صد در صد است گاهى به بيّنه‏شرعيه است. در اين مثالى كه زديم، بيّنه قائم شده كه اين كتاب، مال زيد است. يك ماه‏ديگر شك مى‏كنيم كه كتاب از ملكيت زيد خارج شد يا نه؟ آيا شما مى‏گوييد: اينجااستصحاب جارى نيست براى اينكه استصحاب گفته: «لاتنقض اليقين بالشك» شما كى‏يقين داشتيد كه اين كتاب، ملك زيد است؟ شما بيّنه داشتيد بر اين كه اين كتاب ملك زيداست. ما مى‏گوييم: امكان ندارد يقين پيدا بكنيد به اينكه اين كتاب ملك زيد است. همه‏جا با همين قواعد شرعيه و امارات و اصول و بيّنه و امثال ذلك، مسأله براى انسان روشن‏مى‏شود حتّى آن جايى كه يك چيزى بالوراثه به انسان مى‏رسد. اگر به ارث خواست‏برسد، اول نبايد محرز شود كه اين مال مورِّث است. مال مورّث بودن از كجا ثابت شده‏است؟ به قواعد شرعى و الاّ شما صد در صد يقين نداريد كه اين مال پدرتان بوده و به‏شما به ارث منتقل شده است.
    همين طور در آن روايت ديگر زراره كه استصحاب را در طهارت ثوب به كار مى‏برد:«لانّك كنتَ على يقين من طهارتك اى من طهارة ثوبك، فشككت و ليس ينبغى لك ان‏تنقض اليقين بالشك» كجا مى‏تواند يقين به طهارت ثوب پيدا كند كه امام استصحاب‏طهارت را آن هم با قاعده «لاتنقض اليقين بالشك» در آن پياده كرده‏اند؟ ما نمى‏توانيم دراين ترديد داشته باشيم كه يقين در «لاتنقض اليقين بالشك» معنايش اين است كه مجراى‏استصحاب، منحصراً آن جايى است كه انسان يقين صد در صد داشته باشد، بيّنه به دردنمى‏خورد، خبر واحد به درد نمى‏خورد، قاعده يد به درد نمى‏خورد مثلاً اگر ديديم كسى‏در خانه‏اى مى‏نشيند، ظاهر يد اين بوده كه اين مالك آن است، بعد از مدتى شك مى‏كنيم‏كه از ملكيتش خارج شده يا نه، مى‏گوييم: شما حق نداريد استصحاب بكنيد. استصحاب‏مال «لاتنقض اليقين بالشك» است. شما كجا يقين داشتيد كه اين خانه ملك اوست؟ اين‏ذواليد بود، يد اماره بر ملكيت است، هم اماره عقلائيه است و هم اماره شرعيه است.اماره كه براى انسان افاده يقين نمى‏كند. پس «لاتنقض اليقين بالشك» در اينجا نمى‏تواندجريان پيدا كند. آيا انسان مى‏تواند اين حرف‏ها را در باره استصحاب بزند؟
    ما معتقديم همين طور كه امام بزرگوار(قدس سره) اين اعتقاد را دارند، منتها نه با اين‏تفصيلى كه من عرض كردم كه اين يقين در روايات «لاتنقض» به معناى حجت است به‏شهادت همين‏هايى كه عرض كرديم. مورد روايت زراره، استصحاب وضو است، موردروايت ديگر زراره، استصحاب طهارت ثوب است و اگر ما بخواهيم دائره استصحاب رابه يقين صد در صد محدود بكنيم، معنايش اين است كه دور استصحاب را قلم بگيريم الاّما شذ و ندر و الاّ جايى نيست كه انسان به استصحاب مراجعه بكند. كجا يقين است كه‏آدم «لاتنقض اليقين بالشك» را پياده بكند؟
    پس نتيجه اين مى‏شود كه مقصود از يقين، حجّت است. و در بحث قبلى ثابت كرديم‏كه شك در روايت «لاتنقض اليقين بالشك، هو ضد اليقين». اگر معناى يقين، حجّت شد،مقصود از شك هم لاحجت مى‏شود. «لاتنقض اليقين بالشك»؛ يعنى «لاتنقض الحجةبغير الحجة». وقتى كه در معناى «لاتنقض اليقين بالشك» دقت بكنيم چاره‏اى نداريم كه‏يك چنين معنايى را بپذيريم ولو اينكه در بادى نظر و ابتداى برخورد با اين روايت، شايداين معنا به ذهن ما نيايد اما وقتى كه خصوصيات را رعايت مى‏كنيم، مورد استصحاب رادر اخبار استصحاب مى‏بينيم، از طرف مقابل، شك و يقين را به آن كيفيتى كه عرض‏كردم، در نظر مى‏گيريم، معنايش اين مى‏شود كه «لاتنقض الحجة بلاحجة» و اين با كلمه‏نقض سازگار است براى اين كه چيزى كه حجّيت شرعيه دارد، چيزى كه مثلاً حجّيت‏عقليه دارد، چيزى از نظر شارع و عقلا حجّت است، سزاوار نيست كه انسان در مقابل‏اين، يك چيزى كه فاقد حجّيت است را بياورد.
    ظنى كه ما اينجا مطرح مى‏كنيم، ظنى است كه دليل بر اعتبار نداشته باشد و الاّنمى‏خواهيم بگوييم: استصحاب بر خبر واحد مقدم است. استصحاب از امارات مؤخّراست. پس مقصود از شك؛ يعنى «لاحجة ولو كان ظناً ولو كان شكاً ولو كان وهماً»،چيزى كه حجّيت ندارد و بين شما و مولا و بين شما و خدا نمى‏تواند تكيه گاه قرار بگيردنه براى خدا نه براى شما، سزاوار نيست كه انسان به سبب اين، يك حجّت شرعيه وعقلائيه را نقض بكند.
    پس معناى «لاتنقض اليقين بالشك» با توجه به هر دو بحثى كه ما امروز كرديم، اين‏مى‏شود «لاتنقض الحجة بغير الحجة». اين حجتى كه ما مى‏گوييم: «لاتنقض الحجة»،حجّيت اين حجت، مقطوع است. حجّيت اين حجت مسلّم است ولو اينكه خودش درمقام طريقيت الى الواقع و كاشفيت عن الواقع، يك راه قطعى نيست اما از نظر حجيّت،حجت است. بيّنه «لايكون طريقياً قطعيّاً و لكن حجيته قطعية» و اين قاعده كليه‏اى است‏كه بحث آن را كرديم كه در تمام امارات و حجج غير يقينيه، بايد حجيتش استناد به يك‏دليل يقينى داشته باشد و الا دليل غير يقينى كه نمى‏تواند براى يك دليل غير يقينى حجيت‏ديگرى

    تمرينات

    مراد از معناى شك را در باب استصحاب توضيح دهيد
    مقتضاى مقابله يقين و شك در روايت استصحاب چيست
    لازمه جريان استصحاب در مؤدّاى امارات چيست
    مقصود از يقين را در روايات لاتنقض توضيح دهيد