• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 

1/9/77 يكشنبه

درس شماره (40) كتاب النكاح / سال اول

بسم الله الرحمن الرحيم‏

اين را ما مى‏گوئيم نه اينكه بايد رو بگيرند از اينها مراد نيست، يك عبارتى ايضاح و جامع المقاصد و چند كتاب و اينها هست اين يك عبارتها را خواستم بخوانم يك چند كلمه راجع به اين خواستم عرض كنم دخالت در اين مطلب دارد و بعد هم ممن استثناء وجه و كفين خيال مى‏كردم بعد از اين بحث مسئله استثناء است بعد ديدم نه در عروه يكى دو تا مسئله ديگر هست كه البته طول ندارد آنها را هم مى‏خوانيم استثناء وجه و كفين مى‏ماند براى بعد پس فردا چون طول مى‏كشد قطع شدن آن درست نيست.
س:؟ ج: بله كلى آن را، بله للمرائه روايت هم للمرائه است تذكره اينجورى دارد هل يجوز للذميه النظر الى المسلمه للشيخ رحمة الله تعالى قول انه لايجوز و هو احد وجه الشافعيه لقوله تعالى ةو نسائهن اين تعبيرى است كه در تذكره هست در ايضاح همين مطلب را دارد منتهى اينجورى دارد قول بالمنع و ان كان الى الوجه و الكفين لقوله تعالى أو نسائهن‏ در جامع المقاصد همين مطلب را دارد همين مطلب ايضاح را دارد منتهى تعبير آن اين است كه خلافاً للشيخ فى احد قوليه جامع المقاصد، جامع المقاصد هم شبيه به ايضاح دارد، نه اين زيادى احد قوليه مال جامع المقاصد نيست، جامع المقاصد همين تعبيرى را كه ايضاح كرده عين را تعبير را جامع المقاصد دارد خيلى جاها شبيه به هم است چون هر دو از اينها مربوط به قواعد است گاهى جامع المقاصد اخذ كرده از ايضاح همان تعبيرها را آورده‏ در مسالك تعبير ايضاح و جامع المقاصد را دارد منتهى تعبير للشيخ فى احد قوليه، سبزوارى هم همانجور مانند مسالك گفته، اينها از نظر ايضاح تابع پدرش است در اين جهت جامع المقاصد هم تابع ايضاح است و مسالك هم خيلى موقع مطالبى كه هست به تبع محقق كركى كه در طبقه اساتيد شهيد ثانى بوده فرموده، كفايه سبزوارى هم دوره بعد ا ست آن كه هست للشيخ قول انه لايجوز، اين ابهام دارد كه شيخ كأنه دو تا قول دارد قول جواز يا قول تحريم با اين كه ماهر چه گشتيم قول به تجويز را راجع به از شيخ پيدا نكرديم شيخ فقط مسئله ذميه و امثال اينها را رد تبيان از شيخ پيدا نكرديم شيخ فقط مسئله ذميه و امثال اينها را در تبيان عنوان كرده و آن جا فرموده كه جايز نيست جاهاى ديگر عنوان نكرده و ظاهر اين جمله اين است كه عنوان كرده منتهى جايز دانسته اين حرف جاى ديگر هم يك عمومات چيزى در كلمات شيخ و اينها نيست اين تعبير قول براى خاطر عبارت تذكره درست است چون آن كه متعرض شده اين در يك جا متعرض شده اين مطلب را گفته جاى ديگر متعرض نشده قول مى‏شود گفت ولى اين متأخرين آمدند مثل مسالك و كفايه فى احد قوليه تعبير كرده كلام علامه و ايضاح صريح در اين معنا نيست كه دو تا قول داشته باشد آن جا كه يك جا عنوان كرده آن جا حكم به تحريم كرده جاى ديگر هم ممكن است عنوانكرده باشد ممكن است عنوان نكرده باشد مى‏سازد با هر دو يك اشعارى دارد كأنه ذات قولين است مسئله در نظر شيخ ولى اينها كه صريحاً گفتند فى احد قوليه اينمطلب درست نيست شيخ دو تا قول ندارد يعنى نه دو تا عنوان نشده تا بگوئيم‏ س:؟ ج:نه نشده، نه كثرت ابتلاء نيست آنجور هم نيست و آن كتابهاى قبل از شيخ هم كتابهاى مختصر است هدايه و مقنعه و چطور اينها خيلى مختصر است كتابى كه جنبه‏هاى تفريح و يك قدرى چيز هست از زمان شيخ تقريباً هست و شيخ و جماعت كثيرى همه مفسرين كه من خواندم براى شما اينها هم قالئ شدند آن وقت اينها نبود.
آنكه مى‏خواستم عمده عرض كنم راجع به اين جمله است كه ايضاح بعد از تذكره يك زيادتى دارد كه اين زيادتى هم در جامع المقاصد هست هم در مسالك و هم در كفايه سبزوارى كه تعبير مى‏كند و ان كان الى الوجه و الكفين اين مطلب در كلام شيخ نيست شيخ چون راجع به مسئله وجه و كفين در تبيان نظر قطعى نداده گفته الاحوط قول ابن مسعود است كه ماظهر را به ثياب حمل كرده و بعدش هم قول حسن است گويا حسن بصرى است كه به ثياب و وجه حمل كرده اين را بطور قطع نفرموده فرموده الاحوط چنين، بنابراين نسائهن كه آيه را تفسير كرده يعنى نساء مؤمنين يا مؤمنات حالا هر چه هست استثناء كه شده استثناء زينت مخفيه است لايبدين زينتهن الا ما ظهر حالا ما بحث آن را بعد مى‏آئيم اين را مى‏كنيم كه اين استثنائهايى كه در اينجاها شده از زينت مخفيه است مى‏گويد زينت مخفيه را به چند دسته مى‏شود نشان داد يكى از آن هم عبارت از نسائهن است كه از اين مفهومش استفاده مى‏شود كه زينت مخفى حالا هر چه هست اين را به غير مؤمن مؤمنات نمى‏توانند نشان بدهند به زنهاى ديگر نمى‏توانند نشان بدهد حالا اگر وجه و كفين داخل زينت مخفى نباشد داخل ماظهر باشد ديگر مانمى توانيم بگوئيم و ان كان الى الوجه و الكفين شيخ خواسته بفرمايد جايز نيست شيخ راجع به اين مسئله نظر قطعى نداده در تبيان، كتابهايش هم مختلف است در كتابهاى ديگر بعضى جاها تجويز كرده بعضى جاها تحريم كرده مختلف است اينجا هم احتياط كرده چيزى در نمى‏آيد، و خارجاً اين كه ما عرض مى‏كرديم، اين نظر شيخ‏ اما آنكه ما عرض مى‏كنيم اين است كه مراد غير از وجه و كفين است چون مسئله كشفى كه مطرح بوده بين عامه كشف وجه و كفين نيست كه در اين مسئله به ذهن مى‏آيد چون همين مسئله زن مسلمان مى‏تواند خودش را ارائه بدهد به زنهاى غير مسلمان اين در بين عامه هم مطرح است مورد اختلاف است بحث است آنكه عامه عنوان كردند و اين روايات هم در آن محيطها صادر شده عبارت از اين است كه چادر را بردارد يعنى خمار يعنى چار قده امثال اينها را بردارد مو و گردنش و يك مقدار از سينه و اينها تبعاً باز مى‏شود خيلى متعارف اين آيا براى مسلمانها جايز است آيا براى ذميات و يا اينها جايز است يا جايز نيست اين مورد اختلاف بين عامه است، اين روايت همين كه خوانديم ان يكشف بين يهوية ولا نصرانيه لاينبغى يا لايجوز مراد عبارت از هيمن اين است كه چارقدش بر دارد همينكه سنّى‏ها عده‏اى قائل شدند كه جايز نيست بعضى‏ها مى‏گويند جايز است مراد اين است لذا ما وجه و كفين را منظور ما نيست از اينكه پيش آنها حتماً بايد يك چادر سركنند و امثال اينها همان چارقدها را برندارند كه ظاهرش شود چيز مراد ما اين است.
س:؟ ج: نه ممكن بود بگويند كه اصلاً از اينها روبگيرند كه راه ندهند تا ببينند صورت اينها را ببينند، عرض مى‏كنم اينجا كه به شيخ نسبت داده بودند و ان كان الى الوجه والكفين هم ايضاح هم جامع المقاصد هم مسالك هم كفايه همه اينها نسبت به شيخ داده بودند منتهى ما عرض كرديم كه اين نسبت نسبت درستى را كه در تذكره است كه اول است، آنجا و ان كان الى الوجه و الكفين ندارد از ايضاح به بعد اين جمله شروع شده و در محيط صدور هم اين مراد نبوده كه روايات منزل باشد به اين آيه قرآن را هم ما بحث مى‏كنيم در مسئله وجه و كفين كه بعد بحث مى‏كنيم انشاءالله.
يجوز لكل من الزوج و الزوجه النظر الى جسد الاخر حتى العوره مع التلذذ و بدونه بل يجوز لكل ممنهما مس الاخر لكل عضو منه كل عضو من الاخر مع تلذذ و بدونه.
يك بحثى است كه البته بحث خيلى طول ندارد اين است كه زوج و زوجه در مسئله نظر يك محدوديتى ندارند زوج به بدن زوجه حتى العوره مى‏تواند نگاه كند و عكس هم زوجه هكذا و لمس هم جايز است تمام اعضاء تمام اعضاء طرف مقابل را لمس كند اين جايز است.
در اينجا فقط مخالفى در مسئله نظر كسى نيست آن جور هم كه ما گشتيم نقل هم كه كردند آقايان هم آن حكايتها هم غير از همانكه ما پيدا كرديم چيز ديگرى نقل نكردند يك نفر مخالف در مسئله هست ابن حمزه در وسيله آنجا تصريح مى‏كند كه نگاه به عورت زن حرام است الان يادم نبود كه آيا راجع به عورت زن است يا نگاه به عورت اين عبارت شايد هم الان اينجا س:؟ ج: نه آن راجع به كراهت است جماع است من عبارتش را نوشتم من عبارت را مى‏خوانم بله عند جماع دارد آن هم زن دارد فالمحرم النظر الى خرج المرائه حالة الجماع بله فقط راجع به خرج المراه گفته عكس آن را ندارد.
بحث اين است كه دليل اين مطلب را كه ايشان ذكر كردند دليل آن عبارت از دليل بر جوازش ادله آقاى خوئى استدلال مى‏كنند دليل بر منع را هم ذكر مى‏كنند و رد مى‏كنند و رد مى‏كنند دليلى كه براى جواز مى‏خواهند آقاى خوئى استدلال كنند مى‏فرمايند بر اينكه اطلاق آيه كريمه و روايات كثيره دلالت مى‏كند براى اينكه نظر جايز است اين را ايشان طرفين، بعد استدلال مى‏كنند آيه چطور دلالت مى‏كند مى‏فرمايند آيه زنها را كه فرموده كه زنها غض بصر كنند از اين غض بصر استثناء شده بعون آن وقت بنابراين اطلاق استثناء اقتضاء مى‏كند به جواز نظرى را كه براى بعوله اثبات شده به تمام اعضاء بدن است بطرف بشود نگاه كند پس جواز نظر زن را به وسيله استثناء از وجوب غض كه براى زن هست مقتضاى استثناء ازدواج از وجوب غض بر زنها نظر زن به عورت مرد بودن را اثبات مى‏شود بالاطلاق، نظر مرد به عورت زن نگاه كردن هم از استثنائى كه والذين لفروجهم حافظون كه آن جا ازدواج استثناء شدند از آن استفاده مى‏شود كه مردها هم به عورت زنها مى‏توانند نگاه كنند اين فرمايش آقاى خوئى اين آيه، آن وقت روايات كه مسئله ديگرى است ولى به نظر ما اينها خيلى با عجله نوشته شده چون آخرها اينها را نوشتند وقت آبخورى هم نداشتند كجا آيه قرآنهست كه استثناء كرده باشد از جواز نظر ازدواج را، آنكه هست راجع به اينكه زنها وجوب ستر دارند و نسبت به ازواجشان وجوب ستر ندارند عده‏اى، اما اينها مى‏توانند نگاه كنند به ازدواج خودشان به تمام مواضع ازدواج خودشان اصلاً راجع به مى‏تواند نگاه كنند به ازدواجشان در قرآن چيزى نيست، لازم نيست ستر كنند از ازدواج اين هست الا استثناء شده، اما اينها مى‏توانند به ازدواج نگاه كنند كه مراد بحث راجع به اين است كه از وليغضضن من ابصارهن استثناء شده باشد و بگوئيم كه در قرآن آيه‏اى هست كه زن مى‏تواند به بدن شوهر نگاه كند و اين چنين آيه‏اى در قرآن نيست ملازمه خارجيه هم نيست براى چيز چون براى خاطر اينكه استثناء از مسئله ستر محارم و چى و چى و اينها استثناء شدند آيا ملازمه دارد اين محارم هم به آنها بتوانند زنها به عورتهاى محارمشان نگاه كنند بگوئيم ملازمه خارجيه هم كه ندارد كه آن خلاصه خلط شده بين عدم لزوم ستر كه زنها ستر لازم نيست در مقابل زوجه و اين چه ربطى دارد كه مى‏توانند اينها نگاه كنند خود همين زنها به عورت شوهر و اينها اين اصلاً چيز نيست در والذين آن استدلال ديگر كه مردها مى‏توانند نگاه كنند به عورت زنها ايشان مى‏فرمايد والذين لفروجهم حافظون والذين هم للبصارهم حافظون كه ندارد مى‏گويد حفظ فرج بايد بكنند و نسبت به زن حفظ فرج لازم نيست مباشرت مى‏توانند بكنند اما مى‏توانند نگاه به فرج او بكنند اين آيه راجع به اين نيست اگر آيه‏اى بود والذين هم لابصارهم حافظون الا على ازواجهن شما مى‏گفتيد فرض كنيد با اطلاق استفاده مى‏شود براى اينكه مى‏شود نگاه كرد به عورت زن هم اين مى‏گويد والذين لفروجهم حافظون كه زنا و امثال اينها را يك محرم است كه روايت ديگر هم هست الا على ازدواجهم اما مسئله نظر را هم استثناء كرده باشد بگويد اجازه مى‏دهيم نگاه بكنند به زنهايشان و با اطلاقش بگوئيم كه حتى العوره دلالت مى‏كند يك چنين آيه‏اى از آيه چيزى استفاده نمى‏شود.
و تازه من به نظرم اگر فرضاً استثنائى همه در اينجور موارد باشد بايد ديد اين استثناءها در مقام اطلاق حتى از ناحيه مستثناء يا اطلاق از ناحيه آن مابقى است آنكه تحت مابقى تحت الاستثناء عقد سلبى مورد چيز است لاصلاة الا بطهور از آن استثناء كه مى‏خواهند بكنند اطلاق از اين ناحيه ندارد كه اگر طهورى شد ديگر چيز ديگرى شرط نيست، اطلاق استفاده مى‏شود بدون طهور فايده ندارد لايبدين زينتهن الا ما ظهر معنايش اين است كه غير از لايبدين الا لبعولتهن، زينت آنها جايز نيست مگر اينها اين در مقام اطلاق عقد سلبى قضيه است كه ارائه زينت به غير از اين چند دسته چايز نيست اما به اين دسته هم تمام زينتها مى‏شود ارائه داد يا نه در مقام بيان اين كار نيست مثل اين است شما بگوئيد آقا در اين منزل غير از چند نفر حق تصرف ندارند از اين اموال حق ندارند از اين در مى‏آيد كه بله ديگران ممنوع هستند ولى اين دسته هم هر مقدار بخواهند تصرف كنند مى‏توانند اين در مقام بيان اينها نيست.
س:؟ ج: نه كجا هست آقا اين چه حرف اولويت دارد مى‏گويد روايات هم مى‏گويد چشم كور مى‏شود نبايد نگاه كنند به اولويتى دارد نگاه كردن به آن جا چه ملازمه دارد چه اولويت دارد كه مى‏گويد نگاه كردن نهى شده در چيزهاى ديگر نگاه نكنند براى اين تالى فاسد دارد مى‏گويد ثمره‏اش عبارت از بچه نيست اعمى در مى‏آيد خوب اين چه مانعى دارد چيز شدن آن، مى‏دانم غير از ازدواج يعنى چه مى‏گوئيم اين ملازمه ندارد براى چيز اين بحث خيلى مهم نيست.
پس ما عمده اين است كه نبايد به آيه تمسك كنيم بحث اين است كه روايت ابوسعيد خدرى دلالت دارد در آن جا پيغمبر اكرم نهى كرده وصيت به امير المومنين است نهى كرده از نظر به فرج المرأة و مى‏گويد و مى‏گويد نظر به او يورث العمى براى چيز اعمى در ولد بعضى جاها هم كلمه ولد را ندارد تفسير شده گفته‏اى فى الولد او منشاء مى‏شود اين هست به روايت ابوسعيد خدرى تمسك شده.
البته اين مطلب نهى پيغمبر به طرق مختلف نقل شده هم در روايت ابوسعيد خدرى هست از روايتهاى ديگر هست كه مجموعاً انسان اطمينان پيدا مى‏كند به اينكه يك چنين نهى از پيغمبر راجع به اين موضوع هست به طرق مختلف نقل شده و لذا ما بگوئيم اشكال سندى بكنيم كه آقاى خوئى از نظر سند اشكال كرده ند اشكال سندى ندارد مستفيض است اين نقل مختلف با هم متعاضد است يكى به ديگرى منتهى بحث در دلالت است اين روايت مى‏باشد و بعد هم معارض ببينيم داريم يا نداريم عمده اين است كه دلالت روايت خودش ذاتاً دليل نيست و علاوه بر اينكه معارض ديگر دليل كه اگر ظهور ابتدايى هم داشته باشد او را چيز نكنيم اين روايت پيغمبر كه هست نهى پيغمبر و وصيت پيغمبر به حضرت امير عليه السلام در ضمن يك مجموعه نهى‏ها است كه خيلى، اكثر اينها حالا اكثر قريب به اتفاق آن، نهى‏ها كراهتى است حالا در بعضى از تعبيرات هم خود نقلها خود كرهه بكار برده شده ما به آن كرهه استدلال نمى‏كنيم ولى مى‏گوئيم كرهه چون به معناى جامع استعمال مى‏شود هم تنزيه و هم در تحريم همه از اينها استعمال مى‏شود لذا نه كره دلالت بر حرمت مى‏كند و نه نهى كه در سياق نواهى كه اكثر قريب به اتفاق آن، نهى‏هاى تنزيهى است دلالت بر حرمت مى‏كند و اين خلاصه به روايت ما نمى‏توانيم استدلال كنيم براى حرمت متن روايت هم البته يك مختصر اختلافى دارد كه آن دخيل نيست در اصل مطلب بين نقلى را علل نقل كرده و نقلى كه فقيه و امالى نقل كرده اختلاف است در متن روايت اختلاف است ولى اين اختلاف در مفاد تفاوت نمى‏كند در نقل علل اين است كه همين خطاب را راجع به اين مسئله هم خطاب به امير المؤمنين شده‏ س:؟ ج: ما حالا يك قدرى قبيح است در چيزهايى كه الان داريم چيز مى‏كنيم نه موهون نيست استفاضه دارد يك چيزهايى مجموع روايات را ما نگاه كنيم در آن محيط آنجورى نبوده الان ما عادتها تفاوت مى‏كند در چير كردن‏ خلاصه نقل علل خطاب است و سياق هم اقتضاء مى‏كند خطاب باشد چون تمام جملات آن نمى‏دانم سه تا يا بيشتر جملات همه خطاب به اميرالمومنين است اينجا خطاب خطاب نيست لاينظر يا لاينظرون احدكم يا احد خلاف فسخ اينجورى تغيير داده ولى در فقيه و در امالى اين عبارت جمله عوض شده ولى در علل نه اين جمله هم خطاب است لاتنظر است اينجور تعبير دارد به هر حال اين روايت ذاتاً دلالت ندارد بر تحريم و علاوه معارضهاى صريح دارد كه يكى از اينها روايت سماعه است و روايت ابوحمزه است و شايد روايتهاى ديگر هم باشد آنها صريحاً گفتند كه جايز است نگاه كردن و ان كان يورث العمى اين هست اينجا هم آقاى خوئى يك سبق بيان از ايشان شده يا چه جور يا مقرر چيز شده تعبير مى‏كند و مى‏گويد و صحيحة سماعه با اينكه روايت سماعه در طريق آن ذرعه است ذرعه همه واقفى مى‏دانند، راجع به سماعه آقاى خوئى عقيده‏اش اين است كه واقفى نيست آن هم اختلافى است سماعه ولى آقاى خوئى او را واقفى نمى‏داند ولى در طريق زرعه است ذرعه همه واقفى مى‏دانند اين روايت موثقه بايد تعبير شود نه صحيحه اينجا صحيحه تعبير شده‏ يك مطلب ديگرى آقاى خوئى دارند كه قبلاً عرض شد و جاى قبلى هم بود مى‏فرمايند حتى كراهت استفاده نمى‏شود چون علتيت كه ذكر شده آن تعليل اشاره به يك حكم ارشادى است كه اگر شما نگاه بكنيدبچه كور مى‏شود و اين در مقام حكم مولوى نيست پس بنابراين كراهت هم استفاده نمى‏شود و اين به نظر ما تعجب است ارشادى در جايى ما مى‏توانيم بگوئيم كه بگوئيم مولا بى تفاوت است راجع به آن مى‏شد و اليه آن ف كه آن كارى ندارد در يك حكم جمله خبريه است و بى تفاوت است آيا شارع مقدس از اين رواياتى كه نهى كرده اين كار را نكشيد بى تفاوت است مى‏گويد بچه شما كور شود يا نباشد براى من فرقى نمى‏كند من اگر مثلاً امتناع بكنيد هيچ ثوابى نداشته باشد يا اگر چيز كرده باشيد هيچ بى اعتنايى نباشد، يقيناً اينجور نيست شارع نسبت به اينكه طفل مؤمن كور در آيد اينجور نيست بى تفاوت باشد ونهى در اينجا بگوئيم جنبه مولويت ندارد هر چيزى كه يك اثر خارجى يك علتى ذكر شده باشد كه از مولويت نمى‏افتد كه ميزان براى مولوى عبارت از اين است كه اين نهى هيچ خاصيتى از نظر قرب و بعد نياورد امتثال آن قرب نياورد مخالف آن بعد نياورد اين مى‏شود نهى ارشادى مثل اوامر اطيوالله قرب و بعد با اين است كه شما اقيموا الصلاة نماز را ترك كنيد يا بجا بياوريد زكات را بجا بياوريد، خود اطيعوا خودش يك قرب و بعد على حده نمى‏خواهد آنها ارشاد است اما اينها يقيناً پيغمبر نمى‏خواهد اشخاصى بچه هايشان كور شوند و امثال اينها مولوى است منتهى كراهت دارد به حسب ادله.
الخشى مع الانثى كالذكر و مع الذكر كالانثى س:؟ ج: دست ما كه نيست اينها حكمت از كجا مى‏داند آدم كور، از كجا مى‏داند كور نمى‏شود اينكه روايت مى‏گويد از كجا شما مى‏گوئيد، علم غيب، چه چيز، اينها حكمت است مطالب حكمت است كه چيز تعبير مى‏كنند تعبيرات اينجورها الخنثى مع الانثى كالذكر و مع الذكر كالانثى اگر شخص خنثى بخواهد نگاه كند به انثى، اين را خنثى مى‏گويد خودش را مذكر نسبت به اين حكم نظر حكم مرد را دارد يعنى مرد ممنوع است از نگاه كردن خنثى هم در اين جهت حكم مرد را دارد اگر طرفش زن است طرفش مرد است خوب زن جايز نيست نگاه كندبه مرد اين را بحث مى‏كنيم كه جايز هست يا نه زن جايز نيست نگاه كند به مرد اينجا اگر طرف مرد است خنثى در اينجا بايدخودش را زن فرض كند و نگاه نكند در اين جهت طبق احتياط بايد عمل كند با مذكر خودش را حكم انثى را بار كنيد با مؤنث خودش را حكم رجل بار كند مذكر را بار كند.
دليل چيزى آن اين است كه چون خنثى مرددها بين اين است كه مرد يا زن است، از باب علم اجمالى كه دارد، از اول تكليف، كه تكاليف مردها را دارد يا تكليف زنها را دارد از باب علم اجمالى بايد موافقت هر دو بكند اين دليلش البته آقاى خوئى مثالى كه ايشان مى‏زند مثال ايشان محل مناقشه است روى مبناى خود آقاى خوئى ايشان مى‏فرمايند كه تعبيرش اين است هو يعلم اجمالاً بحرمه النظر الى الرجل الذى هو محل ابتلائه أو وجوب الجهر فى الصلاة اين را ايشان دارند علم اجمالى دارد كه يكى از اين دو، يا بايد در نماز اگر مرد است بايد جهراً بخواند و اگر زن هست بايد به نگاه نكند به مردى كه محل ابتلاء است ايشان دارد اين مثال ايشان مثال غفلتى بوده كه اينجا ذكر كردند چون خود ايشان عقيدشان اين است كه نگه ك ردن زن دليلى نداريم كه به مرد نشود نگاه كرد غير از عورت آن جا اشكال مى‏كند از اينجا روى مبناى ديگران كأنه مشى‏ء كرده اين مثالى كه زده چون او قبول نكرده خلاصه استدلالى كه مى‏شود حالا مثال بماند از باب قاعده شك در مكلف به، مكلف به نمى‏داند اين خودش ولو منشاء مكلف به بودن چون نمى‏داند خودش آيا مرد است يا زن قهراً مكلف به‏ها مردد بين متباينات مى‏شود و بايد احتياط كرد اين مطلبى است كه نظر سيد.
ولى اين مطلب را ما مكرر عرض كرديم كه به نظر ما خنثى طبيعت ثالثه است اين مبتنى است به اين كه خنثى مرد باشد يا زن و احكام ثابته به مردها هم اطلاق داشته باشد حتى خنثى را هم بگيرد اين دو مقدمه را ما بايد قائل شويم ولى به عقيده ما خنثى طبيعت ثالثه است و حتى طبيعت ثالثه نباشد اطلاق اين روايات خنثى را گرفتن مشكل به نظر ما مى‏آيد چون مفهوم عرفى مرد و زن يك مفهوم خاصى درباب مرد نيست كه بگوئيم من نمى‏دانم كه آيا آن مصداق براى آن معنا هست كه فى علم الله چنين است مثلاً دنده او هيجده تا باشد يا هفتده تا باشد اين ملاك مرد و زن نيست به حسب مستعمل فيه عرفى، تا بگوئيم كه الان نمى‏دانم و نشده اين چند تاست آن وقت بگويم فى علم الله كه يكى از اينها است پس اين در مقام واقع يا مرد است يا زن مرد و زنى كه عرف معمولى از اول اسم مى‏گذارند به نظرش مى‏آيد آنكه رحم دارد زن حساب كند آنكه وقاء بكند نطفه چيزى دارد كه طرف را حامله بكند آن را مرد حساب مى‏كنند اگر يك كسى هر دو كار از او بيايد يك حالت برزخى بين اينها قائل هستند نه اينكه در مقام ثبوت فى علم الله يك مرد لفظ مرد در مقابل چه وضع شده كه بگوئيم كه خدا مى‏داند كه آن موضوع كه عرف معمولى استفاده مى‏كنند منطبق با اين است آن است كه نمى‏دانم اعصابش چه جور باشد و اين فى علم الله اعصابش چنين است آن مى‏شود مرد نه آنكه مرد و زن استفاده مى‏شود اين يك حالت برزخى دارد در روايت هم خيلى موقع حكم متوسط بين مرد و زن را ظاهراً راجع به ارث و اينها خنثى متشكل را حدوسط بين مرد و زن ارث او هست بعضى جاها اينجورى است اين اولاً، بنابراين اگر ما خنثى را يك طبيعت برزخى ما بين مرد و زن بدانيم آن احكام مشترك بين مرد و زن به عنوان انسان ثابت است انسان به عنوان انسان ثابت است آن براى خنثى دارد آن وقت عناوين خاصه كه به عنوان مرأه يا به عنوان رجل مرد ثابت است ذكر يا انثى اين عناوين خاصه ما دليل نداريم كه ثابت باشد بنابراين از اين ناحيه خنثى مقتضاى قاعده برائت است و اگر به فرض هم ما دليل داشتيم مسئله‏اى كه حرج مهمترين حرج براى انسان هست كه چادر سر كند غير از محارم او را هيچ كسى نبيند خوب براى خاطر اينكه ممكن است مرد باشد زن باشد نه مردها ببينند نه زنها ببينند فقط منحصر بشود به چيز و تمام احكام مردها عمل كند تمام احكام زنها را اين حرج است مهمترين حرجها هست و اين يقيناً يك چنين حكمى كه خداوند در به يك چيزى بار نمى‏كند حرج نوعى خيلى شديد خنثى نمى‏تواند يك چنين حكمى داشته باشد و تازه آن علم اجمالى را هم كه ايشان ذكر كرده بودند يا در نماز بايد جهر چيز بكند و يا در مسئله ستر تكليف داشته باشد اينعلم اجماليها به عقديه ما دليل به اين قول نيست داشتن كه علم اجماليها هم بايد رعايت بين چيزها كه اختلاف سنخ دارد از نظر تكليف دليل بر لزوم علم اجمالى ما نداريم عقلاً تمام نيست نقلاً هم به اين توسعه تمام نيست و بنابراين خنثى فقط چيزهاى احكام ناقبه براى انسان براى خنثى ثابت است احكام خاصه مرد يا زن اينها برائت است.
حالا برويم آن بحث استثناء وجه و كفين كه بماند.
«والسلام»