20/8/77 چهارشنبه
درس شماره (36) كتاب النكاح / سال اول
بسم الله الرحمن الرحيم
عرض شد كه جصاص اختصاص نسائهن نساء را به حرائر ايشان گفته ظاهر اختصاص به حرائر است و به عنوان استشهاد هم دو آيه آورده حالا غير از اينكه دو تا آيه سبب ظهور نمىشود اگر دو مورد معناى خاصى اراده شده باشد اين منشاء ظهور نيست اصلاً همان جورى كه اشاره كرديم هيچ ارتباطى به بحث ندارد براى خاطر اينكه دو آيه كه ايشان ذكر كرده بود يكى وانكحوا الايامى منكم و الصالحين من عبادكم و امائكم مىگفت مراد از اين ايامى، اياماى احرار است.
جواب استشهاد به آيه خيلى روشن است چون منكم من كه در آمده من تبعيضيه است در آمده سر «كم» و بعد از اينكه از خود «كم» احرار اراده شد من تبعيضيه كه به معناى بعض است و الايامى كه بعد از «من» تبعيضى است قهراً بعضى از كم خواهد بود كم وقتى كه جزء احرار است ايامى كه من الاحرار است آن هم از احرار خواهد بود او اصلاً ارتباط به بحث اضافه ما ندارد بگوييم در حكم اضافه است شبهه توهم، هم در آن نيست.
آنكه هست آيه ديگر كه استشهاد كرده من رجالكم شهيدين من رجالكم كه گفتم او ممكن است توهم ارتباط به بحث پيدا كند.
ولى جواب اين مطلب هم همين است كه عرض كرديم كه يك مطلبى هم براى صاحب تفسير منار اشتباه شده و هم براى جصاص هر دو توجه نكردند به يك مطلبى منتهى هر كدام يك سنخى اشتباه كردند.
ما عرض كرديم اضافه يك مرتبه اضافه جزء به كل است اين چيزى كه راجع به كل هست راجع به جزء هم خواهد بود يك مرتبه اضافه به نحو جزء و كل نيست به نحو مباين است آن وقت حسابش جداست با آن را كه حساب جزء و كل دارد ما در شهيدين من رجالكم اينجا مراد از كم عبارت از مخاطبين است مخاطبين رجال
دارند نساء دارند و از اينها اضافه رجال به كم اضافه جزء به كل است ديگر در اضافه جزء و كل لازمهاش عبارت از اين است كه همان كه كل هست راجع به جزء هم باشد اين جور اضافات مثل زنهاى ايرانى كه چطورند اگر يك حكمى روى كلى ايرانى باشد عموم ايرانيها يك خصوصيتى در آنها باشد زنهاى ايرانى هم مشمول اين عام خواهد بود رجالكم چون مدخول «كُم» اراده شده يك چيزى كه مشتمل بر رجال و نساء است قهراً رجال هم هر چه از «كُم» اگر حرائر اراده شد در مدخول بعضى از افراد حرائر هم اصناف حرائر هم قهراً حرائر خواهد بود پس آن آمده موضوعى را كه راجع به مورد بحث ما است كه نسائى كه اضافه با هن شده اضافه جزء و كل نيست براى موردى را كه اضافه، اضافه جزء و كل نيست آنجايى كه اضافه، اضافه جزء و كل است شاهد آورده عكس اين شيخ محمد عبده آمده مورد كه اضافه جزء و كل نيست را در مواردى كه اضافه كل و جزء هست شاهد آورده در مثل نسائنا كه مراد از «نا» يك كلى است كه نساء دارد والدان دارد رجال دارد امثال اينها شواهدى را كه نسائكم حرث لكم آن يازده قطعهاى كه ما از آيات ذكر كرديم كه آنها اضافه جزء و كل نيست او را شاهد آورده براى مسئله آيه مباهله كه آن جا اضافه اضافه جزء و كل است براى آن جا شاهد آورده و رواياتى كه شيعه و سنى نقل كردند آن روايتها را خواسته رد كند خلاصه اينها اشتباهى است تصور اينكه دو قسم داريم نكردند نه جصاص و نه عبده.
حالا ما اشكالى كه علاوه بر اينكه ذكر شد علاوه بر اينكه يك آيه شاهد براى ظهور درست نمىكند تنها و اين منشاء مثل اينكه جصاص اينها اين جور تمسكات مىكنند چون حنفى است حنفىها روايات صحيح پيش آنها خيلى كم بوده نوعاً به آيات و امثال اينها متمسك مىشوند به احاديث و اينها كمتر توجه دارند و آن وقت لذا بايد با هر جورى يك چيزى را بايد براى خودشان درست كنند.
حالا مرتبط باشد يا نه يك آيه توهم ارتباط داشته باشد همين كافى است اين را ظهور براى شاهدى براى ظهور بياورند.
خوب ما اولاً اينكه ايشان خواسته بود بگويد كه چون اضافه توجه به اينكه اين
اضافه، اضافه جزء و كل است نداشته و اين شاهد را آورده و علاوه ما اگر فرض كنيم كه در اضافه مطلق اضافات چه جزء و كل باشد چه اضافههاى متباين باشد مضاف اليه اگر يك چيزى شد آن مضافش هم همان حكم را داشته باشد اگر فرض هم بكنيم با اينكه اين حرف غلطى است مثل اينكه غلام زيد ما بگوييم كه زيد چون جزء احرار است غلامش هم بايد از احرار باشد و بگوييم اينجا تكلفى در كلمه غلام زيد به كار رفته شده چون اضافه اقتضاء مىكند تسويه مضاف و مضاف اليه در اين جهات بگوييم نه، نه در آن جا تكلفى شده نه وضع جديدى در كلمه غلام زيد در اين اضافه هست كه در چيزهاى ديگر نيست اصلاً ملازمه ندارد يك چيزى كه در مضاف اليه است سرايت كند پسر زيد، پدر زيد ممكن است حر باشد پسر عبد باشد عكس باشد اين اضافات هيچ شاهدى نيست حالا آن آيات را شاهد آورده براى مطلب كه كأنه از اضافه استفاده مىشود نفس اضافه چيزى را كه براى مضاف اليه هست در مضاف هم هست مثل رجالكم «كم» احرار است رجال هم مىشود احرار كه ما عرض مىكرديم «كم» احرار بودن رجالش احرار مىشود براى اينكه نسخه اضافه اضافه جزء و كل است اقتضاء مىكند كه رجال هم جزء احرار باشد ولى در جايى كه سنخ اضافه جزء كل نباشد اين مطلب درست نيست.
نه ما قبول كرديم گفتيم كه اضافه اقتضاء مىكند مضاف اليه چه به نحو جزء و كل باشد چه به نحو اضافه مباين باشد هر چه در مضاف اليه است در مضاف هم باشد آيا در اينجا اين هن كه هست مراد احرار است خود اين حرف اشتباه است اول كه خطاب مىكند قل للمؤمنين يغضوا من ابصارهم مؤمنين مخاطب كه شدند و بعد هم كه مؤمنات كه مخاطب هستند مخصوص حرائر كه نيست هم حرائر و هم اماء، عبيد، س:؟ ج: حالا عرض مىكنم اين اشتباه، اشتباه بيّنى كه اشتباه مىكنيد اين را تمام اين خطابهايى كه هست خطابات براى تمام اشخاص است مكلفين و مؤمنين است بنده و رق با هم تفاوت نمىكند اين يك اشتباهى ممكن است كسى بكند بگويد أو
ما ملكت ايمانهن، ما ملكت ايمانهن عبارت از مالكين عبارت از ايمانهن آن ضميرى كه اضافه به هن شده آن زنهايى كه مالك آنها هستند آنها جزء احرار هستند كه اين را كسى خيال كند كه هن كه در آن جا شده استعمال در احرار شده با اينكه اينجورى نيست تمام اين هن كه هست اعم از احرار و مماليك است منتهى به تعدد دال و مدلول تضيق پيدا مىكند شما مثلاً مىگويد و بعولتهن اينجا نه اينكه هن كه در اينجا استعمال شده در زنهاى شوهردار أو اخوانهن يعنى آنهايى كه برادر دارند أو بنى اخوانهن يعنى آنهايى كه برادرزاده دارند أو ابائهن يعنى پدر دارند نه اين نيست تمام از اينها استعمال شده راجع به مؤمنات همان مرجع ضمير مؤمنات است اين هن همه برگشت مىكند به مؤمنات، مؤمنات حره دارد غير حره دارد آن وقت مىخواهد بگويد مؤمنات به شوهر خودشان مجازند يعنى اگر شوهر داشته باشند به برادرشان مجاز است ابداء زينت كنند اگر برادر داشته باشند نه اينكه اين الفاظ هر كدام يك استعمال خاصى شده هن در تمام اين قطعات هر كدام به يك معناى ديگر يا مملوكهاى خودشان اگر مملوك داشته باشند تمام از اينها به معناى واحد است.
س:؟ ج: مولا يعنى چه يعنى مالك، به مالكش نمىتواند نگاه كند، نه اين ازدواج است أو ما ملكت ايمانهن ممكن است مراد عبارت از، كارى ندارم عرض مىكنم مالك، مىگويم اين بحث راجع به مسائل ازدواج است راجع به موالى نيست اصلاً همه آنها راجع به ازدواج است، نه همه آنها راجع به ازدواج است عرض مىكنم آيه قرآن، بلااشكال در اينجا نمىخواهد احكام موالى و از اينها را ذكر بكند چيزهاى ازدواجها مگر يك چيزهايى را كه زنهايى كه سروكار دارند اين شاهد نمىشود براى اينكه اصلاً خارج از اين است از اول مؤمنين همه از اينها را ممكن است از باب وضوح مطلب ذكر نشده باشد ممكن است چون از باب وضوح اكتفا شده باشد و الا در اينكه مراد از مؤمنين اعم از اماء و عبيد است در آن حرفى نيست، عرض مىكنم موالى جزء ممكن است جزء واضحات است كه احتياج ندارد براى اين تمام اينها اينكه به مؤمنين دارد خطاب مىكند بعضى از چيزها بوده كه مىخواهد راجع به
مسائل ازدواج و اينها يك حصرى چيز كند آن يكى راجع به موالى عبيد مسئله احتياج به ذكر هم نداشته اينجور چيزها مواردى كه هست.
خلاصه على اى تقدير ما مىگوييم بلااشكال اين خطاباتى كه در اينجا هست مراد عبارت از اعم از موالى و عبيد و تمام از اينها است بعوله مىخواهد از احراء باشد مىخواهد غير احرار باشد امثال اينها هن كه خلاصه در اينجا هست زنها نبايد ابداء كنند زنهاى حره هم نبايد ابداء كنند زينتشان را زنهاى غير حره هم نبايد ابداء كنند تمام مجاز در ابداء نيستند.
پس ما به فرض هم اگر ما قائل شويم كه اگر مضاف اليه اختصاصى به حره داشت مضاف آن هم بايد حره باشد و آن مسئله جزئيت و دو قسم بودن را در نظر نگيريم بگوييم نفس اضافه اقتضاء مىكند كه سرايت بكند خصوصيت مضاف اليه به مضاف كه درست نيست اينجا اصلاً مضاف اليه اختصاص به احرار ندارد اعم از احرار و عبيد است خوب اين استدلال، استدلال تمامى نيست كه جصاص كرده.
س:؟ ج: هن كه به اماء بر نمىگردد آنكه به احرار بر مىگردد، نه آنكه به زنهاى مؤمن بر مىگردد زنهاى مؤمن اگر مماليك داشته باشند آن مماليك هم اخفاء زينت نسبت به آنها لازم نيست يك بحث مىكنيم مراد از مماليك چيست.
پس اين تقريبى را كه خواسته جصاص بگويد درست نيست و كشاف هم آمده گفته كه مراد حرائر است وجهى براى اين مطلب ذكر نشده و در جواهر هم كه ايشان تعبير كردند كه و من المعلوم كه اماء داخل اين نيست وجه ذكر نكرده در جواهر كه وجه آن چيست.
ولى وجهى كه آقاى خويى ذكر مىكنند غير از استفاده از آيات ديگر است ايشان مىفرمايند بعد از اينكه ما از اين اضافه بايد يك معناى خاصى اراده كنيم از اين نساء چون عطف شده به ما ملكت ايمانهن و مراد از ماملكت ايمانهن عبارت از اماء است پس بنابراين نسائهن مىشود حرائر اين را ايشان اين جورى مىفرمايند به قرينه ذيل مىشود حرائر و بعد هم آن مقدمه را كه ديروز عرض كرديم كه ايشان مىفرمايند كه
تمام اين قطعات انحلالى است احكام آنها منحل مىشود به عدد افراد فرد فرد حساب مىشود تو غض بصر كن تو حفظ فرج كن اينها از مثلاً از بعولت آنها هم از برادرت آن هم از برادرزاده انحلالى است به خلاف همين أو نسائهن كه اين عبارت انحلالى نيست نه معنايش اين است كه نساء اين زن دون آن زن نساء جامعه زنها كه انحلال نيست كه مضاف اليه منحل شود به عدد افراد اين را هم ايشان دارند و مراد از نساء كه مضاف است به قرينه ما ملكت ايمانهن عبارت از احرار است ايشان هم اين جورى مىفرمايند.
اين فرمايش ايشان ما عرض كرديم كه عطف مگر عطف منحصر به عطف مباين به مباين تا ما بگوييم بعد از اينكه ما ملكت ايمانهن عبارت از اماء شد مملوكه شد يا اعم از مملوك و مملوكه معطوف عليه بايد احرار بشود تا تباين پيدا كنند چه الزامى دارد ما عطف را اينجورى بگيريم عطف كه هر دو جور هست عطف مباين به مباين عطف عامين من وجه مثل اكرم العلماء أو الهاشمين هيچ اختلافى در كار نيست پس شما به وسيله عطف به چه مناسبت شما اينجا آمديد مىگوييد چون معطوف آن اماء است پس اين يكى بايد معطوف عليه آن بايد عبارت از احرار باشد نه عامين من وجه باشد كافى است و تازه شما تنها همين اگر عطف شده باشد عطف تنها به نسائهن كه عطف نشده اينكه معطوف است معطوف سبب شود نسائهن را شما بگوييد كه عبارت از خصوص احرار است شما قطعات ديگر را چرا به احرار نمىگوييد أو بعولتهن مىگوييد بعوله مىخواهد حره باشد يا امه أو ابائهن مىخواهد حره باشد يا امه ابنائهن اباء بعولتهن، انباء بعولتهن، اخوانهن، بنى اخوانهن، بنى اخواتهن تمام آن قطعات شما هيچ كدام يك از اينها را خاصيت عطف نمىگوييد تمام آنها را متضيق مىكند مىگوييد پس چون عطف شده ما ملكت ايمانهن به اينها تنها عطف به نسائهن كه نشده به تمام اينها عطف شده مقتضاى عطف اگر اين باشد كه نسائهن مخصوص كند به حرائر پس تمام قطعات بايد مخصوص به حرائر بشود.
س:؟
ج: فرق نمىكند آقا خاصيت عطف است مىگويم اگر عطف عبارت از اين باشد كه بايد مباين باشد نه چيز، مىگويم آن هم مباين است، مرد هم باشد مىگويم اگر خاصيت عطف كردن عبارت از اين است كه اين معطوف بايد غير از آن باشد تباين همه اينها چيز است هر دو نساء باشند اگر خود نسائهن بگويد چون عطف شده ما مىگوييم نسائهن يك معنايى است نسبت بين نسائهن و چيز عموم من وجه است خوب آنجا هم ما عموم من وجه، ما مىگوييم نفس مىتواند عطف عموم من وجه باشد شما مىگوييد نخير خاصيت عطف بايد تباين باشد و الا صحيح نيست خلاصه ما ايشان اولاً اين را متوقف نمىكند چون خود مسئله چيز هم محل خلاف است خود ما ملكت ايمانهن اگر مراد همه آنهايى هم كه مراد ما ملكت ايمانهن را اعم از عبيد و اماء مىدانند همانها هم هيچ كس سرايت نمىتواند بكند پس بنابراين بايد نمىدانم تباين بگوييم تباين ايشان خواسته فقط در اينجا خواسته بگويد خلاصه فرمايش ايشان از اين جهت تمام نيست.
و علاوه ما مىخواهيم اين را سوال كنيم اين بعد از اينكه ضمير هن برگشت مىكند به تمام زنهاى مؤمنين كه زنهاى مؤمنين چه حرائر باشد چه اماء باشد همه زنهاى مؤمنين است شما بعد مىخواهيد نسائهن را بگوييد نساء را شما نساء ايمانى نمىگوييد خود آقاى خويى نمىخواهد نساء ايمانى بگويد مطلق نساء هست حالا به نساء كه مضاف اليه آن هن كه مضاف اليه است كه در آن ايمان معتبر نشده اخذ نشده در آن حريت و اينها عطف اخذ نشده چون فرض اين است تمام اينها هر دو به معناى واحد است چطور مضاف آن اضافه حريت از آن در مىآوريم اگر مضاف اليه حره باشد خوب شما توهمى شود بگوييم چون مضاف اليه حره است پس از مضاف هم با فرض بطلان به فرض محال ما حريت از آن در بياوريم ولى بعد از اينكه مضاف اليه اختصاص به حرائر نداشت تمام اين قطعات معناى اعم از مضاف اليه بايد مؤمنين بود حره باشد يا غير حره آن وقت مؤمنين نسائى را كه حره هست چه اضافه خاصى دارد كه ما بگوييم مراد از اين اضافه، اضافه حريتى است مضاف اليه حره يا غيره حره نيست بگوييم مضاف عبارت از حره است فرض كنيد
شما بگوييد ايرانىها به ايرانىها زنهاى ايرانىها شما بخواهيد يك چيزى را اضافه كنيد به اينها بگوييد به طور كلى يك مردهايى خارج از ايران كه جزء ايرانىها هم نيستند نه جزء آنها هستند نه ارتباطى هستند اضافه بخواهيد بكنيد به اينها اضافه غلط است اضافه بايد يا به نحو جزء و كل بايد باشد يا يك نحوه ارتباطى بايد داشته باشد بعد از اينكه مراد از هن عبارت از خصوص حرائر نيست حرائر اماء هن عبارت از يعنى مؤمنين هر جور هستند آن وقت در مضاف چه جور شما مسئله حريت از آن در بياوريد مىگويد نساء اين جماعتى كه مشتمل بر حره هست و امه هر دو قسم هست حره هست و امه هر دو قسم هست نساء اينها اضافه از آن بگوييد حريت در مىآيد اين ديگر اصلاً تفاهم عرفى ندارد نمىشود يك چنين استعمالى ما بكنيم اضافه بكنيم و نظر ما از اين اضافه اختصاصى اضافه حريت باشد.
س:؟ ج: نه اين كلمه نساء اين جورى نيست به معناى خانم نيست به معناى زن است در تراجم هم اين جور است آن يك چنين ترجمه نيست ايشان هم ادعا نمىكند خانم هم معنايش نيست نساء به معناى زن است غير از چيز ديگرى نيست نساء در مقابل رجال است قوم در مقابل لايسخر قوم من قوم و لا نساء من نساء رجالاً أو نساءاً مقابل رجال است خانم در كار نيست هيچ كدام نه آيات قرآن نه شواهد چيزى هست.
س:؟ ج: جابجا نمىخواهد، اين چه قرينهاى است براى اين، أو ما ملكت ايمانهن عبارت از مملوكها عبارت از اماء يا مطلق مملوكهاست اين يكى هم عبارت از اعم باشد، مگر اشكال دارد كنار هم جمع شود مستثنيات يكى عبارت از اين است كه نساء ايمانى باشد يكى هم اين است كه مماليك باشد، مگر كنار هم نمىتواند اينها جمع شود، هر دوى اينها مورد استثناست و كنار هم قرار گرفتهاند، مستثنيات را بايد كنار هم ذكر كنند، چطور كنار هم قرار گرفتند يعنى چه، همه مستثنيات هستند، چيزهايى كه ايمانى باشد زنهاى، آنهايى كه بعضىها گفتهاند مراد نسائهن يعنى
نساء مؤمنات مىخواهد حره باشد مىخواهد امه يا مملوكات حالا اگر خصوص اماء گرفتيم، مىخواهد مؤمنه باشد مىخواهد غير مؤمنه، اعم هم گرفتيم بگوييم چه مؤمنه چه غير مؤمنه چه عبد باشد امه باشد، عامين من وجه است.
س:؟ ج: احدهما است عامين من وجه است ما چقدر تكرار كنيم، مىگوييم يكى اين است كه مىگويد كه نسائهن آنهايى كه مىخواهند بگويند، مىگويند نساء مؤمنين مىخواهد حره باشد مىخواهد امه، يكى هم عنوان اين است كه مماليك اين زنها مىخواهد كافره باشد مىخواهد مسلمه، اگر اعم گرفتيم علاوه بر اسلام و كفر مىخواهد عبد باشد مىخواهد امه باشد.
س:؟ ج: مىگويم اكرم العالم أو الهاشمى، يجب اكرام العالم أو الهاشمى بايد راجع به اين موضوع، دو تا عنوانى است از نظر حيثيت متعارف است، يكى از اين دو جهت بايد باشد مىگويم راجع به اين موضوع بايد يك عالم مثلاً امضاء كند يا بايد يك هاشمى يكى از اينها بايد باشد، احدهما بايد باشد، «أو» كه براى سبيل منع خلو يكى از چيزهاى متعارف است معناى منع خلو است كه لازم نيست مانعة الجمع باشد منع خلو هم همانجايى است كه عامين من وجه است، يا اين باشد يا آن باشد ممكن است در يك جايى هر دو عنوان باشد «أو» به معناى منع خلو خلاف ظاهر «أو» نيست.
خلاصه هيچ گونه كوچكترين شاهدى براى اينكه ما اين كلمه را حمل كنيم به خصوص حرائر ما پيدا نكرديم.
اما آن مطلبى را كه ايشان مىخواهند بفرمايند مسئله اينجا انحلالى نيست اين خودش اصلاً بسيار مستبعد است كه مرجع ضمير در «هن»ها به نحو انحلال باشد مخاطبين مستقلاً مورد خطاب هستند، زنها فرد فرد زنها دستور غض بصر دارند، حفظ فرج دارند نهى از ابداع زينت براى فرد فرد اينهاست، آن مضافها هم كه حتى خود نساء آن هم به نحو انحلال است نسائهن يعنى اين نساء آن نساء يكى يكى از
نساء ابداع زينت به آنها حرام است نساءها به نحو انحلال ملاحظه شده، هم مخاطبين و مكلفين به نحو انحلال مخاطب قرار گرفتند هم مضافهايى كه به اين هن اضافه شده به نحو انحلال است حتى در مثل نسائهن، آن وقت مضاف اليه را بگوييم غير انحلالى است اين بسيار، بسيار مستبعد است كه ما استخدام قائل شويم بگوييم لايبدين زينتهن جاهاى ديگر يعنى تو زينب، تو مثلاً فاطمه، تو زهرا تو چه ابداء نكن زينت را يعنى زينت خودت را آن وقت نسائهن كه رسيد مراد نساء خود اين مخاطبين نباشد نساء جامعهاى كه جامعه نسائى كه داراى افرادى است كه يكى از آن اين است انحلال مراد نباشد بسيار بسيار مستبعد است منتهى ايشان مىخواهد بگويد چه خصوصيتى هست همين خصوصيت ايمانى مانعى ندارد كه تمام افراد مؤمنين مثل يك چيز واحد هستند نساء اين است اضافه دارد هر مؤمنى يك نحوه ارتباطى با افراد ديگر دارد مىخواهد بگويد تو آنهايى كه در ايمان شبيه به خودت هستند مماثل تو هستند تو از آنها مستثناء اگر مماثل باشند و زن باشد و ايمانى هم شبيه تو باشد مستثناء است حالا مورد استثناء يك ميليارد جمعيت باشد اشكالى ندارد منافات ندارد مثل آقايان ديگر كه در رسائل عمليه مىگويند يا مماثل، مماثل انحلالى است يعنى آن مماثل آن مماثل، آن مماثل همين جور اينجا هم اضافه نسىء را كه به فرد فرد اشخاص شده براى خاطر اينكه از نظر ايمان يك نحوه تماثلى دارند براى خاطر اين اضافه كردند نسائى كه با تو سنخيت دارد از يك واحدى هستيد هيچ اشكالى ندارد كه ما مراد انحلالى بگيريم و اين مورد را هم انحلال بگيريم و لزوم ندارد كه ما عبارت از غير انحلال آن وقت غير انحلال گرفتيم چه تناسبى دارد كه ما حرائر را، حالا آن صحبت آن و تكرار آن طول مىكشد.
به هر حال به نظر ما اين است كه اين آيات همه به نحو انحلال است و اين وجه چيز كه ذكر شده درست نيست.
چيز ديگرى كه آقاى حكيم ذكر كردند و اقرب آن را دانستند فرمودند مراد از اين نسائهن عبارت از ارحام است مىفرمايند چون در سياق ارحام قرار گرفته و مراد اين خاله و عمه و امثال اينها است و اقرب عبارت از همين است.
البته اينكه ايشان مىفرمايند در سياق ارحام قرار گرفته دوازده قسمت در قرآن در اينجا كلمه هست پنج تا ارحام هست ابائهن، ابنائهن، اخوانهن، بنى اخوانهن، بنى اخواتهن پنج تا ارحام است هفت ديگر ارحام نيست بعولتهن، اباء بعولتهن، ابناء بعولتهن ما ملكت ايمانهن، أو التابعين غير اولى الاربه أو الطفل الذين لم يظهروا على عورات النساء اينها غير چيز است يك سياق چه خصوصيتى دارد يك سياق كه دوازده قطعه است پنج تا ارحام است شش تا غير ارحام است يكى ديگر را ما بگوييم ما چون پنج تا ارحام است آن يكى را ما حمل مىكنيم به ارحام وجهى ندارد.
س:؟ ج: ارحام، ارحام مثال هم مىزند كه مثل عمه و خاله و فلان اين را ايشان تعبير مىكند ارحام و كلمه ارحام هم مثالهايى مىزند.
و علاوه اين اقتران قرينه چه قرينيتى دارد مگر بنا نيست كه مورد استثناء درباره ابداء زينت ذكر شود مورد استثناء اگر تمام نساء باشد خوب بايد اينجا ذكر شود دستهاى از نساء باشد خصوص ارحام باشد بايد ذكر شود لفظ اگر لفظى در كار باشد كه آن اقتضاء بكند كه مراد ارحام باشد مثل گاهى يك لفظى تكرار مىشود مثلاً پنج جا يك لفظى تكرار مىشود بگوييم مراد از اين لفظ در يكى يك معنا در يكى معناى ديگر مىگوييم خلاف سياق است ولى اينجا ما نمىخواهيم يك لفظى را هر كدام را به يك معناى خاصى حمل كنيم تا بگوييم خلاف سياق است از نظر معنا هم كه خوب بايد آنهايى كه مورد استثناء است بايد در اينجا ضميمه كنند خوب مورد استثناء اگر اعم از ارحام باشد نبايد اينجا ذكر شود بگوييم خلاف سياق شد چون شما چند تا ارحام ذكر كرديد اينجا هم بايد ذكر خوب نباشد فرضاً منحصراً تمام اينها كه ذكر شده بود ارحام بود ولى مورد استثناء هم ارحام بود هم غير ارحام آيا نبايد ما غير ارحام را در مواردى كه مىخواهيم مستثنيات مىخواهيم ذكر كنيم ضميمه ارحام بكنيم اين قرينه چه اقترانى اينجا اقتضاء مىكند براى اينكه ما ارحام اراده شود اين هيچ گونه قرينيت ندارد اگر كسى بخواهد يك نحوه قرينيتى ذكر بكند
اين جورى ذكر بكند ما مراجعه مىكنيم به استعمالات مىبينيم كه در روايات ما يكى از استعمالات اضافه رحمى است.
در باب حيض مىگويد كه شخص مثلاً عادت ندارد چه كند مىگويد اقرائها مثل اقراء نسائها، نساء اضافه شده به هاء يعنى ارحامش، يا فلينظر الى بعض نسائها، اقراء بعض نسائها، يعنى بعضى از ارحامش، بگوييم در چيز چون يك چنين استعمال شده آن وقت بگوييم در اينجا كه نساء بعد از اينكه قرار است كه متضيق باشد آن توسعه عمومى آن گرفته شود مراد عبارت از همين اضافه رحمى است و مشابهش هم داريم، اين باز يك حرفى است كه آدم بگويد يك شواهد ديگرى ولى اين بماند كه بقيه را شنبه عرض مىكنم.
«والسلام»