• مشکی
  • سفید
  • سبز
  • آبی
  • قرمز
  • نارنجی
  • بنفش
  • طلایی
 
 
 
 
 
 
  •  متن

  • بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏
    درس خارج فقه، بحث حج، توسط استاد فاضل لنكرانى‏
    تهيه شده در سال 1369 ه.ش،
    درس شماره 138
    اعوذ باللَّه من الشيطان الرجيم، بسم اللَّه الرحمن الرحيم‏
    در ذيل مسأله دوازدهم مى‏فرمايند «وهل الموانع الاُخر كالمرض او خوف او عدو او نحو ذلك بحكم العجز اولى وجهان ولا يبعد التفصيل بين المرض ونحو العدو باختيار الاول فى الاول والثانى فى الثانى»، عرض مى‏شود كه در ذيل اين مسأله تقريباً دو تا بحث مانده كه مرحوم سيد هر دو را متعرض شده‏اند، منتها يكى از آن‏ها را به صورت مسأله مستقله، اما امام بزرگوار فقط يك جهتش را بيان كرده‏اند. اما آن جهتى كه مرحوم سيد بيان كرده‏اند و ايشان ذكر نفرمودند اين است كه، خوب ما در موضوع اين مسأله عنوان عجز را به كار برديم، «لو عجر عن المشى»، آيا اين عجز، همان عجز به معنايى است كه هيچ گونه قدرت عقليه‏اى وجود نداشته باشد؟ كلمه عجز معنايش اين است كه به هيچ نحو ديگر قدرتى بر مشى وجود نداشته باشد، همان طورى كه در بعضى از روايات، راوى تعبير كرد، گفت وقتى كه به عقبه رسيدم ديگر قدرت پيدا نكردم كه حتى يك گام بردارم و يك قدم پياده بروم. آيا عجز در حقيقت خلاف آن قدرت عقليه‏اى است كه در باب نذر معتبر است؟ عجز يعنى عدم قدرت عقلى بر وفاء به نذر، آيا اين است مقصود از عجز؟ يا اينكه نه يك معناى عامّى را دارد كه حتى شامل مشقت و تعب و حرج هم مى‏شود. در رواياتى كه ملاحظه كرديد در چند تا روايت تعبير به عجز شده بود، مخصوصاً در آن دو روايتى كه مسأله سياق بدنه را مطرح كرده بود، كلمه عجز در هر دو روايت به كار رفته بود و در يكى از آن دو روايت اضافه كرده بود به كلمه عجز، يعنى مترتب كرده بود، «فلم يطقه». پس در دو روايت عنوان عجز ذكر شده، در روايت محمد بن مسلم كه جزء روايات طائفه دوم بود، عنوان «فلم يستطع» ذكر شده بود، يعنى استطاعت براى مشى به هيچ وجه براى او وجود نداشته باشد. اما در روايت رفاعه كه از بهترين روايات اين مسأله بود، آنجا روى عنوان كلمه تعب تكيه كرده بود، در سؤال رفاعه اين بود «فانه تَعِبَ» يا «فانه تَعَبٌ» هر دويش درست است، امام فرمود «فاذا تعب ركب»، وقتى كه مسأله تعب پيش آمد، آن‏جا ديگر انتقال به ركوب و حج راكباً پيدا مى‏كند، خوب ما مى‏دانيم كه كلمه تعب، اعم از كلمه عجز است، گاهى مسأله عجز مطرح نيست، لكن مشقت و عسر در كار است، كه عسر و مشقت غير از مسأله عجز و عدم استطاعت است.
    لذا اين روايت رفاعه در حقيقت قرينه مى‏شود بر اينكه مقصود از عجز، آن عجز به معناى خاص نيست، بلكه يك معناى اعمى دارد كه شامل تعب هم مى‏شود و عنوان عسر را هم شامل مى‏شود، پس با اينكه ما در عنوان مسأله كلمه عجز را به كار برديم، لكن مقصود خصوص عجز نيست، بلكه يك معناى اعمى دارد كه شامل تعب هم مى‏شود. آن وقت اين‏جا بايد يك نكته‏اى را به آن توجه پيدا بكنيم، ما، اگر نظرتان باشد، در رابطه با مقتضاى قاعده با قطع نظر از اين روايات، مى‏گفتيم كه مقتضاى قاعده در همه مواردى كه اين روايات شامل مى‏شود آن موارد را، مقتضاى قاعده بطلان نذر است. حالا اگر ما دائره عجز در روايات را توسعه بدهيم و حتى مسأله تعب را شامل بشود، آيا در مورد تعب هم مقتضاى قاعده بطلان است؟ ولو اينكه اين روايات گفت «ينتقل الى الركوب»، اما قاعده در تعب هم اقتضاى بطلان مى‏كند. خوب به ذهن مى‏آيد كه نه، براى اينكه آن چيزى كه در نذر معتبر است و در انعقاد نذر دخالت دارد، مسأله قدرت عقليه است. همين كه عقلاً قدرت داشته باشد بر اينكه متعلق نذر را انجام بدهد و حتى اگر انجامش توأم با تعب و مشقت هم باشد، از نذر آن شرط مانعى ندارد، يعنى شرط حاصل، نذر منعقد است. منتها بعد از آنى كه نذر منعقد شد، آن وقت يك بحثى داشتيم سابقاً كه آيا دليل لا حرج همان طورى كه حكومت دارد بر ادله احكامى كه مكلف نقشى در ثبوت آن احكام ندارد، مثل وضوء و غسل و امثال ذلك، آيا ادله دليل لا حرج بر آن احكامى كه با التزام خود مكلف موضوع براى آن احكام تحقق پيدا مى‏كند، آيا بر آن‏ها هم حكومت دارد، مثل دليل وجوب وفاء به نذر، وجوب وفاء به نذر را زمينه‏اش را خود مكلف بوجود آورده است، آن هم اختياراً. خوب خودش ملتزم شد «للَّه عليه ان يفعل كذا وكذا»، درست است كه خداوند بدنبال اين التزام يك ايجاب وفاء به نذر جعل كرده، اما زمينه اين ايجاب را خودش اختياراً به وجود آورده و لذا بعضى‏ها معتقد بودند كه دليل لا حرج، ديگر در مقابل وجوب وفاء به نذر، نقشى ندارد. اگر يك جا وفاء به نذر حرجى شد، مع ذلك لازم است وفاء به نذر، براى اينكه خودش زمينه‏اش را ايجاد كرده است. اما بعض ديگر معتقد بودند كه دليل لا حرج، بر ادله همه احكام حاكم است، چه احكام اوليه‏اى كه مكلف نقشى براى اثبات آنها ندارد، مثل دليل وضوء و غسل و امثال ذلك و يا احكامى كه مكلف براى ثبوت آنها نقش دارد، مثل وجوب وفاء به نذر و عهد و يمين و امثال ذلك. آن وقت اينجا تقريباً يك مشكله‏اى در باب نذر پيش مى‏آيد، يك مشكله‏اى به ذهن مى‏رسد در باب نذر و آن اين است كه اگر ما در صحت نذر، فقط قدرت عقليه را معتبر بدانيم، بگوييم ولو اينكه حرجى باشد، اما چون حرج منافاتى با قدرت عقليه ندارد، مع ذلك نذر منعقد مى‏شود. به مجردى كه نذر منعقد شد، وجوب وفاء به نذر مى‏خواهد بيايد، وجوب وفاء به نذر هم محكوم دليل لا حرج بشود. آن وقت اينجا اين مشكله‏
    پيش مى‏آيد كه چه معنا دارد كه ما در چنين مواردى هم حكم بكنيم به «ان النذر صحيح» و هم حكم بكنيم به اين كه «لا يجب الوفاء بالنذر لانه محكوم لقاعدة نفى الحرج»، اما بر خلاف دليل وضوء و امثال ذلك. خوب آن‏ها يك دليل عامّى هست، گاهى در بعضى از موارد، مسأله حرج تحقق پيدا مى‏كند. اما در مورد اين شخصى كه نذر كرده، شما از يك طرف مى‏گوييد قدرت عقليه وجود دارد، «فالنذر صحيح»، خوب حالا كه نذر صحيح شد، مى‏گوييم وجوب وفاء دارد يا نه؟ خوب اگر وجوب وفاء هم محكوم دليل نفى حرج شد، بايد بگوييم «النذر صحيح ولكنه لا يجب الوفاء به»، اين مثل اين مى‏ماند كه بگوييم «البيع صحيح ولكنه لا يحب الوفاء به»، جمع بين اين دو تا يك جمع غير ممكنى به نظر مى‏رسد. بله اگر ما دليل نفى حرج را حاكم ندانيم بر وجوب وفاء به نذر، اين مشكله به هيچ وجه پيش نمى‏آيد، مى‏گوييم قدرت عقليه بوده، نذر كرده صحيحاً منعقد شده، وجوب وفاء به نذر هم هست، مسأله حرج هم مانعيتى ندارد، دليل لا حرج هم حاكم بر وجوب وفاء به نذر نيست. لذا با توجه به اينكه ما عجز در اين مسأله را يك معناى وسيعى برايش ذكر مى‏كنيم، از نظر روايات، مشكله‏اى وجود ندارد. اما وقتى بخواهيم برگرديم به مقتضاى قاعده كه ما قبل از ورود در روايات قاعده را مطرح كرديم و حكم كرديم به اينكه قاعده اقتضاى بطلان مى‏كند، آن بطلان فقط مربوط به صورت عجز است. اما در صورت عسر و تعب و مشقت، قاعده اقتضاى بطلان نمى‏كند، مگر از همين راه اخير كه بگوييم اگر دليل لا حرج حكومت بر دليل وجوب وفاء به نذر پيدا كرد، وجوب وفاء به نذر، با صحت نذر نمى‏سازد و اين آخرش بر مى‏گردد به يك مطلبى و آن اين است كه قدرت عقليه، تنها دخالت ندارد در انعقاد نذر، بلكه قدرت عقليه، به ضميمه عدم العسر و عدم المشقة، مدخليت در صحت نذر پيدا مى‏كند. اين يك نكته‏اى بود كه در رابطه با مفاد قاعده، لازم بود اينجا به آن توجه بشود.
    و اما آخرين فرعى كه در همين مسأله عنوان مى‏شود، او عبارت از اين است كه، اگر اين مكلفى كه نذر كرده حج ماشياً را «مشى الى بيت اللَّه» را، اين فى نفسه عاجز از مشى نيست و حتى هيچ گونه تعب و مشقتى هم براى او فى نفسه وجود ندارد. لكن يك موانع ديگرى در كار است كه آن موانع، مسأله عدم قدرت را به وجود آورده، مثل اينكه حالا تصادفاً گرفتار كسالت شده و يا اينكه نه خوف يك كسالت شديدى را درش پيدا شده، يا اينكه نه، تصادفاً هوا طورى گرم شده كه آن گرماى هوا، مانع از عدم مشى است. و الا از نظر جسمى و قوت بدنى، در اين هيچ نقصى وجود ندارد. «لولا حرارة الهواء» يا مثلاً «برودة الهواء» در فصل زمستان، اين خيلى هم مى‏توانست اين را پياده طى بكند، برف و اينها مانعيت پيدا كرده، يا اينكه نه، اصلاً اين مسائل هم وجود ندارد، خطر دشمن اين را تهديد مى‏كند. پياده رفتن مستلزم با مواجه با خطر دشمن است، و الا فى نفسه هيچ گونه‏
    عاجز از پياده رفتن نيست. آيا تمامى اينها ملحق به عجز است يا هيچ كدام از اينها ملحق به عجز نيست، يا اينكه بين خود اين موانع يك تفصيلى وجود دارد، بعضى‏هايش ملحق به عجز است و بعضى هايش ملحق به عجز نيست. مرحوم سيد در كتاب عروه يك تفصيلى را با عنوان «لا يبعد» اختيار مى‏كنند كه امام بزرگوار هم تبعيت مى‏كنند از مرحوم سيد، ولو اينكه ايشان در آخر مى‏فرمايد مرحوم سيد، مى‏فرمايد «وان كان الاحوط الالحاق مطلقا»، اما در كلام امام ديگر صحبتى از اين احتياط نشده است. آن تفصيل عبارت از اين معنا است كه بگوييم مسأله كسالت و خوف كسالت و مثلاً شكستگى پا و زخم بودن بدن و امثال اينها را يك طرف قرار بدهيم، يعنى آن چيزهايى كه به خود اين بر مى‏گردد، ظرفش و محلش خود اين كسى است كه نذر كرده، ولو اينكه فى نفسه ناتوانى جسمى براى پياده رفتن ندارد، اما مرض اين مانع شده يا خوف مرض اين مانع شده يا مثلاً شكستگى پا مانع شده، داشتن جراحت و زخم مانع شده، چيزهايى كه ارتباط به خود اين نذر كننده پيدا مى‏كند. اينها را ما بياييم ملحق به عجز بكنيم. اما چيزهايى كه جنبه خارجى دارد و ارتباطى به اين ندارد، مثل اينكه مثلاً دشمن در كار است، يا مثلاً برف در راه وجود دارد و امثال ذلك، آن‏ها را خارج بكنيم و ملحق به عجز نكنيم. پس در موانع تفصيل بدهيم بين آن چيزهايى كه ارتباط به خود اين نذر كننده و مكلف پيدا مى‏كند، اينها همه را ملحق به عجز بكنيم. اما آنهايى كه ارتباط به اين ندارد و موانع خارجيه شناخته مى‏شود، آن‏ها را ديگر ما ملحق به عجز نكنيم. ايشان اين معنا را اختيار مى‏كنند، در روايات كه ما ملاحظه مى‏كنيم، در روايات خوب در بعضى جاها، كلمه تعب ذكر شده بود. اين كلمه تعب آيا شامل نمى‏شود همه اين موانع داخليه را، «فاذا تعب»، آيا معناى تعب اين است كه اين يك ناتوانى ذاتى جسمى داشته باشد براى پياده رفتن، يا آن‏جايى كه تعبش به علت كسالت باشد، به علت شكستگى مثلاً استخوان پا باشد و امثال ذلك، اينها را هم كلمه تعب شامل مى‏شود. ظاهر اين است كه كلمه تعب همه اينها را شامل مى‏شود، و اختصاص به خصوص آن صورتى كه ناتوانى ذاتى داشته باشد، اختصاصى به آن معنا ندارد. لذا الحاق اين قسم از موانع به مسأله عجز از نفس همين تعبير به تعب و امثال ذلك استفاده مى‏شود. آيا در روايات، تعبيرى داريم كه بتوانيم قسم دوم را هم الحاق بكنيم؟ يا اينكه ديگر الحاق قسم دوم مخصوصاً با توجه به اينكه اصل حكم در اين روايات، همان طورى كه عرض كرديم، بر خلاف قاعده است و مواردى كه روايت يا روايات بر خلاف قاعده حكمى دارد، ما بايد اكتفاء بكنيم بر آن موردى كه روايت به حسب ظهور عرفى شامل بشود آن مورد را، و اگر شك در شمول هم داشته باشيم و ظهور عرفى در كار نباشد، ما نمى‏توانيم روايت را شامل بدانيم، چون حكم بر خلاف قاعده است. آيا در بين روايات، روايتى كه اين معنا را شامل بشود داريم يا نه؟ «ربما يقال» به اينكه آن‏
    روايت عمبسة بن مسعب، كه آخرين روايتى بود كه در اين باب ما ذكر كرديم، روايت ششم همان باب سى و چهارم بود، آن در ذيلش دارد «من جعل للَّه عليه يا على نفسه شيئاً فبلغ مجهوده»، اينجا خداوند تبارك و تعالى عذرش را مى‏پذيرد، براى اينكه او اعذر است نسبت به ديگران. اين فبلغ مجهوده بگوييم حتى شامل مى‏شود آنجايى را كه عدوى وجود داشته، مثلاً يك مقدار راه را پياده رفته بعد مقدار دوم مواجه با عدو مى‏شده، اينجا بگوييم «فبلغ مجهوده»، او سعى و تلاش خودش را كرده، او نهايت زحمت خودش را كشيده، منتها حالا مسأله مواجه با دشمن پيش آمده، اين عنوان فبلغ مجهوده، غير از عنوان تعب است «فاذا تعب ركب»، تعبى براى اين پيش نيامده، مسأله‏اى از نظر نفس پياده رفتن وجود ندارد. لكن خوب مسأله مواجه با دشمن، مواجه با برف، مواجه با بعضى از موانع خارجيه، اقتضاى اين معنا را كرده است. آيا اين «فبلغ مجهوده»، اين موانع خارجيه را هم شامل مى‏شود؟ «ربما يقال» به اينكه بله، اين يك عنوان عامى است و تمام موانع داخلى و خارجى، همه را مى‏گيرد. لكن در عين حال براى انسان يك اطمينان و طمأنينه‏اى به اينكه اين «فبلغ مجهوده» شامل مثل دشمن و امثال ذلك هم بشود، چنين اطمينانى براى انسان حاصل نمى‏شود، لذا همين تفصيلى را كه امام و مرحوم سيد اختيار فرموده‏اند، به نظر اين تفصيل نزديك‏تر مى‏رسد.
    هذا تمام الكلام در مسأله حج نذر و عهد و يمين، اين فصل به كلى بحمد اللَّه تمام شد.
    حالا فصل ديگرى كه در باب كتاب الحج مطرح است، مسأله نيابت در حج است كه يك مسأله مبتلابهى هم هست. مى‏فرمايند در تحرير عنوان مسأله «القول فى النيابة وهى تصح عن الميت مطلقا وعن الحى فى المندوب وبعض صور الواجب». مسأله نيابت در عبادات، چه عبادات واجبه باشد و چه عبادات مستحبه، اساس مسأله نيابت، يك امرى است بر خلاف قاعده. براى اينكه تكليفى كه به مكلف متوجه شده، آن هم با حيث عباديت كه معناى عباديت، اين است كه آن آثار و خواصى كه بر عبادت مترتب است، ترتب بر او پيدا بكند. خوب وقتى مى‏گويد «الصلاة معراج المؤمن»، يعنى صلاتى را كه مكلف بالمباشره انجام بدهد، صلاتى را كه مكلف به دست خودش انجام بدهد، اين معراج براى آن مكلف است، نه صلاتى كه ديگرى ولو به‏عنوان انسان و به نيابت از انسان، اين يك مطلبى نيست كه اگر ما دليلى، و عرض مى‏شود، روايت خاصه‏اى بر كفايتش نداشته باشيم، بگوييم ما نياز به دليل خاص نداريم. مولا گفته است كه نماز بخوان، چه فرقى مى‏كند كه من خودم بخوانم يا پول بدهم برايم نماز بخوانند. نه، مسأله اين طور نيست، عبادت، انسان تقريباً حكمتش را هم درك مى‏كند. فلسفه عبادت اين است كه براى انسان يك رشد پيدا بشود. انسان خضوع بكند در پيشگاه خداوند تبارك و تعالى. حالا چه به صورت عبادت واجبه باشد و چه به‏
    صورت عبادت مستحبه باشد. خوب اين متقوم به اين است كه انسان، عبادت را خودش انجام بدهد، اما پول دادن يا ديگرى تبرعاً بيايد براى انسان نماز بخواند يا روزه بگيرد، اين چه نقشى مى‏تواند در رشد انسان داشته باشد و در آن هدف عبادت داشته باشد. لذا مسأله نيابت در عبادات به طور كلى يك مسأله‏اى است بر خلاف قاعده و فقط آن مواردى را كه تعبد، دلالت بر صحت نيابت و جواز نيابت مى‏كند، فقط همان موارد را ما بايد ملتزم بشويم. لذا هر موردى را كه ما شك داشته باشيم در اينكه نيابت صحيح است يا نه، ديگر دليل لازم نداريم بر عدم صحت، همين كه دليل بر صحت نداشته باشيم اين كفايت مى‏كند. در بين عبادات، تنها عبادتى كه در مسأله نيابت به صورت قدر مسلم مطرح است، مسأله حج است. در باب حج مسأله نيابت رواياتش شايد بتواند كسى حتى ادعاى تواتر بكند. منتها به نحو تواتر معنوى، يعنى اين قدر در اصل نيابت و در حول و حوش نيابت و در مسائل مربوط به نيابت ما روايت داريم كه مى‏تواند كسى ادعاى تواتر اجمالى، يعنى تواتر معنوى بكند بر اينكه اجمالاً در باب حج مسأله نيابت جريان دارد. در حج اگر «حج عن الميت» باشد، در «حج عن الميت» مطلقا نيابت هست، چه حجش حج واجب باشد و چه حجش حج مندوب باشد، نيابت از ميت در حج، اين يك مسأله مسلمى است و از زنده و حى در مستحباتش، باز مسأله نيابت هيچ مانعى ندارد. يك كسى خودش نمى‏تواند يعنى حالش را ندارد، نه اينكه قدرت ندارد، حالش ندارد مكه برود، كسى را استيجار مى‏كند كه يك حج مستحبى از ناحيه او انجام بدهد. هيچ مانعى ندارد، در حج مستحبى نايب گرفتن در حالى كه منوب عنه حيات دارد، اين يك معناى جايزى هست. اما در ساير عبادات، مسأله اين طور نيست. اگر كسى خودش حال ندارد، حوصله ندارد نماز شب بخواند، معنا ندارد كسى را استنابه بكند كه برايش نماز شب بخواند. حالا يا با پول يا اينكه تبرعاً روى مسأله رفاقت و صداقت، كسى بيايد بگويد من براى رفيقم مى‏خواهم نماز شب بخوانم. اين به‏عنوان نيابت صحيح نيست، اما به‏عنوان اهداء صواب، «لعله» مانعى نداشته باشد كه نماز شب را براى خودش مى‏خواند و به‏عنوان عمل خودش انجام مى‏دهد، لكن صوابش را مى‏خواهد در اختيار رفيقش بگذارد كه فرق است بين مسأله نيابت در صلاة ليل و بين مسأله اهداء صواب صلاة ليل. نيابتش از حى جايز نيست، اما اهداء صوابش مانعى ندارد. همين‏طور در روزه مستحبى، آيا درست است كه انسان يك كسى را نايب بگيرد، با اينكه خودش زنده است كه در اين روزهايى كه در ايام سال، روزه آن صواب زيادترى دارد به‏عنوان نيابت از او، روزه بگيرد براى او. نه، با اينكه روزه در آن روزها مستحب است، مع ذلك اين مستحب نيابت از حى در آن جريان ندارد. در مستحبش كه اين طور شد، ديگر در واجبش به طريق اولى، آيا عبادت واجب فى حال الحياة قابل استنابه و نيابت هست، فقط تنها در حج، آن هم «فى بعض الصور
    وفى بعض الموارد»، اگر كسى حج برش استقرار پيدا كرده، حالا پيرمرد شده يا يك مريض هميشه‏گى و ديگر خودش قدرت ندارد كه برود حج را انجام بدهد، در همان حال حيات، خودش نايب مى‏گيرد و استنابه مى‏كند. كه ما بحث اين استنابه را در بعضى از مسائل گذشته با شرائط و خصوصياتش ذكر كرديم و حتى يادم است كه آنجا مى‏گفتيم چون مسأله بر خلاف قاعده است، بايد روى همان رواياتش اقتصار بشود و نتيجه‏اش اين بود كه همان پيرمرد، اگر استنابه بكند كسى را براى حج، آن نيابت، عرض مى‏شود، اجارى صحيح است، اما اگر كسى رفت تبرعاً «فى حال الحياة» به‏عنوان نيابت از او خواست حج را انجام بدهد، همان جا اشكال بود كه اين حج نيابى تبرعى چون منوب عنه حيات دارد، ما از روايات نمى‏توانيم استفاده بكنيم. آنى كه از روايات مى‏شد استفاده بكنيم، آن مقدارى بود كه منوب عنه، به دست خودش استنابه بكند و براى خودش نايب بگيرد. لذا حج نيابى تبرعى هم در آن‏جا مورد اشكال بود و اين مسأله تنها در باب حج است ظاهراً كه حج واجب «فى زمان حياة المنوب عنه» قابليت براى استنابه دارد، منتها «فى بعض الموارد»، و شايد ديگر در بين عبادات دومى نداشته باشد، يك عبادت واجبى «فى زمان حياة المنوب عنه والمكلف»، اين قابليت براى استنابه داشته باشد، ما چنين چيزى را، عرض مى‏شود، پيدا نكرديم. اين حالا شروع مسأله نيابت تا شرائط نائب.
    پايان درس‏