آیت الله بهجت؛ پدر معنوی حزب الله (۴)
متن کامل مصاحبه سیدحسن نصرالله پیرامون شخصیت مرحوم آیت الله شیخ محمدتقی بهجت
نفوس مرده، ترشرو، تباهشده، سرگردان و پیچیده، وقتی مقابل حضرت شیخ مینشینند یا به سخنان ایشان گوش فرامیدهند، این تحول معنوی و روحی عظیم برایشان رخ میدهد. مردهزندهکردنِ واقعی این است؛ این نیست که شما روح را به جسم برگردانید تا فرد بایستد و به خوردن و آشامیدن بپردازد. مردهزندهکردن یعنی احیای این روحها و این مردم از طریق بازگرداندنشان به راه الله (سبحانه و تعالی) آن هم در پرخطرترین و دشوارترین زمانهها
بخش قبلی را اینجا ببینید
- حضرت سید، شیخ مصباح یزدی و دیگران نقل میکنند که امام، بارها، شخصاً به منزل شیخ بهجت(قدس سره) میرفتند و یکی-دو ساعت نزد ایشان میماندند. در حالی که امام، کمتر به دیدار کسی میرفتند، جز شیخ بهجت که همیشه به دیدارهایشان با ایشان ادامه میدادند. سید القائد(حفظه الله) نیز مرتباً برای دیدار با شیخ بهجت از تهران به قم میرفتند. گویا سید القائد از توصیهها و نصیحتهای شیخ بهجت(قدس سره) حتی در زمینهی سیاسی و نه فقط عبادی و روحی، استفاده و با ایشان دربارهی مهمترین مسائل امت اسلام و تهدیدهای عظیم و سرنوشتسازی که متوجه آن بوده است مشورت میکردند. این رابطه را چگونه توصیف میکنید؟
رابطهشان که چنان که فرمودید و اشاره کردید معروف است و با گذشت زمان، برخی جزئیات این رابطه که اکثراً مخفی بوده است، روشنتر میشود. نه امام و نه رهبر، این مسائل را نشر نمیدادند، تا چه رسد به حضرت شیخ بهجت. در هر صورت این نشاندهندهی سطح اعتقاد امام و حضرت سید القائد به حضرت شیخ بهجت است، چون هردوی ایشان وقتی در این مسؤولیت و مقام قرار داشتند، به شیخ بهجت تکیه و از ایشان درخواست دعا میکردند و از ایشان کمک میخواستند. این نشان میدهد اعتقاد شدیدی به عظمت حضرت شیخ و مقام بلند و معنویت بسیار بالا و عظیم ایشان داشتند.
- حضرت سید، رابطهی حضرت شیخ بهجت را به عنوان یک عارف با جامعه چگونه ارزیابی میکنید؟ چون در میان عوام مشهور است که عارف، گوشهنشین است و زیاد با جامعه و مسائل و مشکلات آن رابطهای ندارد. ولی در مورد شیخ بهجت، ما شاهد خلاف این هستیم به گونهای که حضرت ایشان(قدس سره) با وجود این سطح بالا از عرفان، با مسائل، موضوعات و مشکلات مردم مرتبط بودند. این جنبه را چگونه میبینید؟
این نیز یکی از خصوصیتهای بسیار ویژهی حضرت شیخ(قدس سره الشریف) بود که خلاصهی عمرش را برای خودش نگه نداشت، بلکه آن را به مردم بخشید و ارزانی داشت. او پذیرای همه کس بود و با همگان همسخن میشد. کوچک، بزرگ، عالم، انسان معمولی، حوزویها و ... از ایشان سؤال میکردند و ایشان در کمال لطف و با لبخند، محبت، صبر و تحمل به همهشان جواب میدادند. همچنین این نشاندهندهی شدت عشق حضرت شیخ به مردم است. این عشق دوطرفه بود. یعنی این محبت عظیم، احترام شدید و عشق عموم مؤمنان به حضرت شیخ بهجت که شاید ایشان را حتی از دور هم ندیده بودند، نشاندهندهی میزان عشق، علاقه، احترام، ابوت و توجهی است که در دل حضرت شیخ نسبت به این مردم وجود داشت. شیخ به آنها پاسخ میداد و برای آنان خیرخواهی میکرد. بنده با تجربهای که دارم، میدانم انسان وقتی یک مطلب را تکرار میکند، خسته میشود، ولی حضرت شیخ، با وجود سن بالا، بیماری و ... خسته نمیشد و مدام میخواست این پاسخهای صحیح و دلسوزانه را تکرار کند. رابطهی ایشان با مردم، واقعاً دوطرفه بود. همچنین، این، نشاندهندهی مسؤولیتپذیری عظیم حضرت شیخ در قبال امت است. یعنی انسان گاهی فکر میکند حضرت شیخ در برخی جزئیات سیاسی و عرصهها حضور نداشت، ولی وقتی دقیقتر میشود، احساس میکند جایگاه روحانی و معنوی حضرت شیخ، اندوخته و ذخیرهای برای ایفای نقشی متفاوت با آن چیزی بود که ما از برخی علما، مراجع یا اساتید توقع داریم. حضرت شیخ این نقش را به بهترین وجه ایفا کردند. بنده معتقدم گذشت زمان، بسیاری از مسائل پشت پرده را که ما از آنها خبر نداریم فاش خواهد کرد. چه بسا تحولاتی که به برکت موضعگیریها، دعا و توجه ایشان به وجود آمد که ما فکر میکنیم علتش چیز دیگری است.
- توصیف شما به عنوان رهبر مقاومت لبنان از اهمیت عرفان و ارتباطش با موضوعات روحی مقاومت در تمام جهان عرب و مشخصا حزب الله چیست؟
بنده ادعا میکنم اگر واقعاً این جنبهی روحی و معرفتی نبود، مقاومت لبنان اصلاً نمیتوانست وجود داشته باشد و در منطقه منتشر شود. یعنی اگر به سال آغاز به کار مقاومت لبنان یعنی ۱۹۸۲ میلادی باز گردیم، میبینیم که نیروهای اشغالگر اسرائیلی، بخش زیادی از خاک لبنان را اشغال کرده و به پایتخت - بیروت - رسیده بودند. تانکهای اسرائیلی رسیده بودند به همینجایی که ما نشستهایم. جامعهی بین المللی و تمام جهان از اسرائیل حمایت میکردند. اکثریت کشورهای عربی، سرسپرده و ضعیف بودند. جمهوری اسلامی درگیر جنگ تحمیلی از سوی صدام حسین بود؛ چه اینکه تجاوز به لبنان، دقیقاً پس از آزادسازی خرمشهر توسط ایران صورت گرفت. شرایط لبنان نیز بسیار دشوار بود. هیچ امیدی به شکست دادن اسرائیل وجود نداشت. صحبت از ۱۰۰٫۰۰۰ [یکصدهزار] سرباز اسرائیلی مستقر در لبنان بود. قدرتمندترین ارتش منطقه با همراهی نیروهای آمریکایی، انگلیسی و بین المللی در لبنان حضور داشتند. همچنین بخشی از لبنانیها با اشغالگران همکاری میکردند. تعداد مقاومان بسیار کم بود؛ یعنی در حد چند صد نفر. خب، این گروه کمشمار و مستضعف چگونه میتوانست چنین نیروهای مقتدری را شکست دهد؟ وقتی به آن روزها باز میگردیم، زمینهی فکری و انگیزهی آن جوانانی که سلاح برداشتند، جنگیدند، در میدانِ مقاومت ماندند و راه را ادامه دادند، همین ایمانشان به الله بود و این که وقتی با دشمن میجنگند در حال عمل به تکلیف شرعی و واجب دینیشان هستند و اگر از جنگ و جهاد شانه خالی کنند، روز قیامت مورد سؤال قرار خواهند گرفت، در حالی که اگر جهاد کنند رضایت الله (عز و جل) را در پی خواهد داشت، شأن و مرتبتشان روز قیامت بالا خواهد رفت، اهل بهشتشان خواهد نمود و از آتش دورشان میکند. زمینهی فکریشان این بود. واقعاً اهل آخرت و اهل الله بودند، اهل دنیا نبودند. از لاشهی این دنیا هیچ چیزی نمیخواستند. حتی اهلِ دنیایِ ساکنِ لبنان به آنها میگفتند شما دیوانهاید. شما چند جوان میخواهید اسرائیل را شکست دهید؟! این ضرب المثل در لبنان معروف بود که: چشم آیا تاب درفش دارد؟ عقل میگوید چشم نمیتواند جلوی درفش را بگیرد. آنها این جوانان را به دیوانگی متهم میکردند. یادم هست بعضی از بچهها همان جواب عابس را در کربلا میدادند که: عشق حسین مرا دیوانه کرده است. پس موضوع، محاسبات مادی نبود. بر اساس محاسبات مادی، هیچ مقاومتی نباید در لبنان برپا میشد و باید به شرطهای اسرائیل و آمریکا و هر چه به ما تحمیل میکردند تن میدادیم. بنده به یاد دارم در هفتههای اول، اولین گروه به دیدار حضرت امام خمینی(قدس سره الشریف) رفتند و پرسیدند تکلیف ما چیست؟ و گفتند شرایطمان سخت، تعدادمان کم، امکاناتمان بسیار اندک و دشمنمان تا این حد بزرگ است، ولی ما حاضریم به تکلیف شرعیمان هر چه که باشد عمل کنیم. حضرت امام(قدس سره) گفتند تکلیف شما حتی اگر تعدادتان کم و امکاناتتان اندک باشد، مقاومت و مبارزه با اسرائیل است. به خدا توکل کنید و به او اطمینان داشته باشید. خداوند شما را یاری خواهد کرد. یعنی امام از پیروزی ما بعد از ۱۸ سال سخن گفت، گفت خداوند شما را یاری خواهد کرد و پیروزی بر پیشانی شما حک شده است. ایشان میدیدند که این مجموعه بر اسرائیل پیروز خواهد شد. گفت به خداوند اطمینان داشته باشید و به او توکل کنید. همچنین امام همان صحبت معروفی را که همیشه میگفت تکرار کرد: شما مسؤول نتیجه نیستید، مسؤول ادای تکلیف هستید. تکلیفتان را انجام دهید و نتیجه بر عهدهی خداست البته بدانید که پیروز میشوید. پس آغاز کار، با این زمینهی فکری، ایمانی و روحی بود. در واقع انگیزهی کسانی که آن روزها میجنگیدند و بسیاری از آنها به شهادت رسیدند و بسیاری از آنان نیز همچنان در قید حیات هستند، یک انگیزهی الهی محض بود. از لاشهی این دنیا هیچ نمیخواستند و حتی پیشبینی نمیکردند که مثلاً ۲۰ یا ۳۰ سال زنده بمانند تا پس از آن در امنیت، صلح، عزت و پیروزی به سر ببرند. چنین پیشبینیهایی وجود نداشت. این روحیه، همچنان وجود دارد و حاکم است. وصیتنامهی شهیدان، مخصوصاً شهادتطلبان را بخوانید. با وجود این که بعضی از این شهیدان بسیار شبیه «أمی»ها بودند و در حوزههای علمیه، دانشگاهها و ٦ درس نخوانده بودند، اما هنگامی که متنهایشان را میخوانید از میزان معرفت و عشقی که بیان میکنند، غافلگیر میشوند.
- حضرت سید، نظر شما دربارهی اهمیت عرفان و توجه اهل علم و مخصوصاً علما به امور عرفانی چیست؟ همچنین اهمیت کسب معرفت عرفانی و الهی در مدارس علمیه و توسط طلاب حوزههای علمیه چیست؟
این از موضوعاتی است که جایش در حوزههای علمیهی ما، حداقل در حوزهی علمیهی عراق، لبنان و شامات خالی بود. متأسفانه این مسأله در غیر ایران ممنوع بود و به شدت با آن دشمنی میشد. امام خمینی در منشور روحانیت، کمی در این باره صحبت میکنند. در ایران ماجرا طور دیگری بوده است؛ البته آنجا نیز بسیار سخت بوده. من این را فقط یک نقص شدید نمیدانم بلکه آن را یک نقص خطرناک مینامم. چون انسان وقتی غنیتر و قویتر میشود، اما تقوا و معرفتش بالا نمیرود، طغیان میکند، استبداد میورزد و منحرف میشود. ضمانت حقیقی برای فرد یا افرادی که میخواهند یک عالم واقعی یا یک قدرت بزرگ سیاسی، نظامی یا اقتصادی شوند، همین جنبهی ایمانی، معرفتی، معنوی و روحانی است و هرگونه ضعف، سستی یا افول در این زمینه، دنیا و آخرت ما را در معرض خطر قرار میدهد. به همین خاطر، این مسأله باید از تحصیل فقه، اصول فقه و باقی موضوعات واجبتر باشد، چون اگر این جنبهی روحانی را به طالب علم ندهیم مثل این است که جوانی را بیاورید و استفاده از اسلحه و مواد منفجره را به او بیاموزید و قدرتمندش کنید ولی محافظ الهی و بازدارندهی دینی به او ندهید و او را رها کنید میان مردم. این چه خواهد کرد؟ خون، اموال و نوامیس مردم را از بین خواهد برد. این طلبه از جنگجو خطرناکتر است چون اگر دین، تقوا، ورع و معرفتی نداشته باشد که جلوی انجام معصیت و اشتباهاتی از این قبیل را بگیرد، دین مردم را از بین خواهد برد.
- کرامتهای بسیاری از حضرت آیت الله شیخ بهجت نقل شده و به حد تواتر رسیده است. حضرت سید، کسانی که این کرامتها را نقل کردهاند افرادی معمولی یا - اگر تعبیر درستی باشد - کوچکی نیستند، بلکه شخصیتهای بزرگی همچون امام خمینی و سید القائد هستند. یکی از مسائلی که نقل شده آن است که حضرت امام اعتقاد داشتند حضرت شیخ بهجت(قدس سره) دارای موت اختیاری و مانند آن بودند. سؤال این است که به نظر شما بزرگترین کرامت حضرت ایشان چیست؟
اعتقاد قاصر بنده که مدعی هیچچیز در این جهان نیستم، آن است که شاید بزرگترین کرامت ایشان احیای نفوس بود؛ تأثیر عظیمی که در نفوس میگذاشت. شاید نقل کنند کسی به یک درخت خشک دست کشید و درخت سبز شد، یا به یک درخت بیثمر دست کشید و دعایی خواند و میوه داد. نفوس بشری، بسیار پیچیدهتر و دشوارتر از آن درخت سادهاند. معادلهی درخت بسیار ساده است. نفوس بشری، مخصوصاً در این دوران و در دهههای اخیر، تحت تسلط شیطانهای جن و انساند. واقعاً حدیث شریفی که - به این مضمون - میفرماید: «القابض علی دینه کالقابض علی الجمر- نگه داشتن دین مانند نگه داشتن ذغال گداخته در دست است.» بر هر پسر و دختر جوان و بر طلبهها تطبیق میکند. نفوس مرده، ترشرو، تباهشده، سرگردان و پیچیده، وقتی مقابل حضرت شیخ مینشینند یا به سخنان ایشان گوش فرامیدهند، این تحول معنوی و روحی عظیم برایشان رخ میدهد. مردهزندهکردنِ واقعی این است؛ این نیست که شما روح را به جسم برگردانید تا فرد بایستد و به خوردن و آشامیدن بپردازد. مردهزندهکردن یعنی احیای این روحها و این مردم از طریق بازگرداندنشان به راه الله (سبحانه و تعالی) آن هم در پرخطرترین و دشوارترین زمانهها که شدیدترین دلایل برای انحراف و دوری وجود دارد. هر کسی - حد اقل تمام کسانی که من از نزدیک میشناسم - وقتی به محضر آیت الله بهجت میرسیدند در یک یا دو دیدار - نیازی نبود طلبه یا شاگرد ایشان شوند - میدیدند که زندگیشان از اساس متحول شد و این مسأله ادامه یافت. فکر میکنم این شاید یکی از بزرگترین کرامتها بود. این کرامت را میتوانم یک کرامت کلی بنامم، نه یک کرامت جزئی در یک جایگاه یا داستان خاص.
بخش بعدی را اینجا ببینید
منبع: پایگاه اطلاعرسانی مقاومت اسلامی لبنان (با اندکی اصلاحات)