تبیان، دستیار زندگی
ازپنجرة سکوت در نگاه سرد لحظه ها، غریبانه بر مزارت نشستم و بر بلندای صداقت وسادگیات گریستم. در هرغروب غربت زدة پنج شنبه ها، در نگاه چشمان مادری دل شکسته، خورشید در فلق، غروب میکند و هنگامة وداع فرا میرسد.باز تکرار غم،تکرار اشک و تکرار دل تنگی و چه تکرار ش
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

طلبة شهید محمّد ابراهیم رضایی
شهید

ازپنجرة سکوت در نگاه سرد لحظه ها، غریبانه بر مزارت نشستم و بر بلندای صداقت وسادگیات گریستم. در هرغروب غربت زدة پنج شنبه ها، در نگاه چشمان مادری دل شکسته، خورشید در فلق، غروب میکند و هنگامة وداع فرا میرسد.باز تکرار غم،تکرار اشک و تکرار دل تنگی و چه تکرار شیرینی!

جان مادر، دوباره در کنار پنجره به انتظار می نشیند تا پنج شنبه ای دیگر فرا رسد تا خاطرات تو در دفتر دلش مرور گردد. آن هنگام که سوز سرما، مادرت را در تنهایی خانه نشین کرده بود و در انتظار بهار آمدنت، لحظه شماری میکرد چون پرستویی آمدی وسال 45 بیاد ماندنیترین خاطره برای من شدی. نامت را محمّد ابراهیم گذاشتم و با دامن مهر بزرگت کردم و هستی ام را به پایت ریختم تا شاخه گلی با طراوت باشی، در بوستان محبین آل محمد(ص). تو درمیان سبزهها قدم برمیداشتی و با ترنم ترانة بلبلان برشاخه ساران ،در روستای« کیانسر» به مدرسه رفتی . ذره ذره وجود مادر فدای پاکی ات باد که چه زود با نماز و قرآن مأنوس شدی ! در آن سالها که ارزشهای معنوی،لگدمال امیال رژیم شاهنشاهی شده بود. ولی تو قلبت را مملوّ از عشق و ایمان کردی و عشق از آسمان ایمانت می بارید و جویباری پر از محبت میشد که از درخانه محرومین عبور میکرد و انقلاب، پیوستن آن جویبارها بود که بنیان رژیم شاهنشاهی را برانداخت. و بعد از آن طلوع زیبا، در سال 57 به تحصیل ادامه دادی.

پسرم ! خدا میداند تمام افتخار مادر این بود که تو، راهی را برگزینی که بوی بهشت بدهد و آن راه سربازی مولایی بود که صدها سال ،عاشقان را چشم انتظار گذاشته است. طلبگی برایت یادآور درد و رنج خانه نشینی علی(ع) بود که هزارو چهارصد سال شیعه را ماتم زده کرده است . در ایّامی که استکبار جهانی تصمیم گرفت به وسیله مزدورانش بار دیگر تفکر واندیشة علی(ع) را خانه نشین و مکر بنی ساعده را با هجوم بر مرزهای اسلامی تکرار کند، تو که در سیمای خمینی، نور علی(ع) را میدیدی، عزم نبرد کردی تا آنها به قصد شومشان نرسند و بار دیگر علی(ع) خانه نشین نشود.

 پسرم، دنیا پس تر از آن است که بتواند خوش بویی همچون تو را در خود تحمل کند، تو میبایست با تمام زیبایی در بهشت جلوه کرده و بهشتیان را مست رایحة د ل ا نگیزت کنی. خرمشهر آن مکانی بود که میبایست آخرین برگ زندگیات را با سرافرازی در آن ورق بزنی و با سرخی خونت در آن بنویسی :

زیر شمشیر غمت رقص کنان باید رفت                             هر که شد کشته او ، نیک سرانجام افتاد

و در 14 / 10 / 65 آخرین برگ از دفتر زندگیات ورق خورد. وبرای همیشه از پیش مادر بسوی معشوق رفتی؛ رفتنی جاودانه و ماندگار و جسم مطهّر و پاکت در «بندر گز» برای ما به یادگاری ماند؟! « راه نورانیت مستدام باد

گلبرگی از وصیت نامه

اگر مسلمانی ببیند اسلام در خطر است و هیچ گونه کمک مالی و جانی نکند، مجرم است. و من هم دیدهام که اسلام و مسلمین در خطر هستند و رهبر بزرگ، پیرجماران، ندا میدهد که اسلام در خطر است و من هم این راه را با چشم باز انتخاب کردم و تا دین خود را به اسلام و انقلاب ادا کنم.

و اما ای پدر و مادرم! از شما میخواهم اگر من شهید شدم همانند آن پدر و مادری باشید که چهار فرزندش را در راه دین خدا داده است و خدا را شکر میکند و میگوید: «اگر باز هم فرزندی داشتم میفرستادم در این دفاع مقدس شرکت کند»


نوشته حسن رضایی گروه حوزه علمیه