تبیان، دستیار زندگی
این نوشته ادای دینی به آیت الله مجاهد، غلامحسین جمی است. نماینده امام و امام جمعه آبادان
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خطیب جمعه های غربت و درد

آیت الله جمی

این نوشته ادای دینی به آیت الله مجاهد، غلامحسین جمی است. نماینده امام و امام جمعه آبادان که اینک در قبرستان مملو از نور وادی السلام نجف در چند صدمتری مرقد مولایم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) که آرمیدن در آنجا آرزوی من است ـ و خدا کند به لطف حضرت حیدر برآورده شود ـ در قبری نورانی آرمیده است.

راست می‌گویند که زمان، برای درک بعضی حوادث و شناخت بعضی از شخصیت‌ها خود یک حجاب بزرگ است که تا سپری نشود پرده از روی برخی حوادث و چهره‌ها کنار نمی‌رود!

در مراسم امروز که در سالن مسجد ولی عصر که دوسال پیش با بروبچه‌های قدیمی و پیشکسوت جنگ در آن از آقای جمی که بر روی ویلچری نشسته بود و سخنی نمی‌گفت تقدیر کرده بودیم شنیدم که آیت الله سیستانی، مرجع بزرگ شیعیان گفته است که در زمان اوج اختناق رژیم بعث عراق ـ که گوش دادن به رادیو ایران مجازات زندان و مرگ داشت ـ خطبه‌های نماز جمعه آبادان به امامت آیت الله جمی را گوش می‌داده است.

در مراسم امروز، که دومین سالگرد بزرگداشت ارتحال آیت الله جمی بود و بسیاری از خوزستانی ها و بوشهری ها و بر وبچه‌های غیر خوزستانی اما قدیمی جنگ در آن شرکت داشتند برادر فاضل، فروتن و دانای رزمنده ام سردار دکتر حسین علایی درباره جمی بگونه‌ای سخن گفت که به کسی که در کنارم نشسته بود، گفتم سخن همین بود که این مرد گفت! و دیگر پس از این سخنرانی و سخنان، جای صحبتی برای کسی نمی‌ماند و نماند!

«سردار علایی» برخی از مطالبش را به کتاب «نوشتم تا بماند» مرحوم جمی ربط می‌داد که برادر ارجمندم آقا «محسن کاظمی» در فاصله کوتاهی قبل از ارتحال جمی نوشت و با دقت تمام یادداشت ها و روز نوشت های او را به صورت کتابی درآورد. کتابی که بی شک یکی از منابع مهمی است که پژوهشگران جنگ می‌توانند درباره روزها و ماه های نخست جنگ و غربت مردان خمینی به آن مراجعه کنند.

به گمان من به عنوان یک دانش آموخته تاریخ، همین نکته در شناخت منزلت و عظمت جمی کافی است تا دانسته شود در آن شرایط سخت غربت و درد و رنج و بی یاوری رزمندگان خمینی و عربده کشی های ارتش کاملا آماده تهاجم بعث از سال 58! ـ که جمی و هر کس که در آبادان در زیر آتش گلوله‌های توپ و خمپاره مانده بود سختی آن روزها رامی داند ـ نوشتن این روز نوشت ها چه قدر و قیمتی دارد.

این کار در آن شرایط سخت که فرد حتی امیدی به زنده مانده خود در لحظات بعد ندارد حتی از کارکشته‌های تاریخ بر نمی‌آید چه رسد به یک پیرمردی که در اوج هنگامه خون و آتش همه نگاه ها و از جمله نگاه تیزبین حضرت خمینی به او و و خطبه‌های مردانه اش دوخته شده بود.

در شهرهای نزدیک به جنگ مانند دزفول و اهواز و... این همه نماز جمعه خوانده می‌شد اما امام از خطبه‌های جمی سراغ می‌گرفت. اگر یک هفته این چریک پیر که قلب یک جوان در سینه اش می‌تپید به دلیل سفر به تهران یا... برای پیگیری رفع مشکلات شهر، خطبه نمی‌خواند امام از او علت این عدم حضورش را می‌پرسید.

آیت الله جمی

سردار قدر ناشناخته جنگ، «دکتر محسن رضایی» ـ که بعضی‌ها برای دستیابی به کرسی بی قدر شده ریاست جمهوری در این روزها! تصمیم گرفته‌اند شخصیت او و برخی از سرداران تحت فرماندهیش مانند لاریجانی و قالیباف را که به گمان آنها برخی نگاه ها در اردوگاه اصولگرایان به آنها دوخته شده است تخریب و با تبلیغات منفی در رسانه‌های خود آنها را از سر راه بردارند! ـ در سخنان کوتاهی که در پایان این مراسم ایراد کرد و پس از آن باشتاب به نماز جمعه رفت به نکته ناگفته‌ای اشاره نمود که قدر و منزلت جمی را در نزد امام بخوبی نمایان می‌سازد.

دکتر رضایی می‌گفت، در ملاقات‌هایی که مکرر با امام داشتم در چند مورد حضرت امام از من سراغ آقای جمی را می‌گرفت و احوالش را جویا می‌شد.

آقا محسن می‌گفت: در برخی مقاطع جنگ از جمله در مقطع حساسی مانند عملیات «والفجر 8» که با عبور از رودخانه وحشی و پر جزر و مد «اروند» در میان بهت و حیرت کارشناسان نظامی دنیا به فتح بندر فاو عراق انجامید و عملیاتی بود که باید در آن از غافلگیری کامل استفاده می‌کردیم دست به دامان این مرد شدم. چون با وجود آن همه آدم ساکن در شهر امکان کار اطلاعاتی و آماده سازی مقدمات عملیات نبود و تخلیه ناگهانی مردم هم خود بخود از وقوع عملیاتی در آینده‌ای نزدیک خبر می‌داد. آقای جمی تا این مطلب را از من شنید گفت من این مشکل را کاملا حل می‌کنم و شما از این بابت هیچ نگرانی نداشته باشید. بعد در مدتی کمتر از یک ماه سران متنفذ محلات و عشایر را تک تک خواست و بی آنکه اصل قضیه را با آنها در میان بگذارد تخلیه شهر را از مردم ممکن ساخت.

دکتر علایی هم می‌گفت: برای درک شناخت نقش جمی باید دید اگر دشمن بعثی جزیره آبادان را بعد از محاصره آن می‌گرفت در وضعیت جنگ چه پیش می‌آمد و افزود اگر جمی نبود و آبادان اشغال می‌شد کار باز پس گیری این جزیره بسیار سخت و ناممکن می‌شد. سردار سپس به نمونه‌هایی اشاره کرد از ده هزار اسلحه در جعبه گذاشته و گریس خورده‌ای که بعث عراق در خرداد سال 58 بین نیروهای عشایر مرزی ما پخش کرد و سپاه خوزستان در دزفول و خرمشهر و آبادان و... آنها را کشف کرد که برای نمونه فقط سه هزار قبضه آن را سپاه دزفول از عشایری که داوطلبانه این اسلحه‌ها را برای تحویل می‌آوردند تحویل گرفته بود.

دکتر علایی می‌گفت اگر دشمن بعثی خود را در محور جنوب به کارون و بهمنشیر می‌چسباند و از طرف دیگر جاده ‌اندیمشک به اهواز را قطع می‌کرد و در شمال خود را به دوکوهه می‌رساند کار خوزستان تمام بود. اما این جمی بود که در کنار رزمندگان جلوی این هدف ایستاد و با نجات آبادان که در اجابت فرمان قاطع امام صورت گرفت که حصر آبادان باید شکسته شود دشمن را ناکام نمود.

آیت الله جمی

سردار علایی از سادگی «جمی» گفت و از این که به رغم برخورداری از آن همه امکانات در شهر و بندر نفتی آبادان با یک پیکان دست دوم که متعلق به برادرش رسول بود در شهر تردد می‌کرد و هر ساعتی را در جایی بود. گاهی در کنار برادران ارتش و ساعتی بعد در کنار برادران سپاه و پس از آن در سرکشی به نیروهای مردمی در سطح شهر و پس از آن حضور در فرمانداری آبادان یا در رادیو آبادان تا برای رزمندگان مستقر در آبادان و جبهه‌های پیرامونش پیام ایستادگی و مقاومت بدهد.

این نوشته را طاقت بیان منزلت جمی نیست. همو که به رغم آن همه نقش و منزلتی که در جنگ داشت و اهمیتی که امام برای او قائل بود پس از آنکه با رای بالای مردم متدین و قدرشناس خوزستان در دو دوره مجلس خبرگان حضور یافت در دور سوم کسانی که نمی‌دانم دست انتقام خدا با آنها با این سیاست بازیهایشان در این سالها چه خواهد کرد چون لابد مواضع او را همسو با خود نمی‌دیدند بهانه امتحان از او را برای حضور در سومین دوره مجلس خبرگان پیش کشیدند تا این پیرمرد تحصیل کرده در نجف را بیازارند و از صحنه برانند و کاری کنند که او خود از حضور در این عرصه صرف نظر کند.

سخن کوتاه باید. این نوشته را با ذکر مختصری از روز نوشت 13 آبان آیت الله جمی در سال 59 که درباره شهادت برادرش رسول است به پایان می‌برم و امیدوارم استاندار فعلی خوزستان، جناب آقای حجازی، که آبادانی است و قدر و منزلت جمی را بیش از من و ما در تاریخ مقاومت آبادان سرفراز می داند در جهت قدر شناسی از آیت الله جمی و در راستای ماندگاری نام نورانی او با هماهنگی وزارت راه در اقدامی ستودنی نام مبارک این اسطوره جهاد و پارسایی و مقاومت را بر فرودگاه بین المللی آبادان بنهد و دین خود را به جمی ادا کند.

دو قسمت از روز نوشته های آیةالله جمی:

13/8/1359

"ساعت نزدیک 12 بود از رادیو آمدیم ستاد هماهنگی فرمانداری. عبدالرسول پایین ایستاد. من رفتم بالا سری بزنم دیدم آقای دکتر ـ عباس ـ شیبانی پای تلفن نشسته و مشغول صحبت است. پهلوی او نشستم. شاید دقیقه ای طول کشید که صدای انفجاری وحشتناک تمام شیشه ها ی در و پنچره را خرد کرد. بی اختیار از اتاق بیرون آمدیم. در خیابان فریاد آقای حجازی بلند بود. به سرعت پایین آمدم. خیابان وضع وحشت انگیزی داشت. سطح خیابان مملو از شیشه خرده هایی بود که از در و پنجره عمارت های مجاور ریخته بود. آقای صابری یکی از اعضای فعال جهاد سازندگی را دیدم که ترکش بمب خورده و پشت رل ماشین در حال اغماست. آمدم جنب اتومبیل برادرم رسول دیدم رسول افتاده غرق خون. دل و روده هایش بیرون ریخته. مثل اینکه یک دستش هم قطع شده و دردم جان داده. نگاهی به برادر شهیدم کردم و استرجاعی ـ انا لله وانا الیه راجعون  ـ بر زبان جاری کردم. نوش جانش باد نعمت شهادت.

چند دقیقه جسد بی جان و غرقه در خون برادرم در سطح خیابان افتاده بود تا ماشینی آمد و او را به سردخانه انتقال داد... او گذشته از اینکه برادرم بود برای من دوست و رفیقی شفیق و صمیمی بود. در امور زندگی فوق العاده به من کمک می کرد. همیشه سعی داشت کوچکترین حرکتی که مایه رنجش خاطرم شود از او سر نرند. همفکرم بود. نه تنها مقلد که مثل عموم مقلدین امام شیفته و شیدای امام امت بود و در این خط حرکت می کرد. بیش از یک سال در سلول های ساواک محمدرضا پهلوی گذراند... فراقش قطعا صعب و دشوار است ... من که جز خیر و سعادت و کمال او چیز دیگری نمی خواهم چرا از مرگش ناراحت باشم؟ باید خوشحال باشم که برادر عزیزم به چنین مقامی نایل آمد... امروز که رسول شهید شد، ماشینش هم از کار ایستاد. ما هم فعلا وسیله نقلیه ای نداریم نتوانستیم به مسجد ـ قدس ـ برویم همین جا ـ خانه ـ نماز خواندیم... امشب نتوانستیم به مسجد برویم. چه اینک رسول نداشتیم که ما را به مسجد ببرد. ... امشب هم گذشت البته با صدای شلیک توپ و خمپاره  و کاتیوشا و مسلسل از هر دو جبهه...

آیت الله جمی

15/8/1359

امروز تمام فکرم این است که برادرم رسول را به منزل جدیدش منتقل و در کنار شهدا خاکش کنم... حدود هفت هشت نفری از دوستان در منزل جمعند که آمده اند جنازه را با هم به قبرستان ببریم... جاده شهر به قبرستان نوعا زیر شلیک خمسه خمسه و خمپاره است به اضافه اینکه وسیله نقلیه ای هم نیست و اگر وسیله ای یافت شود وسیله حرکتش که بنزین باشد نیست... وضع جسد شکم به کلی پاره شده دل و روده ها بیرون ریخته یک دست بکلی از بدن قطع شده. دست قطع شده را روی سینه گذاشته بودند. دست دیگر هم از بالای کف دست آویزان و پاره پاره شده بود. خون از بدن می آمد. آقای شاکری او را تیمم داد. گرچه خودم قبلا با دفتر امام تماس گرفته و درباره شهدایی مثل رسول که در کوچه و خیابان و منازل مورد اصابت خمپاره واقع شده و کشته می شوند پرسیده بودم و امام فرمود که همگی شهیدند و احتیاج به غسل ندارند... بر جسد غرقه به خونش با همان عده قلیلی که حاضر بودند نماز خواندم و تحویل خاکش دادم. ...و چه خوشبخت رسول و آن برادرانی که چون رسول ما با بدن های قطعه قطعه شده از خمپاره و خمسه خمسه های صدام کافر به دیدار حق می شتابند.


نویسنده: غلامعلی رجایی

منبع: تابناک