تبیان، دستیار زندگی
مقام معظم رهبری که تشریف آوردند، دو ساعت ماندند و از فضایل امیرالمؤمنین(ع) و مسائل دیگر می گفتند و ایشان به وجد آمده بودند.
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

نمود ارادت تمام

عالمی که در بستر بیماری با شنیدن فضایل امیرالمؤمنین(ع) به وجود آمد

آیت‌الله محسن حیدری نماینده کنونی و پیشین استان خوزستان در مجلس خبرگان رهبری، از شاگردان دیرین آیت‌الله خزعلی به شمار می رود. او از منش استاد ارجمند خویش گفتنی‌های فراوانی دارد که شمه‌ای ا زآن را درگفت وشنود پیش روی بیان داشته است. امید آنکه مقبول افتد.

آیت‌الله محسن حیدری

*طبعا اولین پرسش ما در این گفت وشنود،اولین خاطره آشنایی شما با مرحوم آیت‌الله خزعلی است و اینکه این آشنایی چگونه ادامه یافت؟

بنده افتخار شاگردی مرحوم آیت الله خزعلی (رضوان الله تعالی علیه) را هم در حوزه علمیه قم و هم در دانشگاه تهران در بخش تفسیر قرآن داشتم، اما اصل ارتباط و آشنایی ما با آن بزرگوار به سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی برمی‌گردد.

*در چه سالی؟

از سال 1355، 1356 به بعد، از نزدیک با ایشان آشنا شدم. البته قبل از آن هم اسم ایشان را شنیده بودم. من طلبگی را از سال 1350 شروع کردم و در آن دوره، ایشان یکی از چهره‌های برجسته روحانیت مبارز و از شاگردان مخلص حضرت امام و در بین انقلابیون و طلاب،بسیار مطرح بودند. منبرهای ایشان در اهواز که معمولا در حسینیه اعظم و عباسیه و مراکز دیگر برگزار می‌شد، مخصوصاً در سال‌های 1356 و 1357، فوق‌العاده معروف بودند و در واقع ایشان در آبادان، خرمشهر، اهواز و شهرهای دیگراستان خوزستان، مرتباً منبر می‌رفتند.

*چه شد که ایشان تعلق خاصی به استان خوزستان پیدا کردند و در اینجا فراوان منبر می‌رفتند؟

این موضوع به سال‌های 1340 و 1342 برمی‌گردد که حضرت امام مبارزات‌شان را شروع کردند و ایشان یکی از شاگردان معتقد به راه امام بودند. البته ایشان از زمان مرحوم آیت‌الله بروجردی روحیه انقلابی داشتند. خود ایشان در خاطرات‌شان نقل کرده‌اند که در زمان آیت‌الله بروجردی و قبل ازآغاز نهضت امام، به شهر رفسنجان در استان کرمان رفته و سخنرانی کرده و متعرض شاه شده و از او انتقاد کرده و ایشان را دستگیر و مرحوم آیت‌الله بروجردی تلاش بسیاری برای رهایی ایشان کرده بودند. ایشان نقل می‌کردند: وقتی به قم برگشتم، اول به بیت آیت‌الله بروجردی رفتم و ایشان استقبال کردند و فرمودند: «از وقتی خبر دستگیری شما را شنیدم، تب کردم! و حالا که شما برگشتید، حالم بهتر شد» ایشان می‌گفتند:« عذرخواهی کردم و گفتم: ببخشید آقا! شما را گرفتار کردم. ایشان فرمودند: نه، شما به وظیفه خودتان عمل کردید، ما هم به وظیفه خودمان عمل کردیم» بنابراین ایشان از قبل روحیه انقلابی داشتند، لذا وقتی امام نهضت‌شان را آغاز کردند، با ارتباطاتی که مؤمنین آبادان، اهواز و شهرهای دیگر خوزستان با ایشان داشتند، به این استان دعوت‌شدند و ایشان هم به عنوان مبلّغ و روحانی می‌آمدند و مسائل انقلابی و آرای امام را مطرح می‌کردند و به این ترتیب بین ایشان و مردم خوزستان علقه فوق‌العاده‌ای ایجاد شد. ایشان به‌حدی در انقلاب محوریت داشتند که قبل از بازگشت حضرت امام از پاریس به تهران، مرحوم آیت‌الله مطهری به ایشان گفته بودند: بنا شده است شما به عنوان یک روحانی و پدر شهید بیایید و به امام خیر مقدم بگویید. ایشان پاسخ داده بودند: وضعیت‌ام درخوزستان به‌گونه‌ای است که حتی یک روز هم نمی‌توانم از این استان غیبت کنم و باید باشم، چون شیرازه کار به هم می‌ریزد! آیت الله مطهری حدود یک ساعت تلفنی با ایشان بحث کرده بودند که ایشان را قانع کنند و نتوانسته بودند و آیت‌الله خزعلی گفته بودند: خودتان خیر مقدم بگویید، من باید در اینجا در این سنگر باشم. بنده در آن موقع طلبه جوانی بودم و تقید داشتم در اکثر جلساتی که در محضر ایشان تشکیل می‌شد، شرکت کنم.

*اشاره کردید به حضورتان در درس تفسیر ایشان دردوران پس از انقلاب در حوزه علمیه قم.با توجه به اینکه ایشان از قبل از انقلاب هم سابقه تدریس تفسیر قرآن در قم را داشتند،چه شد که بعد از انقلاب مجددا این درس را در حوزه قم آغاز کردند؟

ما علاوه بر دروس فقه و اصول که شروع کرده بودیم، وقتی در حوزه علمیه قم بخش تخصصی تفسیر و علوم قرآنیِ سطح 4 اعلام شد، ما هم باکمال علاقه شرکت کردیم و یکی از اساتیدی که به عنوان مفسر قرآن دعوت شده بودند ـ البته ظاهراً خود بنده پیشنهاد داده بودم که آیت‌الله خزعلی را به عنوان مدرس معرفی کنند ـ ایشان بودند. ریاست حوزه درآن دوره با حضرت آیت‌الله‌العظمی مکارم شیرازی بود.به هرحال ایشان را دعوت کردند و ما دیدیم که در تفسیر، تقریباً سبک مرحوم علامه طباطبایی را داشتند.

*در چه سالی؟

سال 1370، 13 سال پس از پیروزی انقلاب. علاوه براین در سال‌های 1368 و 1369،یعنی در دورانی که کارشناسی ارشد را در دانشکده الهیات دانشگاه تهران می‌گذراندم، یکی از اساتید ما در آنجا ایشان بودند و علقه استاد و شاگردی بین ما، از همان سال 1368 آغاز و بعدها در قم بیشتر شد. مرحوم آیت‌الله خزعلی علاوه بر فقاهت و تبحر در علوم قرآنی و تفسیر، ویژگی‌های برجسته علمی و شخصیتی فراوانی داشتند. موقعی که در سال 1370 خدمت ایشان تفسیر می‌خواندیم، می‌فرمودند: «آن وقتی که مرحوم علامه طباطبایی تفسیر المیزان را می‌نوشتند، گاهی می‌رفتم و ان‌قلت‌هایی می‌کردم و ایشان خیلی خوش‌شان می‌آمد و می‌گفتند: خواهش می‌کنم بیا و برای نوشتن المیزان کمکم کن، اما من آن موقع در مباحث فقهی ای که آیت‌الله بروجردی مطرح می‌کردند مستغرق بودم و وقتی برای غیرِ فقه و اصول نمی‌گذاشتم، ولی هر وقت با علامه طباطبایی دیدار می کردم، ایشان بسیار مرا تشویق می‌کردند که با ایشان همکاری کنم» لذا در عین حال که عنایت خاصی به آراء تفسیری علامه طباطبایی داشتند، در جایی که به نظرشان می‌آمد که مثلاً ای کاش علامه مطلب را اینطور می‌نوشت، نقادی‌های خود را هم در باره تفسیر المیزان مطرح می‌کردند.

*تفاوت ایشان با علامه طباطبایی یک مقدار بر سر فلسفه هم بود، چون ایشان مشهدی و یک مقدار تحت تأثیر «مکتب تفکیک» بودند.اینطور نیست؟

بله، ایشان بزرگان مکتب تفکیک را مورد تجلیل قرار می‌دادند. علمایی مانند حاج شیخ مهدی اصفهانی،مرحوم آشیخ مجتبی قزوینی و آسید موسی زرآبادی و... از اینها غالباً با احترام و تجلیل یاد می‌کردند، امادر عین حال به مشرب حضرت امام و علامه طباطبایی هم معتقد بودند. در سال 1380 که در باره تأسیس «بنیاد بین‌المللی الغدیر» به خوزستان تشریف آوردند و می‌خواستند در خوزستان هم شعبه‌ای را تأسیس کنند، ریاست‌اش را به آیت‌الله موسوی جزایری نماینده ولی‌فقیه در خوزستان دادند و بنده به عنوان قائم‌مقام این بنیاد انتخاب شدم که تا به حال هم در خدمت این نهاد هستم.با افزایش اینگونه ارتباطات علقه ما هم بیشتر شد و مخصوصاً در سال 1385 که به عنوان عضو مجلس خبرگان از خوزستان انتخاب شدم، ارتباط ما صورت همکاری پیدا کرد. ایشان درآن دوره نماینده خراسان دراین مجلس بودند.

در ادواری که کتبی در زمینه ولایت امیرالمؤمنین(ع)، ولایت ائمه(ع)، ولایت فقیه و مسائل مختلف به نگارش درمی آوردم، به ایشان تقدیم می‌کردم و ایشان با دقت مطالعه می‌کردند و بسیار عنایت داشتند که مرا تشویق کنند، از جمله وقتی که «حزب علوی و حزب اموی» را که تفسیر موضوعی نهج‌البلاغه است، نوشتم ایشان به‌ قدری مشعوف شده بودند که فرمودند:« باید به اهواز بیایم و به منبر بروم و از شما به خاطر این کتاب تجلیل کنم». درباره قضایای مرتبط به فتنه 88 که بنده سخنرانی‌های بسیار صریح و قاطعی در مورد حامیان فتنه کردم...

*در اهواز؟

در خود مجلس خبرگان به عنوان نطق قبل از دستور، در سال‌های 1388 و 1389، ایشان خیلی ابراز لطف و عنایت می‌کردند. با اینکه با ویلچر رفت و آمد می‌کردند، وقتی از تریبون پایین می‌آمدم، جلو می‌آمدند و احسنت می‌گفتند و می‌فرمودند:« محکم بایست و مبادا این خط را رها کنی. این خطی که شما در پیش گرفته‌ای، یعنی تهاجم به فتنه و فتنه‌گران خط درستی است و باید ادامه بدهی» و خلاصه این تشویق‌های ایشان ادامه داشت. ایشان در قبال فتنه موضع بسیار صریح و قاطعی داشتند و کسانی را که علیه فتنه صحبت می‌کردند، بسیار تشویق می‌کردند. خودشان هم در دفاع از نظام ورهبری همیشه پیشگام بودند. گاهی در مجلس خبرگان، با اینکه وضع مزاجی ایشان اجازه نمی‌داد، ولی با سوز و اخلاص خاصی نطق پیش از دستور ایراد و از مقام معظم رهبری  تجلیل و نسبت به ایشان ابراز ارادت می‌کردند. غیر از اجلاسیه آخر که بیمار بودند، در همه اجلاسیه‌ها حضور می‌یافتند و خصوصاً مقید به دیدار با آقا بودند

*قاعدتا شما ازاین دوران طولانی ارتباط با آیت الله خزعلی،خاطرات فراوانی دارید که هم نمایانگر شان علمی و عملی ایشان است وهم جنبه آموزنده دارد.شنیدن بخش هایی از آنها در این مقام برای ما مغتم است؟

بله،خاطرات زیادی از ایشان در ذهن‌ام هست.اما بهتر است خاطره‌ای را که خود ایشان برایم تعریف کردند را برایتان نقل می‌کنم. فرمودند:« بچه‌های اهواز در سال 1369 در روز سالگرد امام از من خواستند به اهواز بیایم و در حسینیه اعظم سخنرانی کنم. بچه‌های شوشتر هم متوجه شدند و آمدند و گفتند: بعد از اهواز به شوشتر هم بیایید. گفتم به یک شرط به شوشتر می‌آیم که شما وقت ملاقاتی از آیت‌الله آشیخ محمدتقی شیخ شوشتری برایم بگیرید. به این شرط می‌آیم که اول با ایشان ملاقات کنم، بعد منبر می‌روم، در غیر این صورت منبر نمی‌روم! وقتی به اهواز رسیدم، بچه‌های شوشتر آمدند و گفتند: بسم‌الله! وقتی به شوشتر رسیدیم، گفتم: ملاقات چه شد؟ گفتند: ببخشید، هرچه تلاش کردیم، اجازه ندادند و موافقت نکردند! گفتم: من سخنرانی را به صورت مشروط قبول کردم وحالا که شرط محقق نشده، باید برگردم! گفتند:برگزاری مجلس از قبل اعلام شده است و جمعیت دارند می‌آیند! گفتم: بیایند، تا ملاقات صورت نگیرد، من منبر نمی‌روم! وقتی دیدند کاملاً جدی حرف می‌زنم و دارم برمی‌گردم، گفتند: چند دقیقه صبر کنید تا ما آخرین تلاش‌مان را هم بکنیم. آخرین تلاش‌شان را کردند و موافقت حاصل شد و خدمت حاج شیخ رفتیم. البته حال نداشتند و خوابیده بودند.

*احتمالا مرحوم علامه شوشتری به خاطر کسالت وقت نداده بودند.اینطور نیست؟

همین‌طور است، چون ایشان همسن حضرت امام و متولد 1320. قمری بودند و بالای 90 سال سن داشتند. آیت‌الله خزعلی می‌گفتند:« مرابه مرحوم آیت الله شوشتری معرفی کردند، ولی ایشان به اصطلاح خیلی تحویل نگرفت، یعنی در واقع نشناخت و عادی احوالپرسی کرد. موقعی که داشتم می‌رفتم، به مرحم شیخ گفتند: ایشان را نشناختید؟ گفت: خیر! گفتند: ایشان فلان کس و حافظ قرآن، نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه هستند...

*یعنی فقط ایشان راتنها به جایگاه علمی شان معرفی کرده بودند ونه مناصب سیاسی؟

بله،به ایشان فقط جنبه علمی آیت‌الله خزعلی را یادآوری کردند. ایشان در نقل این خاطره ادامه دادند که:« وقتی آیت‌الله شوشتری این را شنیدند، از جا بلند شدند و در رختخواب نشستند و با دست اشاره کردند بگویید برگردد. بچه‌ها دویدند و گفتند: حاج شیخ می‌گوید برگردید. وقتی برگشتم، حاج شیخ خیلی تحویل گرفت و گفت: ببخشید آقا! شما را نشناختم. نمی‌دانستم حافظ قرآن، نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه هستید. از شما خواهشی دارم. گفتم: امر بفرمایید. ایشان گفت: من قرآنی دارم که همیشه آن را می‌خوانم و وصیت کرده‌ام آن را همراه‌ام دفن کنند. خواهشی دارم در حاشیه قرآن‌ام اسم خود را بنویسید و امضا کنید که می‌خواهم در عالم برزخ به آن افتخار کنم!» می‌گفتند: «طبق خواسته ایشان اسم‌ام را نوشتم و امضا کردم». از این خاطره بسیار به وجد آمده بودند.

*از آخرین خاطراتی که خودتان با ایشان داشتید، بفرمایید؟وضعیت ایشان را درماههای پایانی حیات چگونه دیدید؟

همانطور که عرض کردم، خاطرات زیاد داشتیم، ولی آخرین خاطره‌ای که دارم به یکی دو هفته قبل از رحلتشان برمی‌گردد، مقارن با اجلاسیه شهریور سال 1394. پس از آن ایشان بستری شدند و دیگر نتوانستند به فعالیت های خودشان برسند. بعد از اتمام اجلاسیه با آقازاده‌شان هماهنگ کردم و برای عیادت به منزلشان رفتم. وقتی رسیدم، موقع نماز مغرب بود. ایشان روی تخت خوابیده بودند و نماز می‌خواندند والبته  پسرشان آقا محسن، نماز را به ایشان تلقین می‌کرد. قدرت سخن گفتن نداشتند. نماز مغرب را خواندند و به ایشان سلام کردم. خوشبختانه مرا شناختند و تبسم کردند. چند دقیقه‌ای ماندم و احوال‌شان را پرسیدم و دیدم مناسب نیست خیلی زیاد بمانم و خداحافظی کردم که بروم. آقا محسن پرسید: «چرا می‌خواهید زود بروید؟» جواب دادم: «وضعیت استاد جوری است که باید استراحت کنند» گفت: «نه، اتفاقاً ایشان خیلی خوشحال می شوند که کسی به عیادتشان بیاید و برایشان از فضایل و مناقب امیرالمؤمنین(ع) بگوید. بسیار به وجد می‌آیند» اتفاقاً کتاب «چرا شکسته شد؟» را با خودم آورده بودم. به این بهانه رفتم و گفتم: «آقا! این کتاب  درباره بیعت با امیر مومنان(ع) است.» بسیار به وجد آمد. شروع کردم به بیان خلاصه کتاب. همین‌طور که می‌گفتم اشک‌شان جاری شد و تبسم کردند. سامعه‌شان بسیار قوی بود و خوب هم می‌دیدند و عینک هم نمی‌زدند، اما قدرت نطق نداشتند. سه ربع ساعتی خلاصه کتاب را برای‌شان بیان کردم. راست‌اش خجالت کشیدم آن‌قدر ماندم و تصمیم گرفتم بروم. آقا محسن گفت: «بیشتر می‌ماندید» گفتم: «هم خودم خسته شدم، هم خجالت کشیدم این‌قدر ماندم» گفت: «نه، مقام معظم رهبری که تشریف آوردند، دو ساعت ماندند و از فضایل امیرالمؤمنین(ع) و مسائل دیگر می‌گفتند و ایشان به وجد آمده بودند» مهم‌ترین چیزی که ایشان را سر حال نگه می‌داشت، بیان فضایل ومناقب امیرالمؤمنین(ع) بود. ایشان شیفته و شیدای مولا بودند. این ویژگی بسیار برجسته ایشان بود.

در جلسه آخری که با مقام معظم رهبری داشتیم، از مرحوم آیت‌الله واعظ طبسی و مرحوم آیت‌الله خزعلی یاد کردند. در باره آیت‌الله خزعلی این جمله را فرمودند که: ایشان امتحان بسیار سختی داد و سربلند بیرون آمد. در جریانات فتنه 88 و مشکلات نزدیکان و بستگان، تا آخر پای انقلاب ایستاد و حرف‌هایی زد که فقط در سینه و نوشته‌های من هست. البته ایشان حرف‌هایی را در باره پسرشان و تبری از او علنی کرده و اعلامیه داده بودند، ولی آقا می‌فرمودند: بعضی از حرف‌ها را فقط پیش من زده بودند که فقط در سینه، مکتوبات و خاطرات‌ام هست.

*ایشان در مورد پسرشان با شما که تا این حد با ایشان صمیمی بودید، حرفی نزده بودند؟

هر وقت این بحث پیش می‌آمد، مراتب انزجار و تنفر خودشان را بیان می‌کردند. از بعضی از بزرگان هم شنیدم ایشان وصیت کرده بودند: وقتی مُردم حق ندارد در تشییع‌ام شرکت کند!هرچند که متاسفانه این اتفاق افتاد اما ایشان به هر حال منع کرده و گفته بودند: راضی نیستم! گاهی اوقات به خاطر آیت‌الله خزعلی آزادش می‌کردند، ایشان می‌گفت:« این بدترین شکنجه برای‌ من است. ابداً به خاطر من به او رحم نکنید. اگر لازم است زندانی یا تبعیدش کنید. از او متنفر و منزجر هستم. معنا ندارد به خاطر من ملاحظه کنید و قانون را اجرا نکنید. من بیزار و متبرّی هستم». بارها و بارها به مسئولین می‌گفتند:« حق ندارید به خاطر من ملاحظه او را بکنید. ابداً».

منبع: خبرگزاری فارس

این مطلب صرفا جهت اطلاع کاربران از فضای رسانه‌ای بازنشر شده و محتوای آن لزوما مورد تایید تبیان نیست .