تبیان، دستیار زندگی
بعد یک داستانی را نقل فرمودند که: «چندی قبل فردی پیش من آمد و گفت که از علم وقت ملاقات گرفته. این فرد مورد اعتماد من بود. اسلحه‌اش را گذاشت جلوی من و گفت اگر امر بفرمائید، من به دفتر کارش می‌روم و این جنایتکار را می‌زنم. من همان وقت هم به او گفتم صلاح نیس
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

خاطره ای جالب آیت الله انواری

خاطره ای جالب از ایه الله انواری

وارد که شدم، مرحوم حاج قا مصطفی خیلی تعجب کرد که من ن موقع شب نجا چه می‌کنم و گفت: «می‌گذاشتی صبح می‌مدی.» گفتم: «نمی‌شد و باید می‌مدم.» پرسید: «کارت خیلی لازم است؟» گفتم: «بله. باید سریع به تهران برگردم.» گفت: «قا خواب است.» گفتم: «اگر زحمت نباشد، نیم ساعت بیشتر کار ندارم.» ایشان متوجه شد که مسئله مهمی است.

مرحوم آیت الله انواری یکی از پرسابقه ترین روحانیان مبارز بود که به اتهام ترور حسنعلی منصور، نخست وزیر محمد رضا شاه، حدود 13 سال حبس بودند، آنچه در پی می آید بخش کوتاهی از اظهارات آیت الله انواری است.

در مقطعی که انجمن های ایالتی و ولایتی در هیئت دولت تصویب شد، ایشان امامت جماعت مسجد «چهل‌تن» در بازار تهران را عهده‌دار بود و با سخنرانی در هیئت های مذهبی به روشنگری و تبیین مسائل مختلف سیاسی پرداخت و در شناساندن شخصیت امام خمینی و ترویج نظریات ایشان بین مردم تهران فعالیت چشمگیری داشت. همچنین حامل نامه امام (ره) به محسن حکیم در نجف در خصوص طرح انقلاب سفید و توطئه‌های پی‌درپی رژیم شاه بود. در جریان قیام پانزده خرداد و دستگیری امام، بسیاری از علمای طراز اول حوزه‌های علمیه قم، مشهد و سایر شهرستان ها در اعتراض به اقدامات رژیم به تهران مهاجرت کرده و رسماً خواستار آزادی بی‌قید و شرط امام شدند.

جمعیت مۆتلفه اسلامی وقتی تصمیم گرفت شکل مبارزه‏اش را عوض کند و جنبش مسلحانه را در دستور کار خود قرار دهد به همین منظور از آیت الله انواری بعنوان رابط بین شورا و کمیته مرکزی مۆتلفه و نماینده امام خواستند تا اجازه شرعی جنبش مسلحانه را از امام خمینی(ره) اخذ کند.  در ادامه خاطره جالب آیت الله انواری را در این باره تقدیم شما می‏کنیم:

"... حاج صادق امانی نزد من آمدند و گفتند ما به این نتیجه رسیده‌ایم که دیگر اعلامیه و هشدار دادن فایده ندارد و باید دست به عمل مسلحانه بزنیم و چون مسئله خون و جان کسی در کار است، از امام اذن می‌خواهیم.

من قول دادم که هفته بعد به قم می‌روم و خدمت امام مشرف می‌شوم و مسئله را مطرح می‌کنم. حدود ساعت 11شب بود که به قم رسیدم و خدمت امام مشرف شدم. خدا رحمت کند مرحوم حاج آقا مصطفی را. رفتم دیدم ایشان و آقای خلخالی و آقای توسلی و آقای صانعی در بیرونی گعده کرده‌اند و دارند صحبت می‌کنند. امام هم در اندرونی و شاید هم خواب بودند.

آقائی هم که از دوستان من و از مقلدین امام بود، می‌خواست خدمت ایشان برسد و مقداری وجوهات و سهم امام به ایشان بدهد. آن روزها ماشین خیلی کم بود و آن دوست ما هم ماشین داشت و گفت بعد از جلسه می‌آیم و شما را می‌برم و با هم آمدیم.

وارد که شدم، مرحوم حاج آقا مصطفی خیلی تعجب کرد که من آن موقع شب آنجا چه می‌کنم و گفت: «می‌گذاشتی صبح می‌آمدی.» گفتم: «نمی‌شد و باید می‌آمدم.» پرسید: «کارت خیلی لازم است؟» گفتم: «بله. باید سریع به تهران برگردم.» گفت: «آقا خواب است.» گفتم: «اگر زحمت نباشد، نیم ساعت بیشتر کار ندارم.» ایشان متوجه شد که مسئله مهمی است.

ما نشستیم و ایشان به اندرونی رفت. شاید ربع ساعت طول کشید که گفتند بفرمائید. من احساس کردم که امام در حال استراحت بوده‌اند و ایشان را بیدار کرده‌اند. تابستان و هوا هم بسیار گرم بود. ایشان روی تخت نشسته بودند. رفتم خدمتشان و اولین مسئله‌ای که مطرح کردم، مسئله آن آقا بود. گفتم: «ایشان از دوستان ما هستند و مقداری بدهی دارند و آمده‌اند خدمت شما که بپردازند.» بقچه‌ای هم دست دوست ما بود که در آن پول گذاشته بود.

من ناراحتی امام را از خلال یک جمله‌شان احساس کردم که مثلاً حالا چه وقت دادن وجوهات است و می‌شد به بعد موکول شود. ایشان تصور فرمودند که مطلب همین است و رو کردند به آن شخص و به بنده بذل محبت فرمودند و گفتند: «ایشان نماینده من هستند. پول را به ایشان می‌دادید، به من می‌رسانند.» یعنی که چرا این همه راه، آن هم ساعت 11شب، آن هم شب‌های تابستان به اینجا آمدید؟

من دیدم در حضور آن شخص که نمی‌توانم بگویم برای وجوهات خدمتتان نیامده‌ام، لذا گفتم: «ایشان اشتیاق زیارت شما را داشتند و می‌خواستند از شما استدعا کنند برایشان دعا بفرمائید که توفیق خدمتگزاری به اسلام و مسلمین را داشته باشند.» امام هم دعا کردند. پول را دستگردان کردم و خدمت امام گذاشتم و به آن آقا هم گفتم بفرمائید بیرون.

وقتی آن آقا رفت به امام عرض کردم: «آقا! من برای این مسئله نیامده‌ام. این مقدار که می‌فهمیدم که در چنین وقتی نباید مزاحم شما بشوم. مسئله مهم‌تر از این حرف‌هاست. من باید امشب برگردم و فردا صبح اول وقت پاسخ شما را برسانم و مسئله این است که آقای حاج صادق امانی از کمیته مرکزی مۆتلفه اسلامی نزد من آمده و چنین مسئله‌ای را مطرح کرده.» امام فرمودند: «نه، حالا این کارها زود است. اگر ما این کارها را شروع کنیم به ما می‌گویند که اینها منطق نداشتند و دست به ترور زدند.»

خوب یادم هست که شب پنجشنبه بود. ایشان به‌شدت تأکید فرمودند: «شما برگردید تهران و صبح زود، اول وقت بروید و از قول من به حاج صادق بگوئید که این کار الان صلاح نیست. بگذارید موقعش که شد، خود من به شما می‌گویم.»

بعد یک داستانی را نقل فرمودند که: «چندی قبل فردی پیش من آمد و گفت که از علم وقت ملاقات گرفته. این فرد مورد اعتماد من بود. اسلحه‌اش را گذاشت جلوی من و گفت اگر امر بفرمائید، من به دفتر کارش می‌روم و این جنایتکار را می‌زنم. من همان وقت هم به او گفتم صلاح نیست. ما منطق داریم، حرف داریم. بگذارید دنیا بفهمد ما داریم چه می‌گوئیم. اگر دست به این کارها بزنیم، اینها علیه ما تبلیغات خواهند کرد، در حالی که مبارزات ما منطقی و مکتبی است. دست به این کارها بزنیم، به ضرر ما تمام می‌شود».

همان شبانه به تهران برگشتم و صبح زود به خیابان صاحب‌جمع به حجره حاج صادق امانی رفتم و گفتند در انبار است و به خیابان بعدی رفتم و گفتم که دیشب قم بودم و موضوع را با آقا مطرح کردم و ایشان فرمودند فعلاً صلاح نیست. این آقایان هم که خود را موظف می‌دانستند از دستورات امام تخلف نکنند و چیزی نگفتند..."

در پی اعدام انقلابی حسنعلی منصور؛ توسط مأمورین اطلاعات شهربانی دستگیر و روانه بازداشتگاه شد. دادگاه، وی را به اتهام برهم زدن اساس حکومت، قتل نخست‌وزیر و... به 15 سال حبس با اعمال شاقه محکوم نمود.

با اعلام محکومیت انواری، برخی از بزرگان نظیر آیت‌الله محسن حکیم، آیت‌الله اسدالله مدنی، محمدتقی فلسفی و ... با ارسال نامه و تلگراف و یا ملاقات حضوری با مسۆلین خواهان آزادی ایشان شدند ولی تمام این تلاشها بی نتیجه ماند.

آیت‌الله، بیشترین دوران محکومیت خود را در زندان قصر سپری نمود. در زندان نیز با تشکیل جلسات مختلف و کلاس درس به وظیفه و رسالت خود که روشنگری و نشر معارف دینی بود ادامه داد. ساواک، وی را یکی از محرکین اصلی زندانیان سیاسی در زندان قلمداد می‌کرد. انواری از جمله کسانی بود که به ماهیت منافقانه اعضای سازمان مجاهدین خلق پی برد و پس از اعلام رسمی تغییر ایدئولوژی از سوی آنان به مخالفت با آنان پرداخت.

ابوالقاسم سرحدی‌زاده درباره خصوصیات شخصی انواری می‌گوید: «صدای خنده آقای انواری همیشه به من امید و استقامت می‌داد و می‌دهد. شما نمی‌دانید این خنده‌ها در دوران طولانی زندان چه نعمتی بود...»

آیت‌الله مهدوی کنی هم می‌گوید: «آیت‌الله انواری همیشه مورد احترام علما بودند و به اطرافیان خود روحیه و نشاط می‌دادند. همه ایشان را قبول داشتند، ایشان یکی از محبوب‌ترین افراد و همیشه به دنبال حل مشکلات مردم بودند و هر کس که به ایشان مراجعه می‌کرد از او رد نمی‌شنید.»

آیت‌الله محی‌الدین انواری اواسط بهمن 1355 به همراه جمعی از همرزمانش از زندان آزاد شد و مجدداً مبارزه را پی گرفت و به عنوان عضو روحانیت مبارز در شکل‌گیری جریانات سال های 56 و 57 سهیم بود و در ارتباط با مسائل انقلابی به فرانسه، پاکستان و حجاز سفر کرد.

در کمیته استقبال از امام، مسئول نظارت بر انتظامات 60 هزار نفری این کمیته بود و در اسفند 57 جهت تنظیم امور اصناف از طرف امام در کمیته امور صنفی مسۆلیت یافت و تا سال 1358 در این سمت انجام وظیفه کرد. علاوه بر آن از سوی امام در تاریخ 23 اسفند 1357 به امامت جماعت مسجد جامع نارمک منصوب شد. در سال 1358 به عنوان نماینده امام و سرپرست حجاج ایرانی در مراسم حج حضور و تلاش چشمگیری داشت و نمایندگی امام در ژاندارمری کل کشور طی حکمی در سال 59 به ایشان داده شد.

وی در شوراى مرکزى جامعه روحانیّت مبارز تهران عضویّت داشته و در انتخابات اولین و دومین دوره مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از سوی مردم شهرستان رزن و همدان انتخاب شد و در کمیسیون شوراها و امور داخلی مجلس نقش بسزایی ایفا نمود و در انتخابات دوره دوم مجلس شوراى اسلامى نیز از سوى مردم تهران به نمایندگى این مجلس برگزیده شد.

در دوره اول و دوم مجلس خبرگان حضوری فعال داشت و با تأسیس مرکز رسیدگی به امور مساجد ریاست این مرکز بنا به دستور مقام رهبری به عهده ایشان گذارده شد.

همچنین در اوّلین دوره مجلس خبرگان رهبرى، از سوى مردم استان همدان به نمایندگى این مجلس برگزیده شد و در دوره دوم نیز از استان تهران به این مجلس راه یافت. وی به نمایندگى از سوى آیت اللّه خامنه‏اى در خدمت ائمّه محترم جماعات استان تهران در مرکز رسیدگى به امور مساجد انجام وظیفه مى‏کرد.

سرانجام آیت‌الله محی‌الدین انواری روز یکشنبه 23 مهرماه در سن 86 سالگی در تهران درگذشت.

.....................................................................................................

پی نوشتها:

خاطرات آیت‌الله انواری در گفت‌وگو با رسول جعفریان

منابع:

سایت تاریخ ایرانی

تهیه و تنظیم: عبدالله فربود - گروه حوزه علمیه تبیان