ولایت شرط عبودیت2
قسمت اول را اینجا ببینید
ولايت از شئون ربوبيت تشريعي است
اگر اين مفاهيم را قبول داريم، بايد بدانيم که ارادهي خدا بر اين تعلّق گرفته است که مبيّن قوانين و مجري قوانين در عالم اسلام، اول پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و بعد اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ باشد. اگر در بعضي از روايات گفته شده که «...وَ مَنْ جَحَدَكُمْ كَافِرٌ ...»18 بيحساب گفته نشده است؛ اگر براي کسي ثابت شد که خدا فرموده است: «بايد از علي اطاعت کنيد»، و در عين حال گفت: «نه قبول ندارم!»، اين عمل، عين عمل إبليس است. ممکن است براي شخصي ثابت نشده باشد، يا نفهميده باشد، يا نتوانسته باشد بفهمد؛ اين چنين شخصي مستضعف است و به اندازهاي که نفهميده و نميتوانسته بفهمد، معذور است. امّا کسي كه فهميد، و کسي که خودش از پيغمبر ـ صلي الله عليه و آله ـ شنيد: «... مَنْ كُنْتُ مَوْلَاهُ فَعَلِيٌّ مَوْلَاهُ ...»19، اگر انکار کرد، قلباً کافر است، اگرچه در ظاهر مسلمان باشد؛ يعني چيزي را که نص فرمايش خداست، قبول ندارد. وقتي فهميد خدا او را تعيين کرده است و در عين حال انکار کرد، در اصطلاح فقهي ميگوييم: منافق است؛ ولي معناي منافق اين است که باطناً کافر است و در ظاهر، مسلمان است؛ ظاهراً پاک است؛ ازدواج با او جائز است؛ ذبيحهاش حلال است. منافقين قلباً امر خدا را قبول ندارند و در دل ميگويند: «خدا بيجا گفته است؛ نبايد علي جانشين پيامبر باشد؛ علي جوان بود و هنوز صلاحيت اين کار را نداشت!».
پس براي اينکه توحيد تمام شود، بايد توحيد در خالقيّت، در ربوبيّت تکويني و در ربوبيّت تشريعي همه جمع شده باشد. چرا با اينکه إبليس خالقيّت و ربوبيّت تکويني خدا را قبول داشت، باز خداوند ميفرمايد: «... كانَ مِنَ الْكافِرينَ ...»20؟ اين نسبت بخاطر اين است که إبليس ربوبيّت تشريعي را قبول نداشت. ما اگر توحيد را قبول داشته باشيم، و بخواهيم کلمه «لا الله الا الله» را درست بگوييم، بايد خدا را به وحدانيّت در خالقيّت، در ربوبيّت تکويني و در ربوبيّت تشريعي قبول داشته باشيم؛ ربوبيّت تشريعي خدا اقتضاء ميکند که دستورات پيغمبر اکرم ـ صلي الله عليه و آله ـ و ائمه اطهار ـ عليهم السلام ـ را بپذيريم؛ چون او گفته است: «... أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ أُولِي الْأَمْرِ مِنْكُم ...»21. اگر دستورات ايشان را قبول نکنيم، حکم خدا را قبول نکردهايم؛ يعني ربوبيّت تشريعي خدا را نپذيرفتهايم و در اين صورت، در توحيد مشکل داريم. پس کلمه«لا الله الا الله» شامل ولايت علي ـ عليه السلام ـ هم ميشود. فرمايش امام رضا ـ عليه السلام ـ يعني «انا من شروطها»، يک شرط خارجي نيست، به اين معنا که يکبار بگويند: « لا الله الا الله» حصن خداست و بعد بگويند: يک چيز ديگر هم بايد به آن ضميمه کرد؛ بلکه آن شرط بايد از درون خود همين کلمه درآيد. پذيرفتن ولايت علي و بعد پذيرفتن ولايت امام رضا و ساير ائمه اطهار ـ سلام الله عليهم اجمعين ـ از لوازم خود توحيد است؛ چون خدا گفته است. اگر آنها را قبول نکنيم، از جهت توحيد در ربوبيّت نقص داريم؛ يعني توحيد ما از اين جهت که خدا نسبت به بندگانش ربوبيّت تشريعي دارد و هر قانوني او جعل ميکند، بايد بپذيريم و اطاعت کنيم، نقص دارد.
انکار مرتبهاي از توحيد، يعني انکار توحيد
ممکن است کسي بگويد: «ابليس از برخي کافران خيلي مقامش بالاتر است؛ زيرا کافراني که ميگويند: خدايي نيست، نه توحيد در خالقيّت را قبول دارند، نه توحيد در ربوبيّت تکويني را و نه توحيد در ربوبيّت تشريعي را ؛ امّا ابليس دو مرتبه از توحيد را قبول داشت؛ پس دو ثلث توحيد را داشت؛ پس چرا رجيم شد و همه بدکاران به تبع إبليس به جهنّم ميروند و او رئيس آنهاست؟ رئيس جهنّميان بايد آن کفّاري باشند که اصلاً خدا را قبول ندارند.»
مسأله اين است که اين سه مرتبه، سه وجه يک حقيقتاند. توحيد يعني هر سه مرحله، و موحّد يعني کسي که هر سه را قبول دارد. اگر يکي را قبول نکرد، يعني اصلاً توحيد را قبول ندارد. اگر کسي بگويد: «من همه اسلام را قبول دارم و فقط نماز را قبول ندارم»، اين مؤمن است يا کافر؟ کسي مسلمان است که اين مجموعه را پذيرفته باشد. اگر يک ذرّهاش کم شد، ديگر فايده ندارد. اگر کسي يک کيلو برنج صدري بپزد و روغن خالص کرمانشاهي هم روي آن بريزد، ولي يک فضله موش، يا يک گرم زهر کشنده در آن بيافتد، چه ميشود؟ اين همه برنج خوب و گوشت خوب، چون يک گرم سمّ در آن ريخته شده همهاش فاسد ميشود. اگر اين مجموعه سالم بود، کارساز است. نبايد گفت: «چون إبليس خالقيّت را قبول داشت، از خيليها بهتر است!» چرا بايد اينگونه باشد؟ چه بسيار افرادي وجود دارند که اصلاً منکر اصل خدا، نبوت و ... هستند و هيچ کدام را قبول ندارند؛ چرا اينها بايد با إبليس همسطح يا بهتر از ابليس باشند؟ جواب اين است که إبليس رکني را منکر شد که اساس اعتقاد را به هم ميريزد. با اين انکار اين مجموعه از بين رفت و فاسد شد. در اين صورت هرقدر انکار شديدتر باشد، مرتبه کفر بالاتر است. إبليس به قدري عناد دارد که رو در روي خدا ميايستد و ميگويد: «فَبِعِزَّتِكَ لَأُغْوِيَنَّهُمْ أَجْمَعين»22؛ با چنين عنادي، مرتبه کفر بالاتر ميرود.
به هرحال عرض بنده اين بود که ميتوان گفت: اصلاً ولايت در درون توحيد است؛ زيرا توحيد، به توحيد در خالقيّت، ربوبيّت تکويني و ربوبيّت تشريعي منحل ميشود، و ولايت از شئون ربوبيّت تشريعي است؛ يعني خدا ميگويد: حاکم را من بايد تعيين کنم و قانون را من بايد جعل کنم و اگر ديگري دخالت کند، شرک است.
امروز ولايتفقيه جامع الشرائط، حصن إلهي است
تا اينجا ما توانستيم بياني داشته باشيم که با آن ولايت ائمه معصومين ـ عليهم السلام ـ هم مندرج در توحيد ميشود. حال ميخواهم پا را يک قدم بالاتر بگذارم.
حديث مقبوله عمر بن حنظله را همه شنيدهايدکه حضرت صادق ـ عليه السلام ـ در جواب اين سؤال که وقتي ما به شما در امور حکومتي دسترسي نداريم چه کار کنيم؟ اگر اختلافي در مورد ارثي يا مسأله ديگري، پيش آمد به طوري که به قضاوت قاضي نياز شد و به شما دسترسي نداشتيم چه کار کنيم؟ فرمودند: به فقهاء جامع الشرائط مراجعه کنيد و بعد فرموند: «... فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمٍ وَ لَمْ يَقْبَلْهُ مِنْهُ فَإِنَّمَا بِحُكْمِ اللَّهِ اسْتَخَفَّ وَ عَلَيْنَا رَدَّ وَ الرَّادُّ عَلَيْنَا كَافِرٌ رَادٌّ عَلَى اللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْكِ بِاللَّه ...»23 اين سخن حضرت به چه معناست؟ اينکه ميفرمايند: ردّ کردن حکم فقيه جامع الشرايط، حکم شرک را دارد يعني چه؟ کسي که حکم فقيه جامع الشرائط را ردّ ميکند، نميگويد: دو خدا وجود دارد؛ بلکه ميگويد: حکم اين فقيه را قبول ندارم. اين فقيه هم نه خدا، نه پيغمبر و نه امام معصوم است؛ بلکه يک فقيه است؛ چرا بايد انکار حکم او باعث شرک شود؟
اگر بيان قبل در ذهن مبارکتان باشد و يک مقدار آنرا بيشتر تحليل کنيد، خواهيد ديد که اين مطلب هم از آن به دست ميآيد؛ چراکه وقتي اطاعت امام معصوم ـ عليه السلام ـ واجب است، و او فرمود: من فلاني را وکيل يا حاکم يا نائب خودم قرار دادم و بايد از او اطاعت کنيد، اطاعت او چه حکمي دارد؟ وقتي اميرالمؤمنين ـ عليه السلام ـ شخصي مثل مالک اشتر را تعيين ميکنند و ميگويند: او را عامل قرار دادم و اطاعت او بر شما لازم است، چه کار بايد کرد؟ در اين صورت اطاعت مالک اشتر واجب ميشود؛ چرا؟ چون اطاعت امام معصوم است. چرا اطاعت امام معصوم واجب است؟ چون اطاعت خداست؛ اين حکم، مصداق ربوبيّت تشريعي الهي است. خدا گفته است: امام معصوم بايد حاکم باشد، و وقتي امام فرمود: «در مرتبه نازلتر حاکم شما ولي فقيه است»، اطاعت از او، از مصاديق اطاعت از ربوبيّت تشريعي الهي ميشود. در اين صورت اين سخن که انکار حکم او در حدّ شرک به خداست (هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْكِ بِاللَّه) معنا پيدا ميکند.
چرا إبليس با ردّ يک قانون إلهي و سجده نکردن به آدم، مشرک شد؟ إبليس به واسطه انکار تشريع إلهي مشرک شد. همانطور که او با انکار ربوبيّت تشريعي خدا مشرک شد، ردّ امام معصوم هم موجب شرک ميشود. البته اين شرک، شرک باطني است. اين شرک، شرکي نيست که موجب استحقاق زدنِ گردن آن شخص شود؛ بلکه اين شرک در مقابل ايمان است و غير از شرکي است که در مقابل اسلام است. اين کفر و شرک باطني است و احکام ظاهري آن محفوظ است؛ يعني طاهر است، ذبيحهاش حلال است و ازدواج با آن هم هيچ اشکالي ندارد؛ همان طور که منافقين در صدر اسلام اينگونه بودند. شرک ظاهري در مقابل اسلام، و شرک باطني در مقابل ايمان است. «هُوَ عَلَى حَدٍّ مِنَ الشِّرْكِ بِاللَّه»، يعني وقتي من ميگويم: «شما به محمد بن مسلم مراجعه کنيد، هر چه او گفت، اطاعت کنيد»، اگر اطاعت نکرديد و حرف من را ردّ کرديد، يعني حرف خدا را ردّ کردهايد و اين شرک تشريعي است. اگر از قاضياي که خليفه اموي يا خليفه عباسي تعيين کرده است، اطاعت کرديد، حکم او را شريک حکم خدا قرار دادهايد؛ پس مشرک شدهايد. از اين جهت وقتي توحيد را تحليل کنيم و مراتبش را بسنجيم، به اينجا ميرسيم که توحيد، ولايت اميرالمؤمنين، ولايت امام رضا و ولايت ساير ائمه ـ عليهم السلام ـ را هم شامل ميشود و در مرتبه بعد ولايت فقيه را هم در بر ميگيرد. بنابراين اگر کسي بگويد: امروز ولايت فقيه حصن الهي است و من دخله أمن من عذاب الله، حرف گزافي نزده است. به همان دليل که «لا اله الا الله» حصن الله است، به همان دليل که «ولايت علي بن ابيطالب» حصن الله است و به همان دليل که «ولايت امام رضا» از شروط توحيد است، به همان دليل هم ولايت ولي فقيهي که مرضيّ امام زمان ـ عجل الله تعالي فرجه ـ است، جزء حصن الهي است.
در اين ايّامي که ايّام ولايت است، به جاست که درباره اين معارف إلهي بيشتر بيانديشم تا هم بهتر بفهميم و هم بهتر تبيين کنيم و هم بهتر عمل کنيم.
18 . من لايحضره الفقيه، ج 2، ص 613.
19 . بحار الانوار، ج 23، ص 145 و ساير منابع.
20 . البقره / 34.
21 . النساء / 59.
22 . ص / 82.
23 . بحار الانوار، ج 2، ص 221.