تبیان، دستیار زندگی
اگر كسی ایمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، دیدن در و دیوار عالم برایش مؤثر است، دیدن حوادث برایش مؤثر است. همه‌ی این‌ها معنا­دار و حركت‌آور می­شود. این ‌كه می‌گوییم من باید از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چیزی است كه در
عکس نویسنده
عکس نویسنده
نویسنده : حسن رضائی
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

مثلثی ساده برای سعادت
انسان

خانه‌ای كوچك و ساده در كوچه‌ای بن‌بست، حوالی چهار‌راه سیروس. مثل همیشه دیدار و گفت‌گو با انسان‌هایی كه خدا را در همین نزدیكی می‌بینند، جذاب و البته دشوار است. بزرگانی كه دنیا را آن‌قدر كوچك كرده‌اند تا تنها، مسیری باشد برای رسیدن. قرارمان با آیت‌الله جاودان- استاد اخلاق حوزه‌ی علمیه‌ی آیت‌الله مجتهدی و از شاگردان مرحوم آیت‌الله حق‌شناس- در خانه‌ی ایشان بود و بحث، درباره‌ی تقوا و تأثیر آن در زندگی. برای این‌كه بهتر بتوانیم از محضر استاد بهره ببریم از حجت‌الاسلام پناهیان دعوت كردیم تا ما را در این گفت‌وگو همراهی كنند. گرچه برخی ناهماهنگی‌ها موجب شد كه ایشان كمی دیرتر از موعد برسند و زودتر هم بروند، اما حضور و پرسششان از استاد، مغتنم بود.

بحث اصلی این است كه ما تقوا را چگونه به‌دست بیاوریم و چگونه حفظ كنیم؟ مسأله این‌جاست كه آدم هرچقدر هم كه كتاب بخواند، با خواندن كتاب هیچ حكمی در درونش برای عمل پیش نمی­‌آید. بلكه انسان باید برای حركت و عمل از یك سرمایه‌ی درونی برخوردار باشد؛ وگرنه با خواندن كتاب هیچ حركتی در ما اتفاق نخواهد افتاد، من می­توانم حرفی بشنوم و جهلم كمتر شود و اطلاعات بیشتری را كسب كنم، اما حرف، هیچ حركتی را به بار نمی­آورد. لذا كسی كه واعظ نفسانی نداشته باشد، واعظ بیرونی برایش سودی ندارد.

اگر كسی ایمان داشته باشد، حق در او مؤثر است؛ خواندن در او مؤثر است، دیدن در و دیوار عالم برایش مؤثر است، دیدن حوادث برایش مؤثر است. همه‌ی این‌ها معنا­دار و حركت‌آور می­شود. این ‌كه می‌گوییم من باید از خدا بترسم، پروا از خدا داشته باشم، همان چیزی است كه در ‌واقع باید در جان انسان باشد تا بتواند حركتی كند.

علم، دلیل كافی برای این حركت نیست؛ بلكه یك احساس است و آن‌هم نه یك احساس و شوری كه جوان­ها ممكن است مثلاً با خواندن یك شعر، دیدن یك عكس و یا دیدن یك مسابقه‌ی فوتبال به‌دست آورند. این‌ها مال جوان شانزده هفده ساله است؛ بلكه احساس به معنای واقعی كلمه. احساسی كه شب و روز هم‌راه انسان باشد. این احساس همیشگی را من عرض می‌كنم كه تحصیل آن ضروری است. اسم این احساس دائم را خدا و پیغمبرش «ایمان» گذاشته‌اند.

ایمان یك احساس همیشگی، مداوم، كارساز و روح­بخش است. توجه بفرمایید كه لفظ را عوض می‌كنیم و می‌گذاریم «ترس». خب این ترس یا تقوا را باید از كجا به‌دست آورد؟

یك راه این است ‌كه آدم یك كسی را ببیند كه آن شخص از خدا می­ترسد. اگر من كسی را ببینم كه از خدا می­ترسد، من نیز از او این ترس را می­آموزم. این آموختنی است. یعنی اگر با این‌چنین شخصی نشست و برخاست داشته باشم، از او  متأثر می‌شوم.

اما نوع دوم؛ ممكن است من نتوانم كسی را بیابم كه از خدا بترسد تا ترس را بیاموزم. این‌جا راهش این است كه خودم ترسیدن را كسب كنم. آنچه كه من می­خوانم، می‌شنوم و یا می­‌بینم، می­تواند حركت عقلانی برای من به بار بیاورد، اما حركت عقلانی من را به حركت نمی­خواند. آن‌چه در من یك تحرك عقلانی ایجاد كرده، این است كه با یك استدلال در درون خودم به نتیجه­‌ای رسیده­‌ام. مثلاً كتابی خوانده­‌ام و آن در درون من یك حركت فكری ایجاد كرده، یك برهان شده، یك دلیل شده، ده­ تا دلیل شده و من به یك نتیجه‌ای رسیده­‌ام. این یعنی من از نظر عقلی حجتم تمام است.

این حجت ممكن است نتواند من را به حركت در‌بیاورد، اما چون حجت تمام شده من باید تن به این رنج بدهم تا یك انگیزه‌ی حركتی به‌وجود بیاورم. انگیزه‌­ی عقلانی، انگیزه­‌ی حركتی نیست و من باید برای این حركت بدون احساس، اما با دلیل خود، تن به یك رنج بدهم. هر كسی این رنج را تحمل نكند، به هیچ‌جا و هیچ چیز نمی­رسد. همیشه انسان باید یك مرحله‌ی بالاتر را برای خود در نظر بگیرد تا تن به خطر داده و به آن كشتی نجات برسد. در اسلام هر كسی بگوید «أشهد أن لاإله‌إلاالله» از او می‌پذیرند. همین كافی است. چون بعد از این در جامعه یك حركتی به‌وجود می‌آید.

مردم نماز می‌خوانند. همه­ نمازهایشان را به جماعت می­خوانند. نماز جمعه می­خوانند. همگان تحت موعظه‌ی پیامبر قرار می­گیرند و باید به جهاد بروند و می­روند؛ باید زكات بپردازند و می­پردازند. این  مجموعه­‌ی دستور، همان رنجی است كه من عرض می­كنم. یعنی من رنج می­كشم؛ حتی اگر خیلی اعتقاد حسی را نداشته باشم. چون در واقع یك دلیل عقلانی دارم. مثلاً برای صحت نماز، دلیل حسی ندارم، جهت نماز را حس نمی­كنم، اما دلیل عقلانی دارم. ماها معمولاً همین‌طور هستیم و نمازمان را با دلیل عقلانی می‌خوانیم. چون از نماز بهره نمی­‌بریم، پس آن را حس نمی‌­كنیم.

در جامعه نیز همین موضوع مردم را وادار به عمل می‌كند. این عمل برایشان احساسی را به بار می­آورد كه اسمش را ایمان گذاشته‌ایم. عمل، ایمان را برای آدم به بار می­آورد و همین، ترس از خدا می­شود. فرض كنید كه شخصی در معاشرت با پیامبر و نشستن پای منبر و موعظه­‌ی ایشان، دستور خدا را بیاموزد. حالا او فرصت معاشرت داشت، اما ما فرضمان این است كه این فرصت معاشرت خیلی كم است. بنابراین چاره­اش را باید در عمل بجوییم و كمبودش را با عمل جبران كنیم.

بنابراین هیچ حس درونی من را به عملی وانمی­دارد كه فقط به فرمان عقل است، اما هیچ چاره­‌ای نیست جز این ‌كه من به فرمان عقلم تن بدهم و چیزی را كه دین برایم مشخص كرده، برای درست شدن، راست شدن، تهذیب و پاك شدن عمل كنم. در آن مسیر راه بروم تا به این احساس برسم كه بدون نماز نمی­‌توانم زندگی كنم، بدون روزه نمی­‌توانم زندگی كنم، بدون زیارت نمی‌‌توانم و بدون گریه نمی‌توانم. این راه رستگاری است و راه حفظ هم همین است.

ممكن است كسی بگوید این‌گونه پس از مدتی خسته می‌شوم. چه چیزی می‌تواند انسان را در این راه نگه دارد؟

كسی كه به آن ترس و ایمان رسید، خود ایمان به او می­گوید كه راهت را ادامه بده. خستگی فرط ندارد، زیرا خستگی در دوران قبلی وجود داشت كه من هیچ دلیلی جز دلیل عقلی نداشتم و مجبور بودم با خستگی خودم بجنگم. فرض كنید من برای یك ساعت می‌خواهم بیدار باشم؛ جان می­كنم تا بلند می­شوم. دلیل عقلی به من می­گوید كه بلند شو، چاره­ای نداری و من به دلیل عقلی برمی­خیزم. اگر آن را ادامه دادم و مقاومت كردم -كه این مداومت شرط اصلی­ است- به آن احساس می‌توانم برسم. اگر احساس است، پس احساس مرا وادار می­كند كه مداومت كنم.

این‌جا باز هم نباید دلیل عقلیم را از دست بدهم. گاهی ممكن است یك وقت احساسم چون اوائلش است كم بیاورد. وقتی من از احساس كم آوردم، دلیل عقلی هست. مثلاً یك حادثه‌­ای پیش آمده كه نمونه‌اش برای جوانان امروزی ما ممكن است هزار بار پیش بیاید؛ من فقط از روی طنز عرض می­كنم. مثلاً داستانی كه برای حضرت یوسف و زلخیا پیش آمد و مانند آن، پیش بیاید، هیچ دلیلی در آن لحظه برای جواب وجود ندارد. دلیل احساسی هم كه احساسات معنوی و باطنی است، زیر پای این حادثه­ی جدید له شده است و فقط مانده عقل. اگر آن زجر و زحمتی را كه در دوران گذشته كشیده و تمرین كرده كه به فرمان عقل عمل كند -گرچه هیچ احساسی در درونش وجود نداشته باشد و احساس ضد و بد هم در درونش باشد- این‌جا عقل به احساس كمك می‌كند.

در جاهایی هم این احساس است كه به عقل كمك می­كند. این احساس كه عرض می­كنیم یك حس ایمانی و حس ترس از خدا است. من اگر یك تعلیم نادرست بگیرم- كه متأسفانه امروز در كشور ما به وفور به‌دست می­آید- مانند این‌ كه هرجا می­روی فریاد عشق، عشق، عشق می­زنند. این عشق در این حوادث زمین می‌خورد و این بچه­‌هایی كه از این عشق دم می‌زنند، در حادثه‌ای­ نظیر حادثه‌ی یوسف و زلخیا زمین می­خورند. اگر عقل را برای همیشه كنار گذاشته باشی، ممكن است كم بیاوری.

ما همیشه‌ی روزگار این مطلب را عرض می­كنیم و این فقط برای بچه‌های شیعه وجود دارد. یك درس همیشگی است و در كنار همه­‌ی درس­های دیگر به آن اشاره می‌كنیم. درس عقل را می­گوییم؛ در كنارش درس احساس ایمانی را هم می­گوییم، درس ترس از خدا را عرض می­كنیم و این‌ كه باید یك جایی ترس از خدا را بیاموزید. بعد می­گوییم كه باید تن به رنج بدهید و اگر تن به رنج ندهی به هیچ وجه، هیچ وقت به هیچ‌جا نخواهی رسید. درس تحمل رنج را عرض می­كنیم و توصیه‌ به تحمل رنج می‌كنیم.

حالا مسأله‌ی مهم دیگر كه در كنار همین­‌ها و پشتوانه است، چیزی است كه در این آیه­ی شریفه آمده است: «یا أیُهَا الّذینَ آمَنُوا اتّقُوا اللهَ وَ ابْتَغُو اِلَیْهِ الْوَسیلَةَ». ابتغاء وسیله یعنی باید دست به سوی وسائل تقرب دراز كرد؛ یعنی ائمه‌ی اطهار (ع). این حرف بسیار بسیار مهمی است كه باز در تعلیمات امروز ما متأسفانه وجود ندارد و فراموش شده است.

ما ائمه را وسیله‌­ی تقرب می‌دانیم. ابتغاء وسیله كه گفته شده است، یعنی به‌دست آوردن وسیله برای تقرب. ما به انواعی از توسلاتی كه معتقد هستیم، دست به دامن می­شویم. مثلاً تضرع می­كنیم به در خانه‌ی امام زمانمان و در روضه­‌ی حضرت اباعبدالله گریه می­كنیم و با اخلاص سینه می­زنیم. گریه- اگر گریه باشد- به‌طور طبیعی اخلاص می‌آورد وگرنه فقط آب است. گریه­‌ی به زور یعنی آب در آن است.

اگر همین گریه نباشد، چه؟

اگر نباشد كه هیچ؛ اصلاً دل نمی­سوزد. وقتی هم دل نمی­سوزد، ممكن است من اشكم را مصرف مردم كنم؛ وگرنه اصلاً شكستن دل جای دخالت مردم نیست. این را ما پشتوانه می­دانیم. برای تمام آن‌چه كه عرض شد، شما اگر دست به دامن باشید، زودتر به این احساس ایمانی می­رسید. اگر دست به دامن باشید، زودتر به ترس می­رسید؛ امكان مداومت بر اعمال دارید. همان‌گونه كه اگر مداومت كنید، به احساس می­توانید برسید. اگر متوسل باشید، امكان ادامه‌ی عمل و مداومت بر عمل بیشتر است و امكان لغزش كم می­شود.

هرچه توسل به معنای واقعی كلمه بیشتر می­شود و مداومت می‌یابد، مردم محكم­تر می­شوند. به فرض مثال آن لحظه­‌هایی كه من به احساس ترس از خدا رسیدم و دلیل عقلی هم حضور دارد، اما باز هم كم دارم؛ یك دستی از یك جایی باید به آدم برسد و به كمك من بیاید. آن دست و نظر عنایت را باید در توسلات به‌دست آورد.

 شما در صحبت‌هایتان یكی از شروط رسیدن به تقوا را تن‌دادن به رنج عنوان كردید. كمی عمیق‌تر به این مسأله بپردازیم.

یكی از مشكلات زمان ما این ‌است كه تبلیغ «راحتی» می­شود. اگرچه در واقع زندگی راحت نیست، ولی دائماً تبلیغ می‌شود كه ما باید راحت باشیم. تمام كوشش­‌ها برای این است كه راحتی بیشتری را به دست بیاوریم؛ گرچه شاید راحتی بیشتری نیز به‌دست نیاوریم­. اصلاً شاید رنج هم بیشتر باشد، اما تبلیغ راحتی می­تواند این را از ما بگیرد. قدیمی­‌ها خیلی راحت یك نان خالی می­خوردند كه اصلاً در حال حاضر تصورش وجود ندارد كه می شود با نان خالی زندگی می­كرد. شخص نان خالی وقتی گیرش می‌آمد، پادشاهی می­كرد.

داستان شرح احوال آقای نجفی قوچانی است كه یك، یك‌قرانی گیرآورده بوده -نمی­دانم؛ شاید هم ده‌شاهی بوده- كه می‌خواسته با آن برود یك آبگوشت درست كند. می‌گوید امروز دیگر داشته سلطنت می­كرده است. اصلاً تصور آبگوشت هم نمی­كرده. این طریق عصر ماست. اما طریق راحتی هرگز زندگی ما را عوض نكرده است. فرض كنید كه وسیله­‌ی گرمازا را تبدیل به «گاز» كردند، بعد صدتا مشكل در كنارش وجود دارد. برق هم باشد، صدتا مشكل دارد.

واقعاً اگر زندگی امروزمان را با راحتی كه در دوران گذشته وجود داشت، مقایسه كنیم، من فكر می‌كنم دوران گذشته با همان زندگی ساده­ی عادی، خیلی راحتی و خوشی و شادمانی بیشتر بود. احساس من این است كه وقتی جوان بودم، اصلاً زندگی خانواده‌­ی من خیلی به خوشی و راحتی بیشتری می‌گذشت تا امروز كه هزاران وسائل راحتی وجود دارد. در همین روزگار، بر ما روزهای سختی می‌گذرد كه ما حتی سر سفره یك لبخند هم نداریم. اصلاً لبخند وجود ندارد. به صورت یك وظیفه مجبوری سر سفره می­‌نشینیم و غذا را به سرعت می­خوریم و بعد بلند می­شویم. در گذشته- فكر می‌كنم شانزده هفده ساله بودم- وقتی سر سفره غذا می‌خوردیم، همه­اش به خنده و شوخی بود؛ با این ‌كه غذا و زندگیمان خیلی ساده­‌تر بود. در یك اتاق، كل خانواده­‌ی ما جمع می‌­شدیم؛ می­‌گفتیم، می­‌خندیدیم و شادمانی می­‌كردیم. حالا اثرات این به اصطلاح رفاه را ببینید.

ما درس را با زحمت نمی­‌خوانیم، رنج را تحمل نمی­‌كنیم؛ مگر خیلی مجبور باشیم كه آن هم معمولاً زمان كنكور است. بعد از آن هم دیگر زحمت كشیدن را كنار می‌گذاریم. این موضوع تأثیر بدی به‌خصوص در تفكر گذاشته است.

 رفاه چطور؟ نسبت رفاه و آسایش با این موضوع چیست؟

برای به دست آوردن یك چیزی مافوق این جهان مادی كه همان احساس ایمانی و ترس از خدا است، احتیاج به تحمل یك رنج داریم. رنجی كه خودم برای خودم می­خرم. مثلاً سه ساعت در شب باید بیدار بمانم تا به خواسته‌ام برسم؛ باید بیدار بمانم و این رنج را تحمل كنم.

حجت‌الإسلام پناهیان: یكی از آفت­ها كه اشاره فرمودید ترس است. یكی دیگر از آفت­ها هم این است كه وقتی می­خواهند رنج بكشند، هر زمان كه عشقشان كشید، باید رنج بكشند. در واقع یك رنج بی‌برنامه و بدون ­مداومت و استمرار. در روایات هم داریم كه حداقل یك برنامه‌ی یك‌ساله را برای رسیدن به تقوا باید داشته باشیم. شما لطف كنید برنامه‌ا­ی یك‌ساله به جوانان بدهید برای این ‌كه از همین ماه رجب تا ماه رجب آینده، بنایشان را بگذارند بر این‌ كه تمرین كنند و به مدد بركات این ماه­های عزیز بتوانند این برنامه را انجام بدهند. به نظرم برنامه بهتر است سبك باشد تا افراطی هم نشود و یك دفعه جوانان ما احساسی نشوند و یك برنامه‌ی سنگینی بردارند كه احتمال شكست خوردنشان در آن برنامه قطعی باشد.

دستور اولی كه می‌خواهم برای كسانی كه قصد شروع دارند، بگویم- مطلبی است كه هزاران بار اساتید و بزرگانی نظیر مرحوم آیت‌الله حق‌شناس به جوانان توصیه می‌كردند- نماز اول وقت است. نماز اول وقت بخوانید. اگر توانستید، به جماعت بخوانید و اگر هم نشد، همان اول وقت بخوانید.

شاید جوان به‌خصوص در این زمان­هایی كه شب­‌ها كوتاه است و اذان صبح خیلی زود اتفاق می­افتد و وقت ادای نماز كم است، شكست بخورد؛ عیبی ندارد. برای فردا شب نقشه بكشد. برای پس فردا شب. برای هزار شب دیگر. باید برنامه بریزیم كه نمازمان را اول وقت بخوانیم، اما باید در نظر بگیریم كه یكی از نمازهایمان نماز صبح است كه خیلی هم اول وقت خواندنش مهم است. بنابراین برای آن ‌هم باید نقشه داشته باشیم تا حتماً در طرحمان آن را هم به اول وقت برسانیم. اما مشكلش خیلی بیشتر از ظهر و عصر و مغرب و عشاء است. مثلاً ممكن است كه دانشجویی وقت نماز ظهر و عصرش در كلاس مشغول باشد. ما نمی‌گوییم كه كلاس را بشكند و بیرون بیاید، اما هر وقت كه كلاس تمام شد -با احتساب ساعت­های الان، مثلاً دو تمام شد- بلافاصله برود نمازش را بخواند. دیگر نرود مثلاً یك ناهاری با خیال راحت بخورد و یك ساعتی هم استراحت، نه. نمازمان را می‌خوانیم. دست ‌كم وضو می­گیریم و نماز ظهر را می­خوانیم تا از اول وقتش خیلی دیر نشود. بعد هم اگر گرسنه بودیم، ناهار می‌خوریم و نماز عصرمان را بلافاصله می­خوانیم. این نماز اول وقت را برایش بكوشیم.

اگر روایت این باب را دیده باشیم، می­فرماید كه شیطان از كسی كه نمازش را اول وقت می­خواند و بر آن مراقبت می‌كند، همیشه ترسان است. «لایَزالُ الشّیطانُ زائِلاً مِن بَنی ‌آدم». این نكته را هم به نماز اول وقت اضافه كنیم كه نماز صحیح بخوانید. بنابراین برای این ‌كه نماز صحیح باشد، من ناگزیرم كه ركوع صحیح بیاموزم، غسل صحیح بیاموزم، یك حمد و سوره­ی صحیح بیاموزم و مسائل دیگر نماز را بیاموزم كه اگر كلش را جمع كنی، ممكن است در سه چهار ساعت بشود به همه‌‌اش پرداخت.

تقلید صحیح یعنی می­پرسم و عمل می­كنم. چند مسأله در باب وضو باید بخوانم؛ مثلاً به اندازه‌ی دو صفحه رساله، برای غسل باید دو صفحه رساله بخوانم، برای نمازم هفت هشت ده صفحه باید بخوانم تا مسائل اصلی را یاد ­بگیرم. چون جوانم، زودتر یاد می‌گیرم. بعد هم دو بار سه بار چهار بار پنج بار پیش معلم می­خوانم تا تصحیح شود.

من به یك نماز صحیح احتیاج دارم و بعد از آن به یك نماز اول وقت. جوان مادامی كه نمازش را صحیح می‌خواند، نمازش را دقت می‌كند، مواظبت می­كند و اول وقت می­خواند، شیطان ترسان است. نه این ‌كه جوان از شیطان ترسان باشد؛ شیطان از آن جوان ترسیده است. اگر انسان این‌گونه نباشد، آن‌وقت شیطان طبق روایات، انسان را به جاهایی می­برد كه دیگر برگشت ندارد.

اگر می‌خواهید همیشه سالم و محفوظ بمانید، نماز اول وقت بخوانید. نماز اول وقت ایجادكننده­‌ی ترس از خداست. بعضی جوان­ها دو دقیقه نماز می­خوانند؛ نه دو دقیقه و نه نیم ساعت. ما كه یك ذره بیشتر كش می­دهیم -كه آن‌ هم از روی عادت است و قیمت ندارد- می­شود پنج دقیقه. «سبحان ربی العظیم و بحمده» را صحیح بگو؛ یك بار بگو، اما صحیح و با آرامش بدن. صحیح خواندن نماز مثل این است كه انسان به دیوار مستحكمی تكیه كرده باشد. این امر را اگر شما به‌دست بیاورید، حتی با نیروی خیلی زیاد هم این زمین نمی‌خورد. شاید تكان بخورد، اما زمین نمی­خورد. ممكن است حوادث مهمی هم برایش پیش بیاید، اما آن حوادث با نماز اول وقت و صحیح، او را به زمین نمی­زند.

توصیه‌­ی دوم كه برای ماندگاری و مداومت به آن نیاز است كه در بحث تقوا هم به آن اشاره شد، دست به دامن و متوسل شدن است. توسل نه به معنای توسلات رسمی. شما وقتی در خانه­ی خودت با امام زمانت صحبت می­كنی، این می­شود توسل. من با ایشان تنها هستم و صحبت می­كنم؛ پنج دقیقه صحبت می­كنم. در این پنج دقیقه یا دو دقیقه­‌ای كه من هستم با امام زمان، من هستم با امام حسین، آن لحظه است كه توجه درست می‌شود. اگر در این سینه­‌زنی­‌ها هم این فضا پیش آمد، ارزش دارد.اگر در گریه هم آن یك لحظه­‌ای پیش آمد كه من تنها هستم، ارزش دارد.

چگونه این را وارد زندگی كنیم؟

اگر شما این احساس را داشته باشید، دیگر دم دستتان است. اگر دارید، كه هست و اگر ندارید، نه. باید یك احساس مداوم باشد، نه شور جوانی.

این‌جا یك بحث مبنایی پیش می­آید؛ یعنی بحث سعادت. وقتی ما با هم‌سن­ و سال‌هامان صحبت می­كنیم، می‌گویند كه ما بالاخره باید از دنیامان لذت ببریم. آیا این به معنای سعادت است؛ یعنی فقط لذت بردن این دنیایی؟

اگر هم باشد بالاخره یك حد شرعی دارد.

تعبیر شهید مطهری تقوا یك‌جور پیش‌برنده است كه ما را به سمت آن نقطه‌ی سعادت پیش می‌برد. به نظر می‌رسد در این مسأله یك رنجی هم وجود دارد؛ درست است؟

این دو مقوله منافاتی با هم ندارند. من غرق در سعادتم، ولی در عین حال رنج  هم می­برم. به عبارت دیگر  آن رنج من را به سعادت رسانده است. بی­رنج آدم به سعادت نمی­رسد. سعادت یعنی یك لذت مطلق. حتی برای رسیدن به لذات این دنیایی هم باید رنج بكشی. باید جنگ كنی، دعوا كنی، جنگ سیاسی كنی، زندان بروی، دروغ بگویی، دغل كنی، مبارزه‌ی اقتصادی كنی كه در مبارزه‌ی اقتصادی ممكن است زندان و رنج هم باشد. بنابراین رسیدن به لذات این دنیایی هم نیاز به رنج دارد. اما وقتی من سعادت را یك جریان متعالی بدانم...

 تعریف شما از سعادت متعالی چیست؟

سعادتی كه در آن، انسان به امنیت و راحتی و لذت می‌رسد. وقتی می‌گوییم كه در بهشت به سعادت می‌رسیم، یعنی به امنیت و راحتی و لذتی می‌رسیم كه مداوم است. ما این ویژگی‌ها را در این دنیا هم به‌دست می‌آوریم، اما محدود و موقت. مثلاً به یك علم می‌رسید كه علمش راحتی‌آور، امنیت‌آور و لذت‌بار است. در این علم­‌های این جهانی وقتی شما كشفی می­كنید، خیلی لذت می‌برید، اما چند روز؟ سه هفته؟ یك ماه؟ بعد هم مردم به‌به و چه‌چهی می­گویند كه یك مقدار از آن لذت می­برید و پس از مدتی تمام می‌شود. كاشف­ نظریه‌ی نسبیت، آن را روزی در مقاله‌اش منتشر كرد. بعد از یك سال، بعد از دو سال مثلاً دنیا متوجه شد و به‌­به و چه­‌چهی كردند، اما پس از آن و برای ادامه‌ی كار، دیگر خون‌سرد است و دیگر لذتی از آن نمی‌­برد؛ دیگر تمام می‌شود.

سعادت متعالی، لذتش مداوم است و هر لحظه افزایش پیدا می­كند. مداومش هم حوصله‌ی آدم را سر نمی­‌برد. لذت­های این دنیایی حوصله‌­ی آدم را سر می­برند و خسته می­كنند. اگر آدم آلوده شود كه ممكن است بعدش پشیمانی هم به بار بیاورد. مثلاً شادمانی رسیدن به ریاست جمهوری؛ البته اگر شادمانی داشته باشد. برایتان كف می‌زنند، اما چند بار؟ اما سعادت واقعی این‌گونه نیست؛ همه‌ی لحظاتش راحتی است. چون راحتی آن از جنس این جهان نیست؛ راحتی جان است، لذتش لذت همیشگی است و امنیتش امنیت همیشگی است.

تقوای فردی با تقوای اجتماعی چه رابطه­ای دارد؟ زمانی كه بزرگی به ما می­گوید نماز اول وقت بخوان؛ به جماعت بخوان، حالا یكی انجام می­دهد؛ یكی هم به هر دلیلی انجام نمی‌دهد. اگر این را به حوزه‌ی جامعه بكشانیم، به چه شكلی ممكن خواهد بود؟

این امر به طور طبیعی و برای آدم طبیعی غیر ممكن است. اما اگر آدمی است كه كمی غیر طبیعی باشد، یعنی از نظر ما برتر است و البته این‌گونه آدم‌ها نادر هستند، ما انسان‌های معمولی كه یك ساختمان معمولی داریم، چاره­‌ای نداریم جز تمرین تقوای فردی. آدم ممكن است گاهی بلغزد. فرض كنید زلیخای ما خیلی زیباتر از آن زلیخاها باشد؛ پولی كه در جیب ما گذاشتند، خیلی بیشتر باشد؛ وعده‌­ای كه به ما دادند، خیلی بزرگ باشد. این‌جاهاست كه انسان ممكن است كم بیاورد؛ جز كسی كه تمرین كرده باشد. تمرین ترس از خدا كه یك تمرین قوی است.

اصلاً نمی‌توان این دو مقوله را از هم جدا كرد. نمی‌شود گفت كه نماز اول وقت می­خواند، اما در اجتماع كم می­گذارد و مثلاً دزدی می‌كند. این آدم نامربوطی است.

خیلی‌­ها هم تقوا را به معنی زهدی می­گیرند كه از آن سوء تعبیر وجود دارد. یعنی آن را گوشه‌نشینی می‌پندارند. می‌گویند اگر شما می‌خواهی تقوا داشته باشی، برو در مسجد و نماز بخوان، روزه‌ات را بگیر و... می‌دانیم كه در روابط اجتماعی باید طور دیگری رفتار كرد. در صورتی‌ كه با فرمایش‌های شما این دو مقوله با هم عجین هستند.

اگر كسی به مرحله­‌ی تقوا برسد، همه­‌جا به‌وسیله‌ی این نیرو كنترل می‌شود. شما اگر در رساله­‌ها هم نگاه كنید، عدالت یك ملكه است؛ ملكه­‌ی بازدارنده. اگر در شرایط اجتماعی هم قرار بگیرد، سینه سپر می­كند؛ چون یك ملكه وجود دارد و نه یك حالت. ملكه یعنی تبدیل عدالت، تقوا و ... به یك صفت پایدار یا حالت پایدار. اگرچه این واژه خیلی دقیق نیست، اما نام آن را «دیانت» می‌گذاریم.


منبع سایت مقام معظم رهبری