تبیان، دستیار زندگی
انسان عاقل می فهمد که او برای لذت بردن خلق نشده و این لذّت ذائقه، مطلوب اصلی بالذّات نیست بلکه مزد کار است تا انسان به نیازهای طبیعی خود برسد، سالم بماند، نمیرد و بر اثر حفظ حیات ظاهری به آن مراحل عمیق علمی راه یابد اما دیگران که راز لذّت بردن را نمی دانن
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

فرشته خوی بودن مسئله این است
انسان

ذات اقدس خداوند که جهان را حکیمانه آفریده، موجودات را به سه بخش تقسیم کرده است:بخشی که کارشان بر اساس غریزه، یکنواخت است؛ بخشی که کارشان بر اساس عصمت فرشته بودن، یکنواخت است و بخشی که کارشان یکنواخت نیست بلکه دوگونه است و این دوگونگی، مایه تزاحم و منشأ نیاز به اخلاق است و به همین جهت خدای سبحان قدرت معدّله ای را در گروه سوم ایجاد کرده است.

 امّا گروه اول که بر اساس غریزه و طبیعت، کار یکنواخت دارند، مانند کارهایی که خاکها در دل کوه دارند تا معدنی خاصّ متکوّن شود که سالها، عصرها، بلکه قرنها باید تا تکه‌ای سنگ “لعل گردد در بدخشان یا عقیق اندر یمن”. بالاخره این موجود، راه طبیعی خود را می‌پیماید و اگر به مانعی در سر راه رسید، می کوشد آن را برطرف کند و اگر توان برطرف کردن آن را نداشته باشد، محروم می شود. این کار مشخصی است که یک موجود طبیعی بدون تزاحم انجام می دهد. البته بدون تزاحم در جهاز داخلی خود و گرنه تزاحم درعالم حرکت هست. چون از یک سو، همه در حرکت و تلاش و کوششند تا به مقصد برسند و از سوی دیگر، معصوم نبوده و از غفلت، مصون نیستند؛ مثلاً ، کمال یک نسیم به آن است که رشد کند و توفان شود یا کمال دریا در خروش و اوج و موج آن است و نمی تواند کسی را که در آنجا وارد شده غرق نکند. پس تزاحم در جهان طبیعت، که همه موجودات آن در حرکتند و به سمت کمال می روند، قهری است. و اگر خدای سبحان بخواهد جهان طبیعت را به گونه ای تنظیم کند که هیچ برخوردی در آن وجود نداشته باشد، لازمه اش آن است که یا هیچ کدام اهل حرکت نباشند و یا همه معصوم، عاقل، عالم و عادل باشند تا مثلاً وقتی مانعی در سر راهشان بود صبر کنند تا مانع رخت بربندد؛ در حالی که چنین نیست و چنین عالَمی را خدا فقط در بهشت یا در بین فرشته ها قرار داده است.

جوادی

مجرّدات نیز مانند فرشته ها تکامل خود را دارند ولی بر اساس: “وما منّا إلاّ له مقام معلوم”(۱) به صورت کامل خلق شده اند؛ در آنجا مشکل جنگ درونی و بیرونی نیست و آنها از جهاد اصغر و اکبر معافند: نه در درون، گرفتار تزاحمند تا نیاز به اصول اخلاقی و جهاد اکبر داشته باشند و نه در بیرون، مبتلا به مزاحم بیرونی تا نیازمند به جهاد اصغر باشند. انواع تزاحمها درانسان اما بخش سوم، موجودی است که به دو تزاحم و در نتیجه به دو جهاد مبتلاست: تزاحم بیرونی که جهاد اصغر عهده دار رفع و تأمین پیروزی در آن است و تزاحم و جهاد درونی که احیاناً بین دستگاههای درونی رُخ می دهد و دستگاههای درونی هم از چند جهت با هم درگیرند: از یک طرف، قوه واهمه و عاقله با هم درگیرند و از طرف دیگر، خیال با عاقله و پیدایش مغالطات نیز بر اثر دخالت قوّه های وهمی و خیالی در کارهای عقلی است؛ وقتی عقل بخواهد استدلال کند، اگر قوه وهم یا خیال، دخالت بیجا داشته باشد، قهراً مغالطه رخ می دهد و پیروزی در این جهاد علمی مراقبت تام عاقله را طلب می کند که نیز خود، جهاد اکبر است. قسم دیگر تزاحمهایی است که بین خواسته ها و اوصاف نفسانی وجود دارد؛ مثلاً، انسان از یک سو حسّ امانت طلبی دارد و از امین و صادق بودن لذّت می برد و یا از این که اهل نثار و ایثار باشد بهره می برد؛ ولی از سوی دیگر، خوی آز و حرص و فزون طلبی هم در نهان او هست، و تلاش و کوشش می کند که ایثار نکند و از ذخیره کردن لذت می برد.

حکومت عقل نظری و عملی در تزاحمها در این محور، عقل عملی کامل باید خصلتهای اخلاقی را تعدیل کند؛ چنانکه عقل نظری کامل باید در جهاد علمی مرز وهم و خیال را مشخص کند تا عقل درمسائل علمی مبتلا به مغالطه نشود. پس عقل عملی در اوصاف نفسانی و عقل نظری در تنظیم یافته ها و مدرکات، حاکم مطلق هستند. این دو بخش از جهاد درونی است و بخش دیگر آن، محدوده جنگ و گریز بین نشئه طبیعت و نشئه درکهاست و آن این است که طبیعت و یا دستگاه بدن، چیزهایی را طلب می کند که با خواسته های آن هماهنگ باشد؛ یعنی، غذای بیش از اندازه نیاز و یا غذای زیانبار طلب نمی کند. خواسته دستگاه گوارش چیزی است که با آن هماهنگ باشد و اگر به زبان در آید، می گوید به من چیزی بدهید که تأمین کننده نیاز من است و من زاید بر آن مقدار را نمی خواهم. اما دستگاه ادراک، کاری با مسئله طبیعت ندارد و فقط به فکر لذّت خویش است؛ مثلاً، ذائقه از خوردن، لذّت می برد؛ خواه به سود دستگاه گوارش و هاضمه باشد و خواه برای آن زیانبار باشد. این دستگاه ادراکی، غذای لذیذ و شیرین را نه برای سیر شدن بلکه برای لذت بردن می خواهد که در این جا بین ذائقه که دستگاهی ادراکی است با هاضمه که دستگاه گوارش طبیعی است جنگ و گریز دارد. در این هنگام است که عقل برای تنظیم خواسته ها وارد عمل می شود، به ذائقه می گوید تو مقدمه‌ای؛ به همین دلیل آنها که عقل ندارند لذّت ذائقه را بر خواسته های طبیعی هاضمه ترجیح می دهند. از این رو کسانی که وضع مالیشان خوب است و وضع فکری آنها بد، یا پیش از دیگران می میرند و یا بیش از دیگران بیمار می شوند؛ زیرا امکانات رفاهی دارند ولی عقل ندارند و در نتیجه، پرخوری و بدخوری مایه انواع گوناگون بیماری آنان است. انسان عاقل دیرتر می میرد و سالمتر از دیگران به سر می‌برد؛ زیرا عقل او خواسته های ادراکی و طبیعی را ارزیابی می کند و می فهمد معیار ارزش ذائقه و هاضمه چیست. البته تنها رابطه ذائقه با دستگاه گوارش نیست؛ بلکه باصره و شامّه نیز با سایر قوا چنین هستند.

شایان ذکر است مسئله مرگ که با قضا و قدر الهی همراه است بحث خاص خود را دارد و خارج از حوزه بحث کنونی است، ولی در تبیین علل و عوامل شناخته شده برای دوام عمر، رعایت بهداشت و پرهیز از پرخوری و بدخوری، که چنین تقوایی فتوای عقل است، سهم مؤثری دارد. وسیله تأمین نیازهای طبیعی به هر حال، ذائقه مزدبگیری بیش نیست و صاحب کار، طبیعت و از آن بالاتر، عقل است. چون انسان مانند گیاه یا حیوان نیست که غذایش در سفره طبیعت، آماده باشد. او باید غذا را خود تهیّه و تحصیل کند و تحصیل غذا رنج دارد و اگر در قبال آن مزدی دریافت نکند، هرگز به دنبال تحصیل غذا نمی رود و مزد او در حقیقت، لذّت زود گذری است که در دهان او ظهور می‌کند و او از خوردن لذّت می برد. در این جا انسان عاقل می فهمد که او برای لذت بردن خلق نشده و این لذّت ذائقه، مطلوب اصلی بالذّات نیست بلکه مزد کار است تا انسان به نیازهای طبیعی خود برسد، سالم بماند، نمیرد و بر اثر حفظ حیات ظاهری به آن مراحل عمیق علمی راه یابد اما دیگران که راز لذّت بردن را نمی دانند می پندارند که برای خوردن زنده اند. حکیم الهی “صدرالمتألهین” با اصرار تمام، این مطلب را ثابت می کند که آنچه در ذائقه انسان می گذرد به منزله مزد کار است؛ چنانکه در مسائل زناشویی نیز چنین است. انسان عاقل می داند نکاح برای حفظ نسل است؛ ولی کسی که عاقل نیست خیال می کند نکاح برای تأمین لذّت است. پس عاملی که بین خواسته های جهاز هاضمه و لذّتهای ذائقه یا غریزه جنسی، داوری را به عهده می گیرد، نیروی عقل از درون و وحی از بیرون است و عقل، تنظیم امور و داوری را در آن دو جبهه مخالف دارد؛ یعنی عقل نظری در بخشهای ادراکی، به خیال و وهم حکم می کند که از مرزشان نگذرند و می گوید شما مُدرِکی نیستید که داوری ادراکی شما، مطلوب اصیل باشد بلکه شما دستیاران عقل هستید و باید مقدمات حکم را فراهم کنید ولی در داوری عقل دخالت نکنید. و عقل عملی در بخشهای تحریکی نیز به خواسته های نفسانی می گوید شما پیشنهاد و گزارش بدهید؛ اما در قلمرو عقل عملی که مایه عبادت رحمان و کسب جنان است(۲)، دخالت نکنید. عقل نهایی انسان چنین فتوا می‌دهد و وحی هم از بیرون همین را شکوفا می کند: “لِیثیروا لهم دفائن العقول”(۳)

ادامه دارد....

پاورقی: ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[*] کتاب مبادی اخلاق در قرآن ، حضرت آیت الله جوادی آملی ،  ص۱۵۹

(۱) سوره صافّات، آیه ۱۶۴٫

۲) “العقل ما عبد به الرحمن واکتسب به الجنان” (کافی، ج ۱، ص ۱۱، ح ۳).

(۳) نهج البلاغه، خطبه ۱، ب ۳۷٫

(۴) سوره بقره، آیه ۲۱۶٫

(۵)بحار، ج ۶۷، ص ۳۲۱، ح ۳۸


منبع سایت مجله الکترونیکی اسراءایمیل

تنظیم برای تبیان حسن رضایی گروه حوزه علمیه